سوره مومنون آیه ۱۰۱ تا ۱۰۳ | جلسه ۲۹
آدمی به این دنیا آمده تا سرمایۀ عمرش را در معامله با خدای تعالی بیندازد. این کار هیچ منافاتی با زندگی و کارِ روزمره ندارد. در این میان هرکه نخواست با خدا معامله کند و سرمایهاش را صرف دنیا کرد؛ نه نمازی، نه روزهای، نه ایمان و عمل صالحی، همهچیزش را از دست میدهد و جنبۀ الهی خود را فراموش میکند. با این کار بین خود و خدای تعالی فاصله میاندازد و در نتیجه برای همیشه در دوزخ میماند؛ «فی جَهَنَّمَ خالِدُون».
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره مومنون آیه ۱۰۱ تا ۱۰۳ | چهارشنبه ۱۴۰۱/۰۲/۲۸ | جلسه ۲۹ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ (101)
هنگامی که در صور دمیده شود، هیچ خویشاوندی در آن روز میانشان نباشد و سؤالی از هم نکنند.
فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (102)
کسانی که ترازوی اعمالشان سنگین باشد، رستگارند.
وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازینُهُ فَأُولئِکَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فی جَهَنَّمَ خالِدُونَ (103)
و آنها که ترازویشان سبک باشد، به خود زیان رساندهاند و همیشه در جهنّم خواهند ماند.
«فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ» هنگامی که در صور دمیده شود «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ» هیچ نسبت خویشاوندی بینشان نیست «یَوْمَئِذٍ» در آن روز. «وَ لا یَتَساءَلُونَ» و از هم سؤالی نمیپرسند. (101)
«فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ» هرکس میزان اعمالش سنگین باشد «فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» آنان رستگاراناند. (102)
«وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازینُهُ» و هرکس میزان اعمالش سبک باشد «فَأُولئِکَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» آنان کسانی هستند که به خود زیان زدهاند «فی جَهَنَّمَ خالِدُونَ» همیشه در جهنّم میمانند. (103)
نفخ صور
فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّور؛ پس از آیاتی که دربارۀ برزخ صحبت شد، در اینجا خدای تعالی میفرماید: هنگامی که قیامت فرارسد و در صور دمیده شود، نسبتهای خانوادگی از میان میرود و کسی از کسی سؤال و جوابی نمیکند؛ سراغی نمیگیرد و احوال هم را نمیپرسند.
«نَفخ» در لغت به معنای دمیدن است. «صور» صرفنظر از اختلافاتی که در معنا دارد، به آلتی که در آن میدمند، اطلاق میشود.
دمیدن انواع مختلف دارد؛ در پادگان برای جمع کردن و بهخط کردن سربازان در شیپور میدمند. خدای تعالی هم میفرماید: «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»[1] از روح خود در جسمی که از گل برای آدم سرشتم، دمیدم.
یقیناً خدای تعالی بوق و شیپوری دست نگرفته که در جسم آدم دمیده باشد.
خدای تعالی جسم نیست؛ قابل مشاهده نیست. چشم او را نمیبیند، این قلب است که او را به حقایق ایمان درک میکند. او عین وجود است و وجود قابل رؤیت نیست.
هرچه در این عالم میبینید موجود است، نه وجود. وجود فقط فهمیدنی است؛ یعنی ما میفهمیم که وجود داریم. چون وجود داریم، هستیم و زندگی میکنیم. این جسم و گوشت وپوست و دست و پا وجود نیست، موجود است؛ صاحب وجود است، اصل وجود قابل دیدن نیست.
روح پروردگار اشاره به وجود خدای تعالی است که در آدم دمیده شد. منظور از دمیدن، ارادۀ ایجاد است. به صرف ارادۀ پروردگار جناب آدم صاحب وجود شد.
خدای تعالی برای تحقق ارادهاش نیازی به اسباب و وسایل ندارد. او همین که بگوید باش، موجود میشود؛ «کن فیکون».
قبل از دمیدن روح در بشر، جنین انسان وجود داشت، امّا یک وجود نباتی و پایین. وقتی مزین به روح پروردگار میشود، وجود کامل پیدا میکند و صاحب وجود خدای تعالی میشود.
امّا این وجود کجای اوست؟ نمیتوان گفت وجود کجای انسان است. فقط میشود گفت صاحب وجود است و وجود خدای تعالی از او منعزل نیست.
اینها مطالب فهمیدنی است و بیش از این نمیتوان به بیان آورد. گفتن عیبی ندارد. ما میگوییم و دیگران هم گفتهاند، امّا فهم است که قیمت دارد و انسان را بالا میبرد. تا آن فهم نیاید آدمی بالا نمیآید و تا بالا نیاید آن فهم پیدا نمیشود. این دو با هم هستند.
فعلاً به همین اندازه خوب است ملتفت شویم که نفخ خدای تعالی که میفرماید «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» جنبۀ اشاره و کنایه دارد.
غلبۀ ارادۀ پروردگار
در هر روز هزاران نفر به دنیا میآیند و از دنیا میروند، لکن در آستانۀ قیامت حضرت عزرائیل در صور میدمد و همۀ مردم یکجا میمیرند.
میراندن افراد بهصورتِ تکی و میراندن همۀ آنها بهصورتِ جملگی، در آستانۀ قیامت در صور دمیده میشود و همه مردم، برای خدای تعالی فرقی ندارد. همۀ اینها ارادۀ پروردگار است و او برای تحقق ارادۀاش هیچ نیازی به صور و شیپور ندارد؛ پس اینطور نیست که اگر بخواهد جان میلیاردها نفر را بگیرد، لزوماً باید در چیزی بدمد. لذا این تعابیر میتواند کنایه و استعارهای برای فهم مردم باشد؛ هرچند منکر وجود آن هم نیستیم.
خود حضرت عزرائیل هم مأمور پروردگار است و ارادهای از خود ندارد. حضرت آیتاللّهالعظمی نجابت در روز آخر میفرمودند: «ای حضرت عزرائیل تو یک نوکری بیشتر نیستی، هر وقت خواستی بیا!»
وقتی هم نفخۀ دوم در صور دمیده میشود و همه زنده میشوند، فرقی ندارد وسیلهای برای دمیدن باشد یا نباشد. این ارادۀ پروردگار است که انسانها را زنده میکند و به حشر میآورد.
مهم این است که بفهمیم ارادۀ او «کن فیکون» است. هرگاه بخواهد میشود. همان طور که ارادۀ خلقت کرد و زمین و آسمان را آفرید، هرگاه اراده کند همهچیز از بین میرود و هیچ نمیماند.
مگر عصای حضرت موسی نبود که اژدها میشد یا نقشِ شیرِ روی پرده که به اشارۀ حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام جان گرفت و آن ساحر را خورد و به جای خود برگشت! اینها همه ارادۀ کن فیکون خداوند است.
فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُون؛ «انساب» جمع نسب به معنای خویشاوند است. در قیامت روابط خویشاوندی مطرح نیست. نه اینکه مردم پدر و فرزند و برادر هم نباشند، بلکه کاری به هم ندارند. مردم چنان مشغول خویشاند که سراغی از پدر و مادر و فرزند هم نمیگیرند و احوال هم را نمیپرسند.
﴿یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ ۞ وَ أُمِّهِ وَ أَبیهِ ۞ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ ۞ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنیه﴾[2]
«روزی که آدمی از برادرش فرار میکند و از مادر و پدرش و از همسر و فرزندانش. هرکدام از آنها در آن روز مشغول خویشاند.»
بنابراین اگر در روایت است که در قیامت همۀ نسبها برداشته میشود، الا نسب پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام، و فاطمۀ زهرا سلاماللّهعلیها به فرزندان خود کمک میکند، هیچ منافاتی با هم ندارند.
همچنین در قرآن کریم به این موضوع اشاره شده که بهشتیان و جهنّمیان از هم سؤالاتی میکنند، ولی اینها در موارد خاص است.
میزان اعمال در قیامت
فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛ «ثَقُلَت» به معنای سنگینی است. «موازین» جمع میزان یعنی سنجش اعمال. «مفلح» از فلاح به معنای رستگاری است. «فلح» در لغت یعنی بیرون آمدن گیاه از زمین.
میزان در قیامت حق است و حق، پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام هستند. در روایت است که میزانِ اعمال حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام است و اعمال مؤمنان را با عمل ایشان میسنجند.
ما که شیعۀ آن حضرت هستیم وقتی خود را با ایشان میسنجیم، میبینیم هیچ نداریم و نسبت به آن بزرگوار نماز و روزه و طاعت و عمل درستی برای عرضه به درگاه پروردگار نداریم. اینجاست که شفاعت ایشان به داد ما میرسد و نظر عنایتشان به ما کمک میکند.
«ثقلت موازینه» میتواند نسبت به خطاها و گناهان باشد؛ یعنی کسی که ثوابها و خیراتش بر کارهای ناپسندش سنگینی میکند، رستگار و از عذاب الهی در امان است.
آنچه در قیامت در میزان محاسبه قرار میگیرد عبارت است از اعتقادات، اعمال، اخلاق تا برسد به علم و معرفت شخص نسبت به خدای تعالی.
رستگاری یعنی بیرون آمدن از جهنّم، از فشارها و ناراحتیهایی که دامنگیر افراد است. قهراً به حساب اینکه هرکس در چه موقعیتی قرار دارد، فلاح و رستگاریاش فرق میکند. به همین جهت در روایت است که بهشت هشت درجه دارد. در بعضی روایات درجات ایمان را ده درجه ذکر کردهاند که سلمان در درجۀ دهم، ابوذر نهم و مقدار هشتم بود.
وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازینُه؛ آنها که ترازوی اعمالشان سبک است؛ یعنی کاری برای خود نکردند و با اعتقادات و اعمال ناقص از این دنیا رفتند؛ یا کافر و مشرک و دشمن اهلبیت بودند یا مسلمانِ گناهکار، به هر حال بدیهایشان بر خوبیهایشان میچربد، زیانکارند. البته اگر با ایمان رفته باشند، خدا کمکشان میکند.
فَأُولئِکَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم؛ خود را به زیان انداختند و زیانکار شدند.
«خسران» به معنای زیان و در مقابل نفع است. وقتی میگویند فلانی زیان کرد؛ یعنی چیزی نصیبش نشد و سرمایهاش را هم از دست داد.
سرمایۀ اصلی ما عمرماست. هرکه از عمرش به درستی استفاده کرد، سود برد و رستگار شد، امّا هرکس این سرمایه را از دست داد؛ یعنی عمرش را صرف دنیا و این بدن مادی کرد، زیانکار شد.
فی جَهَنَّمَ خالِدُون؛ جهنّم اعمال خود انسان است. لازم نیست گودالی باشد و در آن بیفتند، بعید هم نیست گودال باشد، ولی مهم این است که جهنّم از شخص گناهکار جدا نیست، همچنان که بهشت از مؤمن جدا نیست.
حکایت تشرف حاج علی بغدادی به محضر حضرت صاحبالزمان عجّلاللّهتعالیفرجه که در مفاتیحالجنان آمده مثال خوبی در این زمینه است و مطالعۀ آن را به دوستان عزیز سفارش میکنیم.
وقتی به زیارت حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام مشرف شدند، حاج علی بغدادی درختان و گلهایی در راه دید که تابهحال ندیده بود. پرسید: اینها کجا بود، چرا تاکنون آنها را ندیده بودم؟
حضرت فرمودند: اینها همراه شیعیان ماست؛ یعنی همین الآن همراه آنهاست، امّا دیده نمیشود.
آنچه او میدید ماده نبود، اعمال خودش بود که ظهور پیدا کرد و حضرت بهاذناللّه نشانش دادند.
در عالم برزخ و قیامت اعمال و عقاید ما بهصورتِ بهشت و نعمتهای آن ظهور پیدا میکند؛ نعمتهایی که برای بعضی افراد انتها ندارد.
آدمی به این دنیا آمده تا سرمایۀ عمرش را در معامله با خدای تعالی بیندازد. این کار هیچ منافاتی با زندگی و کارِ روزمره ندارد. در این میان هرکه نخواست با خدا معامله کند و سرمایهاش را صرف دنیا کرد؛ نه نمازی، نه روزهای، نه ایمان و عمل صالحی، همهچیزش را از دست میدهد و جنبۀ الهی خود را فراموش میکند. با این کار بین خود و خدای تعالی فاصله میاندازد و در نتیجه برای همیشه در دوزخ میماند؛ «فی جَهَنَّمَ خالِدُون».
[1]. حجر، ۲۹.
[2]. عبس، ۳۴ تا ۳۷.