سوره انفال آیه ۷ و ۸ | جلسه ۵
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انفال آیه ۷ و ۸ | یکشنبه ۱۳۹۴/۱۱/۴ | جلسه ۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال
وَ اِذْ یَعِدُکُمُ اللهُ اِحْدَى الطّائِفَتَیْنِ أنَّها لَکُمْ وَ تَوَدُّونَ أنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَهِ تَکُونُ لَکُمْ وَ یُریدُ اللهُ أنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرینَ (7)
و به یاد آرهنگامى را که خداوند وعده داد یکى از دو طایفه (کاروان تجارى قریش یا سپاه مکه) از آن شما باشد و شما دوست داشتید آن که غیرمسلح است براى شما باشد، امّا خدا مىخواست حق را با کلمات خویش ثابت کند و پشت کافران را بشکند.
لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (8)
تا حق ثابت شود و باطل از میان برود، هرچند مجرمان را خوش نیاید.
وَ اِذْ یَعِدُکُمُ اللهُ؛ «اذ» به معناى «اُذکُر» (به یاد آور) است. ممکن است متضمن معناى شرط باشد.
در میان مسلمانانى که به بدر آمدند، گروهى به قصد حمله به قافلهى تجارى، از مدینه خارج شده بودند و نمىخواستند درگیر جنگ شوند، امّا خداى تعالى ارادهى دیگرى داشت؛ او مىخواست حق را بوسیله کلماتش ثابت کند و پشت کافران را بشکند. «وَ یُریدُ اللهُ أنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ».
همهى موجودات عالم؛ از انسان، حیوان، نبات و جماد، حتّى ریگهاى بیابانها و شنهاى اعماق دریاها، همه کلمات پروردگارند یعنى هر کدام از آنها مخلوق و آیهى خداى تعالى هستند. از این بالاتر، تمام آنچه در عالم معناست، کلمات خداست.
(قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِدادآ لِکَلِماتِ رَبّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَدآ)[1]
«بگو: اگر دریا براى (نوشتن) کلمات پروردگارم مرکب شوند، پیش از آنکه کلمات پروردگارم تمام شود، دریا به آخر مىرسد، هرچند مثل آن را نیز به کمک آوریم.»
در این میان هر موجودى تقرّب بیشترى به خدا داشته باشد، نسبت به پایین دست خود «کلمه تامه» است و مقرّبترین موجودات؛ یعنى پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهم السلام «کلمات تامّ مطلق» هستند. پایینتر از ایشان، سایر انبیاء، سپس اولیاى خدا و بعد از آنها، مؤمنان ثابت قدم هستند.
در مقابل کسانى که قافله تجارى مکه را هدف قرار داده بودند، قرآن کریم مىفرماید «خداوند اراده کرده حق را بوسیله کلماتش ثابت کند.» منظور از «کلمات» در اینجا، وجود گرامى پیامبر اکرم، امیرالمؤمنین و مسلمانان خالص مثل مقداد است که خداوند مىخواست بوسیله ایشان، حق را ثابت و باطل را ریشه کن کند.
«دابر» یعنى ریشه و پشت. «یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرینَ» یعنى کافران را طورى نابود مىکند که هیچ اثر و نشانهاى از آنها نماند؛ نه نسلشان، نه کتابهایشان و نه هر چیزى که موجب انحراف آیندگان شود.
تکرار عبارت «لیحق الحق» در آیه بعد، تأکید خداى تعالى بر ارادهى او مبنى بر از بین بردن کافرن و محو آثار آنان است، هر چند آنها از این کار ناراضى باشند.
تحقّق قطعى این اراده در زمان ظهور امام عصر عجّل الله تعالى فرجه خواهد بود که باطل به طور کامل از زمین محو و حق ثابت مىشود، البته این بدان معنا نیست که هیچ انسان گناهکارى باقى نمىماند و شیطان هلاک مىشود؛ ممکن است شیطان هم باشد، امّا در آن زمان حق فراگیر مىشود و باطل عرصهى جولان نخواهد یافت.
در روایت است که حق، ائمه اطهار علیهم السلام هستند و باطل، آنهایند که در مقابل ایشان ادّعاى امامت داشته، به دشمنى با این بزرگواران پرداختند.
مصادیق حق
«حق» در لغت یعنى ثابت و همیشگى؛ آن که بوده و همیشه خواهد بود. در مقابل باطل که ناپایدار و از بین رفتنى است. در مرتبهى نخست، خداى تعالى، حق است؛ «هُوَ الحَق» چراکه وجودش آغاز و پایانى ندارد و ازلى و ابدى است.
کسى از امام صادق علیه السلام پرسید: خدا از کى بوده است؟
حضرت فرمود: تو بگو بدانم از کى نبوده است؟
زمان، خود مخلوق خداست و از گردش کرات پدید مىآید. پروردگار یکتا واجب الوجود است؛ یعنى وجود، عین ذاتش است و زوال در او معنا ندارد. زوال متعلّق به ممکن الوجود است.
بطور کلى هر چه مربوط به خداى تعالى و کلمات مورد تأکید او باشد، حق است؛ بنابراین اصول دین حق هستند و کلمه توحیدى «لا اله اِلّا الله» حق است؛ چراکه دلالت بر وحدانیت او مىکند. در مقابل، هر شریکى براى خدا، باطل است.
هر چه از جانب خداى تعالى آمده، حق است؛ پس اصل نبوت، پیامبران الهى و کتابهاى آسمانى همه حق هستند. معاد نیز چون وعده پروردگار است و نیز برزخ که پس از این دنیا قرار دارد، حق است و شکى در تحقق آن نیست.
اصل امامت و همهى امامان معصوم حق هستند؛ چراکه خداوند آنان را منصوب کرده است. «عدل» نیز چون فرموده خداست، حق است.
علاوه بر این، هر چه مطابق قرآن و روایات صحیح باشد، حق است. بنابراین اعمال عبادى مثل نماز، روزه، حج، جهاد و دیگر واجبات، حق هستند؛ چون دستور قرآن و روایات صحیح هستند؛ روایاتى که خود مطابق و مفسر قرآنند. همچنین احکامى که مورد اتّفاق همهى فقهاى شیعه است، حتّى اگر ظاهرآ در قرآن نیامده باشد، حق است؛ یعنى باطل در آنها راه ندارد. بنابراین نماز هرگز باطل ـ در مقابل حق ـ نیست. بله اگر شرایط صحت در آن رعایت نشود، باطل یعنى مردود است؛ زیرا حقّى که عبارت از نماز است بوسیله آن حاصل نمىشود. سایر احکام شرع نیز همین طورند.
بنابراین اصول و فروع دین، همه حق هستند؛ چراکه از جانب خداى تعالى صادر شده است و آنچه از خدا صادر شود، همیشگى و باقى است و زوال و فنایى ندارد؛ پس خداى تعالى و کلمات او حق هستند.
حقّانیّت انسان
با توجّه به آنچه بیان شد، آیا انسان مىتواند حق باشد یا خیر؟
آنچه را ابتدا باید بدانیم این است که انسانها مىتوانند «باحق» باشند. این باحق بودن در طول بیست و چهار ساعت روز و در طول عمر فرق مىکند. از آغاز تا پایان روز، هر لحظه و دقیقهاى که شخص در یاد خدا باشد؛ انجام واجب و ترک حرام را نیت کرده باشد؛ خوف و توجّه به خداى تعالى داشته باشد، با حق است. برعکس، هر زمان که در فکر جمع مال و در طلب ریاست باشد یا مشغول گناه باشد، باطل است. بعضى افراد ممکن است ساعتى با حق و ساعتى با باطل باشند.
امّا بعضى افراد در تمام لحظات عمر با حق هستند؛ لذا در شأن امیرالمؤمنین علیه السلام مىخوانیم: «على مع الحق و الحق مع على» یعنى تمام ساعات و دقایق در یاد خدا و با حق بودند. بعد از مولا على علیه السلام و در مرتبه پایینتر کسانى قرار دارند که محبّت کامل ایشان را داشتند؛ «عمّار مع الحق و الحق مع عمّار».
با این توصیف آیا کسى را مىتوان حق نامید و حق دانست؟ بله کسانى مثل پیامبر گرامى اسلام و مولا على علیهماالسلام را مىتوانیم حق بدانیم و حق بخوانیم؛ چراکه ایشان به مقامى رسیدند که روحشان و ابعاد معنویشان باطل شدنى نیست؛ یعنى روح ایشان با رضاى خدا یکى شده است و لحظهاى بر آنان نمىگذرد که در حالى غیر از رضاى خدا باشند.
اگر کسى چنین وضعى داشته باشد؛ مثل ایشان است. این را هم نباید فراموش کرد که حق دانست ایشان به معناى خدا بودنشان نیست.
حال کسى که ادعاى حق بودن مىکند و دیگران را باطل مىخواند، دو حالت دارد؛ یا معتقد است همهى اعمالش حق و هر چه از او سر مىزند، عین حق است؛ یعنى خواب، بیدارى، تکلم، سکوت، خوراک، پوشاک و… همه مطابق رضاى خداست؛ اگر چنین ادعایى داشته باشد، باید دلیل محکمى از قرآن یا از امام معصوم داشته باشد؛ اگر امام ادعاى او را امضا و تأیید کند، قبول است، وگرنه، نه. این مقام منحصر به ائمه اطهار علیهم السلام و اولیاى خاص است؛ اولیایى که هرگز خود را مطرح نمىکنند و آنچه را دارند، لو نمىدهند.
ولى اگر منظور از ادعاى حقّانیّت این باشد که سعى مىکند خلاف رضاى خدا کارى نکند و سخنى نگوید، اشکالى ندارد و ممکن است ادعایش صحیح باشد، ولى بین خود و خدا باید در ادعایش صادق باشد!
رابطه عقل و تشخیص حق
بنابر آنچه بیان شده، هر چه غیر خدا باشد، باطل است؛ اعم از گناه، کفر، غفلت و…
قرآن کریم درباره کسانى که حق را انکار مىکنند، چنین مىفرماید :
(أ فَمَنْ یَعْلَمُ أنَّما أُنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أعْمى اِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الاْلْبابِ )[2]
«آیا کسى که مىداند آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده، حق است، مانند کسى است که کور است؟ فقط خردمندان مىفهمند.»
«اولواالباب» یعنى صاحبان عقل و اندیشه. همه خود را عاقل مىدانند، ولى عاقل از منظر قرآن، کسى است که معنویات را تشخیص دهد و حق را از باطل بشناسد. آیه فوق کسانى که قرآن را انکار مىکنند، کور توصیف مىکند و آنان را که به آن اعتقاد دارند، صاحب عقل و خرد مىداند.
در آیات بعد ویژگىهاى اولوالباب را این گونه برمىشمارد :
(الَّذینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمیثاقَ * وَ الَّذینَ یَصِلُونَ ما أمَرَ اللهُ بِهِ أنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ * وَ الَّذینَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أقامُوا الصَّلاهَ وَ أنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرّآ وَ عَلانِیَهً وَ یَدْرَوُنَ بِالْحَسَنَهِ السَّیِّئَهَ أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدّارِ)[3]
«کسانى که به عهد خود وفا مىکنند و پیمان را نمىشکنند * و کسانى که به آنچه خدا فرمان پیوند آن را داده، مىپیوندند و از پروردگارشان مىترسند و از سختى حساب بیمناکند. * و آنان که بخاطر رضاى پروردگارشان صبر مىکنند و نماز بپا مىدارند و از آنچه روزیشان کردیم، پنهان و آشکار انفاق مىکنندو بدى را با خوبى دفع مىکنند. سراى آخرت مخصوص آنهاست.»
عهد خدا، بندگى او است. «یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ» یعنى ترس از آن دارند که خلاف امر پروردگار عمل کنند. «سُوءَ الْحِسابِ» یعنى بررسى دقیق اعمال.
امام صادق علیه السلام به یکى از شیعیان خود فرمود چه شده برادرت از تو شکایت دارد؟
عرض کرد: شکایت او بدین جهت است که من تمام حق خود را از او مىخواهم.
امام علیه السلام خشمگین نشست، سپس فرمود: گمان مىکنى اگر تو تمام حق خود را از او بخواهى، کار بدى نکردهاى؟ مگر نمىدانى خداوند از کسانى سخن مىگوید که (وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ ) آیا مىترسند از اینکه خداوند بر آنان ستم روا کند؟ خیر؛ بلکه مىترسند از اینکه خدا بخواهد حساب دقیق از آنها بکشد به همین جهت خداوند آن را «سوء الحساب» نامیده است. هر کس از برادرش حساب دقیق بکشد، بد کرده است.[4]
این را هم باید تذکّر داد که اهمال در بازپرداخت بدهى، جایز نیست؛ چه بسا شخص در آینده نتواند بدهى خود را پس دهد.
[1] ـ کهف، 109.
[2] ـ رعد، 19.
[3] ـ رعد، 20 تا 22.