سخنرانی شب تاسوعا محرم ۱۳۹۰
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۰
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب تاسوعا | یکشنبه ۱۳۹۰/۰۹/۱۳ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
قیام عاشورا سراسر درسها و پندهاى آموزنده براى تمام انسانها تا روز قیامت است نباید گمان کرد که گریه بر حضرت سید الشهدا علیه السلام صرفآ جنبهى تخدیرى دارد؛ یعنى کسانى که مورد ستم قرار گرفتهاند با اشکى که بر امام علیه السلام مىریزند خود را سبک مىکنند و آمادهى پذیرش ستمهاى دیگرى مىشوند.
امام حسین علیه السلام از ابتداى حرکت از مدینه، هدف خویش را امر به معروف و نهى از منکر معرفى مىفرماید که این خود، رشتهاى از جهاد است و مراتب مختلفى دارد که از قلب آغاز مىشود و به عمل ختم مىشود.
نقطه آغاز حرکت حضرت اباعبدالله علیه السلام آنجا بود که به بیعت با یزید فرا خوانده شدند. بیعت با یزید به معناى قبول کردن او به عنوان امام مسلیمن و خلیفه پیامبر و تن دادن به همه دستورات او است.
درس اول حرکت امام حسین علیه السلام این بودکه هر کس در هر شأن و مرتبهاى که باشد، از رئیس یک خانواده تا رئیس شهر و قبیله و کشور، اگر از دین خدا منحرف شد بر اطرافیان و زیردستانش لازم است او را متوجه سازند، با رعایت مراتب امر به معروف و نهى از منکر.
اولین حرکت امام حسین علیه السلام در مواجهه با دعوت به بیعت با یزید، استنکاف از بیعت بود اما یزید کسى نبود که این استنکاف را تاب بیاورد و حضرت را به حال خویش رها کند به همین جهت در همان نامهاى که به حاکم مدینه نوشته بود و او را امر به بیعت گرفتن از امام کرده بود تأکید کرد که در صورت خوددارى حضرت از بیعت، گردن او را بزن!
در اینجا بر امام واجب است که جان خود و اهل بیت خود را حفظ کند لذا از مدینه خارج و به سمت مکه روان شدند. نفس عدم بیعت و خروج از مدینه اولین قدم امر به معروف و نهى از منکر بود.
در طول چهار ماهى که از شعبان تا ذیحجّه در مکه بودند به تبیین تعالیم قرآن و سنت و بیان دلایل حقانیت خود و پدر و برادر خویش بر بنى امیه پرداختند. این تبیین و روشنگرى نه تنها بر امام حسین علیه السلام بلکه بر تمام کسانى که متوجه اوضاع آن زمان و فساد بى حصر یزید بودند واجب بود و حضرت در این مدت با عمره گزاران و متمتّعین، گروه گروه و فرد فرد در این باره سخن مىگفتند.
از آن سو یزید سى نفر را مأمور کرد که سلاح برگیرند و امام را در حال طواف بیت الله ترور کنند. در این شرایط ماندن حضرت در مکه از دو جهت به صلاح نبود و بدتر از ماندن در مدینه بود: اول آنکه بر ایشان واجب بود جان خود را حفظ کنند و بیهوده در موضع خطر قرار نگیرند، مخصوصآ آنکه دستگاه تبلیغاتى بنى امیه وانمود مىکرد حضرت را گروهى ناشناس و به جهت تسویه حسابهاى شخصى به قتل رساندند و بدین ترتیب خون ایشان پایمال مىشد.
دوم آنکه حرمت کعبه شکسته مىشد.
در گفتگویى که میان امام و عبدالله بن زبیر رد و بدل شد، ایشان به کنایه به عبدالله بن زبیر فرمودند که من براى حفظ خود، حرمت کعبه را هزینه نمىکنم، کارى که ابن زبیر انجام داد و بخاطر او کعبه ویران شد.
سرانجام در روز نهم ذیحجّه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام از مکه به قصد کوفه خارج شد. علت انتخاب کوفه توسط حضرت این بود که کوفیان با نامههاى فراوان و پى در پى خود ایشان را به سوى خود خواندند و وعده یاریش دادند. در کوفه هنوز دوستان و محبّین مولا على علیه السلام فراوان بودند و کوفیان طعم خوش خلافت على علیه السلام را از یاد نبرده بودند. بسیارى از اصحاب سرّ امیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه اقامت داشتند و هر کدام که زنده بودند به یارى امام شتافتند. لکن امتحان، امتحان سختى بود با این حال اکثریت، 72 تن اهل کوفه بودند.
اگر امام حسین علیه السلام به کوفه نمىرفت، اسلام از جهات مختلفى ضربه مىدید اول از همه آنکه نویسندگان نامهها در روز قیامت به پروردگار احتجاج مىکردند که ما طالب امام حق شدیم و دست بیعت به سویش دراز کردیم اما او دست ما را پس زد و از آمدن ابا کرد لذا حضرت اباعبد الله علیه السلام مسؤول بى دینى و انحراف آنها شناخته مىشد و روشن است که علم الهى و عذر امام بر عدم یارى مردمان کوفه، عذر موجهى در برابر آنها نبود چرا که آنها به تکلیف خود عمل کردند و امام نیز باید به تکلیف خویش عمل مىکرد.
علاوه بر این امام نمىتوانست مطابق پیشنهاد افرادى چون محمّد بن حنفیه، به یمن یا دیگر نقاط دوردست سرزمین اسلامى بگریزد چرا که ایشان امام بر حق مسلمین بودند و وظیفه داشتند در دسترس همگان باشند و احکام شرع و شرایع اسلام را به مردم ابلاغ کنند. همچنانکه تمامى ائمه معصوم ما به این وظیفه عمل کردند و جان عزیز خود را بر سر آن گذاشتند.
اینها همه درسهایى از حرکت حسینى است براى همه مردم مخصوصآ براى کسانى که مدعى زعامت امت اسلامى و جانشینى اهل بیت پیامبر هستند.
برنامه امام حسین علیه السلام براى رفتن به کوفه، جنگ و خونریزى و فساد و ریاستطلبى نبود هدف تنها امر به معروف و نهى از منکر بود. شاید حضرت مىخواست پس از ورود به کوفه با گفتگو با بزرگان و متنفذین کوفى چارهاى بیندیشد و شرّ یزید را دفع کنند، بى آنکه نیازى به جنگ و کشتار باشند.
به هر روى حضرت به کوفه نزدیک شد اما در مواجهه با لشکر حرّ، از سر اجبار راه خود را به سمت کربلا تغییر داد. بنا به تاریخ، کاروان حسینى در روز دوم محرم به کربلا رسیدند. روز سوم عمر سعد آمد و تا روز هفتم پى در پى به لشکریان دشمن اضافه مىشد. روز هفتم آب بسته شد و از روز نهم قحط آب شد و عطش غالب گردید. روز نهم، به تعبیر امام صادق علیه السلام، روزى بود که دشمن مطمئن شد دیگر یاورى براى حسین علیه السلام نخواهد آمد و از این جهت شاد شدند.
از روز هفتم جلساتى میان حسین بن على علیهما السلام و عمر سعد برگزار شد و امام او را بسیار نصیحت فرمود. همچنین خود حضرت برخى اصحابشان را براى لشکریان کوفه صحبتهایى ایراد کردند و به اتمام حجت با آنها پرداختند مخصوصآ متذکر شدند که آمدن به سمت کوفه، بخاطر اجابت دعوت و پاسخ به نامههاى خود آنها بود در حالى که بسیارى از نویسندگان نامهها در لشکر عمر سعد حضور داشتند.
نصایح و صحبتهاى امام درس دیگرى از عاشوراست براى همه ما. خداى تعالى در سوره یونس مىفرماید :
«وَ اللهُ یَدْعُوا إلى دارِ السَّلامِ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ إلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ». (یونس/25)
«خداوند همگان را به سر منزل سعادت فرا مىخواند و هر که را بخواهد به راه راست هدایت مىکند».
«دار السلام»، هم سراى سعادت دنیاست و هم آخرت. اگر آخرت انسان سامان یابد و نفس اصلاح شود، دنیا نیز سامان مىیابد. حسین علیه السلام دعوت کننده به دارالسلام است.
«قُلْ هذِهِ سَبیلی أَدْعُوا إلَى اللهِ عَلى بَصیرَهٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی وَ سُبْحانَ اللهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ». (یوسف/108)
«بگو این راه من است. من و پیروانم با بصیرت کامل همه را به سوى خدا فرا مىخوانیم».
حسین علیه السلام در زمره پیروان پیامبر صلی الله علیه و آله است و به اتفاق او مردم رابه سوى خدا دعوت مىکند لذا حتى پس از اعلان جنگ قوم اشقیا، دست از نصیحت آنها بر نداشت و تا لحظهى آخر آنها را موعظه مىکرد.
درس دیگر عاشورا حقشناسى و نشان دادن معیار حق بود. در شب عاشورا وقتى یاران اباعبدالله علیه السلام به مناجات و راز و نیاز با پروردگار مشغول شدند، عدهاى از لشکر عمر سعد که تعداد آنها حدود سى و دو نفر نقل شده، به تحقیق و بررسى پیرامون امام حسین علیه السلام مشغول شدند. اینان پس از آنکه حال و هواى اردوگاه امام را دیدند و آن را با وضع لشکریان عمر سعد که غالبآ مشغول لهو و لعب و مستى بودند مشاهده کردند، متنبه شده به صف یاران امام پیوستند و به فیض شهادت رسیدند. البته نباید گمان کرد که هر کس پینه پیشانى و ریش بلند و تسبیح دراز دارد، لزومآ اهل حق است. آنچه این وعده را جذب کرد، آرامش و ثباتى بود که این عده اندک در موقع امتحان سخت مواجهه با لشکرى گران داشتند و فارغ از همه خطرات و نگرانیها، به مراوده با خالق خویش مشغول بودند.
اباالفضل العباس علیه السلام
حضرت اباالفضل علیه السلام در کربلا سى و چهار ساله بودند. آن جناب در جنگ صفین حضور داشت و نوجوانى شانزده یا هفده ساله بود.
نقل است که از سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام سوارى نقابدار پاى به میدان مبارزه گذاشت از جثهاش پیدا بود که نوجوان است اما نقاب چهرهاش مانع از شناختنش مىشد. چون پاى به میدان گذاشت لشکریان معاویه را از هم درید و هر که در مقابلش بود، سرنگون کرد. سواران و پیادگان لشکر دشمن از مقابلش فرار مىکردند و جنگ مغلوبه شد. معاویه که دید نوجوانى همه سپاهیانش را فرارى داده و هیچ کس حاضر به مقابله با او نیست، به یکى از سردارانش دستور داد به جنگ او برود. او گفت: من یک تنه با هزار نفر برابرم آیا مرا به جنگ یک نوجوان مىفرستى؟ من هفت پسر دارم که هر یک از آنها براى او کافى است و بعد یکى از پسران خود را به میدان فرستاد، طولى نکشید که کشته شد، پس از آن پسر دیگرش را و همینطور تا هفت پسرش به میدان رفتند و کشته شدند. او که از مرگ فرزندانش خونش به جوش آمده بود با نهایت غضب پاى در رکاب اسب کرد و به جنگ آن نوجوان رفت اما طولى نکشید که او نیز بر زمین افتاد و به درک واصل شد. همگان انگشت حیرت بر دهان گرفتند و آن سوار به تنهایى در میان میدان جولان مىداد و «هل من مبارز» مىگفت.
امیرالمؤمنین علیه السلام او را صدا زد و به نزد خود خواند. نوجوان به سمت حضرت تاخت و در مقابلش ایستاد، مولا نقاب از چهرهى او برگرفت و پیشانى چون ماهش را بوسید، او کسى نبود جز قمر بنى هاشم اباالفضل العباس علیه السلام.
در کربلا اگر اباالفضل علیه السلام به جنگ لشکر مىرفت، حدّاقل کارى که مىکرد، لشکر را منهدم مىکرد. اگر به اتفاق حسین علیه السلام به قلب سپاه دشمن مىزدند جز این نبود که نیمى از دشمن را مىکشتند و خود به خود نیم دیگر به کوه و بیابان مىگریختند. اما چه شد که این نشد؟ آنکه آنها مسلمان بودند و اقرار به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله مىکردند خود امام حسین علیه السلام پس از آنکه تنها شدند، چنان جنگیدند که لشکر دشمن پاى به فرار گذاشت و تا دروازه کوفه عقب رفت. اما وعده حسین علیه السلام با خداوند چیز دیگرى بود لذا ندایى رسید و حضرت بر جاى خویش ایستادند و «لا حَولَ و لا قُوَّهَ الّا بِالله» گفتند».
این درسى است که براى همه آیندگان که مسلمان کشى ممنوع است. حسین علیه السلام نیامده بود براى کشتن مردم لذا ابتدا به جنگ نکرد و تا لحظهى آخر دست از نصیحت آنها بر نداشت حتى مىگفت: دست از من بردارید، اگر یاریم نمىکنید بگذارید به روم یا هند روم.
باید بدانیم که گریه بر امام حسین علیه السلام به جهت تخدیر نیست. اشکها و گریههاى دوستان اهل بیت : بر امام شهیدان موجب مىشود خصوصیت وفادارى به قرآن، اسلام و احکام اسلام در آنها زنده شود و در موقع خود ظاهر گردد و این وفادارى، صفت مهم حضرت اباالفضل العباس علیه السلام بود. جناب اباالفضل العباس علیه السلام عاشق امام حسین علیه السلام بود. عشق به حسین علیه السلام یعنى سرسپردن به آنچه که ایشان دوست مىدارند و آن نیست جز اسلام، قرآن و احکام دین.