سخنرانی شب هفتم محرم ۱۳۹۱
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۱
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب هفتم محرم | چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۹/۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
«اِلَهِی کَمْ مِنْ طَاعَهٍ بَنَیْتُهَا وَ حَالَهٍ شَیَّدْتُهَا هَدَمَ اعْتِمَادِی عَلَیْهَا عَدْلُکَ بَلْ أقَالَنِی مِنْهَا فَضْلُکَ»
«اى خدا چه بسیار شد که بناى طاعتى گزاردم و عزم محکم نمودم و آن عزم و بناى مرا عدل تو منهدم ساخت، بلکه فضل تو مرا از آن عزم برگرداند.»
اگر قرار باشد خداى تعالى طاعات و عبادات بندگان را با میزان عدل خود بسنجد، هیچ کس اهل نجات نخواهد شد؛ چراکه بدن انسان از خداوند است و اعضا و جوارح و قدرت یادگیرى و قدرت انجام اعمال نیز از او است. پس انسان چیزى از خود ندارد که کارى با آن کرده باشد و سزاوار اجر و مزد گردد، لکن این فضل پروردگار است که در مقابل عمر چند روزهى انسان و عبادتهاى دست و پا شکستهاش، میلیونها و میلیاردها سال، بلکه تا ابدالآباد او را بهرهمند از بهشت عدن و نعمتهاى بىپایان آن مىکند؛ بهشتى که هر روزش مقام جدید و نعمت تازهاى است؛ (کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأنٍ) (الرحمن، 29)
اگر کسى دائم در حال عبادت و ذکر باشد یا همهى عمرش را به تحصیل علم دین بگذراند، امّا آتش کبر و عُجب به جانش بیفتد و خود را به خاطر علم و عبادتش از دیگران بالاتر ببیند، خرمن اعمالش به خاکستر بدل مىشود.
رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمودند :
«ثَلاثٌ مُهْلِکاتٌ: شُحٌ مُطاعٌ وَ هَوًى مُتَّبَعٌ وَ اِعْجابُ المَرءِ بِنَفْسِه»
«سه چیز موجب هلاکت است: بخلى که از آن اطاعت شود و هواى نفسى که پیروى شود و خودپسندى.»
شخص خودبین و خودپسند، گاه به اعمال صالح و ریاضتهاى شرعىاش مىبالد ـ مخصوصآ وقتى مکاشفات و خوابهاى خوبى هم ببیند ـ و گاه با جمال و مال و مقام و نعمتهاى مادىاش. البتّه شکل اول بدتر و زیانبارتر است و آخرت انسان را به فنا مىدهد، لذا امام خمینى رحمت الله علیه مىگفت: تعریف مرا نکنید. من هم نفس دارم.
حتّى کسانى هم که به مقام فنا رسیدهاند، خود را در معرض تعریف دیگران قرار نمىدهند و از عُجب فرار مىکنند؛ چراکه این تعریفات براى نفس بسیار مضرّ است.
تهذیب نفس به این نیست که انسان نماز شب بخواند و ذکر بگوید، باید منیّت خود را بشکند؛ باید از خدا بخواهد که با اسباب مختلف از جمله اساتید خوب، اژدهاى نفس را مهار کند و مجال حرکت به او ندهد. براى کشتن نفس باید اژدها کش بود. کسى که نفسش مهار شود، از حیوانیت بیرون مىرود و انسان مىشود و این کار آسانى نیست و به این زودىها حاصل نمىشود. صحبت از ناامیدى نیست، صحبت از سختى و اهمیّت کار است. کسى که بر امام حسین علیه السلام اشک مىریزد و عزادارى مىکند، مورد عنایت خداى تعالى قرار مىگیرد؛ گناهانش مىریزد و بهشت و حور نصیبش مىشود، امّا مقاماتى که انسان را بالا مىبرد و در ردیف بزرگان قرار مىدهد، به سادگى به دست نمىآید، حتّى با ریاضت کشیدن هم به دست نمىآید. باید از خدا خواست و استقامت کرد و صبور بود. در این راه حتّى اگر یک بار هم دم از «من» بزند، سقوط مىکند.
عالمى که نتوانسته با تهذیب نفس، عجب را از خود دور کند و اسیر خودبینى و خودپسندى است، مىتواند باعث گمراهى و توقّف عدهى بسیارى شود؛ چراکه او نقش واسطهى میان مردم و امام معصوم را دارد و باید آنها را به امام زمان عجّل الله تعالى فرجه متّصل و به صفات حسناى الاهى متّصف کند، لذا نباید اثرى از خودش وجود داشته باشد، که اگر اسیر خودش باشد، مردم را به خود متوقّف مىکند و مانع پیشرفتشان مىشود.
«اِلَهِی اِنَّکَ تَعْلَمُ أنِّی وَ اِنْ لَمْ تَدُمِ الطَّاعَهُ مِنِّی فِعْلاً جَزْماً فَقَدْ دَامَتْ مَحَبَّهً وَ عَزْماً»
«اى خدا! تو خود مىدانى که اگر من در مقام عمل مداومت به طاعتت ندارم، در دل عزم محبّت و طاعتت را همیشه دارم.»
پروردگارا! اگر مایحتاج مادّى من، از خواب و خوراک و همنشینى با دیگران، مرا از عبادت تو باز مىدارد، امّا عشق و محبّت من به تو و عزمى که براى تو دارم همیشگى است.
وقتى از حضرت زین العابدین پرسیدند که چرا پدرتان فرزندان کمى داشتند (شش فرزند) فرمود: همین هم تعجب است زیرا او در هر شب هزار رکعت نماز مىخواند.
کسى چون حسین علیه السلام در حالى قرار داشت که رکوع و سجود نداشت، امّا همیشه در حال نماز و قیام و رکوع و سجود بود؛ خوشا آنان که دائم در نمازند…
چه کسى مىتواند انسان را از حال حیوانى بیرون بَرَد و توجّه دائمى به پروردگار را برایش به ارمغان آورد؟ درست است که استاد نقش مهمّى دارد، امّا همان استاد هم باید «حسینى» باشد و ابتدا نفس خود را سرکوب کرده باشد. براى تشخیص چنین کسى هیچ علامتى در ظاهر وجود ندارد و باید خود خداى تعالى کمک کند، حتّى چیزهایى مثل خبر دادن از خیال و مستجاب الدعوه بودن و اطّلاع از آینده، دلیل بر استاد بودن شخص نیست. استاد کسى است که بداند چگونه نفس دیگران را سرکوب کند و حالات غلط آنها را بدون هیچ ترسى به آنها گوشزد نماید. البتّه همین هم علامت کامل استاد نیست و باید خدا عنایت نماید.
تا عنایت حسین بن على علیهما السلام نباشد، نه از دست استاد کارى بر مىآید و نه از دست خود شخص. همهى ائمه اطهار این گونهاند امّا حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام مورد عنایت خاصّ خداى تعالى قرار گرفته و مىتواند انسان را از خود بیرون بکشد. این کار، کار یک روز و دو روز نیست، باید همیشه دست توسّل به دامنش داشت و هرگز یاد او را فراموش نکرد. لازم نیست هر روز روضه بخواند و مجلس بگیرد، مهم این است که یاد او را فراموش نکند و دست از او برندارد. اگر هم واسطهاى مىخواهد از خود ایشان بخواهد.
چه کسى مىتواند انسان را از حال حیوانى بیرون بَرَد و توجّه دائمى به پروردگار را برایش به ارمغان آورد؟ درست است که استاد نقش مهمّى دارد، امّا همان استاد هم باید «حسینى» باشد و ابتدا نفس خود را سرکوب کرده باشد. براى تشخیص چنین کسى هیچ علامتى در ظاهر وجود ندارد و باید خود خداى تعالى کمک کند، حتّى چیزهایى مثل خبر دادن از خیال و مستجاب الدعوه بودن و اطّلاع از آینده، دلیل بر استاد بودن شخص نیست. استاد کسى است که بداند چگونه نفس دیگران را سرکوب کند و حالات غلط آنها را بدون هیچ ترسى به آنها گوشزد نماید. البتّه همین هم علامت کامل استاد نیست و باید خدا عنایت نماید.
خداى تعالى یاد حسین بن على علیهما السلام را از ابتداى خلقت، در زبان و قلب همهى پیامبران خود انداخت و این یاد تا روز قیامت و تا ابدالآباد فراموش نخواهد شد.
آدم ابو البشر چون از بهشت رانده شد، روى توبه به درگاه پروردگار آورد. در این هنگام ساق عرش را دید که در آن نام پیامبر و امامان معصوم علیهم السلام نوشته شده بود. جبرئیل نازل شد و به او تلقین کرد که این کلمات را بگوید :
«یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ مِنْکَ الإحْسَانُ»
حضرت آدم موقع اداى این کلمات، چون نام حسین علیه السلام بر زبانش آمد، دلش شکست و قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد. گفت: چرا وقتى نام پنجمین ایشان را ذکر مىکنم قلبم مىشکند و اشکم جارى مىشود؟ جبرئیل گفت: «اى آدم! بر این پسرت مصیبت جانسوزى وارد مىشود که همهى مصیبتها در مقابل آن کوچک است». پرسید: آن مصیبت چیست؟ جبرئیل گفت: حسین علیه السلام با لب تشنه و تنها و غریب و بىیار و یاور کشته مىشود، اگر او را در آن روز ببینى، چنین صدا مىزند : «وا عَطَشاه! وا قِلَّهَ ناصِراه»
شدّت تشنگى، بین او و آسمان را همچون دود مىکند و هیچکس جواب او را جز با شمشیر نمىدهد.
در این هنگام جبرئیل و آدم همچون زنان پسر مرده، بر مصیبت حسین علیه السلام گریستند. (بحار الأنوار، 44، 245)
امام حسین علیه السلام مجبور به تن دادن به واقعهى عاشورا نبود، که اگر از سر اجبار به مشیت خدا تن داده بود، فضیلتى برایش محسوب نمىشد و صاحب این مقام نمىگشت. او با اختیار خود و از سر عشق و محبّت به پروردگار، همه چیزش را در راه او فدا کرد.
وقتى که نوح قوم خود را نفرین کرد، خداوند او را به ساختن کشتى فرمان داد. جبرئیل نازل شد و پنج میخ براى او آورد که هر یک به نام یکى از پنج تن آل عبا بود. وقتى که چهار میخ اول را به کشتى مىکوبید، احساس فرح مىکرد امّا چون به میخ آخر رسید، دلش شکست و اشکش جارى شد. علّت را پرسید و جبرئیل روضهى حضرت ابا عبدالله را برایش خواند.
کشتى نوح چون به کربلا رسید، به تلاطم افتاد. نوح به پروردگار عالم عرضه داشت: بار خدایا! آیا قرار است ما هم بدین دریا غرق شویم؟ پاسخ آمد: اینجا کربلاست. این همان سرزمینى است که حسین علیه السلام به شهادت مىرسد. نوح دلشکسته شد و کشتى آرام گرفت.
فاطمه زهرا سلام الله علیها به رسول خدا صلّى الله علیه و آله عرض کرد: از وقتى به این طفل حامله شدهام، غمگین و اشکبار گشتهام. پیامبر فرمود: این فرزند در راه خداى تعالى کشته مىشود. عرض کرد: اى پدر! فرزندى که چنین شود را نمىخواهم. پیامبر فرمود: اى نور دیده! از نسل او امامان معصوم خواهند آمد که آخرین آنها قائم این امّت است و عالم را پر از عدل و داد خواهد کرد. پس از تولد امام حسین علیه السلام، تا چند روز غذاى آن حضرت از زبان و انگشت مبارک رسول الله بود.
روزى پیامبر صلّى الله علیه و آله بر منبر بودند که حسین علیه السلام وارد مسجد شد و به سمت منبر پیامبر رفت. در راه پایش گیر کرد و بر زمین افتاد. پیامبر سراسیمه از منبر پایین آمدند و فرزند گرامى خود را در آغوش گرفتند و فرمودند: «اى مردم نمىدانید از افتادن حسین تا چه حد ناراحت شدم!» پس از آن درباره شهادت امام حسین علیه السلام گفت و مردم گریستند. سپس فرمود: امروز شما مىگریید امّا در آینده بعضى از شما مسبّب خون او خواهید بود.
وقتى امیرالمؤمنین در راه جنگ صفین از کربلا عبور کرد، به ابن عباس فرمود: اى ابن عباس! آیا اینجا را مىشناسى؟ ابن عباس گفت: اى امیرالمومنین نمىشناسم. فرمود : اگر مثل من آن را مىشناختى، از آن عبور نمىکردى تا آنکه مثل من سرشک از دیده مىباریدى. آنگاه گریست و اشک از دیدگان بر محاسن و از محاسن بر روى سینهاش جارى شد. مىفرمود: آه آه! مرا با آل ابو سفیان و حزب شیطان و اولیاى کفر چه کار است؟ اى ابا عبد الله صبر پیشه کن که پدرت نیز از ایشان همان را دید که تو مىبینى. پس از آن مدّتى خوابید و وقتى بیدار شد، فرمود: ابن عباس! در خواب دیدم که این صحرا دریاى خون گشته و حسینم در میان آن صدا مىزند : «هل من ناصر ینصرنى هل من معین یعیننى»