سوره مومنون آیه ۳۹ تا ۴۴ | جلسه ۱۱
خدایا، خوبان را به بدی گناهکاران نگیر؛ آنان را هم اصلاح و سعادتمند کن؛ عاقبت همۀ ما را ختم به خیر فرما و آنچه را به ائمۀ اطهار علیهمالسلام فهماندی به ما هم بفهمان!
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره مومنون آیه ۳۹ تا ۴۴ | چهارشنبه ۱۴۰۰/۷/۲۸ | جلسه ۱۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
قالَ رَبِّ انْصُرْنی بِما کَذَّبُونِ (39)
گفت: پروردگارا مرا در برابر تکذیب آنها یاری کن!
قالَ عَمَّا قَلیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نادِمینَ (40)
خداوند فرمود: بهزودی پشیمان میشوند.
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمینَ (41)
سپس صیحۀ آسمانی آنها را بهحق فروگرفت و آنان را خاشاکی گرداندیم. دور باد ستمکاران از رحمت پروردگار!
ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرینَ (42)
بعد از آنها امّتهای دیگری به وجود آوردیم.
ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّهٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ (43)
اجل هیچ امّتی پیش یا بهتأخیر نمیافتد.
ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا کُلَّ ما جاءَ أُمَّهً رَسُولُها کَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادیثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ (44)
سپس پیامبران خود را یکی پس از دیگری فرستادیم. هرگاه پیامبری برای امّتی میآمد او را تکذیب میکردند. ما آنها (امّتها) را پشتسر هم آوردیم و بردیم و فقط نامی از آنها باقی گذاشتیم. دور باد مردمانی که ایمان نمیآورند!
«قالَ» پیامبرِ هر امّتی گفت: «رَبِّ انْصُرْنی» پروردگارا مرا یاری کن «بِما کَذَّبُونِ» بهخاطرِ اینکه تکذیبم کردند. (39)
«قالَ» خداوند فرمود: «عَمَّا قَلیلٍ» بعد از مدت کوتاهی «لَیُصْبِحُنَّ نادِمینَ» پشیمان میشوند. (40)
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ بِالْحَقِّ» صیحۀ آسمانی آنان را بهحق فروگرفت «فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً» آنان را مانند خاشاکی پراکنده کردیم. «فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمینَ» دور باد گروه ستمکار از رحمت خدا! (41)
«ثُمَّ أَنْشَأْنا» سپس پدید آوردیم «مِنْ بَعْدِهِمْ» بعد از آنها «قُرُوناً آخَرینَ» امّتهای دیگری. (42)
«ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّهٍ أَجَلَها» اجل و پایان کار هیچ امّتی نه پیش میافتد «وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ» و نه بهتاخیر میافتد. (43)
«ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا» سپس پیامبران خود را فرستادیم «تَتْرا» یکی پس از دیگری. «کُلَّ ما جاءَ أُمَّهً رَسُولُها» هرگاه برای هر امّتی پیامبرش آمد «کَذَّبُوهُ» او را تکذیب کردند. «فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً» ما هم آنها را پشتسر هم آوردیم و بردیم. «وَ جَعَلْناهُمْ أَحادیثَ» و سرگذشتی از آنها باقی گذاشتیم «فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ» از رحمت حق دور باد مردمی که ایمان نمیآورند! (44)
در آیات گذشته صحبت از فرستادن انبیاء در میان اقوام گذشته و تکذیب آنان توسط سران و اشراف قوم و سایر مردم بود. میگفتند آیا میخواهید از یکی مثل خودتان تبعیت کنید؟
همچنین میگفتند این پیامبران ادعا میکنند بعد از مرگ دوباره زنده میشویم؛ این چه حرف عجیبی است! همۀ زندگی ما در همین دنیاست و بعد از مرگ همهچیز تمام میشود و نسلهای بعد جای ما را میگیرند.
گاهی هم میگفتند این اشخاص (پیامبران) به خدا افترا میزنند و دروغگویند.
قالَ رَبِّ انْصُرْنی بِما کَذَّبُون؛ یکی از صحبتهای انبیاء -در اینجا ظاهراً حضرت صالح مراد است- در مقابل کفّار و مشرکان این است که خدایا در عوض اینکه آنها مرا تکذیب میکنند، تو یاریام کن!
اینک من هستم و پیروان اندکم؛ همه در مقابل من ایستادند و راه به جایی ندارم، جز اینکه تو مرا یاری کنی.
همۀ پیامبران سالها به شکلهای مختلف مردم را موعظه و نصیحت میکردند و همواره از خداوند طلب نصرت و یاری مینمودند؛ حضرت نوح، حضرت صالح که از او ناقه خواستند و سایر انبیاء.
نصرت خدا چگونه است؟
نصرت خدا این است که رسولانش را از شرّ کفّار نجات دهد. سال ها آنها را خواندند؛ آنها که بنای ایمان آوردن داشتند، ایمان آوردند و آنها که تاکنون نیاوردند، دیگر ایمان نمیآورند، بهعلاوه دست از آزارواذیت مؤمنان برنمیدارند.
وقتی امیدی به ایمان آنها نیست، راهی جز عذاب و هلاکت باقی نمیماند؛ لذا جوابی که خداوند به آنها میدهد، در همین راستاست.
قالَ عَمَّا قَلیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نادِمین؛ بهزودی صبح میکنند در حالی که پشیماناند.
صبح کردن بهمعنای شب بخوابند و صبح برخیزند نیست، بلکه یعنی ناگهان به خود میآیند و میفهمند وعدههای انبیاء تحقق یافته.
پیامبران میگفتند: اللّه تبارک و تعالی خدای شماست؛ همهچیز در اختیار اوست، نه شما؛ از شما و بتهایتان کاری برنمیآید و آنچه جز خدا به آن دل بستهاید، هیچ فایده و ارزشی ندارد. ناگهان متوجه میشوند همۀ این سخنان درست بوده و تحقق یافته است.
وقتی باد هلاکتبار بر قوم عاد وزید، دیدند چطور نه از بتهایشان کاری میآید و نه از خودشان. با وجود قدرت و هیکلی که داشتند، باد آنها را بالا میبرد و چنان بر زمین میزد که استخوانهایشان پودر میشد.
درست است که جسمشان از بین رفت و دیگر قدرت فهمیدن نداشت، امّا آدمی که فقط جسم نیست؛ روحشان باقی است و میفهمد.
وقتی عذاب الهی نازل شد، کافران دیدند که هیچ کاری از آنها برنمیآید و سخنان انبیاء همه درست بود.
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ بِالْحَقّ؛ صیحهای جان همۀ آنها را گرفت. این مربوط به قوم ثمود بود که جبرئیل صیحهای برآورد و از شدت آن، قلبهایشان پاره گشت و هلاک شدند. بعضی صداهای بلند قلب را پاره میکند و نفَس را میبُرد.
این صیحه و عذاب «بالحق» بود؛ یعنی درست و بهجا بود. این قوم سرکش باید هم از بین بروند؛ چراکه سالهای سال به آنها گفتند؛ هر معجزهای خواستند، نشانشان دادند، امّا دست از کفر و معصیت خود برنداشتند.
فَجَعَلْناهُمْ غُثاء؛ «غثاء» یعنی کاه و گیاه خشکی که پراکنده میشود.[1]
بدنهای آنها در اثر عذاب الهی تکهتکه و ریزریز شد و خاکشان را باد پراکنده ساخت.
البته خدای تعالی سالها مهلت داد، ولی آنها روزبهروز بر اذیت و آزار انبیاء که مقربان درگاه الهی بودند و پیروان آنها میافزودند و بنای ایمان آوردن نداشتند. آیا چنین اشخاصی استحقاق این عذاب را ندارند، آنهم وقتی هیچ امیدی به بازگشتشان نیست؟
فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمین؛ «بُعد» یعنی دوری. دور باد قوم ظالمین از رحمت، نور و همۀ نعمتهای عالی پروردگار!
علت این دوری آن است که آنها با اختیار خود در ظلمت افتادند و تاریکی بر تاریکیشان افزوده شد؛ «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض».[2]
به همین جهت از همۀ نعمتهایی که خداوند در دنیا و آخرت برای مؤمنان و بهشتیان آماده کرده، محروم شدند.
بهره بردن از نعمتهای معنوی جایگاه میخواهد. باید ظرفیتی باشد که بتوان آنها را در خود جا داد. وقتی هیچ نمیفهمد و نمیخواهد بفهمد، این نعمتها به چه کارش میآید؟
برای شخص معتاد بهترین کیف و خوشی آن است که در گوشۀ خرابهای بنشیند و کار خود را بکند. هیچ لذتی برای او برابرِ این نیست و ظرفیتش همین قدر است.
افراد کافر و ظالم هم میتوانستند از ظرفیتهای بسیاری که خداوند درونشان قرار داده بود استفاده کنند؛ میتوانستند با کمک خدای تعالی با نفس و شیطان خبیث جهاد کنند؛ حرف انبیاء را که میدانستند حق است، بشنود، امّا بر همهچیز پا گذاشت و به خود ستم کردند.
خدای تعالی بیدلیل کسی را از رحمت خود محروم نمیکند. وقتی بارها هدایت کرد و التفات داد، امّا کسی اعتنا نکرد؛ وقتی مردم فهمیدند و دشمنی کردند، خداوند محرومشان میکند؛ لذا میفرماید: «فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمین».
ظالم آن است که به خود و دیگران ظلم کند. چه ظلمی از این بالاتر که نه خود دنبال انبیاء رفتند و نه اجازه دادند دیگران بروند؛ هم خود را محروم کردند و هم دیگران را.
ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرین؛ بعد از آنها قرون (امّتها و اقوام) دیگری، نسلبه نسل آمدند و رفتند. برخی به اختیار خود حق را پذیرفتند، برخی هم نپذیرفتند و رو گرداندند.
بعد از حضرت آدم، حضرت نوح آمد، امّا از میان مردمان زمان او فقط هشتاد نفر ایمان آوردند و نجات یافتند. بقیه همه غرق شدند.
بعد از نوح، هود و صالح آمدند. حضرت نوح سفارش آنها را به فرزندان خود کرد و دستور داد آنها نیز سینهبهسینه به فرزندانشان سفارش کنند هر زمان پیامبران الهی آمدند، به آنها ایمان آورند.
ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّهٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُون؛ هر امّتی روی کار آمد، بعد از مدتی از میان رفت، بدون آنکه ساعتی از آنچه خداوند مقرّر کرده، کم و زیاد شود.
اجل و مرگ هم جنبۀ فردی دارد و هم جنبۀ اجتماعی. یعنی همانطور که افراد اجل معیّنی دارند، اقوام و امّتها هم اجل معیّن دارند که تا خدا نخواهد ساعتی کم و زیاد نمیشود.
همان طور که میدانیم مرگ دو قسم دارد؛ مرگ معلق و مرگ حتمی. مرگ معلق ممکن است بهخاطرِ عوامل مختلف بهتأخیر افتد؛ ازجمله صلۀرحم یا نیکی به دیگران، همچنان که ممکن است بهخاطرِ کارهایی مثل قطع رحم یا ظلم پیش افتد.
دربارۀ جوامع و امّتها هم همین طور است؛ چهبسا مردم سرزمینی ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند، خدا هم درهای برکتِ آسمان و زمین را به رویشان بگشاید و طول عمرشان دهد.
از آن طرف، به منکرات و فحشا و ظلم رو آورند، در نتیجه عمرشان کوتاه و جمعیتشان پراکنده گردد. همۀ اینها دست خداست.
به هر حال وقتی اجل و مرگ حتمی امّتی رسید، چه خوب و چه بد، هیچ تقدیم و تأخیری ندارد و از بین میروند.
ممکن است همین امروز هم در میان نزدیک به هشت میلیارد جمعیت زمین، مردمِ شهر یا کشوری فجایع عظیم و گناهان علنی و زشتی انجام دهند و بر کار خود اصرار داشته باشند و حق را با اینکه به گوششان رسیده، انکار کنند، در این صورت بعید نیست که ناگهان آتشی بیاید و همه را بسوزاند یا بادها و طوفانهای سختی بوزد و همهچیز را بر سرشان ویران کند.
نظیر این اتفاقات بارها در طول تاریخ رخ داده است؛ لذا بعید نیست اجل معیّن قومی، در اثر ظلم و فساد بیش از حد، جلو بیفتد و عمر هزارسالهشان به صد سال ختم شود.
شهید آیتاللّه دستغیب میگفتند تختجمشید، در زمان خود، شهری به ابعاد دوازده فرسخ در دوازده فرسخ بود و جمعیت فراوانی داشت، امّا همه رفتند و اکنون جز چند ستون از آن باقی نماند.
ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا؛ ما پیامبران خود را یکی پس از دیگری فرستادیم. «تترا» یعنی پیدرپی. اصلِ آن «وتر» است؛ مثل «وقوا» که ریشۀ تقواست.
میان هر دو پیامبری گاه تا صد سال فاصله میافتاد و گاهی هم پس از یکی دیگری فوراً میآمد، امّا به هر حال بیشتر مردم ایمان نمیآوردند و آنها را تکذیب میکردند. «کُلَّ ما جاءَ أُمَّهً رَسُولُها کَذَّبُوهُ».
عدۀ اندکی هم بودند که قبول میکردند، امّا بهخاطرِ قلّت مؤمنان و کثرت کافران، خداوند میفرماید امّتها تکذیب کردند.
وقتی پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله به رسالت مبعوث شد، ابتدا تعداد اندکی ایمان آوردند و سیزدهسالی که در مکه بودند، کفّار هرطور میخواستند آنها را شکنجه و اذیت میکردند، حتی سه سال در محاصرۀ اقتصادی قرارشان دادند.
بعد از هجرت به مدینه تعداد مسلمانان رو به فزونی گذاشت، امّا باز هم مشرکان دستبردار نبودند و جنگهای متعددی راه انداختند تا آنکه سرانجام در سال هشتم هجری با فتح مکه شرّشان کوتاه شد.
فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضا؛ انبیاء را پشتسر هم آوردیم و بردیم؛ حضرت نوح ، حضرت هود، صالح، سپس ابراهیم، اسحاق، یعقوب، یوسف، در ادامه حضرت موسی و عیسی تا نوبت به پیامبر آخرالزمان رسید و بعد از او نیز اوصیائش یکی بعد از دیگری آمدند و رفتند.
وَ جَعَلْناهُمْ أَحادیث؛ از امّتهای گذشته و اقوام پیامبران، امروزه فقط نامی و یادی باقی مانده، خودشان بیش از مدت کوتاهی در این دنیا نماندند.
شاهان جهان آمدند و رفتند و آنچه باقی گذاشتند، مشتی سنگ و بنا و عمارت بود. این تختجمشید تا مدتها پیش فقط چند ستون سنگی ویران بود، امروز مقداری تعمیر و مرمت شده. از خود آن مردمان جز سرگذشتی مختصر و ذکر نامی باقی نمانده است، اگر همین هم باشد!
فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُون؛ دور باد قومی که ایمان نمیآورند، از نعمتهای خدای تعالی!
وظیفۀ ما چیست؟
همۀ ما میدانیم خدایی داریم؛ پیامبری با این اوصاف پسندیده و امامانی با این فضائل برای ما آمده، ما وظیفه داریم ایشان را اسوۀ خویش قرار دهیم و ببینیم آنها در دنیا چه میکردند!
درست است که ما نمیتوانیم مثل پیامبر و امام باشیم، امّا میتوانیم تقوا را رعایت کنیم. حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام هم فرمود شما نمیتوانید مثل من باشید، امّا با تقوا و ورع خود مرا یاری دهید.
هرچه گفتند انجام دهید، انجام دهیم و هرچه گفتند ترک کنید، ترک کنیم. بعد هم تا آنجا که میتوانیم به مستحبات مؤکده و مکروهات مغلّظه پایبند باشیم.
هرکس طالب مراتب بالاتری است، از خدا بخواهد و بگوید خدایا آنچه به اولیاء خود فهماندی، به من هم بفهمان. شاید مثل آنها نشود، امّا ممکن است در این راه بیفتد و همین هم غنیمت است.
نکتۀ مهم این است که استقامت داشته باشد و فرار نکند. در سختیهایی که ممکن است پیش آید، به اهلبیت متوسل شود و «یا اللّه»، «یا اللّه» بگوید و از خدا بخواهد حفظش کند و یاریاش کند. یقیناً کمکم راه باز میشود.
خدایا، خوبان را به بدی گناهکاران نگیر؛ آنان را هم اصلاح و سعادتمند کن؛ عاقبت همۀ ما را ختم به خیر فرما و آنچه را به ائمۀ اطهار علیهمالسلام فهماندی به ما هم بفهمان!
[1]. مفردات، ۱، ۶۰۲.
[2]. نور، ۴۰.