سوره مومنون آیه ۴۵ تا ۴۹ | جلسه ۱۲
خدایا بهحق محمّد و آل محمّد ما را بینا کن؛ از نادانی بیرونمان آور و مواظبمان باش که «إِنَ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوء».[6] ما را از نفس و شیطان و بلاهای ظاهری و باطنی حفظ بفرما!
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره مومنون آیه ۴۵ تا ۴۹ | چهارشنبه ۱۴۰۰/۸/۵ | جلسه ۱۲ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبینٍ (45)
سپس موسی و برادرش هارون را با آیات خود و دلیلی روشن فرستادیم.
إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً عالینَ (46)
بهسوی فرعون و سران و اشراف قومش، امّا تکبر کردند و قومی برتریجو بودند.
فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ (47)
گفتند: آیا به دو بشر مثل خود ایمان بیاوریم در حالی که قوم آنها بندگان ما هستند؟
فَکَذَّبُوهُما فَکانُوا مِنَ الْمُهْلَکینَ (48)
آن دو را تکذیب کردند و هلاک شدند.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (49)
ما به موسی کتاب دادیم، شاید هدایت شوند.
«ثُمَّ أَرْسَلْنا» سپس فرستادیم «مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ» موسی و برادرش هارون را «بِآیاتِنا» با آیات خود «وَ سُلْطانٍ مُبینٍ» و دلیلی آشکار. (45)
«إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ» بهسوی فرعون و سران و اشراف قومش «فَاسْتَکْبَرُوا» ولی آنها تکبر کردند «وَ کانُوا قَوْماً عالینَ» و قومی برتریجو بودند. (46)
«فَقالُوا» گفتند «أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا» آیا به دو بشر مثل خود ایمان آوریم «وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ» در حالی که قومشان بندگان مایند؟ (47)
«فَکَذَّبُوهُما» دستآخر آن دو را تکذیب کردند «فَکانُوا مِنَ الْمُهْلَکینَ» و از هلاکشدگان گشتند. (48)
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ» ما به موسی کتاب دادیم «لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ» شاید بنیاسرائیل هدایت شوند. (49)
ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُون؛ بعد از اشاره به فرستادن انبیاء و هلاکت اقوام گذشته، در آیات قبل، اکنون خدای تعالی به برخی انبیاء اشاره میکند و از آنها نام میبرد؛ از جمله موسی و برادرش هارون.
حضرت موسی در همان آغاز نبوت از خدا خواست برادرش هارون وزیر و کمککارش باشد؛
﴿قالَ رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری ۞ وَ یَسِّرْ لی أَمْری ۞ وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی ۞ یَفْقَهُوا قَوْلی ۞ وَ اجْعَلْ لی وَزیراً مِنْ أَهْلی ۞ هارُونَ أَخی ۞ اشْدُدْ بِهِ أَزْری ۞ وَ أَشْرِکْهُ فی أَمْری ۞ کَی نُسَبِّحَکَ کَثیراً ۞ وَ نَذْکُرَکَ کَثیراً ۞ إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصیراً ۞ قالَ قَدْ أُوتیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى﴾[1]
«موسی گفت: پروردگارا سینهام را فراخ گردان و کارم را آسان فرما و گره زبانم را بگشا تا حرفم را بفهمند. از خانوادهام وزیری برای من قرار ده، هارون برادرم را. پشتم را به او محکم کن و او را در کارم شریک ساز تا بسیار ستایشت کنیم و فراوان به یادت باشیم. تو همیشه به ما بینایی. فرمود: ای موسی آنچه خواستی به تو داده شد.»
بعد هم خداوند فرمود نزد فرعون بروید و او را هدایت کنید که او طغیان کرده؛ از یاد برده کارهای نیست؛ بندۀ خداست و مثل همۀ مردم در معرض بلاهای روزگار است.
بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبین؛ «آیات» یعنی نشانهها. «سلطان مبین» یعنی دلیل روشن و قدرت آشکار. سلطان بهمعنای قدرت و ظهور قدرت خدای تعالی است.
«آیاتنا» کنایه از هفت معجزۀ حضرت موسی است که خدای تعالی در سوره اعراف به آن اشاره میکند.
وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنینَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ… فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمینَ﴾[2]
«ما فرعونیان را به خشکسالی و کمبود محصولات گرفتار کردیم، شاید متذکر شوند… پس بر آنها طوفان، ملخ، شپش، غورباقه و خون را که نشانههایی جدا از هم بودند، فرستادیم، ولی آنها تکبّر کردند و قوم بدکاری بودند.»
زمانی که این بلاها نازل میشد قول میدادند ایمان آورند، امّا وقتی رفع میشد دوباره به کفر و سرکشی خود برمیگشتند.
﴿وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا یا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّکَ بِما عَهِدَ عِنْدَکَ لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنی إِسْرائیلَ ۞ فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ یَنْکُثُون﴾[3]
«و هرگاه بلا بر آنان نازل میشد، میگفتند: ای موسی! پروردگارت را به عهدی که با تو دارد، بخوان! اگر این بلا را از ما برداری، حتماً به تو ایمان میآوریم و بنی اسرائیل را با تو میفرستیم. پس چون بلا را در زمان معیّنی که باید به آن میرسیدند، از آنها برمیداشتیم، پیمانشکنی میکردند.»
سلطان مبین هم عصا و یدبیضا بود که روی هم نه معجزه خدای تعالی به آنها نشان داد.
﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ﴾[4]
«ما به موسی نُه معجزۀ روشن دادیم.»
خدای تعالی به مردم عقل داده تا با عقلشان هرچیزی را بسنجدند.
در زمان حضرت موسی سحر رواج داشت و ساحران با سحرهای عجیب و وحشتناک مردم را سرگرم میکردند.
امّا ساحرانِ موسی چون دیدند عصای حضرت موسی همۀ بافتههای آنها را بلعید، پی به حقانیت جناب موسی بردند. آنها خوب میدانستند سحر چیزی نمیخورد و واقعیت خارجی ندارد، هرچه هست آنها در فکر مردم میانداختند.
خود فرعون و اطرافیانش هم فهمیدند، امّا حبّ ریاست به این زودی دست از سر انسان برنمیدارد.
حضرت موسی مأمور نبود فرعون را بهوسیلۀ عصاش و اژدها از بین ببرد. او میخواست هدایتش کند و حق را به او بفهماند.
اگر هدایت میشد، افراد زیادی به تبع او هدایت میشدند و از جهنّم نجات مییافتند، امّا گرفتار ریاستطلبی خود شد و عقلش را زیرپا گذاشت. وزیرش، هامان نیز همین طور.
در میان همۀ درباریان فقط یک نفر ایمان آورد که در موقعیت مناسب، ایمان خود را ظاهر کرد و «مؤمن آلفرعون» شد در زمرۀ «السابقون» درآمد. «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ۞ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُون».[5]
إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِه؛ موسی و هارون را بهسوی فرعون و اطرافیان و اشراف قومش فرستادیم.
«ملاء» اشاره به وزرا و اطرافیانی است که سلطنت فرعون را نگه داشته بودند و هرکه را تخلفی میکرد یا از سجده برای فرعون و پرستش او بهعنوانِ خدای بزرگ خودداری میکرد، شکنجه میدادند و میکشتند.
فَاسْتَکْبَرُوا: استکبار کردند و خود را به بزرگی زدند، در حالی که بزرگ نبودند.
بزرگ آن است که کاری از دستش بیاید؛ بتواند مرگ را از خود دور کند؛ امراض را از خود دور نماید. آیا آنها میتوانستند چنین کاری کنند؟ خیر! لذا میفرماید استکبار کردند؛ یعنی خود را به بزرگی میزدند، امّا واقعاً بزرگ نبودند.
وَ کانُوا قَوْماً عالین؛ قومی برتریجو بودند و دربارۀ خود غلو میکردند، حال آنکه هیچ وجه برتری نداشتند.
به یکی از پیامبران وحی رسید: به پادشاه کشورت بگو ما تو را واداشتیم کار مردم را انجام دهی و به آنها خدمت کنی، نه اینکه آنها را زیریوغ خود درآوری و بندۀ خود کنی. این کار غلو است.
وقتی قدرت باشد و عدهای اطراف انسان باشند که به آنها پول فراوان و ریاست بدهد و هرچه بخواهند تأمین کند، معلوم است که بر سر مردم بیچاره میزند. فرعون و هامان و نمرود و همۀ قدرتمندان و شاهان جهان اینطور بودند.
خدا که نمیخواهد قصه و حکایت بگوید، به همۀ بشر تا روز قیامت درس میدهد.
هرکسی همین طور است. همین که ده نفر اطراف انسان را گرفتند، باید خیلی حواسش را جمع کند که ظلم نکند؛ مثلاً معلم یا استاد نباید شاگردان خود را تحت سلطۀ خود درآورد و بهوسیلۀ آنها هر خلافی انجام دهد.
رئیس ادارهای که تعدادی کارمند دارد، باید بداند این کارمندها وظیفه دارند کار مردم را رواج دهند، نه اینکه او را قدرتمند کنند؛ فکر نکن اینها نوکر تو هستند! بله، اگر در وظیفۀ خود تخلف کردند باید توبیخ شوند، مثل خودت.
برخی مشاغل محترم هستند؛ مثلاً شاگرد وظیفه دارد به معلم و استاد خود احترام بگذارد. کارمند نیز باید احترام رئیسش را نگه دارد. این وظیفۀ عقلی و اجتماعی هرکسی است، امّا به این معنا نیست که اینها بندۀ استاد و رئیس خود هستند و او میتواند با سوءاستفاده از آنها هر خلافی انجام دهد!
هر کس بهخاطرِ نیّت پاک و خالص عدهای که احترامش میگذارند، در ذهنش آمد که من بهترم یا اینها بندۀ من هستند، مغزش عیب پیدا کرده.
شاگردی که در مغازه کار میکند، در واقع کارِ صاحبمغازه را رواج میدهد و حقوقی میگیرد، صاحبمغازه حق ندارد به او فحاشی کند یا کتکش بزند یا منّتی بر سرش بگذارد!
متوجه باش که اینها به حساب عقل و فطرتشان به تو احترام میگذارند.
فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا؛ فرعونیان گفتند: آیا ما به دو بشر مثل خودمان ایمان بیاوریم؟
موسی و هارون آمدند که به فرعون و قومش بگویند راه غلطی در پیش گرفتهاید؛ بیایید بندۀ خدا شوید، نه حتی بندۀ موسی و هارون، فقط بندۀ خدا!
البته اگر راست میگویید و واقعاً بندۀ اویید، باید از فرمانش اطاعت کنید؛ از جمله اینکه حرف پیامبرانش را بشنوید که حرف آنها حرف خداست.
امّا چگونه همهچیز را وارونه نشان میدهند و میگویند: آیا به دو بشری ایمان بیاوریم که مثل خود ما هستند؟
پس چه کسی باید برای هدایت شما بیاید و حرف حق را به گوش شما که نادان شدید و طغیان کردید، برساند؟
آیا اگر ملائکه بیایند حرفشان را میشنوید؟ شما که قادر به دیدن آنها نیستید، اگر هم به شکلی ببینید، میگویید چیزی به نظرم رسید. آیا حاضرید زیر بار بروید؟
خدای تعالی میخواهد کسی مثل خودتان را که نعمتی به او داده شده، مأمور هدایت شما کند.
وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُون؛ گفتند: قوم بنیاسرائیل همه بندۀ ما هستند. امّا این تو بودی که بهغلط آنها را بندۀ خود کردی. تو وظیفه داشتی کار آنها را رواج دهی؛ چرا باید برای تو سجده کنند؟ تو فقط یک خدمتگزاری ای فرعون! این مردم نه بندۀ تو، بلکه بندۀ کس دیگری هستند.
در واقع خدمتگزاری بیش نبود، امّا عدهای اطرافش را گرفتند و گفتند تو خدا هستی. او هم دید بد نیست بگوید من خدایم؛ لذا گفت من خدای بزرگ هستم و بتها خدای کوچکتان.
بهراستی چطور مطلب را میپیچاند و طوری حرف میزند که گویی غلطهایش همه درست بوده و جز این نمیشد باشد! اینها درسهای مهمی برای آیندگان است.
فَکَذَّبُوهُما فَکانُوا مِنَ الْمُهْلَکین؛ مثل همۀ پیامبران، جناب موسی و هارون را هم تکذیب کردند و گفتند شما دروغ میگویید؛ در نتیجه به عذاب و هلاکت افتادند.
آیا این دروغ است که میگویند خالق تو خداوند یکتاست؟ آیا تو خودت را خلق کردی، وقتی که نطفهای بودی؟
آیا این دروغ است که میگویند خدا تو را میمیراند؛ پس چه کسی جز او میمیراند؟ اگر دست خودت باشد که که هرگز نمیخواهی بمیری.
میگویند خدایی که تو را خلق کرده، چیزهایی از تو میخواهد؛ میگوید این کار را بکن، آن کار را نکن!
وقتی دلیل عقلی و معجزه در دست دارد، چرا زیر بار نمیروید؟
با آنکه حقانیت موسی را دریافتند و دیدند چگونه معجزۀ او سحر ساحران باطل کرد و ریسمانهای آنها و چیزهای زیادی را بلعید و باز عصا شد، با اینکه یدبیضا را دیدند، باز ایمان نیاورند و اول از همه ساحران را کشتند، همان ساحرانی که ایمان آوردند و پای ایمان خود ایستادند.
مگر آنها چه گناهی کرده بودند، جز اینکه دنبال حق رفتند؟
گفت یک دست و یک پایتان را برخلاف هم قطع و بر درخت آویزانتان میکنم تا بفهمید قدرت من بیشتر است یا موسی!
نمیفهمید فعلاً خدا به او مهلت داده تا ملتفت شود و ایمان بیاورد؛ لذا به جای اینکه ایمان بیاورد، ساحران را کشت. درست مثل ابنزیاد و یزید و معاویه که میفهمیدند دوستان علی علیهالسلام دربارۀ او حق میگویند، امّا حاضر نبودند زیر بار حق بروند.
این آیات دربارۀ ما هم هست. جناب سید علیمحمّد دستغیب! شما که این حرفها را برای مردم میگویی، آیا حواست به خودت هست؛ این زبان را چه کسی به حرکت درآورده؛ این مغز را چه کسی از این مطالب پر کرده و بر زبانت آورده، جز خدایی که همراه توست؟
باید شکر خدا بهجا آوری که به یاری و عنایت او این مطالب را از قرآن میگویی؛ این لطف خداست؛ قدر این لطف را بدان و بگو «شکراً للّه». مبادا منمن کنی!
شما هم که حرف حق میشنوید و قبول میکنید و در راه و کارهای خود تجدیدنظر میکنید، شکر خدا کنید که او عقلت داده و هدایت میکند.
در کنار شکر خدا، دعایی هم برای بنده کنید و بگوید خدا توفیقش دهد؛ خدا او را واداشته اینطور بگوید. دعای مردم هم جای شکر دارد.
کسانی هم که زحمت میکشند و ضبط میکنند و انتشار میدهند، بگویند «الحمد للّه». خدا توفیق داد و لطف کرد که ما هم وسیلهای شدیم برای اینکه کلام حقی به گوش دیگران برسد، شاید تأثیری داشته باشد. اگر کنار این کار مزدی هم میگیرند، عنایت پروردگار است.
این خیلی مهم است که انسان همۀ کارهایش را به خدای تعالی رجوع دهد. واقعیت هم جز این نیست؛ آیا قدرت ما دست خودمان است؟
یک ویروس کرونا که به چشم دیده نمیشود اینطور در بدن انسان رخنه میکند و هیچکس نمیتواند چارهاش کند، مگر اینکه از بین برود. آدمی همین است. به چه چیز خود بزرگتری کند و فخر بفروشد؟
اگر کسی احترامی به بنده میگذارد، برای خدا و به نیّت پاکش است. خدا را شکر کسی از ما نمیترسد. ما نه چوبی داریم و نه چماقی.
خدایا بهحق محمّد و آل محمّد ما را بینا کن؛ از نادانی بیرونمان آور و مواظبمان باش که «إِنَ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوء».[6] ما را از نفس و شیطان و بلاهای ظاهری و باطنی حفظ بفرما!
[1]. طه، ۲۵ تا ۳۶.
[2]. اعراف، ۱۳۰ و ۱۳۳.
[3]. اعراف، ۱۳۴ و ۱۳۵.
[4]. اسراء، ۱۰۱.
[5]. واقعه، ۱۰ و ۱۱.
[6]. یوسف، ۵۳.