سخنرانی شب تاسوعا محرم ۱۳۹۱
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۱
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب هشتم محرم | جمعه ۱۳۹۱/۰۹/۳ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
«اِلَهِی تَرَدُّدِی فِی الآثَارِ یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزَارِ فَاجْمَعْنِی عَلَیْکَ بِخِدْمَهٍ تُوصِلُنِی اِلَیْکَ»
«اى خدا! چون به یکایک آثار براى شناخت تو توجّه کنم، راه وصول و شهودت بر من دور گردد، پس توفیق خدمتى ده که مرا به وصال و شهود جمالت زود رساند.»
یکى از راههاى شناخت خداى تعالى، توجّه به آیات و آثار او است، از آسمان و زمین و حیوانات و گیاهان، تا خود انسان و دستگاههاى موجود در بدن او. خداى تعالى نیز در جاى جاى قرآن این آیات را، هم به عنوان نشانههاى وحدانیت خود و هم به عنوان نعمتهاى آفریده شده براى بشر خاطرنشان کرده است؛
(أ فَلا یَنْظُرُونَ اِلَى الاْبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ * وَ اِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ * وَ اِلَى الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ * وَ اِلَى الاْرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ) (غاشیه، 17 تا 20)
«آیا به شتر نمىنگرند که چگونه آفریده شد * و به آسمان که چگونه برافراشته شده * و به کوهها که چگونه قرار گرفتهاند * و به زمین که چگونه گسترده شده است؟»
در سورهى «طه» مىفرماید: وقتى فرعون از موسى پرسید خداى شما کیست؟ موسى پاسخ داد :
(رَبُّنَا الَّذی أعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى) (طه، 50)
«پروردگار ما کسى است که هر چیزى را خلقتى در خور عطا کرده و آن گاه هدایتش فرموده است.»
سپس به بیان آیات خداى تعالى، از زمین و راه و باران و گیاهان مختلف مىپردازد.
از معلول پى به علّت بردن، برهانى رایج براى پى بردن به وجود خداى تعالى و مطابق با وجدان انسان است. حتّى اگر از یک کودک خردسال هم چیزى بردارند، به اطراف خود نگاه مىکند تا علّت گمشدن آن را بیابد.
هر کس از ابتداى سنّ تکلیف، مقیّد به انجام واجبات و ترک محرمات باشد وتقواى الاهى را به طور کامل رعایت کند و هرگز خود را به دست امیال نفس و وساوس شیطان نسپارد، به تدریج صفایى مىیابد که با آن، مخلوقات را آثار خالق مىبیند و اگر عنایت خداوند شامل حالش شود، بهرهمند از استادى مىشود که او را متوجّه درون خود مىکند و از بیرون، وارسته مىشود؛ یعنى علم الیقین که همان توحید است نصیبش مىشود.
علوم موجود در دست بشر، حتّى علوم فقه و اصول، تا دم مرگ همراه انسان هستند و چون شخص وارد عالم برزخ مىشود، همهى آنها از بین مىروند و دیگر عالم و فقیه و دکتر و مهندس، معنى و مفهوم خود را از دست مىدهد.
این علوم به شرطى نافع هستند و به درد عالم برزخ مىخورند که براى خدا آموخته و به کار گرفته شوند. در غیر این صورت حتّى علم فقه و اجتهاد، باعث سقوط انسان مىشود. طلبهاى که درس مىخواند تا فقیه شود و نامش بر سر زبانها افتد و وجوهات به سویش سرازیر شود، در واقع دکّان کاسبى باز کرده و اى کاش دکّان دارى بود، که شیّادى است؛ چراکه شخص کاسب مىتواند «حبیب الله» باشد، امّا آن که فقط براى دنیا درس دین مىخواند، به تعبیر قرآن، مانند الاغى است که بار کتاب بر دوش مىکشد؛
(مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أسْفارآ)(جمعه، 5)
«مَثَل کسانى که به تورات مکلّف شدند و آن را به کار نبستند به خرى مانَد که بار کتابها بر پشت کشند.»
عالمى که قرآن و سنّت را به طور کامل و دقیق بیان نمىکند و در هنگام اشاعهى حرام و ترک واجب، سکوت مىکند، کتمان حق کرده است و در زمره کسانى قرار مىگیرد که مال یتیم خوردهاند.
علوم دانشگاهى هم مىتوانند مقدّمهاى شوند براى کشف آیات و آثار خداى تعالى و شناخت بهتر او. این شناخت، علمى است که مىتواند به همراه ایمان و اعتقادات، بهرهى عمر انسان شود و در عالم برزخ و قیامت، تا ابدالآباد همراه او باشد.
مهم این است که انسان بفهمد خالق همهى آثار، خداى تعالى است؛ او که بینایى داده، خود اصل بینایى است؛ علمى که به انسان عطا شده، قطرهاى از علم او است؛ کرم و رحم و مهر و ستر و دیگر صفات انسان، همه از او است. باید انسان به جایى برسد که قدرت را منحصرآ از او ببیند، نه از خود یا از دیگران. اگر چنین شود، دیگر دم از «من» نمىزند و از شرک بیرون مىآید. این علم توحید است که اگر نصیب شود، دیگر از علّت پى به معلول و از مؤثر پى به اثر مىبرد؛ یعنى زیبایى را از خدا مىبیند و مىداند که این زیبایى خداوند است که به دیگرى عطا شده؛ این علم خدا است که نصیب دیگران گشته است. همچنین همهى صفات خوب را متّصل به خداى تعالى مىبیند.
وقتى حسین بن على علیهما السلام به خداى تعالى عرض مىکند: «اِلَهِی تَرَدُّدِی فِی الآثَارِ یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزَارِ»؛ یعنى اگر قرار باشد انسان فقط به ملاحظهى آثار بپردازد، گرچه در ابتدا به سوى خداى تعالى هدایت مىشود، امّا آنچه باید او را جمع کند و وحدتى به او ببخشد که در خدمت خداى تعالى باشد و بفهمد اصل همهى صفات از آن خدا است، علم توحید است.
هر کس از ابتداى سنّ تکلیف، مقیّد به انجام واجبات و ترک محرمات باشد وتقواى الاهى را به طور کامل رعایت کند و هرگز خود را به دست امیال نفس و وساوس شیطان نسپارد، به تدریج صفایى مىیابد که با آن، مخلوقات را آثار خالق مىبیند و اگر عنایت خداوند شامل حالش شود، بهرهمند از استادى مىشود که او را متوجّه درون خود مىکند و از بیرون، وارسته مىشود؛ یعنى علم الیقین که همان توحید است نصیبش مىشود.
علم توحید وقتى که قوىتر مىشود، تبدیل به معرفت پروردگار یا همان عرفان مىشود. عرفان چیزى نیست که در قرآن آمده باشد، ولى وقتى مىگوید: (هُوَ مَعَکُمْ أیْنَ ما کُنْتُمْ) یعنى خدایى که علم مطلق و قدرت مطلق و حیات مطلق است و اولین و آخرین را خلق کرده و همواره به همهى کردار و نیّاتشان آگاه است، چنین خدایى، همیشه با شما است، هر کجا که باشید. این یک فهم است که رسیدن به آن در گروى عنایت خاصّ خداى تعالى است و راه آن بندگى کامل و بىچون و چراى او است؛ لذا امام صادق علیه السلام به عنوان بصرى فرمود :
«لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ اِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أنْ یَهْدِیَهُ»
«علم و دانش به یادگیرى تنها نیست، بلکه نورى است که خداى متعال در دل کسى که مىخواهد او را هدایت کند، قرار مىدهد.»
پس از آن فرمود: «اگر طالب علم هستى، ابتدا حقیقت بندگى را در خود به وجود آور.»
تا وقتى که انسان بنده خدا نشود، نمىتواند به علم برسد. اگر کسى در راه بندگى بیفتد، در حرکت همیشگى قرار مىگیرد و حتّى اگر در این دنیا به کمال نرسد، در عالم برزخ و قیامت خواهد رسید.
پس از آن عنوان بصرى پرسید: حقیقت بندگى چیست؟ حضرت فرمود :
«به سه چیز است: اول این که بنده آنچه را خدا به او بخشیده، ملک خود نداند؛ زیرا بندگان مالک نیستند، بلکه مال را از آن خدا مىبینند و هر کجا خدا فرمان داد، مصرفش مىکنند. دوم این که بنده امور خود را تدبیر نمىکند. سوم این که تمام وقت خود را صرف انجام اوامر خدا و ترک نواهى او مىکند.
آن که واقعآ خدا را مالک خود و مالک همه چیز خود مىداند، هنگام از دست دادن آنها غمگین نمىشود و با خدا به دشمنى برنمىخیزد و یادآورى مرگ، او را به وحشت نمىاندازد. اگر ملک خدا است، باید راضى به رضاى او بود.
ظاهر شدن این نور امکانپذیر است، به شرط آن که انسان دست از طلب برندارد و دامان معصومین را رها نکند، همچنان که بسیارى از اولیاى خدا بدین نور منوّر و آراسته گشتند. اصلا خداى تعالى انسان را به همین منظور خلق کرده است.
اگر این مسجد را و دوستان عزیز را از خدا مىبینیم، باید راضى به رضاى او باشیم؛ اگر مشیّتش تعلق گرفت که خراب شود، باکى نیست. اگر خواستند بگیرندش ـ حال که خدا نخواست ـ ما ادعا نداریم که «مال من است». دوستانى هم که بنده را انسان خوبى مىدانند، اگر روزى گمان کردند اشتباه مىکنند و بنده آن نبودم که فکر مىکردند، درپى کار خود مىروند و باز هم باکى نیست.
مگر نبود مولا على علیه السلام که در روز عید غدیر صد و بیست هزار نفر، به عنوان خلیفه پیامبر با او بیعت کردند، ولى فقط دو ماه بعد همه از دورش پراکنده شدند و تنهاى تنها شد. امّا على علیه السلام بنده خدا است، نه بنده مردم. وقتى با خداوند است، همه چیز با او است و او با همه است، چه کسى بخواهد و چه نخواهد. حسین بن على علیهما السلام هم همین طور است؛ آنچه آن حضرت و دیگر امامان معصوم و شیعیان واقعى آنها دنبال مىکنند، همین حقیقت است.
شب گذشته درباره امر پروردگار، گفتیم که وظیفهى امام حسین علیه السلام عمل به دستور خداى تعالى بود و مقتضاى عمل به این دستور، تن دادن به واقعهى کربلا. امّا امر معناى دیگرى هم دارد و آن، امر تکوینى خداى تعالى است. امام حسین علیه السلام، امام و صاحب مقامات عالى یقین، از علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین است، امّا در صحنهى عاشورا است که این مقام بلند ظهور مىیابد و فانى بودن حسین علیه السلام در ذات خداى تعالى آشکار مىشود.
امام حسین علیه السلام براى دین خدا قیام کرد. دین خدا از خدا جدا نیست. خداوند بندگان خود را دوست مىدارد و دوست مىدارد که آنها به سویش بیایند و با او آشتى کنند. امّا بهاى آمدن آنها، فدا شدن حسین علیه السلام است؛ چراکه با فدا شدن او، محبّتش در دلهاى مردم قرار مىگیرد و باعث شکستگى قلبهایشان مىشود و چون قلب شکسته شد، رو به خدا مىآورد و با او آشتى مىکند و یگانه مىشود؛ لذا بعد از عاشورا، حال دیگرى در خود مىیابند و آرام آرام کمتر گناه مىکنند و به واجبات تمایل بیشترى مىیابند. این آشتى کردن با خدا، از برکت حسین بن على علیهما السلام است.
حتّى آمدن امام حسین علیه السلام به کربلا، براى دعوت مردم به سوى خدا بود. به همین خاطر از اول ورود به کربلا تا لحظهى آخر، دشمنان خود را نصیحت مىکرد و به سوى خدا فرامىخواند، تا حتّى اگر شده یک نفر، منقلب شود و بیاید. همان یک نفر که آمد و از بند دنیا آزاد شد و به واقع «حر» گردید، کافى است.