سخنرانی شب هفتم محرم ۱۳۹۲
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۲
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب هفتم محرم | یکشنبه ۱۳۹۲/۰۸/۱۹ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
شرح دعاى عرفه
اِلَهِی أغْنِنِی بِتَدْبِیرِکَ لِی عَنْ تَدْبِیرِی وَ بِاخْتِیَارِکَ عَنِ اخْتِیَارِی وَ أوْقِفْنِی عَلَى مَرَاکِزِ اضْطِرَارِیاِلَهِی أخْرِجْنِی مِنْ ذُلِّ نَفْسِی وَ طَهِّرْنِی مِنْ شَکِّی وَ شِرْکِی قَبْلَ حُلُولِ رَمْسِی
اى خدا! مرا به تدبیر کاملت از تدبیرم در کار خویش بىنیاز گردان و به اختیار خود امور را منظّم ساز و به اختیار من کارم را وامگذار و در مواضع اضطرار و پریشانى مرا واقف گردان. اى خدا مرا از خوارى نفسم رهایى ده و از پلیدى شک و شرک پاکم ساز، پیش از آن که مرگم فرا رسد!
اِلَهِی أغْنِنِی بِتَدْبِیرِکَ لِی عَنْ تَدْبِیرِی وَ بِاخْتِیَارِکَ عَنِ اخْتِیَارِی؛ وقتى که شخص مؤمن از خدا مىخواهد تحت تدبیر و نظر خداى تعالى باشد، به معناى این است که فرامین الهى را انجام مىدهد و از آنچه او نهى فرموده پرهیز مىکند، فقط به خاطر امتثال امر پروردگار، فارغ از این که این واجب چه نفعى دارد و آن حرام، چه ضررى. کسى که نفس خود را به طور کامل در اطاعت پروردگار قرار مىدهد، امید است به تدریج و پس از مدّتها، در راه اولیاى خدا قرار گیرد.
امّا این عبارت در زبان رسول خدا و ائمه اطهار علیهم السلام معناى دقیقترى دارد. ایشان باتوجّه به مسؤلیت الهى خود، وظیفهاى دارند که باید به آن عمل کنند، لکن این که نتیجه کار آنها چه خواهد شد، به تدبیر و خواست پروردگار بستگى دارد.
سلطان محمود غزنوى وزیرى داشت به نام عیاض که او را بسیار دوست مىداشت و از نزدیکترین کسان سلطان بود. روزى همهى امرا و وزرا و سران کشور را جمع کرد و جواهرى گرانبها آورد و یکى یکى به آنها نشان داد و از قیمت و ارزش آن پرسید. آنان هم هر کدام قیمتى روى آن مىگذاشتند. سپس سلطان مىفرمود: این گوهر را بشکن! ولى آنان ارزش فوق العاده آن را یادآور مىشدند و از شکستن آن خوددارى مىکردند. تا این که نوبت به عیاض رسید. و او هم قیمتى روى آن گذاشت. وقتى سلطان محمود دستور داد آن را بشکن، او فورآ آن را بر زمین زد و شکست. حاضران که از تعجب دهانشان و باز و چشمانشان گرد شده بود، گمان کردند که عیاض با این کار سر خود را از دست خواهد داد. سلطان محمود پرسید: چرا این کار را کردى؟ عیاض پاسخ داد: ارزش این جواهر بالاتر از بهاى دستور سلطان نبود. من آن را شکستم تا فرمان شما بر زمین نماند.
ائمه اطهار علیهم السلام در مقابل امر پروردگار این چنین هستند و دستور خدا را بر همه چیز مقدم و مرجّح مىدارند؛ به عنوان مثال امیرالمؤمنین علیه السلام پس از رحلت رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله، امام و ولى مؤمنین شد و کمتر از هفتاد روز پیش از آن، با اعلان رسمى پیامبر به عنوان جانشین ایشان منصوب گردید، امّا هنوز جنازه رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله بر زمین بود که عدهاى در سقیفهى بنى ساعده جمع شدند و جانشین ایشان را انتخاب کردند. پس از این اتفاق تکلیف مولا على علیه السلام این بود که با مردم صحبت کند و عهدى را که آنان در روز غدیر با او بسته بودند و فرمایش رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله درباره خود را به یادشان آورد. حضرت این کار را کردند ولى جز دوازده نفر، کسى اعتنا نکرد، با آن که تعداد زیادى از آنان در غدیر خم حاضر بودند و شنیدند و با حضرت بیعت کردند. در اینجا تکلیف و تدبیر امیرالمؤمنین همین بود و ایشان نباید با زور شمشیر یا با اعمال قدرتهاى غیبى، حقّ غصب شده خود را پس بگیرد، بلکه باید کار را به تدبیر پروردگار بسپارد.
امام حسین علیه السلام نیز وظیفه داشت؛ اولا: با یزید فاسق بیعت نکند. ثانیآ: براى حفظ جان خود مدینه را ترک نماید و عازم مکه شود و ثالثآ: به دعوت مردم کوفه و به خاطر اعلام آمادگى آنان مبنى بر یارى حضرت، راه عراق را در پیش گیرد، ولى مبتلا به بىوفایى و عهد شکنى مردم کوفه شد و وقایع کربلا پیش آمد. حضرت ابا عبدالله مطابق تدبیر خود و تکلیف ظاهرى خویش عمل فرمود، ولى تدبیر خداوند آن بود که شد و ایشان تا آخر تسلیم تدبیر پروردگار بود و آنچه را او اختیار کرده بود بر اختیار و انتخاب خود مقدم داشت.
وَ أوْقِفْنِی عَلَى مَرَاکِزِ اضْطِرَارِی؛ هر کسى ممکن است در مصیبتها و سختىهاى زندگى به حال اضطرار افتد و چه بسا بعضى افراد نتوانند خود را کنترل کنند و سخنان ناشایست بر زبان آورند یا ناشکرى کنند. پس باید از خدا بخواهیم که در این مواقع ما را نگه دارد تا ایمان خود را از دست ندهیم و ریسمان محبّت پروردگار را از هم نگسلیم. مبادا در برابر پدر و مادر خود به خشم آییم و حرف تندى به آنها بزنیم و قلبشان را آزرده سازیم، که آزردگى والدین عقوبتى سخت در پى دارد. همچنین مبادا کسى در برابر خواهر و برادر، یا در مقابل فرزند خود عنان عقل را از دست بدهد و ناگهان آنان را کتک بزند یا فرزند خود را از خانه بیرون کند.
آتش شهوت اگر افروخته شود، انسان را نه فقط از ایمان بلکه از آبرو هم ساقط مىکند و دنیا و آخرتش را مىسوزاند. باید از شرارههاى آن به خدا پناه برد، و خدا پناهگاه خوبى است و یارى مىکند.
امّا مراکز اضطرار حضرات معصومین یکى دو تا نیست. درباره رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله، شاید یکى از مهمترین مواقع اضطرار ایشان را لحظاتى پیش از مرگ دانست که فرمود: کاغذ و قلمى بیاورید تا چیزى بگویم و بنویسید تا پس از من گمراه نشوید! امّا گفتند: «کتاب خدا براى ما بس است» و بدتر از این، به حبیب خدا که هرگز جز وحى پروردگار سخن نمىگفت، نسبت هذیان گویى دادند!
امیرالمؤمنین علیه السلام نیز موارد متعددى به اضطرار مبتلا شدند؛ از جمله در جنگ صفین، هنگامى که پیروزى نهایى نزدیک بود و مالک اشتر چند قدم بیشتر با خیمهى معاویه فاصله نداشت، یاران نادان مولا اطراف ایشان را گرفتند و گفتند: به مالک دستور آتش بس بده. حضرت به ناچار سخن آنان را پذیرفت و به مالک اشتر فرمان عقب نشینى داد و فرمود : اگر على را مىخواهى، باز گرد!
از آن شدیدتر، بعد از ماجراى حکمین بود که همین نادانان به على علیه السلام ایراد گرفتند که چرا به حرف ما گوش کردى؟ اکنون توبه کن و فرمان جهاد علیه معاویه را صادر نما! حضرت فرمود: من گناهى نکردهام که از آن توبه کنم.
بدتر از آن، وقتى بود که گفتند: على علیه السلام کافر شده و جنگ با او واجب است و سر به طغیان و فساد گذاشتند و قائله نهروان پیش آمد. اینها مواقع اضطرارى است که خداى تعالى باید ولى خود را نسبت به مقامى که دارد، حفظ کند.
امّا اضطرار امام حسین علیه السلام در روز عاشورا بود که مصائب، یکى یکى پشت سر هم پیش آمد، ولى تا لحظهى آخر جز تسلیم و رضا از حضرت ابا عبدالله شنیده نشد. به راستى چگونه ممکن است آقایى که جنّ و مَلَک فرمانبردار او و آسمان و زمین به اذن الله تحت امرش هستند و دعایش به درگاه پروردگار رد نمىشود، در نهایت اضطرار و اوج مصیبت، این گونه به خواست خدا گردن نهد و تسلیم محض او شود!
اِلَهِی أخْرِجْنِی مِنْ ذُلِّ نَفْسِی؛ خوارى نفس براى ما، طغیان نفس و من من کردن است. فرقى نمىکند که این فوران منیت در اثر ثروت فراوان باشد، یا قدرت زیاد، یا شهرت یا علم یا عبادت. در هر حال انسان را بر زمین مىزند، آن هم در حالى که گمان مىکند بسیار بالا است.
(قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالاْخْسَرینَ أعْمالا * الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعآ)[1]
«بگو آیا شما را از کردار زیانکارترین مردم آگاه سازم؟ * کسانى که تلاششان در زندگى دنیا تباه شد، ولى مىپندارند کار خوب مىکنند.»
چیزى بدتر از این نیست که نفس حاکم شود، ولى انسان به فرمان دهى آن پى نبرد و نفهمد که مطیعش شده است. این بدترین ذلّت نفس است. به قول مولوى :
نفس اژدرهاست کو کى مرده است از غم بى آلتى افسرده است
در تاریخ است که عبد الملک ابن مروان پیوسته معتکف مسجد بود و عبادت مىکرد. روزى در حال تلاوت قرآن بود که خبرش دادند خلیفه شده است. قرآن را کنارى گذاشت و گفت :
(هذا فِراقُ بَیْنی وَ بَیْنِکَ)[2]
«اینک زمان جدایى من با تو است.»
مدّتى بعد حال خود را به قرآن عرضه کرد، قرآن را باز نمود و با آیات عذاب مواجه شد. خطاب به قرآن گفت: آیا مرا مىترسانى؟ سپس کتاب خدا را در مقابل خود گذاشت و آن راهدف تیر قرار داد.
وقتى که نفس طغیان مىکند، فرقى میان خلیفهى مسلمین و مسلمانان عادى نیست.
وَ طَهِّرْنِی مِنْ شَکِّی وَ شِرْکِی قَبْلَ حُلُولِ رَمْسِی؛ وسوسه و شک چیزى نیست که بتوان از نفوذ آن در دل جلوگیرى کرد و هیچ کس مبرا از آن نیست. وساوسى که درباره خدا، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام در دل مىآیند، همگى جواب دارند و نباید از آنها ترسید، ولى گاه پس از فهیمدن و شنیدن ادله و متقاعد شدن ضمنى، باز شک مىکند. این شک خطرناک است و باید از آن به خدا پناه برد.
شرک هم همین طور. شخص مؤمن هرگز نباید غیر خدا را مؤثر بداند. پس اگر بگوید: فلان قرص شفایم داد، یا فلان دکتر از مرگ نجاتم داد، یا فلان شخص از فلاکت و بدبختى بیرونم آورد و هیچ توجهى به خدا نداشته باشد، اسیر شرک شده است.
خوارى نفس و شرک و شک براى حضرات معصومین وجود ندارد، امّا چون ایشان در این دنیا و گرفتار اسباب و مقتضیات این عالمند، زمینهى آن در ایشان از این جهت، یعنی از جهت خارج هست، که اگر نبود خداى تعالى رسول خود را در آیات متعدّد هشدار نمىداد.
(لَئِنْ أشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ)[3]
«اگر شرک ورزى اعمالت نابود مىشود و از زیانکاران خواهى بود.»
(وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الاْقاویلِ * لاَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ * فَما مِنْکُمْ مِنْ أحَدٍ عَنْهُ حاجِزینَ)[4]
«اگر او (پیامبر) سخنانى به دروغ بر ما مىبست * با قدرت خویش او را مىگرفتیم * رگ قلبش را مىبریدیم * هیچ یک از شما مانع عذاب او نمىشد.»
خداى تعالى درباره حضرت یوسف مىفرماید :
(وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ)[5]
«آن زن قصد او کرد و او نیز اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، قصد او مىکرد.»
اگر خداى تعالى جناب یوسف را حفظ نمىکرد، شهوت بر او غالب مىشد. به همین دلیل رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله پیوسته عرض مىکرد :
«و لا تکلنى الى نفسى طرفه عین ابدا»
«خدآیا مرا یک چشم بر هم زدن به خود وامگذار.»
به همین دلیل بود که امیرالمؤمنین پس از ضربت ابن ملجم، فرمود: «فزت و ربّ الکعبه»
شیطان نزد داود مجسم شد. داود پرسید: آیا راهى به من دارى؟ گفت: آرى. هنگام خوردن شام وسوسهات مىکنم دو لقمه از غذاى شیرین بیشتر بخورى تا سنگینتر بخوابى و سختتر براى تهجد شبانه بر خیزى. داود گفت: از این پس هرگز شام نخواهم خورد.
کسى چون حسین بن على علیهماالسلام با آن مقام شامخ و آن جایگاه که خدا برایش در نظر گفته بود، که همهى انبیا برایش گریستند و رسول خدا آن گونه برایش ابراز محبّت مىکرد، با آن پدر و مادر ارجمندش، با دریاى بىکران علم و معرفت و ولایتش، اسیر دست مردم نافهمى شد که جز شکم و شهوت و پول هیچ چیز نمىفهمند و ادعاى دیندارى مىکردند و حضرتش را از دین بیرون مىدانند. آیا این اضطرار حسینى نیست؟ لکن جناب سید الشهدا فقط رضاى خدا را خواستار بود و رضاى خدا درباره ایشان انجام امر به معروف و نهى از منکر بود، که کرد و در این راه از همه چیز خود گذشت. تدبیر ایشان این بود که از جان خود حفاظت کند، به همین دلیل تا اخرین رمق از خود و اهل بیتش دفاع کرد و هرگز تسلیم قوم اشقیا نشد، لکن تدبیر خدا درباره او جارى شد و خداوند چنان عظمتى به ایشان عطا کرد که قلوب محترم مؤمنین، تا روز قیامت در سراسر دنیا با ذکر مصائبش مىلرزد و مىشکند و به دریاى بىکران رحمت حسین علیه السلام متّصل مىشود. این اتّصال باعث پاکى قلب و ایجاد آمادگى در مؤمنین مىشود، تا با تلاش خود بهتر بتوانند درجات تقرّب را طى کنند.