سخنرانی شب دوم محرم ۱۳۹۱
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۱
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب دوم محرم | جمعه ۱۳۹۱/۰۸/۲۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
محدّث کاظمینى در تکلمه، محدّث نورى در دارالسلام و محدّث قمى در فواید، به ذکر محاسن و فضائل اخلاقى و مراتب علمى به خصوص زهد و تقواى شیخ جعفر شوشترى پرداخته و صاحب ترجمه را کراماتى بر شمردهاند.
علامه نورى با حاج شیخ جعفر معاصر بود و حکایتى از زبان خود شیخ جعفر شوشترى نقل مىفرماید. خلاصه آن که شوشترى پس از خاتمه درس از نجف به زادگاه خویش مراجعت مىنماید. وى مىگوید: مدّتى مردم را از روى کتاب (تفسیر صافى محسن فیض) موعظه مىنمودم و از روى کتاب روضه الشهدا براى آنها روضه مىخواندم و از حفظ، بیانى نداشتم.
سالى بدین منوال گذشت و از این که ملاى کتابى (از رو خواندن) بودم خیلى رنج بردم. مایل بودم ناصحى نطّاق و ذاکرى شیوا و زبان آور باشم. به ائمه مخصوصا سالار شهیدان متوسّل بودم و در عین حال تا نیمه شبها راه چاره مىجستم تا به خواب فرو مىرفتم.
سرانجام شبى در عالم رویا دیدم که گویى در صحراى کربلا هستم و همان گونه که شنیدیم، دو لشکر به روى هم صف بستهاند (صفى نابرابر) من خود را سریع به خیمهگاه حسینى رساندم؛ وارد خیمه شدم و سلام کردم. آن حضرت پس از التفاتى مرا به کنار خویش خواند و به حبیب بن مظاهر فرمود: حبیب براى میهمان عزیز، آب که نداریم، با آن مختصر آرد و روغن، غذایى آماده ساز. حبیب برخاست و به دستور حضرت عمل نمود و من مختصرى از آن غذا را خوردم و بیدار شدم و بعد از آن به برکت آن غذا، بدون کتاب سخنرانى مىکردم.
جناب شیخ جعفر شوشترى، عالمى متّقى و دوستدار اهل بیت بود. وقتى حدود شصت سال از سنّش گذشته بود، حالاتى در خود احساس کرد و در آخر خود را محتاج امام حسین علیه السلام دید. این در حالى است که ایشان همهى واجبات را انجام داده، محرّمات را ترک کرده و به اندازه خود به انجام مستحبات پایبند و به تمام معنا پرهیزکار است، امّا وقتى به محاسبهى اعمال خود مىنشیند، مىگوید :
من نگاه کردم دیدم سنّم از شصت گذشته و مرگم نزدیک شده است و وسیلهاى براى نجات، در خود ندیدم. یک یک اعتقادات و اعمالم را بررسى کردم، دیدم چیزى که بتواند مرا نجات دهد ندارم. در آخر کار مىگوید: دیدم تنها یک چیز است که مىتواند نجات دهنده ى من باشد و آن حسین بن على و توسل به ایشان است.
این به معناى آن است که امام حسین علیه السلام مىتواند انسان را از «خود» خارج سازد. تا این منیّت بین انسان و خداى تعالى حائل شده، حرکت غیر ممکن است. «تو خود حجاب خودى حافظ از میان برخیز» لکن مقدّمهى آن این است که آدمى خود را آمادهى اطاعت از حضرات معصومین و امتثال فرامین خداى تعالى، در انجام واجبات و ترک محرّمات کند و این کار را فقط به خاطر آن که دستور خدا و رسول خدا و اهل بیت گرامى او است انجام دهد. این تصمیم و استقامت بر آن، زمینهى منخلع شدن از «خود» را فراهم مىآورد و پس از چندى انسان واقعآ خود را محتاج امام حسین علیه السلام مىبیند. در حقیقت انجام واجبات و ترک محرّمات، انسان را اهل بهشت مىسازد، امّا بیرون آمدن از خویش و درک اسما و صفات پروردگار، کار حسین بن على علیهما السلام و دیگر حضرات معصومین علیهم السلام است و جز توسّل به ذیل عنایات ایشان، راه دیگرى وجود ندارد.
بنابراین وقتى شیخ شوشترى مىگوید: خود را از اهل جهنّم دیدم، سخنى از سر تواضع و اخلاص گفته، امّا حقیقت این است که عبادات فقط مقدّمهاند و اصل حرکت انسان وابسته به حضرات معصومین، على الخصوص حسین بن على علیهما السلام است. جناب شیخ، شخصى عوام و مقدسمآب نیست. او مىفهمد که اعمال، وقتى بالا مىروند که انسان آنها را نبیند و حسابى برایشان باز نکند. اگر به نماز شبها و ذکرها و تلاوت قرآنها و گناه نکردنهایش ببالد، هیچ فایدهاى برایش ندارد چراکه معلوم نیست این اعمال مورد قبول خداى تعالى قرار گرفته باشد، البتّه خداى تعالى قبول مىکند، امّا صحبت این است که بنده باید بندگى کند و حرف بشنود.
شیخ مىگوید: نظر کردم به ایمان آن چنان که اوست مدار قبول شدن اعمال و مناط حصول نجات از مهالک و اهوال. نیافتم در خود علامتى از علامتهاى او و نه اثرى از آثار وى و نه آثار تمام ایمان را و نه ناقص او را و نه کمترین درجاتش را.
امام باقر علیه السلام مىفرماید کسى که هنگام انجام گناه ناراحت شود و در وقت انجام ثواب خوشحال گردد، صاحب ایمان است. در روایت است که نماز خود را چنان بخوانید که انگار آخرین نماز شما است.
به علاوه این حال را هم در خود دیدم که خدا مىفرماید :
(أ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ) (حدید، 16)
«آیا وقت آن نرسیده که قلبهاى مؤمنان براى ذکر خدا و آنچه از حق نازل شده، نرم و فروتن شود؟»
به اخلاق خود نظر کردم، دیدم نه تنها اخلاق حمیدهاى ندارم بلکه اضداد آن را دارم؛ نه تواضعى؛ نه حلم و کرم و رحمى و نه حسن ظنّى به خداى تعالى! برعکس، صفات مخالف آنها را دارم. به اعمال حسنه و طاعات و آنچه مىتواند باعث تقرّب من شود، نظر کردم، دیدم چیزى که بتواند مرا نجات دهد ندارم. آرام آرام حالت ناامیدى در من پیدا شد. با خود گفتم: ناامیدى کفر است. بالأخره تو امّت پیامبر خاتم و شیعه امیرالمؤمنین و از موالیان اهل بیت هستى. آنها سبیل اعظم و صراط اقوم و کهف حصین و عروه الوثقى هستند؛ «الفُلْکِ الَّتى مَنْ رَکِبَها نَجَا وَ مَن تَرَکَها غَرَق» (کشتى نجاتى که هر کس در آن سوار شود، نجات مىیابد و هر کس آن را ترک کند، غرق مىشود). با نگاه به این ائمه، اندکى به خود امیدوار شدم امّا باز دیدم که محبّت و دوستى باید علامتى داشته باشد؛
(قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحیمٌ) (آل عمران، 31)
«بگو اگر خدا را دوست مىدارید، از من پیروى کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد که خدا آمرزنده مهربان است.»
کجاست تبعیت من از امام حسین علیه السلام و ائمه اطهار علیهم السلام؟ در خود چنین تبعیتى نیافتم لذا حال اضطرار و خوفى در من ایجاد شد.
پس از آن نظر کردم در وسایل متعلّق به ائمه علیهم السلام، دیدم از میان آنها، با آن که همه کشتى نجات و چراغ هدایت و صراط اقوم هستند، امام حسین علیه السلام ویژگى دیگرى دارد و راهش وسیعتر و فایدهاش بزرگتر است. قصد ایشان کردن و به ذیل عنایاتش آویختن، آثار دیگرى دارد. با خود گفتم به قرارگاه کشتى حسین علیه السلام وارد شوید؛ (بِسْمِ اللهِ مَجْراها وَ مُرْساها) پس از آن دیدم از میان خصوصیات حسین بن على علیهما السلام کدامشان مىتواند مرا از این وضع نجات دهد. دیدم حسین بن على علیهما السلام خود مىفرماید: «انا قتیل العبره ما ذکرت عند مؤمن الّا بکى و اغتم لمصابى» (من کشته اشکم؛ نزد هیچ مؤمنى یاد نشوم مگر آن که اشکش جارى شود و در مصائب من غمگین گردد) پس یافتم این حال را در خود، در وقت ذکر اسم شریف او.
دوم آنکه دیدم ائمه اطهار علیهم السلام در وقت داخل شدن محرّم، غمگین و محزون مىشوند و هر روز که به عاشورا نزدیک مىشد، حزن و اشکشان بیشتر مىشد.
هر یک از امامان ما وقتى محرّم فرا مىرسید، خانواده خود را جمع مىکردند و اگر کسى از دوستانشان که اشعارى بلد بود، وارد مىشد، مىفرمودند شعرى بخواند و ایشان نوحه سرایى مىکردند و اگر کسى نبود، خودشان روضه مىخواندند؛ مثل امام رضا علیه السلام که در روز اول محرّم به ریّان بن شبیب فرمود: اگر مىخواهى بر چیزى گریه کنى بر حسین علیه السلام گریه کن که کشته شد مانند کشته شدن گوسفند، و هجده تن از اهل بیتش نیز با او کشته شدند.
من نیز در خود چنین حالى یافتم و دیدم که چون ماه محرّم وارد مىشود، حال تأثّر و گریه و غمى در من به وجود مىآید پس استدلال کردم از این، به وجود اثرى از آثار ولایت و محبّت ایشان، که فرمودند: «شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا و عجنوا بنور ولایتنا» (شیعیان ما از زیادى گِل ما خلق و به نور ولایت ما عجین شدهاند).
پس از آن روایاتى را ملاحظه کردم درباره فضل زیارت امام حسین علیه السلام. حضرت زینب سلام الله علیها وقتى وارد کربلا شد، با دیدن قبر امام حسین علیه السلام اندوه فراوانى ظاهر ساخت و تربت برادر را برداشت و بویید و بر سر گذاشت و گریه کرد. من نگاه کردم دیدم چنین وضعى نسبت به کربلا دارم. وقتى به این سرزمین وارد مىشوم، اندوهگین مىشوم. به این جهت اثر شیعگى و محبّت را بیشتر در خود احساس کردم، امّا از سوى دیگر باز دیدم مگر نه این است که اولین چیزى که در قیامت سؤال مىشود، نماز است و اگر پذیرفته شود، دیگر اعمال پذیرفته مىشوند و اگر رد شود، اعمال دیگر هم رد مىشوند. دیدم من نماز درستى نخواندهام. اگر نماز من قبول نشود، چه بسا ابراز محبّتم به ساحت ابا عبدالله نیز پذیرفته نشود. امّا باز التفات کردم به این روایت که هر کس بر امام حسین علیه السلام بگرید یا بگریاند، بهشت بر او واجب مىشود.
روزى رسول خدا صلّى الله علیه و آله امام حسین علیه السلام را در دامن گرفته بود و او را مىبوسید. عایشه گفت: یا رسول الله! مثل این که این فرزند خود را خیلى دوست مىدارید؟ فرمود: چرا او را دوست نداشته باشم؟ او میوهى دل و نور چشم و ثمرهى عمر من است. هر کس حسین علیه السلام را زیارت کند، ثواب یک حج از حجهاى مرا خواهد داشت. عایشه با تعجب پرسید: یک حج شما؟! فرمود: بلکه دو حج… و اضافه کرد بر آن تا صد حج.
با خود گفتم: من زیارت حسین بن على علیهما السلام رفتم و این زیارت معادل حجّ رسول خدا است و حجّ رسول خدا هیچ خلل و نقصى ندارد و به سادگى از بین نمىرود.
پس از آن به روایاتى که درباره مجالس امام حسین علیه السلام وارد شده، نظر کردم، دیدم از جمله مکانهایى که آن حضرت نظر دارد و براى دوستان و شیعیانش طلب آمرزش مىکند، مجالس عزادارى ایشان است و از جدّ خود مىخواهد که واسطهى بخشیده شدن آنها شود. این روایات نیز برایم امیدوار کننده بود. باز دیدم در روایت است که هر کس به زیارت حسین بن على علیهما السلام مىرود، ملکى به او مىگوید: خداى تعالى به تو سلام مىرساند و مىگوید: اعمالت را از سر گیر که خداوند گذشتهى تو را بخشید. ملائکه او را بدرقه مىکنند تا به سلامت به وطن خود برسد. امیدوار شدم به توسّل به امام حسین علیه السلام و شروع کردم به نوشتن این کتاب (خصائص الحسینیه) تا برایم زاد و توشهاى شود.
گریه بر امام حسین علیه السلام، احترام به کسى است که همه چیز خود را در راه خدا داد و خدا هم باید این چنین از او تقدیر کند. این تلافى، مقتضاى خدایى خدا است.
هر کس از سوز دل اشک بریزد و شکسته شود، باید خداى تعالى حفظش کند و عاقبت به خیر شود، مگر آن که ظلمهاى سختى از او سر بزند و پا بر همهى ارزش هایى بگذارد که حسین بن على علیهما السلام به خاطر آنها شهید شد؛ پا بر اسلام و احکام اسلام بگذارد.
گذشت حسین بن على و جبران خداى تعالى
اگر گریه بر امام حسین علیه السلام انسان را از کثافات خارج مىسازد، به خاطر شأن خود شخص نیست، شأن والا و مقام ارجمند حضرت سیّد الشهدا باعث این اثر مىشود.
به راستى هر یک از ما تا چه حد مىتوانیم در راه اقامهى دین ایستادگى کنیم و همزمان، از خداى تعالى راضى باشیم؟ نگویید حسین بن على علیهما السلام معصوم بود! اهل بیت و اصحاب امام هم بودند و معصوم نبودند، البتّه آنها مقام آن جناب را نداشتند امّا از امتحانى سخت، سربلند بیرون آمدند و تا پاى جان در راه خدا ایستاند. هر یک از ما چند روز مىتوانیم در شرایط اصحاب امام حسین علیه السلام باشیم و طاقت بیاوریم؛ بىآب و غذا؛ عدّهاى قلیل در مقابل خیل انبوه دشمن! آیا تعلّقات دنیا، از زن و فرزند و ریاست و مال، جلوى چشم انسان نمىآیند و مانع او نمىشوند؟ بعضى از دوستان ما در دوران دفاع مقدس امتحان خوبى پس دادند امّا این امتحانات پایانى ندارند.
خود امام حسین علیه السلام نیز در امتحانى بزرگ قرار گرفت؛ شهادت اصحابى که به تعبیر خود حضرت، بهتر و باوفاتر از آنها وجود نداشت؛ فرستادن یک به یک برادران و فرزندان و فرزندان برادر به میدان و دیدن شهادت آنها و راضى بودن به رضاى خدا و صبر در مقابل همهى این بلاها؛ آن آه جانسوز بر سر نعش على اکبر؛ آن حال غشوه در وقت جدایى از قاسم بن الحسن؛ آن شکستگى در کنار علقمه و در آخر، خود آن جناب، یکّه و تنها در میان دریاى دشمن! این همه تحمّل و رضا و دیدن همهى آنها از خدا، کار آسان و مسئلهى کوچکى نیست.
حسین بن على علیهما السلام امام زمان و قطب دایرهى امکان بود، امّا حاضر شد به خاطر خشنودى خدا، سر مقدّسش این چنین و بدن مطهّرش آن چنان شود و اهل بیت ارجمندش به اسارت رود. با این همه گذشت در مقابل خداى تعالى، آیا جاى آن نیست که پروردگار عالم از زبان رسولش و از زبان ائمه اطهار علیهم السلام این همه ثواب براى یک قطره اشک بر او قرار دهد؟
براى امام حسین علیه السلام دیگر چیزى نماند که در راه خدا نداده باشد، آیا حق او نیست که هر کس دست توسّل به دامانش زند و از سوز دل حاجتى از او طلب کند، مورد عنایت خداوند قرار گیرد و حاجتش روا شود؟
شهید آیت الله دستغیب از قول یکى از دوستانش نقل مىکند که در کربلا بودیم و مىخواستیم آمادهى زیارت حضرت سیّد الشهدا شویم. به همراه فرزندم به شریعه فرات رفتیم براى غسل زیارت. در حال غسل بودیم که فرزندم را آب برد. نه من شنا بلد بودم و نه او؛ هیچ کس هم نبود که به داد ما برسد. در همین حال از سوز دل فریاد زدم یا حسین بن على فرزندم را نجات بده. ناگهان او سر خود را از آب بالا آورد و به سوى من آمد و دست مرا گرفت. پرسیدم: چه شد؟ گفت: نمىدانم. کسى را ندیدم، امّا مثل این که یک نفر بازوى مرا گرفت و به اینجا آورد.
هر کس با دل شکسته متوجّه حسین بن على علیهما السلام مىشود، باید حاجتش روا شود.
گریه بر امام حسین علیه السلام، احترام به کسى است که همه چیز خود را در راه خدا داد و خدا هم باید این چنین از او تقدیر کند. این تلافى، مقتضاى خدایى خدا است.
هر کس از سوز دل اشک بریزد و شکسته شود، باید خداى تعالى حفظش کند و عاقبت به خیر شود، مگر آن که ظلمهاى سختى از او سر بزند و پا بر همهى ارزش هایى بگذارد که حسین بن على علیهما السلام به خاطر آنها شهید شد؛ پا بر اسلام و احکام اسلام بگذارد.
امام حسین علیه السلام کشته شد تا مردم با خدا آشنا شوند و از قیود ظاهرى و باطنى نجات یابند، پس اگر عدّهاى بخواهند مردم را از خدا جدا کنند و آنها را به اسارت خود درآورند، در واقع پا بر خون حسین علیه السلام گذاشتهاند.
او آمده تا به جایى برسد که هیچ ملک مقرّبى راه ندارد و از آنجا دست مردم را بگیرد؛ او آمده که مردم را بنده خدا کند و ارزش آنها را به آنها خاطرنشان سازد. اگر افرادى بخواهند مردم را به مادّیات بکشانند و به جزئیات مشغول کنند، برخلاف هدف امام حسین علیه السلام حرکت کردهاند. عمر سعد هم در روز عاشورا گریه کرد؛ منصور دوانقى هم بر منبر مىرفت و بر امام حسین علیه السلام مىگریست، امّا عاقبت امام صادق علیه السلام را به شهادت رساند.
هر کس طالب معرفت خداوند است و دوست مىدارد بندهاى تعلّقات دنیا و آرزوهاى دراز را از دست و پاى خود باز کند و جوانى خود را در راهى که حسین بن على علیهما السلام مىخواهد صرف کند، بىشک مورد عنایت و دستگیرى حضرت ابا عبد الله قرار مىگیرد؛ چراکه او به همین دلیل قیام کرد.
دوستدار امام حسین علیه السلام باید از مولاى خود بخواهد که در هنگام مواجهه با گناهان، او را نجات دهد تا مبادا به گناه افتد، یا به راهى کشیده شود که جوانىاش از بین برود و توفیق گفتن یک «یا حسین» از او گرفته شود؛ مبادا حالى پیدا کند که منکر همه چیز شود. هیچ کس نمىداند که فرداها دستخوش چه تحولاتى مىشود و جامعه چه تأثیرى بر او مىگذارد، باید از امام حسین علیه السلام بخواهیم که دست ما را بگیرد و کمکمان کند، همچنان که دست خیلىها را گرفت و آنها رانجات داد.