سخنرانی شب چهارم محرم ۱۳۹۱
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۱
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب چهارم محرم | یکشنبه ۱۳۹۱/۰۸/۲۸ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
«اِلَهِی کُلَّمَا أخْرَسَنِی لُوْمِی أنْطَقَنِی کَرَمُکَ»
«اى خدا! هر چه بىقدرى و خوارىام زبان مرا لال مىکند، کَرَم و بزرگوارى تو باز نطقم را گویا مىگرداند.»
وقتى که ما به خود و کوچکى خود نگاه مىکنیم و به خدایى که خالق اولین و آخرین است، مىنگریم؛ به او که آسمان و زمین به امر او در حرکتند و تمام موجودات، در وجود و بقاى خویش محتاج فضل اویند، پى به هیچ کاره بودن و هیچ بودن خود مىبریم و در مقابل عظمت خلقت او احساس حقارت مىکنیم. همهى قوّت و نیروى ما با چند میکروب میکروسکوپى از بین مىرود و ضعف همهى وجودمان را تصرّف مىکند. به راستى ما در مقابل پروردکار عالم چه هستیم و که هستیم؟
امّا از آن طرف کَرَم خداى تعالى نسبت به ما آدمیان کوچک و ضعیف حد و نهایتى ندارد؛ چه وعدههاى نیکویى که در کتابهاى آسمانى، از جمله قرآن به انسان نداد و چه نعمتهاى بىشمارى که در آسمانها و زمین در اختیار او نگذاشت! این الطاف بىپایان او است که ما را به نطق آورده و به ما جرأت سخن گفتن داده است.
درباره ائمه اطهار علیهم السلام هم همین گونه است. وقتى به مقام شامخ ایشان مىنگریم و اثر وجودى آنان را در آسمان و زمین مىبینیم، آن گونه که از یمن وجود آنان، موجودات روزى مىخورند و به برکت حضورشان، آسمان و زمین پابرجاست، دیگر چه جاى ابراز وجود براى ما باقى مىماند و چه اثرى بر بود و نبود ما بار مىشود؟
خداى تعالى را ستارگانى است در آسمان دنیا که جرم آنها هزاران سال پیش متلاشى شده امّا نورشان هنوز به زمین نرسیده است و تازه آسمان دنیا نسبت به عالم ملکوت، به تعبیر امام رضا علیه السلام مانند سنگریزه در بیابان است. همهى این عوالم تحت احاطهى امام معصوم است، با این وجود، ما چه قدر و اندازهاى در مقابل امام زمان عجّل الله تعالى فرجه داریم؟ امّا الطاف و عنایات ایشان به ما بىشمار است.
این کرم موالیان ما است که ما را به نطق مىآورد و بر آن مىدارد که حوایج دنیا و آخرتمان را از آنها بخواهیم.
وجود مقدّس معصومین با این مقام و مرتبه، خود را در مقابل خداى تعالى در نهایت کوچکى مىبینند و مىدانند هر چه دارند از عنایت پروردگار است و او آنها را صاحب این مقام کرده و در قلبهاى مؤمنین جایشان داده است. ارادهى پروردگار است که تا روز قیامت پرچم حسین علیه السلام برافراشته ماند و یادش محور دلهاى عالمیان باشد. نه تنها انسانها، که حیوانات هم دل در گروى حسین علیه السلام دارند و هر کجا به اضطرار برسند، تکوینآ به او پناه مىبرند. این همه، از کرم و فضل خداوند است و به همین خاطر حضرت ابا عبدالله چنین با او نجوا مىکند که: چون در خود مىنگرم، لال مىشوم و چون به کرم تو مىنگرم، به زبان مىآیم.
«وَ کُلَّمَا آیَسَتْنِی أوْصَافِی أطْمَعَتْنِی مِنَنُکَ»
«و هر چه اوصاف من، مرا مأیوس مىسازد، احسان تو مرا به طمع مىآورد.» وقتى به خود مىنگریم، خود را سرشار از صفات بد مىیابیم. حبّ دنیا و حبّ نفس در وجودمان ریشه کرده و محور همهى بدبختىهایمان شده است. حتّى اگر هیچ گناهى نداشته باشیم، ادّعاى وجودمان و احساس بودنمان در مقابل خداى تعالى، براى اهل معرفت گناهى است نابخشودنى. حبّ دنیا همچون دریاى نجاست است و به همراه حبّ نفس، منشأ تمام صفات ناپسند به شمار مىآید؛ از کبر و کینه و حسد و بخل تا سوءظنّ و طمع و خیانت. با این صفات نکوهیده، دیگر چه انتظارى مىتوانیم از خدا داشته باشیم و با چه رویى با او سخن بگوییم؟
امّا از آن طرف منّتهاى پروردگار طمع ما را برمىانگیزد. گاه با یک نظر عنایت همهى آلودگىهاى انسان را برطرف مىسازد و او را صاف و زلال مىکند. چه بسیار بودند افرادى که یک عمر در پى گناه رفتند و ظلمها کردند، امّا با یک نظر او مجذوب محبّتش شدند! مگر فرعون نبود که خداى تعالى به موسى و هارون سفارش کرد او را با سخن نرم به سوى من بخوانید تا شاید باز گردد و مشمول رحمتم قرار گیرد.
این همه لطف و عنایت باطنى به همهى مؤمنین کرده و مىکند و با لطف مضاعفى آنها را از نورانیت روح و بهشتى که برایشان آماده کرده، بىخبر گذاشته است، که اگر جایگاه خود را در عالم دیگر مىدیدند، از فرط شوق جان مىسپردند. این همه نعمت، منّتى است از سوى او که بر سر دوستان خود گذاشته است.
ائمه اطهار علیهم السلام نیز این گونهاند؛ یک قطره اشک بر حسین علیه السلام گناهان بزرگ را مىآمرزد. آیا جاى آن نیست که طمعکار عنایات بزرگتر او باشیم؟
مگر نبود زهیر بن قین که تمام عمر عثمانى بود؟ امّا چون در معرض نظر عنایت حسین بن على علیهما السلام قرار گرفت، یکباره از فرش به عرش رفت و تبدیل به اقیانوسى زلال و شفاف شد و همردیف حبیب بن مظاهر و عابس بن شبیب قرار گرفت.
وجود مقدّس معصومین محل ظهور صفات حسناى پروردگار است و وجود عینى هزار اسم خدا که در دعاى جوشن کبیر مىخوانیم، اینانند لکن اصل، خداوند است و ایشان نیز بدون نظر او هیچ ندارند. وقتى که ما به عنایات خداى تعالى که بر ائمه اطهار علیهم السلام نمود، نظر مىکنیم، به عنایات او بر خویش طمع مىکنیم.
«اِلَهِی مَنْ کَانَتْ مَحَاسِنُهُ مَسَاوِیَ فَکَیْفَ لا تَکُونُ مَسَاوِیهِ مَسَاوِیَ»
«اى خدا! کسى که محاسن و خوبىهایش بدى است، پس چگونه زشتىها و بدىهایش بد نخواهد بود.»
در روایت است که وقتى مؤمن در حال نماز حواسش پراکنده است، مورد خطاب خداى تعالى قرار مىگیرد که: آیا بهتر از من را سراغ دارى که در وقت مناجات با من، به او توجّه مىکنى؟
اگر کسى واقعآ متوجّه این خطاب شود، چه اندازه شرمنده مىشود و از خودش بدش مىآید؟ خداى بزرگى که این همه لطف به ما فرموده و ما در حال نماز قرار است با او مناجات کنیم (المصلّى یُناجى رَبَّه) امّا این چنین از او غافلیم! این وضع نماز ما یا به تعبیرى بهترین عمل ما (خیر العمل) است که این گونه باعث شرمندگى ما مىشود، واى به وقت غفلتهایمان و صد واى به گناهان ما!
بینایى ما در اثر اسم «بصیر» خداى تعالى است و از بینایى او ما بینا گشتهایم، امّا حواس ما به همهى چشم هایى که ما را مىبینند هست، جز به او که اصل بینایى است. اگر هم در خیالات بیفتیم و فکر کنیم که مىفهمیم، دیگر هیچ!
«حسنات الابرار سیئات المقربین» (کشف الغُمّه، 2، 254)
«نیکىهاى نیکوکاران، زشتىهاى مقرّبان است.»
آنچه مؤمنین گمان مىکنند عمل صالح است، در نزد مقرّبین گناه و زشتى است. نه نمازهایى که به خاطر آنها مغرور مىشوند و به خداى ناز مىفروشند، بلکه همان نمازى که شخص با تقواى عادل، با حضور قلب مىخواند، نزد مقرّبین سیئه محسوب مىشود چراکه آنان اصلا عملى از خود نمىبینند و در مقابل معصومین و خداى تعالى، نیکى و خیرى در خود نمىیابند.
در حاشیهى مفاتیح الجنان آمده است که فضل بن شاذان به نزد ابن ابى عمیر آمد و او در سجده بود و سجده را بسیار طول داد. چون سر برداشت و طول سجده او را مذکور ساختند، گفت: اگر سجود جمیل بن درّاج را مىدیدید سجود مرا طویل نمىشمردید و گفت روزى به نزد جمیل رفتم و او سجده را بسیار طول داد. چون سر برداشت، من گفتم که سجده را طول دادید. گفت که اگر طول سجده معروف بن خرّ بوذ را مىدیدى سجده مرا سهل مىشمردى.
مرحوم شیخ عباس قمى کتابى تحت عنوان «سفینه البحار» نگاشت و در آن فهرست روایات بحار الأنوار را جمعآورى کرد و بیست سال براى آن زحمت کشید؛ کتابى که براى طلاب بسیار مفید بود، امّا آن طور که انتظار داشت مورد اقبال واقع نشد. پس از آن به نوشتن مفاتیح الجنان مشغول شد، گرچه پیش از او هم کسان دیگرى این کار را کرده بودند و کتابهاى مشابهى نوشته بودند، امّا کتاب مفاتیح چنان مشهور شد که امروزه در هر خانهاى در کنار قرآن، یک جلد از آن نیز وجود دارد. جناب شیخ هر دو کتاب را با اخلاص و فقط براى خدا نوشت، امّا «آنچه سلطان بپسندد هنر است».
عزادارى و سینهزنى براى حضرت ابا عبدالله بسیار خوب و با فضیلت است، امّا عزادارى ولىّ خدایى مثل آیت الله العظمى نجابت یا شهید آیت الله دستغیب، با عزادارى مؤمنین عادى تفاوت بسیار دارد. این عزادارى براى ما یک حسنه است، امّا در مقابل عزادارى اولیاى خدا هیچ است. آن بزرگواران اشک مىریختند و به معناى واقعى مىسوختند. ما کجا مىتوانیم مانند آنها باشیم و در مقابل حسین بن على علیهما السلام چه داریم که عرضه کنیم؟ کسى که به طور کلّى نسبت به امام حسین علیه السلام و اقامهى عزاى او بىاعتنا است، چه مىتواند بگوید؟
«وَ مَنْ کَانَتْ حَقَائِقُهُ دَعَاوِیَ فَکَیْفَ لاَ تَکُونُ دَعَاوِیهِ دَعَاوِی»
«و کسى که حقیقتهایش دعوى است، چگونه دعوى بىحقیقتش دعوى نخواهد بود؟!»
حقیقت، یعنى بیرون آمدن از عالم مادّه و پیوستن به عالم روح. امّا همین حقیقت در مراحل بالاتر، نوعى ادّعا به حساب مىآید.
شهید آیت الله دستغیب عمرى دم از توحید مىزد و واقعآ صادق بود. با حضرت آیت الله العظمى نجابت مىنشستند و در باب مباحث توحیدى گفتگو مىکردند و مأنوس مىشدند. آیت الله العظمى نجابت ایشان را بسیار اکرام مىکردند و هر هفته از دم در به استقبالشان مىآمدند و تا دم در بدرقهشان مىکردند. حاصل آن جلسات، سخنرانىهاى شهید آیت الله دستغیب بود و کتاب توحید ایشان است. از دوستان آیت الله انصارى بود و به معناى واقعى طالب خدا بود. اینها همه مصداق «حقیقت» است. امّا چند ماهى مانده به شهادت ایشان، روزى به اتفاق شخصى به دیدار آیت الله العظمى نجابت رفتند. آن شخص خواست دست آیت الله العظمى نجابت راببوسد، ایشان فرمود: «دست آقاى دستغیب را ببوس چون او دارد توحید را مىفهمد». آن حقیقت نسبت به این فهمیدن توحید، در رتبهى پایینترى است که به ادّعا مىماند.
همهى ما حقیقتآ حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام را دوست مىداریم، امّا این دوستى کجا و آن عشق جانسوز و محبّت نابى که شایستهى آن حضرت است، کجا؟ واى اگر این محبّت فقط زبانى باشد و رنگى جز ادّعا نداشته باشد! با این حال حسین بن على مىپذیرد و عنایت مىکند.
عمر سعد جرثومهى فساد و تجلّى حبّ دنیا بود امّا امام حسین علیه السلام از باب لطف و محبّت، قدم پیش گذاشت و او را نصیحت کرد. به او فرمود: آیا از خدانمىترسى؟ آیا با من مقاتله مىکنى، در صورتى که مىدانى من پسر چه کسى هستم؟ دست از این گروه تبهکار بردار و با من باش، زیرا این عمل تو را بیشتر به خداى تعالى نزدیک خواهد کرد.
ابن سعد گفت: مىترسم خانهام خراب شود. امام حسین علیه السلام فرمود: من خانه تو را مىسازم. ابن سعد گفت: مىترسم آب و املاکم گرفته شوند. فرمود: من از مالى که در حجاز دارم بهتر از آنها را به تو خواهم داد. گفت: من اهل و عیالى دارم که براى آنها نگرانم. امام حسین علیه السلام پس از این ساکت شد و جوابى به ابن سعد نداد. سپس از نزد ابن سعد در حالى برگشت که به عمر مىفرمود :
«ما لک! ذبحک الله على فراشک عاجلا، و لا غفر لک یوم حشرک»
«تو را چه شده! خدا تو را به زودى در میان رختخوابت ذبح نماید و روز محشر تو را نیامرزد.»
به خدا قسم من امیدوارم تو از گندم عراق نخورى، مگر یک مختصرى. ابن سعد از باب تمسخر گفت: جو در عوض گندم کافى خواهد بود.
هیچ کدام از ما نباید از رحمت حسین بن على علیهما السلام ناامید باشیم. هر چه از دنیا و آخرت مىخواهید، از ایشان بخواهید و مطمئن باشید که او به وقت خود حاجت همه را روا خواهد کرد. هر کس طالب بهشت و نعمتهاى آن باشد، از برکت حسین بن على بدان خواهد رسید، امّا بعضى طالب بالاتر از این هستند و بر طلب خود استقامت دارند. آنها هم به خواسته و طلب خود خواهند رسید، حتّى اگر مثل آیت الله قاضى، چهل سال منتظر بمانند و به حسب ظاهر مورد بىاعتنایى واقع شوند. بنابراین ناامیدى از ساحت حضرت ابا عبدالله غلط است. در جایى که به دفعات سپاه کوفه را خطاب قرار داد و نصیحتشان کرد، بلکه دلهایشان نرم شود، چگونه ممکن است دوستان و عزاداران خود را رها کند؟