سخنرانی شب سوم محرم ۱۳۹۸
باید آرزوی ما این باشد که در این دهۀ محرم با خدای تعالی بیشتر آشنا شویم. یکی از مشکلات مهم ما این است که بعد از این همه عمری که گذراندیم، هنوز آنطور که باید با خدای تعالی آشنا نیستیم. هر کس هم آشنا باشد، کم است. از خدا بخواهیم بیشتر فهممان بدهد.
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۸
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب سوم محرم | دوشنبه ۱۳۹۸/۰۶/۱۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
امام حسین علیهالسلام خطبهها و سخنرانیهای متعددی در روز عاشورا ایراد فرمودند که همه جمعآوری شده است. بیشتر این خطبهها پیش از شروع جنگ و با هدفِ بیدار کردن مردم و توجه دادن به آنها بود تا اگر کسی ندانسته آمده، متوجه شود. بدیهی است که سران سپاه دشمن میل نداشتند حضرت صحبتی کنند؛ لذا گاه در بین سخنان ایشان شعار میدادند و همهمه میکردند، امّا حضرت بیاعتنا به آنها به صحبت خود ادامه میدادند.
امام علیهالسلام در اولین سخنرانی روز عاشورا چنین فرمودند:
«ایها الناس! اسمعوا قولى، و لا تعجلوا حتى اعظکم بما هو حق لکم على، و حتى اعتذر الیکم من مقدمى علیکم فان قبلتم عذرى و صدقتم قولى و أعطیتمونى النصف من أنفسکم کنتم بذلک أسعد و لم یکن لکم على سبیل و ان تقبلوا منى العذر و لم تعطلوا النصف من أنفسکم فأجمعوا امرکم و شرکاء کم ثم لا یکن امرکم علیکم غمه ثم اقضوا الى و لا تنظرون ان ولیى للّه الذى نزل الکتاب و هو یتولى الصالحین.
عباد اللّه اتقوا اللّه وکونوا من الدنیا على حذر فان الدنیا لو بقیت على احد او بقی علیها أحد لکانت الأنبیاء أحق بالبقاء وأولى بالرضاء وارضی بالقضاء غیر أن اللّه خلق الدنیا للفناء فجدیدها بال ونعیمها مضمحل و سرورها مکفهرّ و المنزل تلعه والدار قلعه فتزودوا فان خیر الزاد التقوی واتقوااللّه لعلکم تفلحون»
«ایها الناس!» ای مردم «اسمعوا قولى» سخن مرا بشنوید «و لا تعجلوا» و عجله نکنید «حتى اعظکم بما هو حق لکم علىّ» تا شما را موعظه کنم به آنچه حق شماست بر من.
عمر سعد برای آغاز جنگ عجله داشت و از عصر تاسوعا لشکر را آمادۀ نبرد کرد، ولی امام آن شب را مهلت خواست و جنگ به صبح فردا موکول شد. اینک امام حسین علیهالسلام بهعنوانِ امامِ بر حق و جانشین واقعی پیامبر بعد از امیرالمؤمنین و امام حسن علیهمالسلام مردم را موعظه و آنها را به صراط مستقیم راهنمایی میکنند. کار ایشان کار انبیاست و خوبیها و بدیها را به مردم میگویند و نصیحتشان میکنند.
«و حتى اعتذر الیکم من مقدمى علیکم» صبر کنید تا من علت آمدنم بهسوی شما را بیان کنم تا شما عذری نداشته باشید. «فان قبلتم عذرى» اگر عذر مرا پذیرفتید «و صدقتم قولى» و سخنم را تصدیق کردید «و أعطیتمونى النُصف من أنفسکم» و انصاف دادید «کنتم بذلک أسعد» سعادتمند میشوید «و لم یکن لکم على سبیل» و من نیز انتقاد و شکایتی از شما ندارم «و ان لا تقبلوا منى العذر و لم تعطلوا النصف من أنفسکم» ولی اگر عذر مرا قبول نکردید و انصاف ندادید «فأجمعوا امرکم و شرکائکم» کید و مکر خود و شرکایتان را علیه من جمع کنید «ثم لا یکن امرکم علیکم غمه» ولی بدانید این کار جز غم و غصه ثمری برای شما نخواهد داشت «ثم اقضوا الى و لا تنظرون» هرکاری میخواهید بکنید و مرا مهلت ندهید (این سخن پیامبران به مشرکان بود) «ان ولیى اللّه » امّا بدانید که ولی من خداست «الذى نزل الکتاب» که کتاب نازل کرده «و هو یتولى الصالحین» و مولای صالحان است.
امام علیهالسلام در ادامه میفرمایند:
«عباد اللّه اتقوا اللّه» ای بندگان خدا تقوای الهی پیشه کنید! «وکونوا من الدنیا على حذر» دلتان پایبند دنیا نباشد و از دوستی دنیا بترسید. «فان الدنیا لو بقیت على احد او بقی علیها أحد لکانت الأنبیاء أحق بالبقاء» اگر بنا بود دنیا برای کسی باقی بماند یا کسی در دنیا باقی باشد، پیامبران سزاوارتر به بقا بودند «و أولى بالرضاء و ارضی بالقضاء» چون خدا از آنها راضی و آنها هم از خدا راضی بودند، امّا با وجود آنکه محبوب خدا بودند، از دنیا رفتند. «غیر أن اللّه خلق الدنیا للفناء» خدای تعالی دنیا را برای فنا آفریده است. دنیا کاروانسرایی است که از این راه میآیند و از آن راه میروند. حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام کنار قبری ایستاد و فرمود:
«إِنَّ شَیْئاً هَذَا آخِرُهُ لَحَقِیقٌ أَنْ یُزْهَدَ فِی أَوَّلِهِ وَ إِنَّ شَیْئاً هَذَا أَوَّلُهُ لَحَقِیقٌ أَنْ یُخَافَ مِنْ آخِرِهِ» (وسائلالشیعه، ۱۶، ۱۵)
«آنچه آخرش این است، سزاوار است از آغاز نسبت به آن زهد پیشه کرد و آنچه آغازش این است، باید از سرانجامش ترسید!»
«فجدیدها بال» زیباییها و تازگیهای دنیا روزی کهنه میشود «و نعیمها مضمحل» و نعمتهایش از بین میرود «و سرورها مکفهرّ» جشن و سرورهایش تبدیل به عزا و مصیبت میشود «و المنزل تلعه» منزلی است که باید آن را ترک کنید «والدار قلعه» خانهای است که از آن جدایتان میکنند. «فتزودوا فان خیر الزاد التقوی واتقواالله لعلکم تفلحون» زاد و توشه تهیه کنید و تقوای خدا داشته باشید تا رستگار شوید!
نماز
پیش از این عرض شد نماز صورتی دارد و باطنی. صورت آن همین رکوع و سجود و تشهد و سلام است که میدانید؛ «اولها التکبیر و آخرها التسلیم» اولش تکبیر و آخرش تسلیم است.
قرآن بهطورِ تفصیل جزئیات آن را بیان نکرده، فقط میفرماید نماز بهجا آورید و توضیحِ آن را بر عهدۀ پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله گذاشته است. پیامبر نیز با وحی پروردگار خصوصیات آن را به مردم یاد دادند و فرمودند «صلّوا کما رایتمونی اُصَلّی» همانطور که نماز خواندن مرا میبینید، نماز بخوانید.
از اولین دستوراتی که در مکه بر حضرت نازل شد، نماز بود. ایشان به همراه علی مرتضی و خدیجه کبری سلام اللّه علیهم در مسجد الحرام نماز جماعت میخواندند و طوری میایستادند که رو به کعبه و مسجدالاقصی باشند؛ یعنی همان وقت که به رسالت مبعوث شدند، احکام نماز بر ایشان نازل شد و به همین صورتی بود که الآن میخوانیم، فقط جهت قبله در مدینه تغییر کرد و از مسجدالاقصی به طرف کعبه گشت.
بعضی مسائل نماز هم بهتدریج پیش آمد که یا خود رسول خدا یا بعدها علی علیهالسلام و سایر ائمۀ علیهمالسلام از قول پیامبر بیان فرمودند و امروزه در کتابهای روایی جمعآوری شده که همه حکم خداست. اگر کسی احکام نماز را با آنکه میتواند، یاد نگیرد یا رعایت نکند، نمازش باطل است.
احکام نماز را باید از فقیه وارستهای آموخت که خودنگهدار و حافظ دین خود و دیگران باشد و بر هوای نفسش مسلط و مطیع امر مولا باشد. چنین کسی صلاحیت دارد احکام دین را از او بیاموزند؛ چراکه او فقیه و عالم و عادل است؛ یعنی عمر خود را در این راه گذاشته، میتواند در روایات اهلبیت جستجو کند؛ روایات ضعیف را تشخیص دهد و از روایات صحیح و اصول و فنونی که آموخته، احکام شرع را از کتاب و سنّت استنباط کند. اینجا دیگر اوست و خدای خودش. باید سعی کند اشتباه نکند و دائم پناه به خدا ببرد و از خدا کمک بگیرد. در واقع مقلد بند گردن وی انداخته، معذور است.
امّا باطن و معنویت نماز این است که نمازگزار حضور قلب داشته باشد و حواسش جمع باشد. پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام خودشان اینطور بودند و بارها بر این امر تأکید میکردند. حضور قلب یعنی خیالاتی در ذهن نیاورد و از اول نماز توجهی به غیر خدا نداشته باشد. اگر نماز جماعت میخواند، به حمد و سورۀ امام گوش دهد، سعی کند در این سکوت مراقب قلبش باشد، فارغ از قیل و قالهای این و آن. این مهم راهی ندارد جز خواستن از خدا.
یکی از معانی «صلّی» حرارت و سوختن است. حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت میفرماید «وقتی آدمی به نماز میایستد، آتش شوق و محبّت عشقش بهتدریج غیر خدا را میسوزاند». نماز اگر نماز باشد، ابتدا خلقیاتِ بدِ انسان را میسوزاند، البته نه یک روز و دو روز. کمکم انسان را چنان به خدای تعالی مأنوس میکند که دیگر غیر از محبّت پروردگار و ائمۀ اطهار علیهمالسلام در دلش نمیماند. این ثمره نماز است.
بهتدریج معصیت در کامش از حنظل (میوهای بسیار تلخ) تلختر میشود و چنان خودش را میگیرد که هیچ معصیتی از اعضاء و جوارحش سر نزند. اگر کسی بگوید ما یک عمر نماز میخوانیم و هنوز نتوانستیم زبان و چشم و فکر خود را نگه بداریم، عیب از خود اوست، البته ناامیدی غلط است! انسان تا وقتی در دنیاست و فرصت عمر دارد، باید سعی کند.
حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت در تفسیر سورۀ بقره بیاناتی دارند که فقراتی از آن را میخوانیم:
﴿ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ ۞ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ﴾ ﴿بقره، ۲ و ۳﴾
«ایمان به غیب آوردند. ایمان به اسباب، ایمان به غیب نیست» اینکه انسان بگوید با زور بازو کار میکنم و نان درمیآورم، نیست، البته کار لازم است، ولی به حول و قوۀ خدا. «ایمان آوردند که همراهشان نوری است که از عالم خلق نیست؛از عالم خوردن و خوابیدن نیست. از آنچه از مفّکره شخص میآید بالاتر است. از مفکرات و از عوالم شخص و از وضع امور عادی بالاتر است». نوری است که خدا قرار داده و نماز بهتدریج انسان را متوجه آن میکند. این نور درون انسان است و از این عالم ماده نیست؛ از خورد و خوراک و گوشت و پوست و استخوان نیست. خون در بدن ما از مغز سر تا پنجه پا حرکت میکند. در قلبمان هم خون است، ولی آنچه همراه ماست، اینها نیست، از عالم دیگر است. همراه ماست، امّا خدا داند کجاست. فقط میدانیم منشأ آن قلب است.
«حتماً از وضعی که در افق آدمیزاد است، نیست، البته لازم نیست که نحو تفصیل و اجتهاد باشد، مؤمن باشد و اطمینان داشته باشد که همراهش نور و قوهای است که از نشئۀ آب و خاک و هوا نیست». حواست باشد که سرمایه داری و این سرمایه از ناحیه پروردگار است. جوانها و نوجوانها که در ابتدای عمر هستند، سرمایهشان دست نخورده است. حواسشان باشد این چیزی که دستنخورده و سالم است، نگه بدارند و سعی کنند و از خدا بخواهند حفظ شود.
«امر هر شخصی غائب از شخص است» منظور از امر، عالم امر یا عالم روح است؛ «لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» عالم خلق و عالم امر ازآنِ اوست.
﴿وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً﴾ (اسراء، ۸۵)
«از تو دربارۀ روح میپرسند، بگو روح از عالم امر پروردگارم است و از علم جز اندکی به شما داده نشده.»
روحِ ما همان نور خدا و ظهور اوست، لکن به این زودی متوجه آن نمیشویم. باید خدا کمک کند تا بهتدریج فهم حاصل شود. امر یعنی عالم امر که در مقابل عالم خلق است. خلق یعنی همین بدن و جسم، و امر یعنی روح که ظهور روح هم تاحدودی نفس است.
«نور خدایی که با هر فردی هست، با این شخص است و مستور از اوست. چون نور خدا مستور است و چون عالم امری که خدا برای مخلوقاتش قرار داده، مستور است، از این جهت با آن عالم امر و با آن نوری که خدا همراه آدمیزاد قرار داده، اسم آن را گذاشتهاند غیب؛ یعنی غائب از فهم عادی، غائب از عنصر خاکی، غائب از ادراکات افرادِ متوسطۀ قلیل الاطلاع. کسانی که ایمان آورده باشند به غیب یعنی نسبت به نشئه خود، نه نشئه کس دیگر، اطمینان داشته باشد که هست. همراه من چیزی است که حلّال مشاکل همه و حلّال مشاکل من است و آن قدر که من علم و اطلاع داشته باشم، بالنسبه به آن نور و آن قدرت، هیچِ محض و سایۀ محض هستم.»
خدا باید کمک کند انسان به این فهم برسد. «یؤمنون بالغیب» یعنی ایمان داشته باشد خدایی که همۀ مخلوقات را خلق کرده، دور نیست؛ در آسمانها نیست؛ همراه انسان است «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ»، «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید». در سورۀ مجادله میفرماید «هیچ نجوایی میان دو کس نیست، مگر اینکه خدا چهارمینِ آنهاست و نه میان پنج کس، مگر اینکه او ششمینِ آنهاست و نه بیشتر و نه کمتر مگر اینکه او با آنهاست هرجا باشند». نماز میتواند این فهم را به انسان بدهد، بهشرط آنکه خود انسان هم بخواهد و به نماز اعتنا کند و اهمیت بدهد و از خدا بخواهد. شاید یک عمر طول بکشد، ولی ارزش دارد. میارزد همۀ عمر را صرف همین کرد. اصلاً خدای تعالی عمر را برای همین قرار داده، نه برای خوردن و آشامیدن و بچه آوردن.
حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت در ادامه میفرماید «یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ یعنی در افراد شوق بندگی، شوق تقرب به درگاه ربوبی، شوق معرفت ایجاد میکنند. خودشان شائق هستند، خودشان حرارت دارند، این حرارت و شوق به عبودیت و معرفت خدا و شوقِ حضورِ محضر احدیت را برای دیگران هم ایجاد می کنند.» همۀ ما هرجا باشیم در محضر خدا هستیم؛ در تنهایی یا در جمع در محضر خدا هستیم.
«یقین، خودش نماز را برپا میکند، به جمیع مصادیق. خودش حرارت پیدا میکند برای تقرّبِ درگاه حضرت احدیت، دیگران را هم وا میدارد. مثل چهارچهارتا چطور بیّن و آشکار است، هدایت هم نزد آقایان آشکار و بیّن و بدیهی است. در نظر ما از بدیهیات است که 9ضربدر 9 میشود 81. در نظر شریف متقین که در رأس آنها دوازده معصوم هستند، فعالیت خداوند را التفات دارند. التفات دارند که حول و قوه به همه میدهد. التفات دارند که در تمام آنات همه از فیض خدای یکتا میخورند. قهراً غیر خدا و غیر اوصاف خدا و غیر اسماء خدا و افعال خدا در نظر آقایان محو و فانی و نابود است.»
«قهراً در هر مشکلی که وارد شوند، رستگارند؛ در سیاست، در عبادت، در قدوم صوری، مردم را تذکر بگویند. در همهجا رستگارند؛ یعنی ماده غلط از متقین که در رأس آنها ائمه طاهرین هستند، زائل شده. دوبینی، دورنگی، حرص، بخل، جهل همه برطرف شده.»
باید آرزوی ما این باشد که در این دهۀ محرم با خدای تعالی بیشتر آشنا شویم. یکی از مشکلات مهم ما این است که بعد از این همه عمری که گذراندیم، هنوز آنطور که باید با خدای تعالی آشنا نیستیم. هر کس هم آشنا باشد، کم است. از خدا بخواهیم بیشتر فهممان بدهد.
مسلم بن عقیل
عجیب است که مردم اینطور هستند. هجده هزار نفر اطراف مسلم بن عقیل جمع شدند و مسلم نامه نوشت به حسین بن علی علیهماالسلام که اینهمه بیعت کردند و آماده قدوم شما هستند؛ تشریف بیاورید.
از آن طرف یزید با مشورت غلام زنا زادهاش، عبیدالله بن زیاد را از بصره به کوفه فرستاد و امارت آنجا را به او سپرد. عبیداللّه هم شروع کرد به اعمال سیاست شیطانی خود. بهتدریج مردم را از اطراف مسلم پراکنده کرد.
کوفیان دست از یارى جناب مسلم برداشتند تا آنجا که فقط سى نفر با او نماز مغرب خواندند و چون از مسجد بیرون آمد، ده نفر بیشتر نماندند و مدّتى بعد همان ده نفر هم پراکنده شدند. مسلم ماند و یک شهر دشمن.
شب هنگام در کوچهاى بر در خانهاى نشست. صاحبخانه به انتظار فرزندش از در بیرون آمد. مسلم از او آب طلبید و او برایش آب آورد. گفت: در این شهر پرآشوب چرا اینجا نشستهاى؟ برخیز و به خانهات برو. مسلم ابتدا جوابى نداد. پس از تکرار سؤال او فرمود: من در این شهر غریبم و اهل و عیالى ندارم. آیا ممکن است امشبى مرا به خانهات راه دهى؟
پرسید: تو کیستى، اهل کجایى؟ فرمود: من مسلم بن عقیلم که مردم این شهر فریبم دادند و دست از یارىام کشیدند. طوعه مسلم را به خانۀ خویش برد و آب و غذا و محل خواب برایش مهیّا ساخت، امّا فرزندش صبح زود نزد ابن زیاد رفت و خبر مسلم را به او داد. عبیدالله پانصد سرباز به سوى خانۀ طوعه گسیل داشت.
مسلم ابتدا مقاومت کرد و جنگ نمایانی با کوفیان نمود، امّا سرانجام گودالى حفر کردند و با حیله او را در آن انداختند و دست بسته به دارالإماره بردندش.
چون بر ابن زیاد وارد شد، به او سلام نکرد. گفتند: به امیر سلام کن. فرمود: او امیر من نیست. عبید الله گفت: سلام کنى یا نکنى تو را خواهم کشت.
فرمود: پس اجازه بده وصیتى کنم. سپس به حاضران در مجلس نظر افکند و در آن میان به عمر سعد گفت: میان من و تو خویشاوندى است. وصیت مرا بشنو و به آن عمل کن. عمر سعد به جهت خشنودى ابن زیاد تسامح کرد. ابن زیاد به او گفت: این تسامح چیست؟ برخیز و به وصیت او گوش فرا دار.
جناب مسلم به عمر سعد وصیت کرد اول: مرا در این شهر دینى است به هزار درهم. زره مرا بفروش و قرضم را بده. دوم: به مولایم حسین بن على علیهماالسلام بنویس که از آمدن به کوفه صرفنظر کند؛ چراکه من برایش نوشتهام مردم با او همراهاند و او از مکه خارج و متوجّه کوفه شده است. سوم: چون مرا کشتند، جنازهام را بگیر و دفن کن.
عمر سعد وصیتهاى مسلم را به ابن زیاد گزارش داد و آن ملعون او را به سبب این خیانت ملامت کرد و گفت: اگر او مرا امین خود دانسته بود، این کار را نمىکردم. امّا از آن جهت که خیانت را از حد گذراندى، سزاوار امیرى لشکر کوفهاى.
فرمود: خواهرم! اینجا همان جایى است که جوانان ما کشته مىشوند و زنانمان به اسیرى مىروند.