تفسیر سوره یوسف

سوره یوسف آیه ۱۰۱ تا ۱۰۳ | جلسه ۲۸

خدایا به حق محمّد و آل محمّد همۀ ما را به تبعیّت از قرآن و سنّت موفق بدار و کمک کن بندۀ خوب تو باشیم. ما همین را می‌خواهیم که بندۀ خوب تو باشیم. عرض می‌کنیم: «فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الآخِرَهِ تَوَفَّنی‏ مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنی‏ بِالصَّالِحین»

فیلم جلسه

صوت جلسه

متن تفسیر
   

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره یوسف  آیه ۱۰۱ تا ۱۰۳ | چهارشنبه ۱۳۹۸/۱۰/۲۵ | جلسه ۲۸

 

غررالحکم، شماره ۴۲۷۰

«الصِّدْقُ فَضِیلَهٌ الْکَذِبُ‏ رَذِیلَهٌ»

«راستگویی فضیلت است و دروغگویی زشتی.»

راستگویی مثل سرمایه است، امّا دروغگویی همچون یک کمبود است.

غررالحکم، شماره ۴۲۸۲

«أَرْبَعٌ‏ مَنْ‏ أُعْطِیَهُنَ‏ فَقَدْ أُعْطِیَ‏ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الآخِرَهِ: صِدْقُ حَدِیثٍ، وَ أَدَاءُ أَمَانَهٍ، وَ عِفَّهُ بَطْنٍ، وَ حُسْنُ خُلُق»

«چهار چیز به هرکس داده شد، خیر دنیا و آخرت به او شده: راستگویی، امانتداری، پاکی شکم و اخلاق خوب.»

صدق در مقابل کذب است؛ یعنی حرف انسان مطابق واقع باشد؛ مثلاً اگر کسی از شما پرسید درس‌هایت را خوب می‌خوانی یا نه، حقیقت را بگو. اگر نمی‌خواهی بگویی، عذرخواهی کن و جوابی نده، امّا دروغ نگو! نباید دروغ خصلت آدمی شود.

راستگویی انسان را رشد می‌دهد، طوری که هم خودش خوشحال است و هم دیگران. چون می‌دانند حرف این شخص مطابق واقع است و خلاف نیست.

وقتی کسی چند بار دروغ بگوید، اعتبارش را از دست می‌دهد و مردم دیگر حرف راستش را هم باور نمی‌کنند؛ مثل چوپان دروغگو که گاه‌گاهی بی‌جهت فریاد می‌زد: گرگ آمد، گرگ آمد. امّا وقتی مردم برای کمکش می‌آمدند، می‌خندید. سرانجام روزی گرگ واقعاً به گله‌اش حمله کرد و او هرچه فریاد زد گرگ آمد، کسی یاری‌اش نکرد، چون فکر می‌کردند باز هم دروغ می‌گوید.

اگر کسی صفت صدق درونش نیست، باید سعی کند آن را در خود ایجاد کند.

کسی که نماز نمی‌‌خواند، وقتی ملتزم به راستگویی باشد، اگر از او بپرسند نماز می‌خوانی، می‌گوید موفق نیستم. همین باعث می‌شود نمازخوان بشود. البته باید برای خدا نماز خواند، ولی وقتی آدم راستگو باشد، برای فرار از دروغ، سعی می‌کند خود را به خوبی‌های دیگر مزین کند.

اگر پرسیدند آیا فلان گناه را کردی، البته نباید اعتراف کند؛‌ یعنی حتی اگر انجام هم داده باشد، نباید بگوید. امّا چرا گناه کند که بعد ناچار شود دروغ بگوید؟‌

بنابراین صدق حدیث؛ یعنی هم درونش با خدا صاف باشد و هم با زبانش با مردم. در این‌صورت زندگی راحتی دارد و خانواده و جامعه نیز از دستش آسوده‌اند.

صفت دوم، که باید از خدا خواست و بر آن تمرین کرد، امانتداری است. اگر کسی چیزی به شما سپرد و گفت این امانت نزد شما باشد، شما یا قبول نکنید یا اگر کردید، باید آن را حفظ کنید. همان‌طور که پول و دارایی امانت است، حرف هم امانت است. آبروی مردم هم امانت است. اگر چیزی از کسی دیدید یا شنیدید، نباید آن را همه‌جا بگویید و منتشر کنید. مبادا عیب مخفی مردم را ظاهر کنید! نهایتاً اگر لازم شد، مخفیانه فقط به خودش بگویید. زن و بچه هم امانت است. باید درست از آنها نگهداری کنید؛ هم از جهت ظاهر و هم از جهت باطن.

معمولاً اگر پدر و مادر راستگو باشند، فرزند هم راستگو می‌شود. اگر پدر و مادر با تقوا باشند، فرزند هم باتقوا می‌شود. اگر هم خدای ناکرده منحرف باشند، فرزندشان مثل خودشان می‌شود. البته می‌توانند از خدا بخواهند او را نگه بدارد.

درست است که اجتماع بد بر کودک و نوجوان تأثیر می‌گذارد، ولی اگر پدر و مادر پاک باشند، این تأثیر کمتر می‌شود و خدا هم حفظ می‌کند، اگر از او بخواهند.

سوم: «عفت بطن» یعنی نگه داشتن شکم از حرام و شبهه و بلکه پرخوری.

چهارم: «حسن خلق» به این معنا نیست که هرکس به هرکس رسید، سلام گرم و اظهار محبّت کند. حسن خلق یعنی وقتی با دوستاش نشست و برخاست می‌کند، آنان را مسخره نکند. اگر آنها خواستند مسخره‌اش کنند، تندی نکند. نهایت اینکه نصیحتشان کند که این روش خوبی نیست.

حسن خلق یعنی اگر به کسی بدی کرد، فوراً عذرخواهی کند و بگوید ببخشید.

این چهار صفت هم زندگی دنیای انسان را خوب می‌کند و هم آخرت را.

 

سورۀ یوسف آیات ۱۰۱ تا ۱۰۳

رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی‏ مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنی‏ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الآخِرَهِ تَوَفَّنی‏ مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنی‏ بِالصَّالِحینَ (۱۰۱)

پروردگارا تو به من حکمرانی دادی و تعبیر خواب آموختی. ای آفرینندۀ آسمان‌ها و زمین تو مولای من در دنیا و آخرت هستی. مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق فرما!

ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیهِ إِلَیْکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ (۱۰۲)

این خبرهای غیب است که به تو وحی می‌کنیم و تو نزد آنان نبودی وقتی در کار خود هم‌دست شدند و توطئه می‌کردند.

وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنینَ (۱۰۳)

و بیشتر مردم ایمان نمی‌آورند، هرچند بر هدایتشان حریص باشی.

«رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی» پروردگارا تو به من دادی‏ «مِنَ الْمُلْک» فرمانروای و حکمرانی «وَ عَلَّمْتَنی» و به من آموختی‏ «مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ» تعبیر خواب. «فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ای آفرینندۀ آسمان‌ها و زمین! «أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الآخِرَهِ» تو در دنیا و آخرت مولا و سرپرست من هستی «تَوَفَّنی‏ مُسْلِماً» مرا مسلمان (صاحب مقام تسلیم) بمیران «وَ أَلْحِقْنی‏ بِالصَّالِحینَ» و به صالحان ملحق فرما!

«ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ» این‌ها از اخبار غیب است «نُوحیهِ إِلَیْکَ» که به تو وحی می‌کنیم. «وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ» و تو نزد آنان (برادران یوسف) نبودی «إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ» هنگامی که در کار خود هم‌دست شدند «وَ هُمْ یَمْکُرُون» و مکر و نیرنگ می‌کردند.

«وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ» و بیشتر مردم نیستند «وَ لَوْ حَرَصْتَ» هرچند تو بخواهی و آرزو داشته باشی «بِمُؤْمِنین» اهل ایمان.

رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی‏ مِنَ الْمُلْک؛ حضرت یوسف عرض کرد پروردگارا! این حکومت و فرمانروایی را تو به من داده‌ای.

چه زیباست بنده‌ای که تحت تأثیر مال و ریاست قرار نمی‌گیرد و همیشه مقابل خداوند خود را بندۀ ذلیل ضعیف می‌بیند که همه‌چیزش را از او دارد. می‌گوید خدایا من کاره‌ای نیستم. مرا در چاه انداختند، به‌عنوانِ برده فروختند، بعد هم زندانی شدم و ناگهان تو این‌همه عنایت به من کردی.

وقتی چیزی یاد می‌گیری؛ دیپلم و لیسانس و دکتری می‌شوی و بالا می‌روی، بگو خدایا تو کمک کردی؛ این مغز و ذهن را تو دادی؛ پیشرفت و موفقیت را تو حاصل کردی. اگر به ریاستی رسیدی، از خدا بدان و شکر او کن!

وقتی از خدا می‌بینی، نیتجه‌اش این می‌شود که خود را با بندگان خدا یکی می‌دانی و فراموش نمی‌کنی دیگران هم مثل تو بندۀ خدا هستند.

وَ عَلَّمْتَنی‏ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیث؛ حضرت یوسف می‌توانست تعبیر همۀ خواب‌ها را بگوید. منظور سخنان مردم را زود می‌فهمید و از گفتارشان به درونشان پی می‌برد. البته همۀ پیامبران این ویژگی را دارند، ولی در جناب یوسف برجستگی خاصی داشت.

وقتی می‌بینید خداوند الطافی به شما کرده، خواب‌های خوب می‌بینید؛ حال خوبی پیدا کردید؛ موفق به نمازهای یومیه هستید و نافلۀ شب می‌خوانید یا هر خیری از دست و پایتان سر می‌زند، شکر خدا کنید. بگویید: الحمدللّه، خدایا تو موفقم کردی. من کاره‌ای نیستم.

همین که با صفا و یکرنگی کلام خدا را می‌شنوید و می‌خوانید؛ قلب و فکرتان حاضر و متوجه کلام الهی هستید، جای شکر دارد.

فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض؛ خدایا تویی که آسمان‌ها و این‌همه ستارگان و کهکشان‌ها را آفریده‌ای و همه را می‌چرخانی. «فاطر» در اصل یعنی شکافنده، پدیدآورند.

خدایا من که هستم، چه هستم در مقابل این عظمت خلقت! وقتی خود را با این عالم مقایسه می‌کنیم، می‌بینیم هیچ هستیم.

جناب یوسف با آنکه عزیز مصر است و کسی در قدرتش منازعه نمی‌کند، در پیشگاه خداوند چنین اظهار بندگی و کوچکی می‌کند و می‌گوید خدایا خالق همۀ عالم تویی. من چه فرقی با این مردم دارم؟ همه یکی هستیم. این طرزفکر چه لذتی دارد!

رسول گرامی اسلام صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله که خداوند عزّت کامل دنیا و آخرت به او بخشید، در ابتدای رسالت وقتی دعوتش را آشکار کرد، تنها بود با امیرالمؤمنین و خدیجۀ کبری و چند نفر دیگر. همه مقابلش ایستادند و کسی کمکش نکرد. سه سال در شعب ابی‌طالب در محاصره بود، امّا طولی نکشید که همۀ عربستان تحت سیطره‌اش درآمد و هم دست بر سینه مقابلش ایستادند. وقتی وضو می‌گرفت، اصحاب نمی‌گذاشتند قطره‌ای از آب وضویش بر زمین بریزد و همه را برای تبرک برمی‌داشتند.

چنین پیامبری طوری میان یارانش می‌نشست که وقتی کسی تازه وارد می‌شد، نمی‌دانست کدامشان رسول خداست.

روزی یکی از صحرانشینان قبیله‌ای بزرگ و پرجمعیت سوسمارى شکارش کرد و آن را در آستین لباس خویش جاى داد و به طرف رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله آمد. هنگامى که نزد ایشان رسید، با صداى بلند نام پیامبر را صدا زد و با بی‌ادبی تمام گفت:

تو همان جادوگر و دروغگویى هستى که آسمان در زیر خود و زمین بر روى خویش دروغگوتر از او ندیده است؟ آیا تو همان کسى هستى که خیال مى‌کنى در آسمان خدایى دارى که تو را بر هر انسان سیاه و سفیدی مبعوث کرده است؟ آیا تو گمان می‌کنی بر لات و عزّیٰ مبعوث شده ای؟ اگر نمى‌ترسیدم قبیله‌ام مرا عجول و کم‌صبر بنامند، با این شمشیر ضربتى به تو می زدم و تو را هلاک مى‌کردم و بر همه سرورى مى‌نمودم.

در همین حال یکی از یاران پیامبر برخاست که به او حمله کند، امّا پیامبر مانع شد و فرمود: بنشین، زیرا مقام شخص صبور نزدیک به مقام پیامبرى است. سپس با نهایت شکیبایی جملاتی به او گفت و سپس فرمود:

«اى مرد! اسلام بیاور تا از آتش در امان باشى. بدان که اموال ما به تو تعلّق خواهد داشت و تو برادر ما در دین اسلام خواهى بود.»

عرب بادیه‌نشین عصبانى شد و گفت: به لات و عزّى سوگند تا این سوسمار به تو ایمان نیاورد، من ایمان نخواهم آورد. این را گفت و آن سوسمار را از آستین خود بیرون آورد و رها کرد.

حیوان داشت به سرعت از جمعیت دور مى شد که رسول خدا او را صدا زد و فرمود: نزد من بیا. سوسمار بازگشت و نزد پیامبر آمد و به او نگاه کرد و ثابت ایستاد. پیامبر به حیوان فرمود: اى سوسمار، من کیستم؟

در این حال حیوان به زبانى شیوا پاسخ داد: تو محمّد بن عبداللّه هستى.

پیامبر فرمود: تو چه کسى را مى پرستى؟

حیوان گفت: خدایى را که دانه را مى‌شکافد و انسان را مى‌آفریند. همان کسی که ابراهیم را خلیل خود و تو را حبیبش قرار داده است. اى رسول خدا! تو صادق و راستگویی، تو هدایت شده و هدایت‏ کننده‌اى، پر برکت هستى، دین پاک و حنیفى آورده‌ای تا مردم را از گمراهی نجات دهی. اى بهترین دعوت کننده و اى بهترین فرستاده! تو را لبیک مى‌گویم که تاکنون چون تویى به سوى جنّ و انس فرستاده نشده است.

آن‌گاه دهان سوسمار بسته شد و دیگر سخنى نگفت. هنگامى که عرب صحرانشین این معجزه را مشاهده کرد، حیرت زده شد و با حال عجیبی به پیامبر گفت: دستت را بده تا با تو بیعت کنم! شهادت مى‌دهم معبودى جز خداى یکتا نیست و تو فرستادۀ او هستى.

پیامبر رو به اصحاب کرد و فرمود: چند سوره از قرآن را به او بیاموزید. سوره‌ها را که آموخت، پیامبر از او پرسید: آیا از مال دنیا چیزى دارى؟

گفت: به خدا قسم در میان چهارهزار مرد قبیله‌ام هیچ‌کس فقیرتر از من نیست.

پیامبر به اصحاب فرمود: چه کسى یک شتر به او مى دهد تا به جای آن شترى در بهشت به او داده شود؟

سعد انصارى برخاست و گفت: پدر و مادرم به فداى تو! من شترى سرخ مو دارم که آن را به او مى دهم.

رسول خدا دوباره به اصحابش فرمود: چه کسى عمّامه‌اى به او مى‌دهد تا خداوند به جای آن در قیامت تاجى از تقوا به او عطا نماید؟

على علیه‌السلام برخاست و عمّامه‌اش را از سر باز کرد و به او داد.

سپس پیامبر فرمود: چه کسى به این مرد توشه راه مى‌دهد تا خداوند توشه تقوا به او عطا کند؟

سلمان فارسى برخاست و فراهم آوردن توشۀ راه او را تقبل کرد.

مرد بادیه نشین هنگامى که زاد و توشه را گرفت، بر شتر خویش سوار شد و نزد قبیله‌اش بازگشت. وقتی به آنجا رسید، با صدایى بلند و رسا فریاد برآورد: بگویید خداوند یکى است و محمّد صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله فرستاده اوست.

مردان قبیله وقتى این سخنان را شنیدند، با شمشیرهای برهنه گرد او را گرفتند و گفتند: تو دین محمّد را پذیرفته‌ای؟ دین کسی که ساحر و دروغگو است؟

مرد گفت: این‌طور که شما می گویید نیست. خداى محمّد بهترین معبود است و محمّد بهترین پیامبر. من نزد او رفتم در حالى که گرسنه بودم و او سیرم کرد. برهنه بودم لباسم داد. پیاده بودم و سوارم کرد و این شتر را به من عنایت نمود.

آن‌گاه قصّۀ سوسمار را براى آنان گفت و در آخر گفت: اى مردم! اسلام بیاورید تا از آتش جهنّم در امان باشید.

ابن عباس می‌گوید: در آن روز چهارهزار مرد شجاع اسلام آوردند و همیشه با پرچم‌هاى خود در خدمت پیامبر حاضر و آماده بودند. [1]

أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الآخِرَه؛ خدایا تو همه‌کاره من هستی. منِ بیچاره چه هستم؟ ولیّ من در دنیا و آخرت تویی. وقتی خدا بر همۀ ما ولایت دارد، چه فرقی با هم داریم؟ کوچک و بزرگ، پیر و جوان، همه بندۀ یک خداییم. این یک زندگی پاک و لذت‌بخش است. همۀ پیامبران و امامان و اولیاء اللّه این‌طور بودند.

خدایا تویی که در دنیا و آخرت کارهای مرا انجام می‌دهی. قلب ما در هر دقیقه ۷۰ مرتبه باز و بسته می‌شود. ببینید در هر شبانه روز، در هر ماه و هر سال و در سراسر عمر چقدر می‌زند؟ این قلب مگر چیست جز مشتی گوشت؟ این دست کیست؛ آیا دست ماست؟ جالب اینکه در هر باز و بسته شدن، خون به میلیاردها سلول‌ها می‌رسد و همراه آن، غذا می‌دهد و اکسیژن به آنها منتقل می‌شود و دی‌اکسید کربن از آنها می‌گیرد و بازمی‌گرداند!

به راستی انسان متحیر می‌شود. آیا می‌شود گفت این‌ها خودبه‌خود و بدون علم و قدرت به وجود آمده و کار می‌کند؟

امّا چرا این خالق توانا و حکیم را نمی‌شناسیم؟ البته به اندازۀ خود او را می‌شناسیم و امیدواریم با عنایت خودش کم‌کم شناختمان بیشتر ‌شود.

بعد از مرگ هم خدا ولیّ و سرپرست ماست. این بدن از کار می‌افتد و قلب بی‌حرکت می‌شود، ولی آنچه بدن را می‌چرخاند (روح) باقی می‌ماند.

حقیقت روح را نمی‌توان انکار کرد، امّا خودِ آن را نمی‌توان دید. فهمِ انسان می‌گوید روحی که متصل به خدای تعالی است، این بدن را حرکت می‌دهد. روح از کجاست؟‌ از خالق توانا، پروردگار یکتا. وقتی بدن می‌میرد و مثل چوبِ خشک می‌افتد، در واقع روح از او جدا شده و به عالم برزخ رفته است.

پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله بعد از ۶۳ سال از دنیا رفتند و زیر خاک دفن شدند، امّا روحشان همیشه باقی است. علی علیه‌السلام سرشان را شکافتند و شهید شدند. امام حسن و امام حسین تا امام عسکری علیهم‌السلام همین‌طور. امروز چه کسی امام زمان را نگه داشته؟‌همان که آنها را برد.

تَوَفَّنی‏ مُسْلِما؛ ای خالق من! هرچه تو بگویی اطاعت می‌کنم؛ بگو نماز بخوان؛ روزه بگیر؛ دروغ نگو؛ واجبات انجام بده، می‌گویم چشم، تو هم کمک کن وقتی از دنیا می‌روم، بتوانم شهادتین بگویم و مسلمان و شیعه و دوست اهل‌بیت بمیرم. در حالی که تسلیم تو هستم، از دنیا بروم. مبادا شیاطین به من حمله کنند؛ مبادا کارهایی کرده باشم که دم مرگ نتوانم اقرار کنم یا در دلم شهادتین بدهم!

این درخواست کسی است که پادشاه کشوری است و همه دوستش می‌دارند، امّا می‌فهمد که باید روزی همه‌چیز را بگذارد و برود.

وَ أَلْحِقْنی‏ بِالصَّالِحین؛ جناب یوسف جزء صالحین است، امّا می‌گوید خدایا تویی که باید صلاحیت مرا امضا کنی. این مقام پیامبری را تو دادی، خودت هم بعد از این کمکم کن! این کلام حضرت یوسف و همۀ پیامبران است.

حضرت یوسف ۱۱۰سال عمر کرد. چون با مردم یک‌رنگ بود و با همه نشست و برخاست می‌کرد، همه دوستش می‌داشتند. وقتی از دنیا رفت، هر گروهی می‌خواست او را در محلۀ خود دفن کند. در نهایت پیشنهاد شد جنازۀ ایشان را در رود نیل کنند تا آب رود از روی قبرش عبور کند و همه از آن متبرک شوند.

هنگامی که حضرت موسی می‌خواست با بنی‌اسرائیل از مصر خارج شود، جنازۀ جناب یوسف را به اذن خدا از قبر درآورد و به فلسطین برد و طبق وصیت خودش آنجا دفن شد.

وقتی دل آدمی با خدا باشد و این صفات خوب را داشته باشد، خواهی نخواهی محبتش را خداوند در دل همه قرار می‌دهد. دشمنان امیرالمؤمنین هم در خلوتِ خود، وقتی می‌خواستند با انصاف سخن بگویند، به فضائل ایشان اعتراف می‌کردند، امّا منیتشان نمی‌گذاشت زیر بار بروند.

ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیهِ إِلَیْک؛ این‌ها اخبار غیبی است که ما به تو وحی کردیم.

وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُون؛ در اینجا‌ باز خدای تعالی به‌صورتِ خلاصه اشاره‌ای به ابتدای ماجرای یوسف و برادرانش می‌کند، وقتی با هم جمع شدند و یوسف را در چاه انداختند. در آنجا خدای تعالی به او وحی کرد و قضایای امروز را نشانش داد و به قلبش جاری کرد.

گاهی انسان با اینکه سعی می‌کند با دیگران صادق و خوش‌رفتار باشد و بیشتر مردم هم دوستش می‌دارند، باز عده‌ای به‌خاطرِ شقاوت و منیت خود، دشمنی‌اش می‌کنند. برادران یوسف همه پیامبرزاده بودند، امّا حسد و منیتشان باعث شد با برادر و پدر خود چنین کنند. این صفات زشت در هر کس باشد، می‌تواند او را به جایی برساند که از برادر یا حتی از فرزند خود هم نگذرد و حسدش را اعمال می‌کند. به راستی همه باید به خدا پناه ببریم.

وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنین؛ معمولاً مردم خوب و بد را می‌فهمند و باطناً حس می‌کنند، امّا این‌طور نیست که همه مؤمن باشند و همیشه راه خدا را ادامه بدهند.

از ۸ میلیارد جمعیت امروزِ جهان چند نفر خدا و دین را قبول دارند؟ حتی با آنها که در انتخاب دین اشتباه کرده‌اند، تعدادشان اندک است و بیشتر مردم مؤمن نیستند.

در زمان پیامبر همۀ عربستان مسلمان شدند، ولی آنها که در امتحانات ایستادند، کم بودند. همه علی علیه‌السلام را دیدند، امّا بیشتر از سه نفر دورِ او نماندند؟‌

امتحان، سنّتِ خداوند است. او همه را امتحان می‌کند تا معلوم شود آن‌که واقعاً ایستاده کیست و آن‌که لنگ می‌زند چطور است. این هم برای خود افراد است و هم برای دیگران تا مدعی را از صادق بشناسند.

در هر موقعیتی باید به خدا پناه ببریم و بگوییم خدایا حفظمان کن.

 

چند نکته

بارها عرض کرده‌ایم گمان نکنید هرچه در فضای مجازی وجود دارد، همه درست است. راست و دروغ در هم آمیخته. لازم هم نیست زیاده از حد این‌طرف و آن‌طرف بگردید، ببینید این چه گفت و آن چه گفت. شما کار خود را بکنید. وقت عزیز خود را چندان صرف این امور نکنید.

برای اینکه انسان از اوضاع زمان آگاه شود، بهترین راه این است که دلش را به خدا بسپارد. خدا هم در مواقع حساس کمک و هدایتش می‌کند. کسی که دلش با خداست، قطعاً خدا به او می‌فهماند چطور زندگی کند و چگونه باشد.

نکتۀ دیگر اینکه نباید چیزهایی به زبان جاری کرد که خلاف واقع است. ما کاری نداریم دیگران دربارۀ امام خمینی رحمه‌اللّه چه می‌گویند. آنچه ما از ایشان دیدیم، خوبی و صداقت بود. مجتهد وارسته و جامع‌الشرایطی بود که برای خدا کار می‌کرد و سعی می‌کرد گناهی انجام ندهد. البته مثل پیامبر و امام نبود که هیچ خطایی نداشته باشد، ولی هرگز نمی‌خواست خلاف برود و خلاف بگوید. بسیاری از فقها از جمله شهید آیت‌اللّه دستغیب و حضرت آیت‌اللّه‌العظمی نجابت به ایشان اعتقاد داشتند.

نکتۀ سوم اینکه بنده در قضایای پیش از انقلاب که مردم را تشویق به تظاهرات می‌کردیم و خود هم جلودار آنها بودیم، هرگز از کار خود پشیمان نیستیم. هیچ‌وقت نمی‌‌گوییم جوان‌هایی که از این مسجد یا جاهای دیگر تقدیم انقلاب و اسلام شدند، بیهوده کشته شدند. هرچه کردیم، برای خدا بود و معتقدیم کار درستی کردیم. بزرگان زیادی از فقها و مجتهدین و فضلا پشتیبان این انقلاب بودند؛ لذا جوان‌ها و نوجوان‌های مؤمن و عزیز گوش به حرف‌های تقلیدی که این‌طرف و آن‌طرف می‌شنوند، ندهند.

اگر گاهی حرفی می‌زنیم و چیزی می‌نویسیم، جز از سرِ خیرخواهی نیست و نمی‌‌خواهیم به کسی توهینی بکنیم. هیچ وقت بنده و شما راضی نیستیم خدای نکرده این انقلاب سرنگون شود. این هم حرف درستی نیست که عده‌ای می‌گویند: به اسم اسلام خلاف می‌کنند و اگر نباشند، بهتر است.

باید همگی دعا کنیم و هر جا لازم است، نصیحت کنیم، امّا هرگز نمی‌گوییم باید این‌ها بروند. این حرف‌های غلطی است .

خدایا به حق محمّد و آل محمّد همۀ ما را به تبعیّت از قرآن و سنّت موفق بدار و کمک کن بندۀ خوب تو باشیم. ما همین را می‌خواهیم که بندۀ خوب تو باشیم. عرض می‌کنیم: «فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الآخِرَهِ تَوَفَّنی‏ مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنی‏ بِالصَّالِحین»

[1] ـ بحارالأنوار، ۴۳، ۷۰.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است