سخنرانی شب دوم محرم ۱۳۹۰
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۰
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب دوم محرم | یکشنبه ۱۳۹۰/۰۹/۰۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
خلاصه صحبت دیشب این بود که خداوند بشر را خلق کرد براى بندگى خویش و رسیدن به این حقیقت که خداوند یکتا بر همه چیز احاطه دارد. نهایت هدف بندگى انسان نیز باید رسیدن به معرفت و عشق پروردگار باشد، به همان نحو که او جلّ و على مىپسندد. براى رسیدن انسان به این هدف، خداى تعالى افرادى را مشخّص فرموده که آمادگى خود را در عالم ذر و با توجه به علمى که پروردگار از آنها داشت، اعلام کردند و رهبر و امام مردم در حرکت به سوى خدا شدند.
هیچ تردیدى نیست که امام و هادى به سوى خدا باید از طرف خداى تعالى تعیین شود چرا که راهبینى و راهبرى، عنایتى است که به همگان عطا نمىشود و تنها به عدهى خاصى که خداوند خود صلاح مىداند عنایت مىشود و سایر مردم باید از این افراد اطاعت نمایند تا به غرض خلقت نائل گردند.
در راه نیل به این هدف، خداى تعالى خاتم تمام پیامبران را حضرت محمّد بن عبدالله (ص) قرار داد و مشیّتش بر این قرار گرفت که این رسول گرامى تا روز قیامت آنچه را که مورد نیاز ظاهرى و باطنى انسانها است، در کتابى به نام قرآن کریم، از طریق وحى دریافت و به مردم ابلاغ نماید. حافظ این کتاب خود خداى تعالى است و اوصیاى پیامبر از اهل بیت او، اسباب حفظ قرآن هستند و بوسیله این کتاب ارجمند از مردم دستگیرى و آنها را هدایت مىکنند. ایشان تا نهایت درجهى کمال رفتهاند و آن را به روشنى مىشناسند لذا اگر مردم هر منطقهاى بر پیروى و اطاعت از ایشان اجماع نمایند، از نعمتهاى ظاهرى و باطنى آنها بهرهمند مىگردند.
مناظرهاى در اثبات امام معصوم
یونس بن یعقوب گوید: خدمت امام صادق علیه السلام بودم که مردى از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و گفت: من علم کلام و فقه و فرائض میدانم و براى مباحثه با اصحاب شما آمدهام. امام صادق علیه السلام فرمود سخن تو از گفتار پیغمبر است یا از پیش خودت؟
گفت: از گفته پیغمبر و هم از خودم، امام فرمود: پس تو شریک پیغمبرى؟ گفت: نه : فرمود: از خداى عزّ و جل وحى شنیدهاى که به تو خبر دهد؟ گفت: نه فرمود: چنان که اطاعت پیغمبر را واجب مىدانى اطاعت خود تو را هم واجب مىدانى؟ گفت: نه، حضرت به من متوجّه شد و فرمود، اى یونس پسر یعقوب! این مرد پیش از آنکه وارد بحث شود خودش را محکوم کرد (زیرا گفته خودش را حجّت دانست بدون آنکه دلیلى بر حجّیّتش داشته باشد) سپس فرمود: اى یونس اگر علم کلام، خوب مىدانستى با او سخن مىگفتى، یونس گوید: (من گفتم) واى افسوس. سپس گفتم: قربانت من شنیدم که شما از علم کلام نهى مىنمودى، و مىفرمودى واى بر اصحاب علم کلام زیرا مىگویند این درست مىآید و این درست نمىآید (میگویند: سَلَّمْنا، لا نُسَلِّم) این به نتیجه نمىرسد، این را مىفهمیم و این را نمىفهمیم. امام فرمود: من گفتم واى بر آنها اگر گفته مرا رها کنند و دنبال خواسته خود بروند، سپس به من فرمود: برو بیرون و هر کس از متکلّمین را دیدى بیاور، یونس گوید من حمران بن اعین و احول و هشام بن سالم را که علم کلام خوب مىدانستند آوردم و نیز قیس بن ماصر که به عقیده من در کلام بهتر از آنها بود و علم کلام را از على بن حسین علیه السلام آموخته بود آوردم: چون همگى در مجلس قرار گرفتیم، امام صادق علیه السلام سر از خیمه بیرون کرد و آن خیمهاى بود که در کوه کنار حرم براى حضرت مىزدند که چند روز قبل از حج آنجا تشریف داشت. چشم حضرت به شترى افتاد که به دو مىآمد فرمود: به پروردگار کعبه که این هشام است. ما فکر مىکردیم مقصود حضرت هشام از فرزندان عقیل است که او را بسیار دوست مىداشت، که ناگاه هشام بن حکم وارد شد و او در آغاز روئیدن موى رخسار بود و همه ما از او بزرگسالتر بودیم، امام صادق علیه السلام برایش جا بازکرد و فرمود، هشام با دل و زبان و دستش یاور ماست سپس فرمود: اى حمران با مرد شامى سخن بگو. او وارد بحث شد و بر شامى غلبه کرد سپس فرمود: اى طاقى تو با او سخن بگو. او هم سخن گفت و غالب شد سپس فرمود: اى هشام بن سالم تو هم گفتگو کن او با شامى برابر شد ]هر دو عرق کردند [سپس امام صادق علیه السلام به قیس ماصر فرمود: تو با او سخن بگو او وارد بحث شد و حضرت از مباحثه آنها مىخندید زیرا مرد شامى گیر افتاده بود پس به شامى فرمود با
این جوان ـ یعنى هشام بن حکم ـ صحبت کن. گفت: حاضرم، سپس به هشام گفت: اى جوان در باره امامت این مرد از من بپرس، هشام (از سوء ادب او نسبت به ساحت مقدس امام علیه السلام خشمگین شد بطورى که مىلرزید)، سپس به شامى گفت: اى مرد آیا پروردگارت به مخلوقش خیر اندیشتر است یا مخلوق به خودشان، گفت: بلکه پروردگارم نسبت به مخلوقش خیر اندیشتر است، هشام گفت: در مقام خیراندیشى براى مردم چه کرده است؟ شامى پاسخ داد: براى ایشان حجّت و دلیلى بپا داشته تا متفرّق و مختلف نشوند و او ایشان را با هم الفت دهد و ناهموارىهاشان را هموار سازد و ایشان را از قانون پروردگارشان آگاه سازد. هشام پرسید او کیست؟ شامى پاسخ داد : رسول خدا (ص) است. هشام پرسید بعد از رسول خدا (ص) کیست؟ شامى جواب داد : قرآن و سنّت است. هشام گفت: قرآن و سنّت براى رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟ شامى جواب داد: آرى. هشام گفت: پس چرا من و تو اختلاف کردیم و براى مخالفتى که با تو داریم از شام به اینجا آمدى! شامى خاموش ماند، امام صادق علیه السلام به او گفت: چرا سخن نمیگوئى؟ شامى گفت: اگر بگویم قرآن و سنّت از ما رفع اختلاف مىکنند باطل گفتهام زیرا عبارات کتاب و سنّت معانى مختلفى را متحمّل است (چند جور معنى مىشود) و اگر بگویم اختلاف داریم و هر یک از ما مدّعى حق مىباشیم، قرآن و سنّت به ما سودى ندهند (زیرا که هر کدام از ما آن را به نفع خویش توجیه مىکنیم) ولى همین استدلال بر علیه من و به نفع هشام است، حضرت فرمود: از او بپرس تا بفهمى که سرشار است، شامى پرسید: اى مرد کى به مخلوق خیراندیشتر است پروردگارشان یا خودشان! هشام پاسخ داد: پروردگارشان از خودشان خیراندیشتر است. شامى گفت: آیا پروردگار شخصى را به پا داشته است که ایشان را متّحد کند و ناهمواریشان هموار سازد و حق و باطل را به ایشان باز گوید؟ هشام پرسید: در زمان رسول خدا 9 یا امروز؟ شامى گفت: در زمان رسول خدا 9 که خود آن حضرت بود، امروز کیست؟ هشام پاسخ داد: همین شخصى که بر مسند نشسته (اشاره به امام صادق علیه السلام کرد) و از اطراف جهان به سویش رهسپار گردند. به میراث علمى که از پدرانش دست بدست گرفته خبرهاى آسمان و زمین را براى ما باز گوید. شامى پرسید: من چگونه مىتوانم این را بفهمم؟
هشام گفت: هر چه خواهى از او بپرس. شامى گفت: عذرى برایم باقى نگذاشتى، بر من است که بپرسم. امام صادق علیه السلام فرمود: اى شامى! مىخواهى گزارش سفر و راهت را به خودت بدهم؟ چنین بود و چنان بود، شامى با سرور و خوشحالى مىگفت: راست گفتى، اکنون به خدا اسلام آوردم، امام صادق علیه السلام فرمود نه، بلکه اکنون به خدا ایمان آوردى، اسلام پیش از ایمان است، بوسیله اسلام از یکدیگر ارث برند و ازدواج کنند و بوسیله ایمان ثواب برند (تو که قبلا به خدا و پیغمبر ایمان داشتى مسلمانى بودى که ثواب عبادت نداشتى و اکنون که مرا به امامت شناختى خدا بر عباداتت هم به تو ثواب خواهد داد) شامى عرض کرد: درست فرمودى، گواهى دهم که شایسته عبادتى جز خدا نیست و محمد (ص) رسول خداست و تو جانشین اوصیا هستى، سپس امام صادق علیه السلام رو به حمران کرد و فرمود: تو سخنت را دنبال حدیث مىبرى ]مربوط سخن میگوئى [و به حق میرسى و به هشام بن سالم متوجّه شد و فرمود: در پى حدیث مىگردى ولى تشخیص نمیدهى ]مىخواهى مربوط سخن بگوئى ولى نمىتوانى [و متوجّه احول شد و فرمود: بسیار قیاس مىکنى از موضوع خارج مىشوى مطلب باطل را به باطلى رد مىکنى و باطل تو روشنتر است. سپس متوجّه قیس ماصر شد و فرمود: تو چنان سخن مىگوئى که هر چه خواهى به حدیث پیغمبر (ص) نزدیکتر باشد دورتر شود حق را به باطل مىآمیزى با آنکه حق اندک از باطل بسیار بىنیاز میکند. تو و احول از شاخهاى به شاخهاى مىپرید و با مهارتید. یونس گوید: به خدا که من فکر مىکردم نسبت به هشام هم نزدیک به آنچه در باره آن دو نفر فرمود، مىفرماید ولى فرمود: اى هشام تو به هر دو پا به زمین نمىخورى (بطورى که هیچ گونه جوابى برایت نباشد) تا خواهى به زمین برسى پرواز مىکنى (به محض اینکه نشانه مغلوبیتت هویدا گردد خودت را نجات مىدهى) مانند توئى باید با مردم سخن گوید. خود را از لغزش نگهدار، شفاعت ما دنبالش مىآید ان شاء الله. (کافى، ج1، ص171، کتاب الحجّه)
روایاتى از راویان شیعه و سنّى از سخنان پیامبر مکرم اسلام (ص) درباره ائمهاطهار :
رسول خدا (ص) به ایراد خطابهاى پرداخت، پس از حمد و ثناى الهى و اندرزهاى لازم، خطاب به مردم فرمود: اى مردم! من هم بشر مىباشم، طولى نمىکشد که رسول پروردگار مىآید و من دعوت او را اجابت مىکنم، اینک، پیش از آنکه دعوت حق را اجابت کنم، دو اثر گرانبها در میان شما باقى مىگذارم یکى کتاب خدا که وسیلهى هدایت شماست و نورى است که جلو راه شما را روشن مىسازد؛ کتاب خدا را در اختیار خود بگیرید و آنرا دستاویز نجات خویش قرار بدهید. رسول خدا (ص) تا آنجا که لازم بود مردم را به فراگیرى قرآن کریم و عمل به دستورهاى آن، تشویق کرد و آنگاه فرمود : یکى دیگر از آن دو اثر گرانبار و گرانبها، اهل بیت من است، خدا را، از آنها غفلت نکنید، از آنها غفلت نکنید، از آنها غفلت نکنیدد.
امام باقر علیه السلام فرمود: چون آیه (71 سوره 17)[1] (روزى که هر دسته از مردم را به
امامشان خوانیم» نازل شد، مسلمین عرض کردند: اى فرستاده خدا! مگر شما امام همه مردم نیستید؟ پیغمبر فرمود: من از جانب خدا بسوى همه مردم فرستاده شدهام ولى بعد از من امامانى از خاندانم بر مردم منصوب شوند، ایشان در میان مردم قیام کنند و مردم آنها را تکذیب کنند و امامان کفر و گمراهى و پیروانشان بر ایشان ستم کنند، هر که آنها را دوست دارد و از آنها پیروى کند و تصدیقشان نماید، از من است و با من است و مرا ملاقات خواهد کرد و آگاه باشید کسى که به ایشان ستم کند و تکذیبشان نماید، از من نیست و با من نیست و من از او بیزارم.
حضرت ابو جعفر علیه السلام فرمودند: رسول خدا (ص) فرمودند: کسى که دوست دارد حیاتش حیات من و مماتش ممات من بوده و به بهشت جاودان داخل گردد و ملازم درختى باشد که حق تعالى به دست قدرتش آن را کاشته پس باید على علیه السلام و جانشینان بعد از او را دوست داشته و فضیلت ایشان را قبول نموده باشد زیرا ایشان راهنمایان
پسندیده خدا بوده و جناب اقدس الهى به ایشان فهم و علم من را اعطا فرموده است و ایشان اهل بیت من بوده که از گوشت و خون من مىباشند شکایت دشمنان ایشان از امّتم را به خدا خواهم نمود، دشمنانى که منکر فضیلت ایشان بوده و به جاى اینکه صله رحم من را نموده آن را قطع کردهاند، به خدا قسم فرزندم را خواهند کشت، خداوند متعال شفاعت من را هرگز نصیب ایشان نخواهند نمود.
ابن ابى یعفور گفت: حضرت صادق علیه السلام به من فرمود: اى پسر ابى یعفور خداوند یکتاى بىهمتا است تنها او فرمانروا است او در هر دوره تنها یک مخلوق را آفرید و در آنها قرار داد این امر (از لحاظ ظاهرى و باطنى ) را و ما آن مخلوق هستیم ما حجّتهاى خدائیم در میان مردم و نگهبان علم اوئیم و قیام به این کار داریم.
روایتى دیگر: ولایت على علیه السلام در کتاب همه انبیا نوشته شده و خداوند هیچ پیامبرى را مبعوث نکرد مگر به نبوت محمّد (ص) و ولایت وصى او على علیه السلام.
بناى خداى تعالى بر خواست مردم است انسانها باید متوجّه زندگى پس از مرگ شوند و با اختیار خود سعادت آن را انتخاب کنند. هر کس این سعادت را انتخاب کند خداوند او را به میزان طلب و خواستى که دارد بوسیله هادیان خود هدایت مىکند و به سرمنزل سعادت مىرساند و هر کس بنا بر دورى از پروردگار گذارد، تا هر اندازه که بخواهد مىتواند در درکات جهنم سقوط کند.
امام حسین علیه السلام در منزل زباله دستور به جمع آورى آب داد، اصحاب بدون آنکه سؤالى کنند، مشکها را از آب پر کردند. نزدیکیهاى ظهر شخصى صدا زد: «الله اکبر» امام فرمود: تکبیر در همه وقت خوب است اما سبب تکبیر گفتن تو چیست؟ عرض کرد : از دور نخلهایى مىبینم. بعضى دیگر گفتند: ما این مسیر را مىشناسیم در اینجا هیچ نخلى و نخلستانى نیست. امام فرمود: بیشتر دقت کنید. گفتند: این سرهاى نیزهها و گردن اسبهاست که به مقابله با ما آمدهاند!
حضرت مسیر خود را به سمت دامنه کوهى کج کردند و با سپاهیان حر که نزدیک به هزار نفر بودند برخورد نمودند قبل از آنکه آنها سخنى بگویند، حضرت فرمود: آنها را آب بدهید، به اسبانشان هم آب بدهید.
در اینجا اگر امام حسین علیه السلام دست به شمشیر مىبرد و فرمان جنگ مىداد به راحتى مىتوانستند سپاهیان حر را منهدم سازند و چه بسا خبر پیروزیشان در کوفه مىپیچید و موجب قوت گرفتن طرفدارانشان مىشد و همین امر باعث پیروزى بر عبید الله مىگشت. اما سؤال این است که آیا خواسته امام و خشنودى خداى تعالى در این است؟ هرگز! بنا بر ایجاد رعب و وحشت و اجبار مردم نیست. هر کس باید با اختیار خود به سوى سعادت قدم بردارد.
حر به امام حسین علیه السلام عرض کرد:من مأمورم مانع ورود شما به کوفه شوم و هر کجا شما را دیدم بازداشت کنم. پس آنها براى جنگ نیامده بودند و اگر امام ابتدا به جنگ مىکرد هرگز نمىتوانست پس از آن مردم را اقناع کند مخصوصآ شامیان را که سالها تحت تبلیغ معاویه قرار داشتند و مأموریت حسین بن على علیه السلام این است که تا ابدالآباد مردم را به سوى خدا دعوت کند پس نباید خود قدمى از راه خدا منحرف شود.
امام فرمود: شما نامه نوشتید که بیا و من آمدم. حر از نامهها اظهار بىاطّلاعى کرد. امام نماز را خواند و حر با لشکریانش به حضرت اقتدا کردند و پس از نماز دوباره امام براى لشکر کوفه خطبه خواند، خود را معرّفى فرمود و آنها را از اطاعت باطل باز داشت و اتفاقاتى افتاد که پس از این ذکر مىشود. غرض آنکه امام، حاکمى نیست که مردم را به زور شمشیر به اطاعت خود درآورد البته اگر اکثریت قاطع مردم او را بخواهند و اقلّیتى مانع شوند، مانعین را از سر راه برمى دارد و این همان کارى بود که پیامبر انجام داد.
هدف امام حسین علیه السلام این بود که مردم را از جهلى که پس از پیامبر دامن آنها را گرفت نجات دهد، مخصوصآ از دست یزیدى که بطور علنى فسق مىکرد. اما در این راه هم ابتدا به جنگ نکرد. هدایت جامعه به سوى خدا باید با عقل و استدلال و خلق نیکو باشد.
خوب است در این ایام عزادارى حضرت اباعبدالله علیه السلام خود را آماده کنیم براى تمام سال و تمام عمر. این ایام، ایام آماده شدن و شارژ شدن با بهرهگیرى از امام حسین علیه السلام است تا از برکت حضرت به هدف خلقت بار یابیم.