تفسیر سوره هودرمضان المبارک ۱۳۹۵-۱۴۳۷

سوره هود آیه ۵۱ و ۵۲ | ۲۴ رمضان ۱۴۳۷

از مولا على علیه السلام مى‌خواهیم دوستى و عشق خود را که از هر چیزى بهتر است، نصیب ما فرماید. همیشه مى‌خواهیم و مى‌گوییم: خداوند ما را به عشق شما زنده بدارد؛ به عشق شما بمیراند و به عشق شما محشور کند.

مهم براى ما همین است؛ یعنى محبّت و عشق على علیه السلام؛ همراه این عشق، محبّت خداى تعالى، پیامبر، سایر ائمه اطهار علیهم السلام و مردم است. مولا على علیه السلام دلسوز مردم بود، اگر عشق او بیاید، عشق مردم هم مى‌آید و انسان درست مى‌شود.

فیلم جلسه

 


صوت جلسه

متن تفسیر
   

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

تفسیر سوره هود آیه ۵۱ و ۵۲ | پنجشنبه ۱۳۹۵/۰۴/۱۰ | ۲۴ رمضان ۱۴۳۷

 

 

 

 

از امام صادق علیه السلام روایت شده است :

ثَلاثَهٌ مَنْ تَمَسَّکَ بِهِنَّ نَالَ مِنَ الدُّنْیَا وَ الآخِرَهِ بُغْیَتَهُ مَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ وَ رَضِیَ بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ أحْسَنَ الظَّنَّ بِاللَّهِ»[1]

 

«سه چیز است که هر کس به آنها چنگ زند، به خواسته‌هاى دنیا و آخرت مى‌رسد؛ پناه بردن به خدا، راضى شدن به تقدیر خدا و خوش‌گمانى به او.»

پناه بردن به خدا؛ یعنى از جهت قلبى، به خدا بچسبد و دائم به یاد او باشد. وقتى انسان به آنچه خدا برایش خواسته، راضى باشد، نمى‌گوید: «اِلّا ولابد این را مى‌خواهم و آن را نمى‌خواهم.» این رضایت نیست.

خوش‌گمانى به خدا یعنى اگر بدى به او رسید، به خدا سوء ظنّ نبرد و نگوید؛ «خدا مرا دوست ندارد؛ مرا نمى‌خواهد و جزء بندگانش حسابم نمى‌کند». این‌ها همه سوء ظنّ به خداست. رحمت خدا همه‌ى عالم را فرا گرفته است؛ پس باید به او حسن ظنّ داشت؛ یعنى اگر چیزى از خدا خواست و نداد، بداند حتماً صلاحش نبوده یا اگر بلایى به او رسید، بداند حتماً صلاحش همین بوده است.

«مَنْ بَرِئَ مِنْ ثَلاثَهٍ نَالَ ثَلاثَهً مَنْ بَرِئَ مِنَ الشَّرِّ نَالَ الْعِزَّ وَ مَنْ بَرِئَ مِنَ الکِبْرِ نَالَ الکَرَامَهَ وَ مَنْ بَرِئَ مِنَ الْبُخْلِ نَالَ الشَّرَفَ»[2]

«هر کس از سه چیز مبرا باشد، به سه چیز مى‌رسد؛ هر که از شرّ برى باشد، به عزّت مى‌رسد؛ هر که از تکبّر دور باشد، محترم مى‌شود و هر کس از بخل مبرا باشد، شرف یابد.»

عزّت این نیست که همه رو به انسان بیاورند. عزّت یعنى نفسش طورى باشد که خود را محتاج دیگران نبیند؛ این بالاترین عزّت است.

کرامت و شرافت از نظر معنا نزدیک به هم هستند، امّا در اینجا معناى معنوى آنها مراد است؛ یعنى خداى تعالى کسى را که شرور نیست، از نظر معنوى، بزرگوار مى‌کند. کسانى که مؤمن و اهل هستند، متوجّه شرافت او مى‌شوند و مورد احترام آنها قرار مى‌گیرد.

«ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ فَهُوَ مُنَافِقٌ وَ اِنْ صَامَ وَ صَلَّى مَنْ اِذَا حَدَّثَ کَذَبَ وَ اِذَا وَعَدَ أخْلَفَ وَ اِذَا اوتُمِنَ خَانَ»[3]

«سه صفت در هر که باشد، منافق است؛ هرچند نماز گزارد و روزه بگیرد: دروغ در سخن گفتن؛ تخلّف در وعده و خیانت در امانت.»

«احْذَرْ مِنَ النَّاسِ ثَلاثَهً الْخَائِنَ وَ الظَّلُومَ وَ النَّمَّامَ لاِنَّ مَنْ خَانَ لَکَ خَانَکَ وَ مَنْ ظَلَمَ لَکَ سَیَظْلِمُکَ وَ مَنْ نَمَّ اِلَیْکَ سَیَنُمُّ عَلَیْکَ»[4]

«از سه کس بپرهیز؛ خیانتکار، ستمگر، و سخن‌چین؛ زیرا هر که به سود تو خیانت کند، به زیانت نیز خیانت مى‌کند؛ هر کس به خاطر تو ستم کند، بر تو نیز ستم خواهد کرد و هر که سخن دیگران را نزد تو آورد، سخن تو را نیز براى دیگران مى‌برد.»

کسى که امانت دیگران را به شما مى‌دهد، یقیناً امانتدار خوبى براى شما نخواهد بود. اگر کسى به شما تهمتى زد یا غیبتى کرد، بهتر است او را نصیحت یا نهایتاً از او شکایت کنید تا اگر لازم است حدّ و تعزیر شود، ولى اگر کسى به نفع شما به آن شخص ظلم کرد، روز دیگرى نیز به خود شما ظلم خواهد کرد.

 

تفسیر سوره هود آیات ۵۱ و ۵۲

 

یا قَوْمِ لا أسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أجْرآ اِنْ أجْرِیَ اِلّا عَلَى الَّذی فَطَرَنی أ فَلا تَعْقِلُونَ(50)

گفت: اى قوم من! من براى این کار پاداشى از شما نمى‌خواهم. پاداش من جز بر کسى که مرا آفریده، نیست. آیا نمى‌فهمید؟

وَ یا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا اِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْرارآ وَ یَزِدْکُمْ قُوَّهً اِلى قُوَّتِکُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمینَ(51)

اى قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید، سپس به سوى او باز گردید تا از آسمان بر شما باران پى در پى بفرستد و نیرویى بر نیرویتان بیفزاید و مجرمانه رونگردانید.

 

یا قَوْمِ لا أسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أجْرآ؛ حضرت هود به قومش گفت: من هیچ پاداشى از شما نمى‌خواهم؛ یعنى در برابر زحمتى که براى آنان مى‌کشید؛ نصیحتشان مى‌کرد و راه‌هاى هدایت را به آنان نشان مى‌داد، طالب هیچ پول و مقام، حتّى احترام آنها نبود؛ چراکه این کار را فقط براى رضاى خدا و چون تکلیفش بود، انجام مى‌داد.

خداوند او را مأمور کرده بود راه‌هاى بندگى و شناخت خدا را به مردم نشان دهد. «ابلاغ» وظیفه او بود و حق نداشت در برابر آن، چیزى از آنان طلب کند؛ زیرا اگر کارش براى پاداش مادى بود، دیگر نمى‌توانست مأمور خدا باشد و خدا او را برکنار مى‌کرد؛ زیرا اولاً: شائبه دنیاطلبى در کارش مى‌آمد. ثانیاً: نتیجه‌اى از کار خود نمى‌گرفت و حرف‌هایش تأثیرى نداشت و ثالثاً: مثل همان‌ها مى‌شد.

هر پدرى وظیفه دارد فرزندانش را نصیحت کند؛ آنها را تربیت دینى نماید و با زبان خوب و خوش‌خلقى آنان را به راه راست هدایت کند؛ این تکلیف پدر است. کسى که به تکلیف خود عمل مى‌کند، نباید چشمداشتى از فرزندانش داشته باشد؛ البته آنها وظیفه دارند احترام پدر و مادر را نگه دارند و به آنها احسان کنند، ولى کسى که به تکلیف الهى خود عمل مى‌کند، اگر مى‌خواهد کارش تأثیر داشته باشد، باید براى خدا کار کند، حتّى توقع احترام هم از فرزندان نداشته باشد، بى‌شک خدا جبران مى‌کند.

طلّاب و علما هم که درس خوانده‌اند و زحمت کشیده‌اند تا مردم را به راه خدا دعوت کنند، نباید توقعى از مردم داشته باشند. کسى که به تکلیف خود عمل مى‌کند، نباید برایش فرقى کند دیگران احترامش بگذارند یا نگذارند؛ پس نباید بگوید: من این‌ها را بزرگ کردم؛ برایشان زحمت کشیدم، حالا این طور مى‌کنند و این جور مى‌گویند. تو براى خدا کار کردى؛ پس توقعى نداشته باش! آنها هم وظیفه دارند به تکلیف خود عمل کنند.

نباید طلبه‌اى بگوید: «یک ساعت حرف زدم، باید این مبلغ پول به من بدهید». این تبلیغ حکم خدا و خیرخواهى براى مردم نیست و هیچ فایده‌اى ندارد.

تو براى خدا نماز بخوان، خدا رزق و روزیت را فراهم مى‌کند. اگر هم مى‌توانى کسب و کارى بکن. بعضى معمّمین، هم درس مى‌دادند و مى‌خواندند و هم براى کمک‌خرج زندگیشان کار مى‌کردند. اگر هم به آنچه خدا برایت رسانده قانع هستى، شکر خدا کن.

کسان دیگرى هم که در جاهاى دیگر کار مى‌کنند، باید همین دیدگاه را داشته باشند؛ مثلاً کسى که معلم یا مدیر مدرسه است، باید بداند بچه‌هاى مردم، در دست او امانت هستند؛ پس اولاً: باید خوب درس بدهد و به وظیفه حرفه‌اى خود عمل کند. ثانیاً: باید بداند که خدا از او مى‌خواهد به اندازه خود، مراقب دین دانش آموزان باشد. نباید بگوید: «من معلم شیمى و فیزیک هستم؛ این وظیفه من نیست». یاد دادن نکات اخلاقى و معنوى، تکلیف اوست. فرقى هم بین مدیر، ناظم، معلم و دیگر اولیاى مدرسه نیست.

کاسبى هم که شاگردى زیر دست دارد، باید مراقب او باشد. دوستان هم نسبت به یکدیگر تکلیف دارند و باید مواظب دین هم باشند، بدون آنکه توقع اجرى از هم داشته باشند.

اِنْ أجْرِیَ اِلّا عَلَى الَّذی فَطَرَنی؛ این هم نیست که کار انبیاء بى‌مزد بماند. پاداش آنها را همان کسى که خلقشان کرده، به رسالت فرستاده است، مى‌دهد. خداوند وعده فرموده آخرت آنها را تأمین کند و از دنیا، به اندازه‌اى که صلاح باشد به آنها بدهد.

اگر رسول خدا صلّى الله علیه و آله مى‌فرماید :

 

(قُلْ لا أسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أجْرآ اِلّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى )[5]

«بگو من مزدى از شما نمى‌خواهم، مگر دوستى نزدیکانم.»

 

در آیه دیگر علت آن را چنین مى‌فرماید :

(قُلْ ما سَألْتُکُمْ مِنْ أجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ اِنْ أجْرِیَ اِلّا عَلَى اللهِ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ)[6]

«بگو هر پاداشى از شما خواسته‌ام، براى خود شماست. پاداش من جز بر خدا نیست.»

 

اگر مردم فرزندان پیامبر را دوست بدارند؛ به سادات احترام بگذارند و محبّت اهل بیت را در دل داشته باشند، براى خودشان خوب است. این محبّت و دوستى، آنان را به خدا نزدیک مى‌کند و محبّت خدا را برایشان به ارمغان مى‌آورد.

أ فَلا تَعْقِلُون؛ آیا عقل خود را به کار نمى‌بندید؟ نمى‌فهمید که بت‌هاى شما کارى از دستشان نمى‌آید؟ آیا با عقل و فطرت خود درنمى‌یابید که حرف‌هاى من براى دنیا و براى خودم نیست؟ قطعاً اگر عقل خود را به کار ببندید، خواهید فهمید.

وقتى پیامبر خدا مى‌فرماید: «اِنْ أجْرِیَ اِلّا عَلَى الَّذی فَطَرَنی» یعنى عالم دیگرى وجود دارد و برزخ و قیامتى هست که به خاطر آن، این همه زحمت مى‌کشد.

وَ یا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ؛ این نصیحت حضرت هود براى همه‌ى ماست؛ ابتدا فرمود: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُم» یعنى از خدا طلب آمرزش کنید. «استغفار» یعنى طلب مغفرت؛ یعنى درخواست پوشاندن گناه و شستن آثار آن.

خدایى که ما را خلق کرده، این همه نعمت ـ که از شماره بیرون است ـ به ما بخشیده، آیا سزاوار شکر و سپاس نیست؟ پرهیز از گناه، یکى از مصادیق مهم شکر نعمت‌هاى خداست.

باید بدانیم و مراقب باشیم که این زبان، چشم، گوش و سایر اعضاء و جوارح، مال خود ما نیست؛ مال خداوند است، امّا طورى ما را خلق کرده که هر کدام، شخصیت جداگانه‌اى داریم و همه مختاریم؛ یعنى تک‌تک افراد بشر، مخلوق خدا هستند و ریزریز سلول‌هایشان را او آفریده است، در عین حال هر کسى در بکارگیرى اعضاء و جوراح خود مختار است.

همه چیز از خداى تعالى است، ولى هر کسى براى خود جداگانه «من من» مى‌کند؛ خانه من، اولاد من، همسر من، مقام من و… در حالى که این‌ها همه اعتباریات خارجى هستند که باید بگذارد و برود. چیزهاى درونى هم همین طور؛ مغز من، عقل من، علم من… دست بر هر کس مى‌گذارى، دعوت به خود مى‌کند. آن که به خدا دعوت کند و از سر صدق «خدا خدا» بگوید، اندک است.

ثُمَّ تُوبُوا اِلَیْهِ؛ جناب هود بعد از استغفار، دستور توبه داد. استغفار مربوط به گناهان گذشته است و توبه، مربوط به آینده؛ یعنى از این به بعد به سوى خدا بازگردید و رو به او کنید؛ رو کردنى که دیگر پشت کردن در آن نباشد. پشت کردن به خدا، سرانجامى جز زیان و حسرت ندارد.

اگر افراد جامعه‌اى دست در دست هم، به سوى خدا بیایند؛ واقعاً اهل تقوا شوند؛ ریا در کارشان نباشد؛ عجب نداشته باشند و نخواهند به خاطر نماز و روزه و عبادت‌هایشان، منّت بر خدا بگذارند، جامعه بهشت مى‌شود.

شخص مؤمنى میهمان روستایى شد و روستاییان، خیلى زود با او دوست شدند. چندى نگذشت که حاکم ظالمى بر آن سرزمین مسلط شد که مردم را بسیار اذیت مى‌کرد. اهل روستا به هم گفتند روزى جمع شوید تا دعا کنیم و خدا شرّ این ظالم را از سر ما کم کند.

میهمان پرسید یعنى شما اگر با هم دعا کنید، خدا شرّ او را کم مى‌کند؟ چطور این همه به اجابت دعایتان اطمینان دارید؟

روستاییان با تعجب گفتند: چطور نداشته باشیم؟ ما مردمانى هستیم که به هم ظلم نمى‌کنیم و هر وقت هر دعایى کنیم، خدا برآورده مى‌کند. مگر شما این طور نیستید؟

گفت: خیر مردم آبادى ما گناه زیاد مى‌کنند و اگر هم دعایى کنند، مثل شما مستجاب نمى‌شود.

مردم با هم گفتند پس او را از روستاى خود بیرون کنیم؛ چراکه او هم یکى از آنهاست و ممکن است ما را مثل خود کند.

یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْرارا؛ استغفار و توبه به درگاه خدا، آثار زیادى دارد که در این آیه به دو ـ یا سه ـ مورد آن اشاره شده است؛ اول: نزول باران‌هاى پرپشت و فراوان.

وَ یَزِدْکُمْ قُوَّهً اِلى قُوَّتِکُم؛ دومین اثر استغفار و توبه، تقویت نیروى ظاهرى و معنوى است؛ مردمى که استغفار مى‌کنند، در زمینه‌هاى مختلف قوى و مستقل شده، نیازمند و وابسته به دیگران نمى‌شوند. «یَزِدْکُمْ قُوَّه» تعبیر به زاد و ولد هم شده است.

روزى امام حسن علیه السلام از نزد معاویه بیرون آمد. یکى از دربانان معاویه به دنبال حضرت راه افتاد و گفت: من مردى پولدار هستم که بچه‌دار نمى‌شوم، چیزى به من بیاموزید که خداوند به من فرزندى دهد.

امام علیه السلام فرمود: بسیار استغفار کن!

او بسیار استغفار مى‌کرد، گاهى به روزى هفتصد بار مى‌رسید و ده پسر برایش متولد شد. این خبر به معاویه رسید.

معاویه به آن مرد گفت: چرا از او نپرسیدى که این سخن را از کجا گفته است؟

بار دیگر که امام علیه السلام بر معاویه وارد شد، مرد همان سوال را از ایشان پرسید، امام فرمود: مگر سخن قرآن را نشنیدى که در داستان هود مى‌فرماید: «وَ یَزِدْکُمْ قُوَّهً اِلى قُوَّتِکُم» «و بر نیروى شما بیفزاید» و در قصه نوح گوید: «وَ یُمْدِدْکُمْ بِأمْوالٍ وَ بَنین»[7]

«شما را با مال و فرزند کمک کند».[8]

این روایت درباره امام رضا علیه السلام هم نقل شده است که کسى خدمت ایشان رسید و خواست چیزى به او بیاموزند تا صاحب فرزند شود، حضرت به او فرمودند: «هر شب بعد از نماز عشاء، صد مرتبه «استغفر الله ربّى و اتوب الیه» بگو.

وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمین؛ حضرت هود فرمود: به خاطر گناهانى که کرده‌اید، به خدا پشت نکنید. وقتى انسان گناه مى‌کند، مجرم است.

 

دعاى مشلول و معجزه امیر المؤمنین

امام حسین علیه السلام فرمود: من با پدرم، على علیه السلام در شب تاریکى به طواف خانه خدا مشغول بودیم، در این هنگام، متوجه ناله‌اى جانگداز و آهى آتشین شدیم. شخصى دست نیاز به درگاه بى‌نیاز دراز کرده، با سوز و گدازى بى‌سابقه به تضرع و زارى مشغول است.

پدرم فرمود: اى حسین! آیا مى‌شنوى ناله گناهکارى را که به درگاه خدا پناه آورده و با قلبى پاک، اشک ندامت و پشیمانى مى‌ریزد؟ او را پیدا کن و پیش من بیاور.

امام حسین علیه‌السلام فرمود: در آن شب تاریک، گرد خانه حق گشتم و مردم را در تاریکى، یک طرف مى‌کردم تا او را در میان رکن و مقام پیدا کرده، خدمت پدرم آوردم.

حضرت على علیه السلام دید جوانى است زیبا و خوش اندام، با لباس‌هاى گرانبها. به او فرمود: تو کیستى؟

عرض کرد: مردى از اعرابم.

پرسید: این ناله و فریاد براى چه بود؟

گفت: یا على! از من چه مى‌پرسى که بار گناهم، پشتم را خمیده و نافرمانى پدر و نفرین او اساس زندگیم را درهم پاشید، سلامتى را از من ربوده است.

حضرت فرمود: قصه تو چیست؟

گفت: پدر پیرى داشتم که به من خیلى مهربان بود، ولى من شب و روز به کارى زشت، مشغول بودم و هر چه پدرم مرا نصیحت و راهنمایى مى‌کرد، نمى‌پذیرفتم، بلکه گاهى او را آزار رسانده، دشنامش مى‌دادم. یک روز پولى خواستم و نزد او سراغ داشتم. براى پیدا کردن آن پول، نزدیک صندوقى که در آنجا پنهان بود، رفتم تا پول را بردارم. پدرم از من جلوگیرى کرد. من دست او را فشردم و بر زمینش انداختم، خواست از جاى برخیزد از شدت درد نتوانست. پول‌ها را برداشتم و در پى کار خود رفتم،

در آن دم شنیدم که گفت: به خانه خدا مى‌روم و تو را نفرین مى‌کنم. چند روز روزه گرفت و نماز خواند، پس از آن آماده سفر شد و بر شتر سوار شد و به جانب مکه حرکت کرد و رفت تا خود را به کعبه رساند. من شاهد کارهایش بودم. دست به پرده کعبه گرفت و با آهى سوزان مرا نفرین کرد.

به خدا قسم هنوز نفرینش تمام نشده بود که این بیچارگى مرا فرا گرفت و تندرستى را از من سلب نمود؛ بعد پیراهن خود را بالا زد، دیدیم یک طرف بدن او خشک شده و حس و حرکتى ندارد.

جوان گفت: بعد از این پیشامد، بسیار پشیمان شدم و نزد او رفته، عذر خواهى کردم، ولى او نپذیرفت و به طرف خانه رهسپار گشت.

سه سال بر همین منوال گذشت و همیشه از او پوزش مى‌خواستم و او رد مى‌کرد تا این که سال سوم، ایام حج درخواست کردم همان جایى که مرا نفرین کرده‌اى، دعا کن، شاید خداوند سلامتى را به برکت دعاى تو، به من بازگرداند.

قبول کرد و با هم به طرف مکه حرکت کردیم تا به وادى اراک رسیدیم؛ شب تاریکى بود، ناگاه مرغى از کنار جاده پرواز کرد و بر اثر بال و پر زدن او، شتر پدرم رمید و او را از پشت خود بر زمین افکند. پدرم میان دو سنگ واقع شد و از برخورد به آنها مرد و او را همان جا دفن کردم. این گرفتارى من فقط به واسطه نفرین و نارضایتى پدرم است.

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: فریادرس تو دعایى است که پیغمبر به من تعلیم داده است، به تو مى‌آموزم و هر کس آن دعا، که اسم اعظم در آن است، بخواند بیچارگى، اندوه، درد، مرض، فقر و تنگدستى از او برطرف شده، گناهانش آمرزیده مى‌شود، و حضرت مقدارى از مزایاى آن دعا را شمرد.

امام حسین علیه السلام فرمود: من از امتیازات آن دعا بیشتر از جوان بر سلامتى خویش مسرور شدم. آنگاه حضرت فرمود: در شب دهم ذیحجه، دعا را بخوان و صبحگاه پیش من آى تا تو را ببینم و نسخه دعا را به او داده، بعد از چندى جوان با شادى به سوى ما آمد و نسخه دعا را تسلیم کرد. وقتى از او جستجو کردیم، سالمش یافتیم و گفت: به خدا این دعا اسم اعظم دارد! سوگند به پروردگار کعبه، دعایم مستجاب شد و حاجتم برآورده گردید.

حضرت فرمود: قصه شفا یافتن خود را بگو.

گفت: در شب دهم همین که دیدگان مردم به خواب رفت، دعا را به دست گرفتم و به درگاه خدا نالیدم و اشک ندامت ریختم. براى مرتبه دوم، خواستم بخوانم، آوازى از غیب آمد که اى جوان! کافى است؛ خدا را به اسم اعظم، قسم دادى و دعایت مستجاب شد.

پس از لحظه‌اى به خواب رفتم، پیغمبر اکرم صلّى الله علیه و آله را دیدم که دست بر بدن من گذاشت و فرمود: «احتفظ بالله العظیم فانک على خیر» از خواب بیدار شدم و خود را سالم یافتم.

دعایى را که حضرت به آن جوان تعلیم داد، دعاى «مشلول» است.[9]

از مولا على علیه السلام مى‌خواهیم دوستى و عشق خود را که از هر چیزى بهتر است، نصیب ما فرماید. همیشه مى‌خواهیم و مى‌گوییم: خداوند ما را به عشق شما زنده بدارد؛ به عشق شما بمیراند و به عشق شما محشور کند.

مهم براى ما همین است؛ یعنى محبّت و عشق على علیه السلام؛ همراه این عشق، محبّت خداى تعالى، پیامبر، سایر ائمه اطهار علیهم السلام و مردم است. مولا على علیه السلام دلسوز مردم بود، اگر عشق او بیاید، عشق مردم هم مى‌آید و انسان درست مى‌شود.

 

[1] ـ تحف العقول، 316.

[2] ـ همان.

[3] ـ همان.

[4] ـ همان.

[5] ـ شورى، 23.

[6] ـ سبأ، 47.

[7] ـ نوح، 11.

[8] ـ وسائل الشیعه، 21، 372.

[9] ـ بحارالأنوار، 9، 562.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است