محرم ۱۳۹۱ - ۱۴۳۴

سخنرانی شب هشتم محرم ۱۳۹۱

صوت جلسه

دانلود فایل‌های صوتی محرم ۱۳۹۱

 

متن تفسیر

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

سخنرانی شب هشتم محرم  | پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۹/۲ | آیت الله سید علی محمد دستغیب 

 

 

«اِلَهِی کَیْفَ أعْزِمُ وَ أنْتَ الْقَاهِرُ وَ کَیْفَ لاَ أعْزِمُ وَ أنْتَ الآْمِرُ»

«اى خدا! چگونه بر کار خود عزم کنم و حال آنکه تویى قاهر و چگونه عزم نکنم در صورتى که تو فرمان داده‌اى.»

خداى تعالى در کار خود قاهر و غالب است؛ (وَ اللهُ غالِبٌ عَلى أمْرِهِ) (یوسف، 21)

عالم امر در مقابل عالم خلق است؛ یعنى همان طور که مخلوقات را خلق کرده و آنها را تدبیر مى‌کند، عالم روح و ملکوت را نیز تحت اراده خود دارد.

خلقت بشر به طور کامل در دست خداى تعالى است و او مراحل مختلف تبدیل شدن یک نطفه‌ى گندیده، به یک انسان کامل را تدبیر مى‌کند، نه پدر و مادر نقشى در آن دارند و نه خود انسان. بعد از خلقت نیز این خداوند است که شیر در پستان مادر جارى مى‌کند و محبّت فرزند را در قلب او قرار مى‌دهد و مى‌آموزد و رشد مى‌دهد و تربیت مى‌کند، تا آنجا که طفل بزرگ مى‌شود و به جایى مى‌رسد که فکر مى‌کند خودش همه کاره است و قدرت و حیات و اعضا و جوارحش متعلّق به خودش هست. فراموش مى‌کند چه بود و چه مراحلى را گذراند تا به اینجا رسید! با خالق خود بیگانه مى‌شود و به سختى دقایقى را براى نماز و مناجات با او، که روح و قلب و اصل وجودش از او است، اختصاص مى‌دهد. اگر بگویى چشمت را کنترل کن؛ گوشت را از حرام برگیر؛ زبانت را به گناه نچرخان؛ با دستت ظلم نکن و در افکارت من من نگو، مى‌گوید: دلم مى‌خواهد؛ چشم خودم است؛ زبان خودم است و… .

وقتى اسباب و وسایل برایش فراهم مى‌شود، گذشته‌ى خود را فراموش مى‌کند و حتّى با خداى تعالى به دشمنى برمى‌خیزد؛

(أ وَ لَمْ یَرَ الاْنْسانُ أنّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَهٍ فَإذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ) (یس، 77)

«آیا انسان ندید که ما او را از نطفه‌اى گندیده خلق کردیم و او اینک دشمنى آشکار گردیده است.»

سرانجام هم تبدیل به لاشه‌ى مردار مى‌شود و على رغم میل باطنى خود، به عالم بزرخ مى‌برندش، در حالى که توشه‌اى نیندوخت و متاعى پیش نفرستاد. این وضع مادّى بشر است که ابتدایش نطفه و انتهایش جیفه است و امروزش، منبع کثافات و نجاسات!

رسول خدا صلّى الله علیه و آله به اتّفاق اصحاب خود از جایى عبور مى‌کردند که چشمشان به خرابه‌اى افتاد. فرمود: این خانه‌هاى مجلّل گذشتگان شما است. به تکّه پارچه‌هاى کهنه‌اى که بر زمین افتاده بود اشاره کرد و فرمود: اینها لباس‌هاى فاخرى هستند که بر تن مى‌کردند و با آن فخر مى‌فروخنتد. سپس به نجاسات آنها اشاره کرد و فرمود: این هم غذاهایشان است که مى‌خوردند. این آخر دنیا است.

آدمى فراموش مى‌کند که وابسته‌ى به خداى تعالى است و نمى‌تواند او را از خود جدا بداند. وجود او همراه انسان است و هرگز از او جدا نیست. او واجب الوجود است و انسان، ممکن الوجود. واجب الوجود؛ یعنى آن که همیشه بوده و خواهد بود و افاضه‌ى وجود به همه‌ى موجودات کرده است، امّا نه به این شکل که از خود بگیرد و به دیگرى بدهد، یا آنکه در مخلوقات حلول کند. او احاطه‌ى وجودى به همه‌ى موجودات دارد و با آنها مرتبط است، امّا چگونگى این ارتباط، به سادگى قابل فهم نیست و نیاز به بندگى خدا و توسّل به ائمه اطهار علیهم السلام دارد.

خداى تعالى مى‌فرماید: (هُوَ مَعَکُمْ أیْنَ ما کُنْتُمْ) (او با شما است، هر کجا که باشید) و نیز مى‌فرماید: (نَحْنُ أقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ) (ما از رگ گردن به او نزدیک‌تریم) خداى تعالى جسم نیست. مخلوقات آثار اویند و با او در ارتباطند و او از آنها جدا نیست. منظور از جدا نیست، حلول کردن و چسبیدن نیست. مولا على علیه السلام مى‌فرماید :

«دَاخِلٌ فِی الأشْیَاءِ لا کَشَیْءٍ دَاخِلٍ فِی شَیْءٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الأشْیَاءِ لا کَشَیْءٍ خَارِجٍ مِنْ شَیْء» (کافى، 1، 86)

«درون اشیا است امّا نه مثل چیزى که درون چیز دیگرى باشد و خارج از اشیا است، نه مانند آنچه بیرون از چیز دیگر باشد.»

این که امام حسین علیه السلام مى‌فرماید: «کَیْفَ أعْزِمُ وَ أنْتَ الْقَاهِرُ» به معناى این نیست که نباید اراده‌ى کارى کرد و تصمیمى گرفت، بلکه باید دانست که یک سر هر اراده و عزمى دست خدا است؛ مثل آن که خداوند یک سر بندى را دست کسى داده و به او گفته باشد هر کارى مى‌خواهى بکن. آن شخص، هم مى‌تواند بند را در چاه بیندازد و گرفتارى را نجات دهد و هم مى‌تواند به گردن کسى بندازد و او را بکُشد، امّا سر دیگر این بند دست خدا است و او هر گاه اراده کند، سر بند را مى‌کشد؛ پس نه انسان مجبور کامل است و نه مختار کامل، بلکه کمى از آن است و کمى از این؛ «لا جَبْرَ وَ لا تَفْوِیضَ بَلْ أمْرٌ بَیْنَ أمْرَیْنِ».

 

امام حسین علیه السلام از یک سو مى‌داند که سر رشته‌ى همه‌ى امور در دست خداوند است و او بر هر کارى توانا است و همه‌ى عالم ظهور جلوه‌ى او است و غیر از وجه او وجهى نیست. امّا از سوى دیگر مى‌داند که فاسقى مثل یزید شایسته‌ى ولایت نیست و حتّى در ظاهر هم نباید با او بیعت کرد. این دستور خداوند است و باید به اطاعت آن همّت گماشت، به همین جهت عزم سفر به مکه کرد.

 

دست خدا در مقابل افعال انسان بسته نیست و هر گاه بخواهد، اراده و خواست خود را بر اراده‌ى انسان چیره مى‌کند.

(وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللهِ مَغْلُولَهٌ غُلَّتْ أیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ)

«یهودیان گفتند: دست خدا بسته است. دستشان بسته باد و لعنت بر آنان به خاطر آنچه گفتند، بلکه دو دست او باز است.»

بنابراین انسان، نه مى‌تواند هر آنچه مى‌خواهد انجام دهد؛ چراکه خداوند قاهر و فرا دست او است، و نه مى‌تواند دست بر روى دست بگذارد و گوشه‌اى بنشیند و تماشا کند؛ چراکه خداى تعالى دستوراتى به او داده و او را مکلّف به تکالیفى کرده است. پس باید به آنچه خدا فرموده گردن نهد و عزم انجام آنها را داشته باشد؛ فرمود نماز بخوان! باید به همان صورت که فرموده نماز بخواند، اگر بیمار شد و نتوانست بایستد، نشسته بخواند. اگر این را هم نتوانست، بخوابد و بخواند و اگر از این هم عاجز شد، با اشاره یا حتّى در قلب خود بخواند.

امام حسین علیه السلام از یک سو مى‌داند که سر رشته‌ى همه‌ى امور در دست خداوند است و او بر هر کارى توانا است و همه‌ى عالم ظهور جلوه‌ى او است و غیر از وجه او وجهى نیست. امّا از سوى دیگر مى‌داند که فاسقى مثل یزید شایسته‌ى ولایت نیست و حتّى در ظاهر هم نباید با او بیعت کرد. این دستور خداوند است و باید به اطاعت آن همّت گماشت، به همین جهت عزم سفر به مکه کرد. در مکه نیز قصد جانش کردند و او با این که خدا را زندگى‌بخش و میراننده مى‌داند، مکلّف است که جان خود را حفظ کند و بى‌جهت خویشتن را در هلاکت نیفکند. همچنین مى‌داند که وظیفه دارد یزید پلید را رسوا کند و نشان دهد که او و امثال او، تا روز قیامت، صلاحیت خلیفه‌ى مسلمین بودن را ندارند. به همین جهت رسمآ اعلام کرد که قصد خروج به سوى کوفه را دارد و فرمود هر کس آماده است جان خود را در راه خدا فدا کند، با ما رهسپار گردد؛

«مَنْ کَانَ بَاذِلا فِینَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا فَإنَّنِی رَاحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شَاءَ اللهُ تَعَالَى»

«هر کس آماده فداکارى و جانبازى در راه ما است و خویشتن را آماده مرگ نموده، با ما کوچ کند، که من به خواست خداوند متعال بامداد فردا کوچ مى‌کنم.»

هر کس رسید ابا عبدالله را از این سفر برحذر داشت؛ از جفاى کوفیان سخن گفتند؛ از نیرنگ آنان با پدر و برادرش؛ از شهادت مسلم بن عقیل و هانى به عروه و دیگران، امّا حسین علیه السلام عزم عمل به دستور خدا کرده بود و حتّى خود اخبار شهادتش را براى بعضى بازگو مى‌کرد. به اسما بنت عمیس فرمود: این خاک را بگیر و در جایى نگه دار، هرگاه دیدى تبدیل به خون گشته، بدان که مرا کشتند.

او تکلیف داشت ظالم را بشناساند و مردم را از اطاعت او باز دارد. ظالم کسى است که هر چه مى‌خواهد مى‌کند و امیال و شهواتش را بر فرامین خدا مقدّم مى‌دارد.

در بین راه بسیارى از همراهانش که دیدند راه او جز به شهادت ختم نمى‌شود، یکى یکى و گروه گروه جدا شدند و فقط تعداد اندکى باقى ماندند. در یکى از منازل میان راه، کاروان حسین علیه السلام نزدیک خیمه‌ى زهیر بن قین فرود آمد. زهیر از مکّه مى‌آمد امّا از نزدیک شدن به امام پروا داشت. در حال غذا خوردن بودند که کسى آمد و گفت : حسین بن على علیهما السلام تو را مى‌خواند. او ابتدا سکوت کرد، امّا همسرش نهیبش زد که اى زهیر! آیا حسین علیه السلام تو را به سوى خود مى‌خواند و تو درنگ مى‌کنى؟

آرى بسیارند شیرزنانى که مردانه‌تر از مردان پاى دین خود ایستاده‌اند! زهیر نزد امام رفت و طولى نکشید که بازگشت، امّا دگرگون و درخشان. گفت: این خیمه را جمع کنید تا به حسین علیه السلام بپیوندیم، که من دیگر حسینى گشته‌ام.

در بین راه، بعد از قصر بنى مقاتل، پس از ساعتى راه رفتن، حسین علیه السلام اندکى بر روى زین خوابید، پس از بیدار شدن فرمود: (اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ) على اکبر علیه السلام جلو آمد و گفت: چرا آیه‌ى استرجاع خواندید؟ فرمود: اینک ندایى به گوشم رسید که مى‌گفت: این کاروان به سوى مرگ مى‌روند. پرسید: اى پدر! آیا ما برحقّیم؟ فرمود : بله، اى پسرم. جناب على اکبر عرض کرد :

«یَا أبِه اِذَنْ لا نُبالِى بِالمَوتِ»

«اگر چنین است پس باکى از مرگ نداریم.»

کسى که حق است و در راه حق قدم برمى دارد، ترسى از چیزى ندارد، چه تنها باشد و چه با دیگران.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است