سخنرانی شب پنجم محرم ۱۳۹۱
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۱
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب پنجم محرم | دوشنبه ۱۳۹۱/۰۸/۲۹ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
«اِلَهِی مَنْ کَانَتْ مَحَاسِنُهُ مَسَاوِیَ فَکَیْفَ لا تَکُونُ مَسَاوِیهِ مَسَاوِیَ»
«اى خدا! کسى که محاسن و خوبىهایش بدى است، پس چگونه زشتىها و بدىهایش بد نخواهد بود.»
وقتى که ما خوبىها و محاسن خود را با اولیاى خدا مىسنجیم، نه تنها آنها را خوب نمىبینیم بلکه شاید از جهاتى زشت و قبیح نیز بدانیمشان. این را بسیار گفته و شنیدهایم که «نمازهاى ما کجا و نمازهاى على علیه السلام کجا»؛ او که در نماز تیر از پایش کشیدند و نفهمید. یا مثل فاطمه زهرا سلام الله علیها که در وقت نماز لرزش سینهى مبارکش، از خوف خدا، پیدا بود. یا مثل حضرت سجّاد علیه السلام که در نماز، شیطان به صورت اژدهایى ظاهر شد و انگشت پاى ایشان را دندان گرفت، امّا حضرت هیچ اعتنایى نکردند. در این هنگام ندایى برخاست که «أنتَ زِینُ العَابِدین». حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام در حالى نماز ظهر عاشورا را خواند که تیرهاى دشمن از هر سو به طرفشان پرتاب مىشد. امام باقر علیه السلام در نماز بودند که فرزندشان در چاه افتاد و فریاد از هر سو برخاست و همه به طرف چاه دویدند. امّا امام بدون هیچ تغییر حالى به نماز خود ادامه دادند. پس از نماز فرمودند: من متوجّه چیزى نشدم. خانهى امام صادق علیه السلام آتش گرفت و همه شروع کردند به این طرف و آن طرف دویدن، امّا امام صادق علیه السلام که در حال نماز بود هیچ توجّهى نفرمود. پس از نماز، خبر آتش گرفتن خانه را به ایشان دادند.
به راستى نمازهاى ما کجا و نمازهاى ایشان کجا! نمازهاى ما با کمترین سر و صدایى به هم مىریزد و حواسمان با پرواز یک مگس پرت مىشود. در جایى که میزان اعمال، امیرالمؤمنین و فرزندان معصوم ایشان است، نماز ما در مقابل نماز آنها چه ارزشى دارد؟ حال اگر کسى نمازش قضا شود، چه؟ اگر به این عبادت مهم بىاعتنایى کند و همه کارش را بر آن مقدّم بدارد، آیا مصداق «مساوى» (زشتى) نیست؟
«وَ مَنْ کَانَتْ حَقَائِقُهُ دَعَاوِیَ فَکَیْفَ لاَ تَکُونُ دَعَاوِیهِ دَعَاوِی»
«و کسى که حقیقتهایش دعوى است، چگونه دعوى بىحقیقتش، دعوى نخواهد بود؟»
همهى ما به خدا و روز جزا ایمان داریم و به رسالت پیامبر خاتم صلّى الله علیه و آله و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام شهادت مىدهیم. این ایمان ما است و امید نجات به وسیلهى آن داریم. امّا این ایمان در مقابل مقامات عالى شهودى و دیدن نورانیت وجود خداى تعالى با دیگر موجودات، ادّعایى بیش نیست. منظور از دیدن، دیدن باچشم مادّى نیست، مرتبهاى از فهم است که بدون نیاز به چشم ظاهرى نیز حاصل مىشود.
امام باقر ـ یا امام صادق ـ علیه السلام کنار دیوارى ایستادند و به کسى گفتند: از هر کس که از اینجا مىگذرد بپرس که چه کسى کنار دیوار ایستاده است؟ او از هر که مىپرسید، پاسخ مىشنید: کسى اینجا نیست. پس از مدّتى ابو بصیر، که مردى نابینا و از شیعیان بود از آنجا عبور کرد و به محض آنکه به امام رسید، ایستاد به ایشان سلام داد.
شهید آیت الله دستغیب به مقام علم الیقین رسیده بود و در اواخر عمر به عین الیقین نزدیک شد و آنچه را که علم داشت، فهمید؛ یافت و حس کرد لذا آیت الله العظمى نجابت به آن شخص گفت: «دست آقاى دستغیب را ببوس که او توحید را فهمیده است.» نه آنکه مقام علم الیقین، خیالى یا دروغین باشد، بلکه نسبت به عین الیقین، ادّعا در مقابل حقیقت است. وقتى حقیقتى چون علم الیقین ـ که به تعبیر روایت، کبریت احمر است ـ در مقامات بالاتر، ادّعا به حساب مىآید، چگونه ادّعاهاى دروغین، ادّعا نباشد؟
«اِلَهِی حُکْمُکَ النَّافِذُ وَ مَشِیَّتُکَ الْقَاهِرَهُ لَمْ یَتْرُکَا لِذِی مَقَالٍ مَقَالاً وَ لاَ لِذِی حَالٍ حَالاً»
«اى خدا! فرمان نافذ و مشیت غالبت نه جاى سخن بر گوینده باقى گذارد و نه حال ثابتى بر صاحب حالى.»
در مقابل حکم نافذ و ارادهى غالب خداى تعالى چه کسى را یاراى سخن گفتن مىماند و اصلا چه موجودى مجال عرض اندام مىیابد؟
(خَشَعَتِ الاْصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ اِلّا هَمْسآ)(طه، 108)
«همهى صداها در مقابل خداى رحمان خاموش مىشود و جز صداى آهسته، نمىشنوى.»
مسلم بن عقیل
از برکت حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام، اصحاب ایشان نیز به مقامات عالى رسیدند. از جملهى آنان جناب مسلم بن عقیل بود که به راستى این جملهى حضرت ابا عبدالله (حُکْمُکَ النَّافِذُ وَ مَشِیَّتُکَ الْقَاهِرَهُ) را ظاهر ساخت. وقتى وارد کوفه شد، هجده هزار نفر یا بیشتر با او بیعت کردند و او نیز به امام حسین علیه السلام نامه نوشت و خبر بیعت کوفیان را به عرض ایشان رساند. روزها گذشت و کوفیان رنگ عوض کردند و دست از یارى جناب مسلم برداشتند تا آنجا که فقط سى نفر با او نماز مغرب خواندند و چون از مسجد بیرون آمد، ده نفر بیشتر نماندند و مدّتى بعد همان ده نفر هم پراکنده شدند. مسلم ماند و یک شهر دشمن. شب هنگام در کوچهاى بر در خانهاى نشست. صاحب خانه به انتظار فرزندش از در بیرون آمد. مسلم از او آب طلبید و او برایش آب آورد. گفت: در این شهر پرآشوب چرا اینجا نشستهاى؟ برخیز و به خانهات برو. مسلم ابتدا جوابى نداد. پس از تکرار سؤال او فرمود: من در این شهر غریبم و اهل عیالى ندارم. آیا ممکن است یک امشبى مرا به خانهات راه دهى؟ پرسید: تو کیستى، اهل کجایى؟ فرمود: من مسلم بن عقیلم که مردم این شهر فریبم دادند و دست از یارىام کشیدند. طوعه، که رحمت خدا بر او باد، بىهراس از مأموران ابن زیاد، مسلم را به خانهى خویش برد و آب و غذا و محل خواب برایش مهیّا ساخت. طولى نکشید که بلال، فرزند طوعه به خانه آمد و متوجّه رفت و آمدهاى مادرش به اتاق شد و علّت را پرسید. طوعه پس از گرفتن قسمهاى شدید و پیمانهاى استوار، قصّهى مسلم را برایش باز گفت. نزدیک سحر جناب مسلم از خواب برخاست و با صداى بلند گریست و گفت: اکنون على مرتضى علیه السلام را در خواب دیدم که مرا به بهشت بشارت مىداد. بلال صبح زود به نزد ابن زیاد رفت و خبر مسلم را به او داد. عبید الله پانصد سرباز به سوى خانهى طوعه گسیل داشت.
کسى که تا دیروز هجده هزار سرباز در رکاب داشت و یکباره همه از اطرافش پراکنده شدند و او را غریب و تنها رها کردند، بىهیچ تزلزلى، بىباکانه شمشیر به دست گرفت و در مقابل سربازان عبیدالله ایستاد. این ایستادگى فقط با اتکا به شجاعت ممکن نیست، بىتردید جناب مسلم بهرهمند از پشتوانهاى قوى بود که هراس از او بیگانه گشته بود. آن پشتوانه، ایمان به خدا و رسول او و محبّت به حسین بن على علیهما السلام بود. او همراهى حسین علیه السلام و همراهى خداى یکتا را احساس مىکرد و این چیزى بالاتر از ایمان و حتّى علم الیقین است؛ درآمدن به مرتبهى عین الیقین است.
سرانجام گودالى حفر کردند و با حیله او را در آن انداختند و دست بسته به دارالإماره بردندش. چون بر ابن زیاد وارد شد، به او سلام نکرد. گفتند: به امیر سلام کن. فرمود: او امیر من نیست. عبید الله گفت: سلام کنى یا نکنى تو را خواهم کشت. فرمود: پس اجازه بده وصیتى بکنم. سپس به حاضران در مجلس نظر افکند و در آن میان به عمر سعد گفت: میان من و تو خویشاوندى است. وصیت مرا بشنو و به آن عمل کن. عمر سعد به جهت خشنودى ابن زیاد تسامح کرد. ابن زیاد به او گفت: این تسامح چیست؟ برخیز و به وصیت او گوش فرا دار. جناب مسلم، عمر سعد را به کنارى کشید و پس از شهادت به یگانگى خدا و رسالت محمّد صلّى الله علیه و آله و وصایت على بن ابى طالب علیه السلام، به او چنین وصیت کرد: اول: مرا در این شهر دینى است به هزار درهم ـ یا هفتصد درهم ـ زره مرا بفروش و قرضم را بده. دوم: به مولایم حسین بن على علیهما السلام بنویس که از آمدن به کوفه صرف نظر کند؛ چراکه من برایش نوشتهام که مردم با او همراهند و او از مکه خارج و متوجّه کوفه شده است. سوم: چون مرا کشتند، جنازهام را بگیر و دفن کن.
عمر سعد وصیتهاى مسلم را به ابن زیاد گزارش داد و آن ملعون او را به سبب این خیانت ملامت کرد و گفت: اگر او مرا امین خود دانسته بود، این کار را نمىکردم. امّا از آن جهت که خیانت را از حد گذراندى، سزاوار امیرى لشکر کوفهاى.
این اثر یقین مسلم بن عقیل بود که کسى چون عمر سعد را شناخت و خیانتکارى او را فاش ساخت.
عبید الله رو به مسلم کرد و گفت: اى پسر عقیل! بر امام خود بیرون شدى و در میان مسلمانان اختلاف افکندى و فتنه را برانگیختى و بسى خونها ریختى. مسلم گفت: اى پسر زیاد دروغ گفتى! معاویه مسلمانان را پراکنده کرد و پسرش یزید همان آهنگ را نواخت. امّا انگیزش فساد و فتنه را تو تقدیم کردى و پدرت زیاد بن عبید. من اینک آرزومندم که به دست بدترین مردم شربت شهادت نوشم.
هدف مسلم بن عقیل، همچون حسین بن على علیهما السلام این بود که مردم را از سرشت ناپاک یزید و یزیدیان آگاه کند و به آنها بگوید که این جرثومههاى فساد، کسانى نیستند که بتوانند حقایق درون شما را ظاهر سازند. کسى چون حسین علیه السلام قدرت این کار را دارد؛ او که در راه توحید خداى تعالى همه چیزش راداد.
حکومت معاویه و یزید، جز تباهى انسانها هیچ ثمرى نداشت و امام حسین علیه السلام مىخواست آنها را رسوا کند. امام زمان عجّل الله تعالى فرجه نیز چون قیام کند، مردم را از باطن خبیث این گونه افراد آگاه خواهد ساخت.
امام خمینى رحمت الله علیه مىفرمود: در سال 42 گفتیم با پشتوانهى مردم، شاه را بیرون مىکنیم به همین خاطر پیروزى پانزده سال به تأخیر افتاد؛ چراکه باید فقط بر خدا تکیه مىکردیم و جز او پشتوانهاى برنمىگزیدیم.
اوایل قیام امام خمینى همهى مستکبران را ترس فرا گرفت و حتّى یهودیان، عکس ایشان را در مغازههاى خود نصب مىکردند. وقتى ایشان صحبت مىکرد، سران کشورهاى غربى و شرقى به دقت سخنانش را مورد بررسى قرار مىدادند. مخصوصآ پس از قضیّهى طبس، همهى آنها خود را رفتنى مىدیدند. مجاهدین خلق با ترورهاى ناجوانمردانه، وحشت عجیبى در بین مردم انداخته بودند. امام خمینى دستور داد همهى مردم وظیفه دارند خانههاى تیمى آنها را معرفى کنند. ناگهان در عرض چند روز پنجاه خانهى تیمى با کمک مردم کشف شد. آن ظهور حقیقت پروردگار که ایشان مردم را به آن توجّه مىداد، حقیقت خودشان بود. او مىخواست مردم از مادّه بیرون بیایند؛ که اگر چنین مىشد، وضع زندگى عادیشان به هم نمىریخت بلکه وعدههاى جامعهى پس از دوران ظهور امام عصر، تحقق مىیافت و البتّه اندکى از آن تحقق یافت.
اگر مردم، خدایى شوند، زندگى ظاهرى و معنویشان سامان مىیابد وگرنه هر چه به سمت مادّیات پیش بروند، گرفتارىهاى فردى و اجتماعیشان بیشتر مىشود. گمان نکنید که کشورهاى پیشرفته از معضلاتى چون دزدى و تجاوز و فساد در امانند، آنها طبل تو خالىاند.
امام خمینى مىفرمود: «محرم و صفر را زنده نگه دارید.» و به راستى از برکت همین محرم و مجالس حضرت ابا عبدالله بود که این انقلاب پیروز شد و مردم از مادّیات بیرون آمدند و آمادهى شهادت در راه خدا شدند؛ چراکه شهادت را بقاى خود مىدیدند.
حضور در مجالس سیّد الشهدا باید انسان را حرکت دهد؛ باید همهى کسانى که در این مجالس رفت و آمد مىکنند، تغییرى در خود احساس کنند و نسبت به احکام اسلام و سفارشات معصومین مقیّدتر شوند. این ویژگى حسین بن على علیهما السلام است که وضع مردم و جامعه را تغییر و آنها را به سوى روحانیت و عالم ملکوت حرکت مىدهد؛ برزخ را به یادشان مىآورد و ایمانشان را قوى مىکند.
حضرت ابا عبدالله از وقتى که وارد کربلا شد، تا شب و روز عاشورا، براى وصال خداى تعالى سر از پا نمىشناخت و همه کس و همه چیز خود را در راه خدا فدا کرد.