سخنرانی شب پنجم محرم ۱۳۹۷
بالاتر از این، حضرت امام حسین علیهالسلام از همهچیز خبر دارند و برایشان روشن است. جلساتی که بعدها برای ایشان برگزار میشود، همه را میدانند. این نسبتی است که خدا برای ایشان قرار داده که در قلبهای مؤمنان محبّت مکنونهای از حضرتش وجود دارد. هر مؤمنی حتماً در دلش محبّت حسین بن علی علیهالسلام هست. وسوسهها رد میشوند و اهمیتی ندارند؛ این محبّت باقی میماند.
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۷
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب پنجم محرم | جمعه ۱۳۹۷/۰۶/۲۳ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
کلام امام حسین علیهالسلام
«عِبادَاللّهِ! اِتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مِنَ الدُّنْیا عَلى حَذَر فَإِنَّ الدُّنْیا لَوْ بَقِیَتْ علی احد أَوْ بَقِىَ عَلَیْها أَحَدٌ لکانَتِ الانبِیاءُ أَحَقَّ بِالْبَقاءِ وَ أَوْلى بِالرِّضى وَ أَرْضى بِالْقَضاءِ غَیْرَ أَنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ الدُّنْیا لِلفناءِ فَجَدیدُها بالٍ وَ نَعیمُها مُضْمَحِلٌّ وَ سُرُورُها مُکْفَهِرٌّ وَ الْمَنْزِلُ تَلعهٌ وَ الدّارُ قَلْعَهٌ فَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوى، فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ».
«اى بندگان خدا! تقواى الهى پیشه کنید و از دنیا دورى نمایید. اگر دنیا براى کسى مىماند و یا کسى در آن مىماند، پیامبران به بقا شایستهتر بودند؛ چراکه آنان به جلب رضایت سزاوارتر و به قضاى الهى خشنودتر بودند و حال آنکه خداوند دنیا را براى آزمایش و امتحان و اهل آن را براى فنا و زوال آفریده است. تازههاى آن کهنه مىشود و نعمتهایش نابود مىگردد و شادمانى آن آمیخته با غم است. دنیا منزلى است ناپایدار و خانهاى است که بهناچار باید از آن رخت بربست. پس توشه بردارید و بهترین توشه، تقواست. تقواى الهى پیشه کنید تا رستگار شوید!»
عِبادَاللّهِ! اِتَّقُوا اللّه؛ ای بندگان خدا تقوای الهی پیشه کنید. اولین درجۀ تقوا انجام واجبات و ترک محرمات است و بعداز آن ممارست بر مستحبات مؤکد و مکروهات شدید، تا آنجا که ممکن است.
درجۀ بعدی تقوا این است که سعی کند محبّت دنیا از دلش بیرون رود. محبّت دنیا یعنی محبّت غیرخدا. البته این را باید از خدا خواست. همانطور که در کلمات رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله آمده، باید دائم یاد مرگ و زوال دنیا کند. حضرت میفرماید اگر انسان روزی ۲۰مرتبه یاد مرگ کند، از غافلان شمرده نمیشود؛ یعنی بهیاد خود بیاورد که امروز یا فردا باید از این دنیا بروم. هرکسی یک زمانِ نوشته شدهای دارد که حتماً هم در پیری نیست؛ بعضی در جوانی میمیرند. بالأخره هرکسی به اینجا آمده، آخرش رفتنی است.
وَ کُونُوا مِنَ الدُّنْیا عَلى حَذَرٍ؛ از دنیا برحذر باشید. «حذر» به معنای ترس، پرهیز و احتیاط است؛ یعنی مواظب باشید دنیا فریبتان ندهد. منظور از دنیا، مال و متاع و ریاستِ دنیاست، طوری که به دلش بچسبد و برای بهدست آوردنشان بیقراری کند و وقتی نصیبش شد، فریاد شادی سر دهد و قهقهههای مستانه زند.
﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَهِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ﴾ (آلعمران، ۱۴)
«محبّتِ امیالِ نفسانى؛ از زنان، فرزندان و گنجینههایى از طلا و نقره و اسبهاى نشاندار و چهارپایان و مزارع در نظر مردم آراسته گردیده است. اینها کالاى ناچیزِ زندگى دنیاست و بازگشتِ نیک فقط نزد خداست.»
حبِّ ریاست هم بسیار خطرناک است. در زمان شاه به مردم ظلم میکردند؛ ثروت مردم را به آمریکا و انگلیس میدادند. ما میگوییم «نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی» آنها به غرب چسبیده بودند. اوایل انقلاب وقتی به مکه میرفتیم، میگفتیم «لا شرقیه لا غربیه جمهوریه اسلامیه». فرقی بین شرق و غرب نیست، همه یکی هستند. رابطه داشتن با هرکدام از آنها بهطوری که اطمینان به آنها کنیم و همهچیز را دستشان بدهیم، غلط است، امّا روابطِ تجاری، طوریکه حواسمان باشد، خوب است. اینها دوست ما نیستند. همۀ کشورها فقط میخواهند چپاول کنند. همیشه همین بوده و همه همینطورند.
فَإِنَّ الدُّنْیا لَوْ بَقِیَتْ علی احد أَوْ بَقِىَ عَلَیْها أَحَدٌ لکانَتِ الانبِیاءُ أَحَقَّ بِالْبَقاءِ وَ أَوْلى بِالرِّضى؛ اگر قرار بود دنیا برای کسی باقی بماند و اگر خدا دوست داشت کسی در دنیا ماندگار باشد، بهترین کسان پیامبران بودند که اطاعتش میکردند.
«انبیاء» در اینجا اعم از نبی و رسول است. نبی آن است که از خدا وحی میگیرد و فقط بر خودش نبوت دارد و تابع شریعت است، امّا رسول آن است که وظیفه دارد پیامِ خدا را به مردم برساند. برخی رسولان آیین و شریعت داشتند؛ مثل حضرت نوح حضرت ابراهیم حضرت موسی حضرت عیسی و حضرت محمّد صلّیاللّهعلیهوآله.
حضرت میفرماید انبیاء اولیٰ به بقا هستند. اگر خدا بخواهد دنیا را برای کسی بپسندد، باید برای اینها بپسندد، حال آنکه نپسندید؛ معلوم میشود دنیا چیزی نیست که مورد علاقه و پسند و رضای خدا باشد.
وَ أَرْضى بِالْقَضاءِ؛ اگر قضای خدا و نظر خدای تعالی این بود که کسی بماند، باید پیامبران باشند که هم مورد رضایت خدا هستند و هم حقانیتشان بیشتر است و هم خودشان راضی از خدای تعالی هستند، امّا همه رفتند. بهترینِ آنها که رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله بود، ۶۳سال بیشتر عمر نکرد، معلوم میشود دنیا وفایی ندارد. امامان ما که همه از پیامبران گذشته بهتر بودند، بیشاز ۶۵ سال عمر نکردند. امام حسین علیهالسلام ۵۷سال، امام جواد علیهالسلام ۲۵سال، امام هادی علیهالسلام ۴۱سال و امام حسن عسکری علیهالسلام ۲۸سال عمر کردند. امام زمان هم اگر تا بهحال ماندند، به مشیتِ پروردگار است و ایشان هم در زحمت و سختی هستند.
غَیْرَ أَنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ الدُّنْیا لِلفناءِ؛ خدای تعالی دنیا را برای فنا خلق کرده؛ یعنی متاع دنیا باید از بین برود. خانهها خراب میشوند؛ غذاها فاسد میشوند؛ پولها ارزش خود را از دست میدهند و طلا و نقرهها دست کسی نمیماند؛ این عاقبت ظواهر فریبندۀ دنیاست، امّا دنیا وجه دیگر هم دارد. مولا علی علیهالسلام شنید مردی دنیا را نکوهش میکند، فرمود:
«أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیَا الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا… إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا وَ دَارُ عَافِیَهٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا وَ دَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا وَ دَارُ مَوْعِظَهٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ وَ مُصَلَّى مَلَائِکَهِ اللَّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَهَ وَ رَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّهَ فَمَنْ ذَا یَذُمُّهَا وَ قَدْ آذَنَتْ بِبَیْنِهَا وَ نَادَتْ بِفِرَاقِهَا وَ نَعَتْ نَفْسَهَا وَ أَهْلَهَا فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلَائِهَا الْبَلَاءَ وَ شَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَى السُّرُورِ»[1]
«اى کسىکه دنیا را نکوهش مىکنى، درحالى که به نیرنگ آن فریفتهاى!… دنیا سراى راستى براى راستگویان و خانه تندرستى براى دنیاشناسان و خانه بىنیازى براى توشهگیران و خانه پند براى پندآموزان است. دنیا سجدهگاه دوستان خدا، نمازگاه فرشتگان الهى، فرودگاه وحى خدا و جایگاه تجارت دوستان خداست که در آن رحمت خدا را بهدست آوردند و بهشت را سود بردند. چه کسى دنیا را نکوهش مىکند، حال آنکه دنیا جدا شدنش را اعلام کرد و فریاد زد که ماندگار نیست و از نابودى خود و اهلش خبر داد.»
یکی دنیا را میخواهد تا بنده خدا باشد و روز به روز بهسوی پروردگار عروج کند. دنیا برای این شخص بهشت است؛ چون هر روز هر ماه و هر سال خداوند علم و ایمان تازهای نصیبش میکند. یکی هم دنیا را برای خودش میخواهد. میگوید ما را به آخرت چه کار؟ همۀ لذتش در خوراکهای خوشمزه است و آنقدر میخورد که گلوگیرش میشود. میگوید این پول و طلاها را پنهان کنیم تا ببینیم بعد چه میشود. یک خانه را میکند دوتا و سهتا. دنیا را برای همین میخواهد که مردم را لخت کند یا ریاست کند. فرقی هم ندارد عمامه به سر باشد یا غیر عمامه به سر. کسی هم که دنبال خداست، عمامه داشته باشد یا نداشته باشد، فرقی نمیکند. برخی مردم عادی واقعاً طالب خدا هستند و در دلشان محبّت خدا و امام حسین علیهالسلام موج میزند.
شرح دعای عرفه
وَ بِجَنَابِکَ أَنْتَسِبُ فَلَا تُبَعِّدْنِی
و منتسب به جناب شما هستم؛ پس مرا دور مکن!
به مقام معظم پروردگار و محضر شریف او منسوب هستم. مرا دور مکن! اگر بپرسند شما چه نسبتی با خدا دارید؟ میگوییم بندۀ اوییم؛ نسبت ما با خدای تعالی، بندگی است.
در مجالسِ امام حسین علیهالسلام مینشینیم؛ سخنان و فضائل ایشان را گوش میدهیم و عزاداری میکنیم؛ این یعنی آن حضرت را دوست میداریم و برایش خاضع هستیم. در دلمان محبّت ایشان است؛ از حزنشان محزون میشویم و از مصیبتهایی که برایشان رخ داده، دلتنگ میشویم. بهخاطرِ تأکیدهای فراوانی که ائمۀ اطهار علیهمالسلام داشتند که جلساتشان را برپا کنیم و عزاداری کنیم، بر این کار همت گماردیم؛ پس بندۀ خدا هستیم و این نسبتِ ما با اوست.
حال میگوییم «فلا تُبعِدنی» خدایا مرا دور نکن. نگو تو بندۀ خوبی نیستی. من قبول دارم بندۀ خوبی نیستم، امّا تو مرا از خودت دور نکن؛ بهسوی خودت بکشانم. اگر به راه کج میروم، کمکم کن تا متنبّه شوم. درست است که بارها عنایت کردی و من متنبّه نشدم، امّا باز هم رهایم نکن؛ کمکم کن!
این برای ما؛ امّا امام حسین علیهالسلام چه میگوید؟ نسبت امام حسین علیهالسلام با پروردگار چیست؟ ایشان فرزند فاطمۀ زهرا و علی مرتضی علیهماالسلام و فرزندزادۀ پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله است و منصبِ امامت دارد؛ یعنی نسبتش با پروردگار، نسبتِ تبلیغی است. همانطور که پیامبر اکرم از طرف خدای تعالی مأموریت یافت مردم را به دین دعوت کند و به حق هدایت کند، امام حسین علیهالسلام هم بعداز ایشان و بعداز امیرالمؤمنین و امام حسن علیهماالسلام همین مأموریت را از طرف خدای تعالی دارد.
حال با این مقامِ قرب و نزدیکی به خدای تعالی چرا میفرماید «فَلَا تُبَعِّدْنِی»؟
علت این است که ایشان هم به اندازۀ خود ترس دارد؛ ترس از اینکه ترکاولایی انجام دهد یا بهقول حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت به اندازۀ هزارم ثانیه دچار غفلت شود. اینهمه گریهها و نالهّها برای این بود که آن بزرگواران هم از خدای تعالی میترسند.
وقتى به امام سجاد علیهالسلام گفته شد چقدر تعداد فرزندان پدرت اندک است، فرمود: در شگفتم چگونه کسى که هرشب هزار رکعت نماز مىخواند، فرزندى داشته باشد. این عبادتها برای این بود که توجه به خدای تعالی داشته باشند.
آنچه خداوند از حسین بن علی علیهالسلام میخواهد، از ما نمیخواهد. ما که چیزی نیستیم و چیزی از خدای تعالی نمیفهمیم «هرکه بامش بیش برفش بیشتر». آنکه فهم و علم معنویاش بیشتر باشد، توقع بیشتری از او میرود و اگر اشتباهی کند، بیشتر تنبیه میشود؛ یعنی اگر پایش را پس و پیش بگذارد، یا باید بیفتد و برگردد و دوباره از پله اول شروع کند یا از اینطرف و آنطرف سیلی بخورد تا سرجای خود قرار بگیرد. لذا حضرت یعقوب بهخاطرِ یک ترکاولیٰ که فقیری درِ خانهاش آمد و بهدرستی از او پذیرایی نکرد و ناامید بازگشت، ۴۰سال در فراق یوسف گریست. حضرت آدم آنطور؛ حضرت یونس آنطور؛ حضرت نوح وقتی پسرش داشت غرق میشد، گفت خدایا مگر نگفتی اهلت را نجات میدهم. خداوند فرمود. او که اهل تو نیست؛ عمل غیرصالح است. رهایش کن و دیگر دربارۀ چیزی که علم نداری، حرف نزن.
بالاتر از این، حضرت امام حسین علیهالسلام از همهچیز خبر دارند و برایشان روشن است. جلساتی که بعدها برای ایشان برگزار میشود، همه را میدانند. این نسبتی است که خدا برای ایشان قرار داده که در قلبهای مؤمنان محبّت مکنونهای از حضرتش وجود دارد. هر مؤمنی حتماً در دلش محبّت حسین بن علی علیهالسلام هست. وسوسهها رد میشوند و اهمیتی ندارند؛ این محبّت باقی میماند.
یا ربّ دلم از غم حسین محزون کن
در سینه ما محبّتش افزون کن
این خواستۀ همۀ ماست.
مختصری از احوال امام حسین علیهالسلام
شیخ عباس قمی در منتهیالآمال مینویسد:
پیش از آنکه ابن زیاد عمر سعد را به کربلا روانه کند، به او ایالت رى داده بود. چون خبر به ابن زیاد رسید که امام حسین علیهالسلام به عراق آمده، پیکى به عمر سعد فرستاد که اول به جنگ حسین علیهالسلام برو و پس از آن به جانب رى سفر کن.
عمر سعد نزد ابن زیاد آمد و گفت: اى امیر! از این مطلب عفونما. گفت: تو را عفو مىکنم و ایالت رى از تو بازمىگیرم. عمر سعد بین جنگ با امام حسین و دست برداشتن از ملک رى مردّد شد، لاجرم گفت: مرا یک شب مهلت ده تا در کار خویش تأمل کنم.
شب را مهلت گرفت و در امر خود فکر نمود. آخرالامر شقاوت بر او غالب گشت و جنگ با سیدالشهداء علیهالسلام را بهخاطرِ ملک رى اختیار کرد. روز دیگر نزد ابن زیاد رفت و قتل امام علیهالسلام را بر عهده گرفت. پس ابن زیاد با لشکری عظیم او را به جنگ حضرت امام حسین علیهالسلام روانه کرد.
معجزهاى از امیرالمؤمنین علیهالسلام در این باب ظاهر شد؛ چه آن حضرت گاهى که عمر سعد را در ایّام جوانیاش ملاقات میکرد، به او فرموده بود: واى بر تو یابن سعد! چگونه خواهى بود روزى که مُردّد شوى بین جنّت و نار و جهنّم را اختیار کنى.
در بحارالانوار روایت شده:
امام حسین علیهالسلام نزد ابن سعد فرستاد و پیغام داد: من در نظر دارم با تو گفتگو کنم. امشب بین لشکر من و لشکر تو با من ملاقات کن.
ابن سعد با ۲۰نفر آمد و امام حسین نیز با همین تعداد آمد. هنگامى که نزدیک یکدیگر رسیدند، امام علیهالسلام به یاران خود فرمود عقب بروند و فقط برادرش عباس و فرزندش على اکبر نزد آن حضرت ماندند. ابن سعد نیز دستور داد یارانش عقب رفتند و فقط پسرش که حفص نام داشت با غلامش نزد او ماندند.
امام حسین علیهالسلام به ابن سعد فرمود: یابن سعد، واى بر تو! آیا از آن خدایى که بهسوى او بازخواهى گشت نمیترسى؟ آیا با من مقاتله میکنى، در حالی که میدانى من پسر چه کسى هستم؟ دست از این گروه تبهکار بردار و با من باش؛ زیرا این کار تو را بیشتر به خداى تعالى نزدیک میکند. ابن سعد گفت: میترسم خانهام خراب شود. امام حسین فرمود: من خانه تو را میسازم. ابن سعد گفت: آب و املاکم گرفته میشوند. امام حسین فرمود: من از مالى که در حجاز دارم، بهتر از آنها را به تو میدهم. ابن سعد گفت: من اهل و عیالى دارم که برایشان خائف هستم. امام حسین پس از این مکالمات ساکت شد و جوابى به ابن سعد نداد. سپس از نزد او برخاست درحالى که میفرمود:
«ما لک! ذبحک اللَّه على فراشک عاجلا، و لا غفر لک یوم حشرک»
«تو را چه شده! خدا تو را بهزودى در میان رختخوابت ذبح نماید و روز محشر تو را نیامرزد.»
به خدا قسم امیدوارم از گندم عراق نخورى، مگر مختصرى.
ابن سعد از باب تمسخر گفت: اگر از گندم آن نخورم، جو در عوض گندم کافى خواهد بود.
اشارات شیخ شوشتری
شیخ جعفر شوشتری در خصائص الحسینیه با اشاره به زیارتهای مخصوص امام حسین علیهالسلام مینویسد:
در بعضى از زیارتهاى مربوط به ایشان وارد شده که پس از سلام بر او هفت مرتبه عبارت «لبیک داعى اللّه» تکرار شود. علت لبیک گفتن به او این است که آن حضرت دومین دعوت کننده به سوى خدا پس از جدش است.
دعوت کننده اول مردم را به اسلام و شهادتین دعوت کرد و دعوت خود را به یارى و نصرت خداوند و ایجاد رعب از ایشان در دلها و امداد ملائکه و شمشیر اسدالله الغالب على علیهالسلام و کمک تعدادى از اصحاب مجاهدش آشکار کرد و به پیروزى رساند و حسین علیهالسلام دعوت کننده دوم، به ایمان و اعتقاد به امامِ حق و ائمه راشدین دعوت نمود و دعوت ایشان به این مسائل به واسطه شهادت مظلومانهاش و کیفیت خاصى که براى ایشان پیش آمد، انجام گرفت.
بنابراین باید با گفتن لبیک، به این دعوت کننده هم پاسخ مثبت داد و چون آن حضرت هم با زبان و هم در عمل به خدا دعوت کرد، لبیک گفتن به ایشان مستحب است، امّا هفت بار لبیک دلایلى دارد؛ ازجمله:
الف: ملاحظه حالتهاى اجابت کننده؛ زیرا اجابت بهواسطه بدن، دست، زبان، گوش، چشم، رأى، عشق و علاقه است و آنطور که از عبارت زیارت برمىآید، هر لبیکى در پاسخ به دعوتى است.
در عبارتِ زیارت، پس از آنکه جمله «لبیک داعى اللّه» هفت بار تکرار مىشود، آمده است گرچه هنگام استغاثۀ تو نبودم و بدن و زبانم تو را یاری نکرد، اکنون دلم با عشقِ تو، تو را اجابت میکند و گوشم با شنیدن مصیبت تو و چشمم با گریه بر تو و رأىام با دوست داشتن کسانی که تو را اجابت کردند، و هوا و علاقهام به اینکه میل من به توست، تو را اجابت میکند و جسم من اینک بهسوى تو مى آید و زبانم ثنا و سلام بر تو مى گوید.
با این لبیکها میگویم اگر آن روز بودم، قطعاً یاریات میکردم. در این زمینه هیچ ترس و تردیدی به خود راه ندهید و نگویید شاید نمیآمدم و شاید فرار میکردم.با قاطعیت بگو اگر بودم، لبیک میگفتم و به یاریات میشتافتم.
ب: لبیکهاى هفتگانه در واقع پاسخ به طلب یارى و نصرت آن حضرت است که هفت بار تکرار فرمود:
اول در مکه معظمه، هنگامى که خواست از آنجا حرکت کند، در مسجدالحرام سخنرانى کرد و سپس یارى و نصرت طلبید و فرمود: هر کس خون قلب خود را در راه خدا مىدهد و خود را براى لقاء الله آماده کرده، با من حرکت کند که من فردا صبح به خواست خدا رهسپار خواهم گشت».
دوم در خارج از مکه، هنگامى که صبحگاهان از شهر خارج شد، عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر نزد ایشان آمدند تا او را از رفتن به عراق بازدارند و هریک به شیوهاى سخن گفتند و امام در پاسخِ آنها فرمود من مأمور به امرى هستم که آن را اجرا مىکنم و سپس طلب یارى کرد و از آنها خواست او را یارى کنند.
عبدالله بن جعفر دو فرزندش، عون و محمّد را همراه امام فرستاد و گفت من بعد از این دو به شما ملحق مىشوم.
امام به عبدالله بن عمر فرمود: اى ابوعبدالرحمن! از خدا بترس و یارى مرا رها نکن! او عذر آورد و با امام وداع کرد و گفت: یا اباعبدالله! من میخواهم جایى را که پیامبر بوسید ببوسم؛ پس امام علیهالسلام پیراهن خود را کنار زد و عبدالله بن عمر قلب امام را بوسید و گریه کرد و با ایشان خداحافظى کرد و رفت.
سوم، در راه مکه به کربلاامام در بین راه با هرکس ملاقات مىکرد براى اتمام حجت بر مردم از او طلب یارى مىکرد. یارى خواستن امام گاهى زبانى و گاهى با فرستادن نماینده بود و چون مردم پى بردند که تعداد اندکى از ایشان تبعیت مىکنند، وقتى امام از آنها طلب یارى مى کرد، برخى شروع به آوردن عذر و بهانه میکردند؛ برخی موضوع تجارت و برخى زارعت و اهل و عیال را بهانه کردند و برخى هم وعده میدادند که خواهیم آمد. گروهی هم وقتى متوجه مىشدند امام در منزلى فرود آمدهاند، از آن منزل دور مىشدند تا از آنها طلب یارى نکند.
باید گفت اگر بر این حالت تأمل کنى، درمىیابى این وضعیت از بزرگترین مصیبتهاى آن حضرت بوده است و بالاتر از این، آن حضرت بعضى وقتها ملاحظه مىکرد، عدهاى با دیدن ایشان راه خود را کج مىکردند و به طرف دیگر مىرفتند تا آن حضرت آنها را نبیند و آنها را مکلف به نصرت و یارى خود نکند. کما اینکه چنین حالتى براى تعدادى از اهل کوفه اتفاق افتاد.
بدتر از اینها سخنان عبیدالله بن حر جحفى است. هنگامى که امام به قصر بنى مقاتل رسید و در آنجا فرود آمد، ملاحظه کرد چادرى برپاست. پرسید، از آن کیست؟ گفتند: از آن عبیدالله بن حر جحفى است. فرمود: او را دعوت کنید نزد من بیاید. وقتى فرستاده امام نزد او آمد به او گفت: حسین بن على علیهماالسلام تو را به حضور مىطلبند. عبیدالله گفت: «انا لله و انا علیه راجعون» به خدا سوگند من از کوفه خارج نشدم مگر اینکه اکراه داشتم حسین وارد آن شود در حالى که من آنجا هستم. به خدا نمىخواهم او را ببینم و نه او مرا ببیند.
فرستاده نزد امام آمد و ایشان را از آنچه گذشته بود، آگاه کرد. امام حسین علیهالسلام برخاست و نزد او رفت و سلام کرد و نشست. سپس از او دعوت کرد که به همراهش خروج کند. عبیدالله بن حر همان سخنان را براى امام تکرار کرد و از امام خواست او را معاف کند.
امام حسین علیهالسلام به او گفت: اى مرد! تو گناهکاری و خطا کردى، خداوند بهخاطر کارى که مى کنى تو را مؤاخذه مىکند. به یارى من بیا تا جدم در پیشگاه خداوند شفیع تو شود.
او گفت: اى پسر رسول خدا! اگر تو را یارى کنم، اولین کشته در مقابل تو خواهم بود، امّا این اسب مرا بگیر، براى خودت. به خدا سوگند هر گاه سوارِ آن شدم و چیزى را خواستم، به آن رسیدم و هرکس را دیدم، بر او غلبه کردم؛ این اسب براى شما، آن را با خود ببر.
امام حسین علیه السلام از ایشان روى گرداند و فرمود: ما نیازى به تو و اسب تو نداریم. «ما کنت متخذ المضلین عضد» (من هرگز گمراهان را به مدد نگیرم) اما از اینجا بگریز؛ نه با ما باش و نه علیه ما؛ زیرا کسىکه طلب یارى ما اهلبیت را بشنود و لبیک نگوید، خداوند او را به چهره بر آتش جهنّم افکند.
بعداز آن ، عبیدالله دچار پشیمانى شد به نحوى که نزدیک بود قبض روح شود. او گفت: تا عمر دارم باید حسرت بخورم که حسین از من طلب یارى کرد و من یاریاش نکردم. اگر جانم را فدایش مىکردم به همراه او به کرامت روز قیامت نایل مىشدم.
طلب یارى نمودنهاى امام حسین علیهالسلام فقط در زهیر بن قین اثر کرد.
چهارم؛ امام با فرستادن نامه براى بزرگان بصره از آنها طلب یارى کرد. متن نامه چنین بود:
بسم الله الرحمن الرحیم از حسین بن على به اشراف و اعیان اهل بصره. شما را بهسوى خدا و پیامبرش فرامىخوانم. سنّت رسول خدا مرده است؛ اگر دعوت مرا اجابت کنید و از امر من اطاعت نمایید، شما را به راه رشد و صلاح هدایت مىکنم والسلام.
وقتى نامه امام به آنها رسید، یزید بن مسعود، افرادى از بنىتمیم، بنىقحطیه و بنىسعد را جمع کرد و براى آنها صحبت نمود و آنها را به یاری امام ترغیب کرد. آنها دعوت او را پذیرفتید و تصمیم گرفتند به سوى امام بروند، امّا قبل از اینکه به راه افتند، خبر شهادت امام حسین علیه السلام به آنها رسید.
پنجم؛ یارى طلبیدن امام از بزرگان کوفه، از کسانىکه گمان مىرفت هنوز به رأى و نظر خود باقى هستند. امام نامهای خطاب به آنها نوشت و آن را مهر کرد و به قیس مصهر صیداوى داد.
وقتى قیس به نزدیک درِ کوفه رسید، حصین بن نمیر راه را بر او بست تا او را بازرسى کند. او نامه را بیرون آورد و پاره کرد. حصین قیس را نزد ابن زیاد برد. ابن زیاد از او پرسید: چه هستى؟ قیس گفت: من مردى از شیعیان امیرالمؤمنین على بن ابىطالب و فرزند او هستم. پسر زیاد از او پرسید: نامه از چه کسى و براى چه کسانى بود؟ جواب داد: از حسین بن على علیهماالسلام به جماعتى از اهل کوفه که من اسامى آنها را نمىدانم.
پسر زیاد خشمگین شد و گفت: به خدا سوگند از اینجا نمىروى تا اسامى آنها را به من بگویى یا بر بالاى منبر بروى و حسین بن على و پدر و برادرش را لعن کنى، وگرنه تو را تکهتکه خواهم کرد.
قیس گفت: اسامى آن جماعت را به تو نمىگویم، امّا بالاى منبر مىروم و آن کار را نسبت به حسین، پدر و برادرش مىکنم. قیس بر منبر رفت و حمد و ثناى خدا را گفت و بر پیامبر درود و صلوات فرستاد و بر مِهر و محبّت خود به على و فرزندانش صلوات اللّه علیهم افزود. بعد عبیدالله بن زیاد و پدرش و سپس ستمگران بنىامیه را از اول تا آخر لعن کرد. بعد گفت: من فرستاده حسین علیهالسلام بهسوى شما هستم. ایشان در فلان نقطه فرود آمده است؛ به دعوت او پاسخ مثبت بدهید.
عبیدالله دستور داد او را از بالاى قصر پایین اندازند. گفته شده او کتفبسته بر زمین افتاد و استخوانهایش در هم شکست و هنوز رمقى در بدن داشت که مردى به نام عبدالملک بن عمیر اللخمى بالاى سرش آمد و سر از تنش جدا کرد. به او گفتند چرا این کار را کردى؟ گفت: مى خواستم او را راحت کنم.
ششم، طلب یارى کردن از کسانى که براى جنگیدن با آن حضرت آماده بودند، به منظور اتمام حجت با آنها. امام یکبار از حر و سپاهیانش، هنگامى که با آنها برخورد کرد و مانعِ بازگشت امام شدند، طلب یارى کرد. در شب ششم محرم هم از عمر بن سعد لعنت الله علیه یارى طلبید.
هفتم، بعد از آنکه در کربلا محاصره شدند و عده دشمن به 30 هزار نفر رسید و حایل میان او و آب شدند، حبیب بن مظاهر خدمت امام حسین علیهالسلام رسید و عرض کرد: اى فرزند رسول خدا! در اینجا نزدیک ما طایفهاى از بنىاسد زندگى مىکنند، آیا اجازه مىفرمایید نزد آنها بروم و آنها را دعوت به یارى شما کنم؟ شاید خداوند توسط آنها از شما دفاع کند.
امام اجازه فرمود و حبیب در دل شب مخفیانه به راه افتاد و نزد آنها رفت و گفت: براى شما حامل خیر و خوبى هستم که هیچ فرستادهاى به سوى قومى مانند آن را نیاورده است. آمدهام شما را دعوت به یارى فرزند دختر پیامبرتان کنم.
سخنان حبیب در آنها اثر کرد و ۹۰نفر به قصد پیوستن به امام بهراه افتادند، ولی مردی از میان طایفه بیرون آمد و عمر سعد را از ماجرا آگاه کرد و او هم مردی بهنام ازرق را با ۴۰۰نفر برای ممانعت آنان فرستاد. جنگی میان دو گروه درگرفت و چون بنیاسد دریافتند تاب مقاومت در برابر آنها را ندارند، بازگشتند.
حبیب بن مظاهر نزد امام بازگشت و ایشان را از ماجرا باخبر نمود. حسین علیهالسلام فرمود «لا حول و لا قوه الا بالله».
امام علیهالسلام بعد از این دیگر از کسى طلب یارى نکرد و از وجود یار و یاور ناامید شد. مشخص شد که کسى آن حضرت را یارى نمىکند و آن جهادى که عبارت باشد از طلب یارى کردن و پیروز شدن بر دشمنان از ایشان ساقط شد و تکلیف ایشان به جهاد خاص است یعنی جنگیدن تا کشته شدن؛ لذا اصحاب خود را جمع کرد و با قلبى شکسته به آنان فرمود:
من دیگر امیدى به یارى کسى ندارم، بلکه از نصرت و یارى مردم ناامید شدهام. همه مرا بى یار و یاور گذاشتند. از جانب من تکلیفی بر شما دربارۀ جهاد به همراه من براى یارى کردن و پیروزى بر دشمنان و احتمال پیروزى نیست. خداوند براى من و کسانى که به همراه من هستند، شهادت را مقدر فرموده است. هر کس مصمم به این کار است، براى کشته شدن، با من بیعت کند و هرکس مایل نیست همین امشب برود، این گروه جز من مقصود دیگرى ندارند.
آنگاه اصحاب آن حضرت سخنان عجیبى گفتند و براى بار دوم با ایشان بیعت نمودند.
[1] ـ نهجالبلاغه، حکمت ۱۳۱.