سخنرانی شب هشتم محرم ۱۳۹۵
در روایت است که روز قیامت حضرت صدیقه طاهره مثل مرغی که دانه برمیچیند، دوستان خود را از صف حشر جدا کرده، به بهشت میبرد. این از کرم خداست. همچنین این همه روایت درباره اجر گریهکنندگان و عزاداران حسین بن علی علیهما السلام، ظهور کرم خداست.
وقتی جناب علی اکبر به میدان میرفت، امام علیه السلام فرمود: خدایا شاهد باش کسی را به سوی این قوم میفرستم که اشبه الناس به پیامبر بود. هر گاه مشتاق دیدار رسول خدا میشدیم، به او مینگریستیم.
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۵
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب هشتم محرم | یکشنبه ۱۳۹۵/۰۷/۱۸ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
شرح دعای عرفه
اِلَهِی مِنِّی مَا یَلِیقُ بِلُؤمِی وَ مِنْکَ مَا یَلِیقُ بِکَرَمِکَ
«خدای من! از من است آنچه لیاقت پستی مرا دارد و از توست آنچه لیاقت کرم تو را دارد.»
صفت «کرم» در مقابل لئامت و پستی است. شخص کریم صاحب فضیلت و صفت نیکوست و آن که از کرم بیبهره است، خسیس و پست است.
خدای تعالی کریمترین کریمان است. تمام موجوات عالم روزیخور خوان کرم اویند؛ انسانها؛ مؤمن و کافر، حیوانات؛ پرنده و چرنده و خزنده، و نباتات از همه قسم، همه و همه از صفت کرم او بهرهمندند. این در این دنیاست، امّا کرم او در عالم برزخ و قیامت، قیامت است و قابل مقایسه با این دنیا نیست؛ چراکه وسعت عالم برزخ، قابل مقایسه با این جهان نیست. در آنجا ارواح تمام انسانها، از ابتدای خلقت بشر تاکنون، همه جمعند و از خوان کرم پروردگار روزی میخورند.
در روایت است که روز قیامت حضرت صدیقه طاهره مثل مرغی که دانه برمیچیند، دوستان خود را از صف حشر جدا کرده، به بهشت میبرد. این از کرم خداست. همچنین این همه روایت درباره اجر گریهکنندگان و عزاداران حسین بن علی علیهما السلام، ظهور کرم خداست.
اصل کرم از خداست و هر کس به هر اندازه کریم باشد، آن را از خدای تعالی دارد، نه از خود؛ پس اگر کسی کرم را به خود اسناد دهد و آن را از خویش بداند، اسیر غرور و عجب گشته، اگر بفهمد و عمداً چنین ادعا کند، دروغگو به حساب میآید، ولی اگر ملتفت باشد آن را خدای تعالی به او داده است، میفهمد منهای این کرم چیزی ندارد و لئیم است.
اِلَهِی مِنِّی مَا یَلِیقُ بِلُؤمِی؛ این کلام امام حسین علیه السلام، اولاً درسی برای ما و ثانیاً حال ایشان و سایر ائمه اطهار علیهم السلام در برابر پروردگار است. حضرت زین العابدین علیه السلام در مناجات عرض میکرد:
«أنا ذرهٌ بَل أقَلُّ مِن ذرّه»
وجود گرامی پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام خود را در مقابل خداوند، در نهایت کوچکی و به معنای واقعی «بنده» میدیدند؛ یعنی کسی که قادر به چیزی نیست.
(عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلىٰ شَیْء)[1]
«بنده مملوکی که توان هیچ کار ندارد.»
امام حسین علیه السلام و دیگر معصومین علیهم السلام ظهور کرم خدا هستند، البته ایشان هر چه دارند از خداست و این نیست که از خدا گرفته، به آنان داده باشند، بلکه صفات آنان در طول صفات خداست. با آنکه این بزرگواران خود را در برابر پروردگار کوچک میدیدند، امّا میدانیم که مظهر اسماء و صفات خدای تعالی هستند؛ لذا ما هم به امام حسین علیه السلام میگوییم: «مِنِّی مَا یَلِیقُ بِلُؤْمِی وَ مِنْکَ مَا یَلِیقُ بِکَرَمِکَ»
ما اگر چیزی داشته باشیم از برکت محبّت و عنایت شماست. خداوند شما را چون بنده خوب او بودید مورد عنایت خاص قرار داده است، ما هم از خوان کرم شما بهره میگیریم و منتظر کرم خدای تعالی هستیم که از ناحیهی شما به ما میرسد. در روایات متعدد این را به ما قول دادهاند و به قول خود عمل میکنند. ما منهای اهل بیت هیچ نداریم، جز لئامت و پستی، ولی اگر عنایت ایشان باشد، همه چیز داریم.
استنصارات امام حسین علیه السلام
شیخ جعفر شوشتری در کتاب «خصائص الحسینیه» مطالب ارزشمندی آورده که همه از برکت عنایت حضرت سید الشهدا علیه السلام به ایشان است. وى مىگوید:
مدّتى مردم را از روى کتاب (تفسیر صافى محسن فیض) موعظه مىنمودم و از روى کتاب روضه الشهدا براى آنها روضه مىخواندم و از حفظ، بیانى نداشتم. سالى بدین منوال گذشت و از این که ملاى کتابى (از رو خواندن) بودم خیلى رنج بردم. مایل بودم ناصحى نطّاق و ذاکرى شیوا و زبان آور باشم. به ائمه مخصوصاً سالار شهیدان متوسّل بودم و در عین حال تا نیمه شبها راه چاره مىجستم تا به خواب فرو مىرفتم.
سرانجام شبى در عالم رویا دیدم که گویى در صحراى کربلا هستم و همان گونه که شنیدیم، دو لشکر به روى هم صف بستهاند (صفى نابرابر) من خود را سریع به خیمهگاه حسینى رساندم؛ وارد خیمه شدم و سلام کردم. آن حضرت پس از التفاتى مرا به کنار خویش خواند و به حبیب بن مظاهر فرمود: حبیب براى میهمان عزیز، آب که نداریم، با آن مختصر آرد و روغن، غذایى آماده ساز. حبیب برخاست و به دستور حضرت عمل نمود و من مختصرى از آن غذا را خوردم و بیدار شدم و بعد از آن به برکت آن غذا، بدون کتاب سخنرانى مىکردم.
ایشان در خصائص الحسینیه مینویسد: در یکی از زیاراتی که درباره امام حسین علیه السلام میخوانیم، هفت مرتبه میگوییم «لبیک یا داعی اﷲ» یعنی آمادهایم جواب «هل من ناصر ینصرنی» ایشان را بدهیم. این ندا منحصر به روز عاشورا نیست و تا دامنه قیامت ادامه دارد؛ لذا هفت مرتبه می گوییم «لبیک» یعنی با زبان، مصیبتهای شما را میگوییم؛ با چشم برای شما اشک میریزیم؛ با گوش مصائب شما را میشنویم؛ با قدمها و بدنهایمان به زیارت شما میآییم؛ با رأی و نظر خود اصحاب شما را میستاییم و میگوییم کاش ما هم بودیم و مانند آنان به فوز بزرگ میرسیدیم و سرانجام در قلب خود، شما را دوست میداریم و میخواهیم محبّت شما، جد، پدر، مادر، برادر و فرزندان معصوم شما در دلمان باشد.
امام علیه السلام هفت استنصار داشتند و ما در پاسخ هر یک از آنها لبیک میگوییم؛ یعنی برای کمک به شما آمادهایم. ما که خواستار کرم حسین علیه السلام هستیم باید به استنصارات ایشان لبیک بگوییم و معلوم کنیم تا کجا با ایشان هستیم.
اولین استنصار امام حسین علیه السلام در روز عرفه، در مکه بود که ضمن خطبه مختصری فرمود:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ اِلّا بِاللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ سَلَّمَ خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَهِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاهِ وَ مَا أوْلَهَنِی اِلَى أسْلافِی اشْتِیَاقَ یَعْقُوبَ اِلَى یُوسُفَ وَ خُیِّرَ لِی مَصْرَعٌ أَنَا لاقِیهِ کَأَنِّی بِأَوْصَالِی یَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ بَیْنَ النَّوَاوِیسِ وَ کَرْبَلاء فَیَمْلأنَ مِنِّی أکْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَهً سُغْباً لا مَحِیصَ عَنْ یَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَیْتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلائِهِ وَ یُوَفِّینَا أُجُورَ الصَّابِرِینَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ لَحْمَتُهُ وَ هِیَ مَجْمُوعَهٌ لَهُ فِی حَظِیرَهِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَیْنُهُ وَ تَنَجَّزُ لَهُمْ وَعْدُهُ مَنْ کَانَ فِینَا بَاذِلا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنِّی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ»[2]
«سپاس مخصوص خداست و آنچه خدا بخواهد همان مىشود. حول و قوهاى نیست مگر از خدا. درود خدا بر رسول او باد! یقینا مرگ قلادهاى است بر گردن جمیع فرزندان آدم؛ مانند گردنبدى که بر گردن دختران است. مشتاق لقاى نیاکان خود شدهام؛ مثل اشتیاقى که یعقوب به یوسف داشت.
خداى توانا بقعهاى را براى مدفن من انتخاب نموده که به زودى به آن خواهم رسید. گویا مىبینم اعضایم به زودى در صحراى کربلا توسط گرگ ها پاره پاره خواهد شد. چارهاى نیست جز اینکه باید آن روزى را که مقدر شده دریافت.
ما اهل بیت به رضاى پروردگار راضى و در مقابل بلاى او صابر هستیم، تا اینکه بهترین جزاى صابرین را به ما عطا فرماید.
آن اعضاى قطعه قطعه بزودى در حظیره قدس پیامبر خدا جمع مىشوند. خدا چشم پیغمبر خود را روشن خواهد کرد و به وعده خود عمل مىنماید. هر کس آرزوى شهید شدن و جانبازى در راه ما و سعادت ابدى را دارد، با ما همراه شود که به خواست خدا فردا روانه خواهیم شد.»
گروهی از بنی هاشم، چند نفر از اهل کوفه و عدهی دیگری از دوستان حضرت استنصار ایشان را لبیک گفته، با او همراه شدند. ما نیز آمادهی حرکت میشویم.
دومین استنصار امام در دروازه مکه با عبادله بود. در خارج مکه عبد اﷲ بن عباس، عبد اﷲ بن جعفر، عبد اﷲ بن زبیر و عبد اﷲ بن عمر ﺧﺪﻣﺘﺶ ﺁﻣﺪﻧﺪ تا مانع حرکت او به کوفه شوند. حضرت هر کدام را به قسمی جواب داد و آخر فرمود: من مأمورم به امری که باید به آن عمل کنم. سپس ایشان را به یاری طلبید. عبد اﷲ بن جعفر دو پسر خود را همراه آن حضرت فرستاد و عرض کرد: خود نیز به زودی ملحق خواهم شد به شما.
حضرت به عبد اﷲ بن عمر فرمود: از خدا بترس و یاری مرا ترک مکن.
او عذری آورد و وداع کرد، امّا قبل از رفتن عرض کرد: پیراهن خود را بگشا تا جایی را که پیامبر همیشه میبوسید، ببوسم. حضرت سینهی خود را گشود و او بالای قلب شریفش را بوسید و گریست و وداع کرد.
استنصار دیگر امام در نامهای بود که برای اهل بصره نوشتند و در آن فرمودند:
«امّا بعد؛ خداوند، محمّد رسول الله صلّى اﷲ علیه و آله را بر خلقش برگزید و او را به پیامبرى خود گرامى داشت و براى انجام رسالتش وى را انتخاب کرد، سپس او را به نزد خویش برد، در حالى که حقّ خیرخواهى بندگان را ادا کرده، رسالتش را به درستى ابلاغ نموده بود. (سپس افزود): ما خاندان پیامبر صلّى اﷲ علیه و آله و اوصیا و وارثان او و شایستهترین مردم به جانشینى وى بودیم، ولى قوم ما، ما را (به ناحق) کنار زدند و ما نیز (به ناچار) پذیرفتیم؛ چرا که تفرقه را ناخوش داشته، عافیت (سلامت دین و امّت اسلامى) را دوست میداشتیم، در حالى که ما به یقین مىدانستیم از کسانى که بر این مسند تکیه زدند، سزاوارتریم… .
اکنون فرستادهی خود را با این نامه به سوى شما اعزام کردم. من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش فرا مىخوانم؛ چرا که (این گروه) سنّت پیامبر صلّى اﷲ علیه و آله را از بین برده، بدعت (در دین) را احیاء کردند. اگر سخنانم را بشنوید و فرمانم را اطاعت کنید، شما را به راه راست هدایت مىکنم. والسلام علیکم و رحمت اﷲ.»
ما هم باید با احیاء سنت پیامبر، دعوت امام را قبول کنیم. سنت پیامبر یعنی انجام واجبات، ترک محرمات و مقید بودن به مستحبات و مکروهات مؤکده. اگر کسی بیش از این را میخواهد، مخالفت با هوای نفس کند که رضای خدا در آن است.
استنصار بعدی امام، نامه به اهل کوفه بود که در آن چنین نگاشتند:
«ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍ، ﺍﻳﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻱ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺣﺴﻴﻦ ﺑﻦ علی علیهما السلام ﺑﻪ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺻﺮﺩ ﻭ ﻣﺴﻴﺐ ﺑﻦ ﻧﺠﺒﻪ، ﻭ ﺭﻓﺎﻋﺔ ﺑﻦ ﺷﺪﺍﺩ، ﻭ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﻭﺍﻝ، ﻭ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻣﺆﻣﻨﻴﻦ، امّا ﺑﻌﺪ بدانید ﻛﻪ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ صلّی اﷲ علیه و آله ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﺮ ﻛﺲ ﺳﻠﻄﺎﻥ ستمگری را ببیند ﻛﻪ ﺣﻠﺎﻝ خدا را حرام بشمارد؛ عهد او را بشکند؛ با سنت رسول اﷲ مخالفت نماید و در حق مردم ستم و دشمنی کند، امّا با زبان یا عمل خود او را انکار نکند، خداوند باید او را با وی در کردارش شریک کند و شما میدانید این جماعت (بنی امیه) به اطاعت شیطان چسبیدهاند؛ از طاعت خدا اعراض کردهاند؛ فساد را آشکار ساختهاند؛ حدود الهی را معطل گذاشتهاند؛ مال مسلمین را ملک خویش کردهاند و احکام خدا را تغییر دادهاند. به راستی من از هر کس دیگری بر امر خلافت سزاوارتر هستم، به خاطر نزدیکی با پیامبر اکرم صلّی اﷲ علیه و آله.
نامهها و ﻗﺎﺻﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺷﻤﺎ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻧﺪ، ﺑﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻴﻌﺖ ﻛﺮﺩﻩﺍﻳﺪ ﻛﻪ ﻣﺮا ﻭﺍﻧﮕﺬﺍﺭﻳﺪ ﻭ یاری ﻛﻨﻴﺪ، ﭘﺲ ﺍﮔﺮ به بیعت خود ﻭﻓﺎ کنید، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﻪ ﺭﺷﺪ ﺧﻮﺩ رسیدهاید ﻭ ﺣﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺍﻫﻞ ﻭ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺷﻤﺎ، ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﻭ عیال ﻣﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ بیعت ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺸﻜﻨﻴﺪ، ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻌﻴﺪ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭ ﭘﺴﺮﻋﻤﻢ (ﻣﺴﻠﻢ) ﻛﺮﺩﻳﺪ. ﻣﻐﺮﻭﺭ کسی ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ چنین کنید ﺣﻆ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺿﺎﻳﻊ ﻛﺮﺩﻩﺍﻳﺪ، ﻭ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺻﻮﺍب ﻛﻨﺎﺭﻩ ﺟﺴﺘﻪﺍﻳﺪ، ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺿﺮﺭ ﺯﺩﻩﺍﻳﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ بینیاز است. ﻭ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ.
ﭘﺲ نامه را به قیس بن مسهر صیداوی داد. قیس ﭼﻮﻥ ﻧﺰﺩیک ﻛﻮﻓﻪ رسید، حصین بن نمیر که موکل راه بود دستیگرش کرد تا او را تفتیش کند. قیس بلافاصله نامه امام را پاره کرد. حصین او را نزد ﺍﺑﻦ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﻠﻌﻮﻥ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ.
آن ملعون به او ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ کیستی؟ ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺩی از شیعیان امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و فرزندش حسین علیهما السلام هستم.
ابن زیاد گفت: ﭼﺮﺍ ﻛﺎﻏﺬ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩی؟ ﮔﻔﺖ: برای اینکه تو از مضمون آن ﻣﻄﻠﻊ ﻧﺸﻮی. پرسید: ﺍﺯ که و برای که بود؟ گفت از حسین بن علی علیهما السلام ﺑﻪ سوی ﺟﻤﺎعتی ﺍﺯ ﺍﻫﻞ ﻛﻮﻓﻪ بود ﻛﻪ ﺍﺳﺎمی ﺍﻳﺸﺎن را نمیدانم.
آن ﻟﻌﻴﻦ ﻏﻀﺒﻨﺎک ﺷﺪ، ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﺮنمیدارم ﺗﺎ نامهای آنان را به من بگویی یا بر منبر روی و حسین، پدر و برادرش علیهم السلام را لعن کنی، وگرنه تو را تکه تکه خواهم کرد.
گفت: اسامی آنان را نمیگویم، ولی بر منبر خواهم رفت. سپس بر منبر کوفه رفت و بعد از حمد و ستایش الهی بر حضرت خاتم الانبیاء و امیر المؤمنین و اولادش درود فرستاد و ابن زیاد و پدرش و بنی امیه را لعن کرد. سپس گفت: ای مردم من فرستاده حسین علیه السلام هستم. او اکنون در فلان منزل منتظر شماست به سوی او بشتابید.
ابن زیاد لعین دستور داد او را با دست بسته از بالای قصر به پایین انداختند. استخوانهایش خرد شد و عبد الملک بن عمیر سر از بدن شریفش جدا نمود.
ما هم اعلام میکنیم پاسخ نامهی شما را میدهیم و برای امر به معروف و نهی از منکر آماده هستیم.
استنصار دیگر امام در راه مکه تا کربلا بود که هر کس را میدید، به جهت اتمام حجت، طلب یاری از او میکرد؛ گاهی با زبان؛ گاهی با فرستادن این و آن و چون مردم کمیِ یارانش را میدیدند عذر میآوردند؛ بعضی به تجارت و بعضی به زراعت و بعضی به اهل و عیال. بعضی هم وعده میدادند که ملحق خواهیم شد و بعضی چون میفهمیدند حضرت قصد استنصار از آنان دارد، راه خود را کج میکردند.
استنصار دیگر ایشان به عبید اﷲ بن حرّ جُعفى بود؛ هنگامى که در قصر بنى مقاتل پیاده شدند، امام با خیمهاى مواجه شد. فرمود: این خیمه از کیست؟ گفتند: عبید اﷲ بن حرّ جعفى. فرمود: او را نزد من بخوانید.
وقتى فرستاده امام آمد و به وى گفت: حسین بن على تو را مىخواند، گفت: «اِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» به خدا قسم من از کوفه خارج نشدم مگر اینکه دوست نداشتم در کوفه باشم و حسین وارد آن شود. به خدا قسم من تصمیم ندارم حسین را دیدار کنم یا اینکه او مرا ببیند. هنگامى که فرستاده امام حسین علیه السّلام آمد و سخن او را بازگو کرد، امام از جاى برخاست و نزد او رفت و سلام کرد و نشست. سپس وى را دعوت نمود که با آن حضرت خروج نماید، ولى او سخن پیشین خود را تکرار و درخواست کرد امام او را معاف کند.
حضرت به او فرمود: تو گناهان بسیار دارى بیا به یارى ما تا خدا گناهانت را ببخشد و اهل بهشت شوى! ولى او نپذیرفت و گفت: من اسب راهورى دارم، آن را به تو مىبخشم.
حضرت فرمود: ما را به اسب تو نیازى نیست، و به او فرمود: اکنون که ما را یارى نمىکنى پس از خدا بترس و از کسانى که با ما مقاتله مىکنند، مباش! به خدا قسم کسى که فریاد مرا بشنود و مرا یارى نکند، کافر است و هلاک خواهد شد!
وى گفت: این عمل با خواست خدا انجام نخواهد گرفت. سپس امام حسین علیه السلام از نزد او برخاست و داخل خیمه خود گردید. عاقبت ابن زیاد بر او غضب کرد و کسانى را به دنبالش فرستاد. او فرار کرد و از ترس، خود را در فرات غرق نمود.
کاروان حضرت پیش آمد تا در منزل «شَراف» با سپاهیان حرّ بن یزید ریاحی مواجه شد. ابتدا وقتی امام آثار تشنگی را در یاران حر دید، دستور داد اصحاب از مشکهای خود به آنان آب بدهند، حتی یکی از آنان که دیر رسید، امام با دست خود به او و اسبش آب داد. حرّ از حرکت امام به سوی کوفه ممانعت کرد. حضرت نماز ظهر و عصر را خواند و بعد از هر نماز برای سپاهیان حر خطبه خواند و از آنان یاری طلبید، امّا کسی پاسخ او را نداد. تا کار به کربلا کشید.
روزها گذشت. در روز سوم عمر سعد به کربلا آمد و حضرت ضمن گفتگوی خصوصی با او، طلب یاری از او نمود؛ او را نصیحت کرد و فرمود: آیا از خدانمىترسى؟ آیا با من مقاتله مىکنى، در صورتى که مىدانى من پسر چه کسى هستم؟ دست از این گروه تبهکار بردار و با من باش، زیرا این عمل تو را بیشتر به خداى تعالى نزدیک خواهد کرد.
ابن سعد گفت: مىترسم خانهام خراب شود. امام حسین علیه السلام فرمود: من خانه تو را مىسازم. ابن سعد گفت: مىترسم آب و املاکم گرفته شوند. فرمود: من از مالى که در حجاز دارم بهتر از آنها را به تو خواهم داد. گفت: من اهل و عیالى دارم که براى آنها نگرانم. امام حسین علیه السلام پس از این ساکت شد و جوابى به ابن سعد نداد. سپس از نزد ابن سعد در حالى برگشت که به عمر مىفرمود:
«ما لک! ذبحک الله على فراشک عاجلا، و لا غفر لک یوم حشرک»
«تو را چه شده! خدا تو را به زودى در میان رختخوابت ذبح نماید و روز محشر تو را نیامرزد.»
به خدا قسم من امیدوارم تو از گندم عراق نخورى، مگر مختصرى. ابن سعد از باب تمسخر گفت: جو در عوض گندم کافى خواهد بود.
ابن عباس گوید: در محضر رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بودم، در حالى که فرزندش، ابراهیم را بر ران راست و حسین را بر ران چپ جاى داده بود. گاهى این و گاهى آن را مىبوسید. ناگهان جبرئیل نازل شد و پیامى از جانب پروردگار به آن حضرت ابلاغ نمود و بازگشت.
رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: این جبرئیل بود که به من خبر داد که خدا تو را سلام مىرساند و مىفرماید: این دو تن را در کنار یکدیگر براى تو باقى نخواهم گذاشت، باید یکى را فداى دیگرى نمایى.
رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم به چهره ابراهیم نگاه کرد و گریه کرد و به صورت حسین نیز نگاه کرد و گریان شد! سپس فرمود: با مرگ ابراهیم جز من کسى محزون نمىشود، امّا مادر حسین، فاطمه و پدرش على، پسر عموى من است که گوشت و خون او، گوشت و خون من است؛ اگر حسینم از دنیا برود، من، پدر و مادرش محزون خواهیم شد، از این رو راضى هستم ابراهیم را فداى حسین نمایم! آنگاه به جبرئیل خطاب نمود و فرمود: ابراهیم را فداى حسین نمودم! ابن عباس گوید: بعد از سه روز ابراهیم از دنیا رفت، از آن پس رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم هر زمان حسین را مىدید، او را در آغوش مىکشید و رویش را بوسه مىزد و دندانهایش را مىمکید و مىفرمود: فداى تو گردم که فرزندم ابراهیم را فدایت نمودم.[3]
از روز هفتم محاصره آب شدت یافت و فریاد العطش کودکان بلند شد. در روز تاسوعا و عاشورا، امام و اصحاب برای آب از آن دون صفتان استنصار کردند، امّا حاصلی نداشت.
در روز عاشورا اصحاب امام حسین علیه السلام پیش ا ز بنی هاشم قدم در میدان جنگ گذاشتند و با شور و شوق فراوان جان فدای مولای خود کردند. این شورو اشتیاق به خاطر وعدهی حق حضرت بود که فرمود: «بین شما و بهشت حائلی جز شهادت نیست». از آن روز همهی محبّان اهل بیت به حال آنان غبطه میخورند و در مقابلشان دست به سینه گذاشته، میگویند: پدر و مادرم فدای شما. رزمندگان ما در طول دفاع مقدس با ذکر یا حسین به جبههها میرفتند. بعضی با لب تشنه شهید میشدند.
روز عاشورا اصحاب یکی پس از دیگری به میدان رفتند و به شهادت رسیدند. بعد از آنان نوبت به بنیهاشم رسید و اول از همه حضرت علی اکبر علیه السلام قدم به میدان گذاشت تا جواب «هل من ناصر ینصرنی» پدر را بدهد.
وقتی جناب علی اکبر به میدان میرفت، امام علیه السلام فرمود: خدایا شاهد باش کسی را به سوی این قوم میفرستم که اشبه الناس به پیامبر بود. هر گاه مشتاق دیدار رسول خدا میشدیم، به او مینگریستیم.
[1] ـ نحل، ۷۵.
[2] ـ بحار الأنوار، 44، 366.
[3] ـ کشف الیقین فی فضائل أمیرالمومنین، 321.