سوره انفال آیه ۷۱ | جلسه ۴۷
بسم ﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انفال آیه ۷۱ | یکشنبه ۱۳۹۵/۰۵/۳۱ | جلسه ۴۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال
وَ اِنْ یُریدُوا خِیانَتَکَ فَقَدْ خانُوا اللهَ مِنْ قَبْلُ فَأمْکَنَ مِنْهُمْ وَ اللهُ عَلیمٌ حَکیمٌ(۷۱)
و اگر بخواهند به تو خیانت کنند، پیش از این نیز به خدا خیانت کردهاند و او ]تو را[ بر آنان مسلط کرد و خداوند دانا و حکیم است.
اسیران مشرکى که در مقابل پرداخت فدیه آزاد مىشدند، دو دسته بودند؛ گروهى بعد از آزادى دست از دشمنى با مسلمانان بر مىداشتند و حتّى برخى مسلمان مىشدند. گروهى دیگر دوباره به مشرکان ملحق شده، در جنگهاى بعد علیه مسلین شرکت مىکردند.
وَ اِنْ یُریدُوا خِیانَتَکَ فَقَدْ خانُوا اللهَ مِنْ قَبْل؛ خداوند به پیامبر اکرم مىفرماید: اگر اسیران مشرک به تو خیانت کنند، باکى نیست؛ آنان پیش از این نیز با خدا خدعه و خیانت کردند؛ زیرا شریک براى او قائل شدند و بتها را پرستیدند. امّا امروز تو بر آنها مسلط هستى و هر کار کنند شکست مىخورند.
وَ اللهُ عَلیمٌ حَکیم؛ خداوند دانا و حکیم است. دانا؛ یعنى از وضع آنان خبر دارد و مىداند چگونه آنها را به وسیله شما سرنگون کند و حکیم؛ یعنى کسى که کارهایش همه بر حسب حکمت است؛ پس کارى مىکند که هر کدام خوبى را انتخاب کردند، به سوى شما بیایند و هر کدام بدى را برگزیدند، در صف مشرکان بمانند.
خیانت به خداى تعالى
خداى تعالى، خالق ما و واجب الوجود است. ما، مخلوق و ممکن الوجودیم. وجود یعنى «هستى» در مقابل «نیستى». همهى ما زمانى نبودیم و اکنون هستیم.
هر علتى، معلولى دارد و هیچ چیز بىعلت و سبب نیست. اگر از مقابل کودکى اسباب بازىاش را بردارند و دوباره بگذارند، این طرف و آن طرف به دنبال علت آن مىگردد.
طبق قاعده علت و معلول، براى هستى و وجود ما، هستىبخش و به وجود آورندهاى لازم است که او را «واجب الوجود» مىنامیم؛ یعنى کسى که وجودش متعلّق به خودش است و از دیگرى نگرفته. اگر غیر از این باشد، به سراغ آن دیگرى مىرویم و اگر او هم در وجودش نیازمند خالقى باشد، خالق او، واجب الوجود است. این سیر باید جایى متوقف شود، وگرنه تسلسل به وجود مىآید و تسلسل باطل است.
واجب الوجود را با چشم نمىتوان دید، بلکه با عقلى که خود به ما بخشیده، باید به وجودش پى برد و و با چشم دل او را دید.
اگر بگویید: طبیعت، خالق موجودات است، مىگوییم: طبیعت خود مخلوق است و نمىتواند خالق باشد.
انسان وظیفه دارد به خالق خود که وجود و همه چیزش از اوست خیانت نکند. خیانت به خدا، یعنى مخلوقات دیگر را شریک او قرار دادن؛ مثل مشرکان که از سنگ و چوب، عروسکى مىتراشیدند و مىگفتند: «خدا به وسیله این، براى ما کار مىکند؛ این ربّ و مدبّر امور ماست». فرقى هم نمىکند بت را شریک خدا قرار دهند یا حیوان را یا انسان دیگرى مثل فرعون را؛ همهى اینها خیانت به خداست.
رشتهى دیگر خیانت به خدا، «ریا» است؛ ریا یعنى عبادت کردن براى تظاهر و نشان دادن به مردم؛ مثلاً منبر برود؛ روایت بگوید و سخنرانى کند، براى تعریف دیگران. این طور حرف زدن، نه به حال سخنران سودمند است و نه اثرى بر شنونده مىگذارد؛ یا مثلاً درس دین بخواند براى اینکه مجتهد شود و او را فاضل، کامل، مرجع و آیت الله بخوانند یا ریاضت بکشد تا بگویند عارف است.
ریا نوعى شرک است و در آن، انگیزه شخص تعریف مردم است و اگر تعریفى در کار نباشد، کارى نمىکند. نماز جماعت، موعظه، منبر و درس خواندن براى پول هم نوعى شرک و خیانت به خداست.
اگر خدا کمک نکند و نظر حضرت صاحب الزمان نباشد، کسى نمىتواند از پس شیطان و نفس برآید.
(وَ ما أُبَرِّىُ نَفْسی اِنَّ النَّفْسَ لاَمّارَهٌ بِالسُّوءِ اِلّا ما رَحِمَ رَبّی اِنَّ رَبّی غَفُورٌ رَحیمٌ )[1]
«من نفس خود را تبرئه نمىکنم. به راستى نفس، پیوسته به بدىها دستور مىدهد، مگر پروردگارم به من رحم کند، همانا پروردگار من غفور و رحیم است.»
همان طور که خدا، خالق و مالک اعضا و جوارح ماست و اگر لحظهاى اراده کند، همه از کار مىافتند، در ایمان هم باید نظر او باشد تا استقامت داشته باشیم. ما مؤمن هستیم؛ واجبات انجام مىدهیم و حرام را ترک مىکنیم، ولى پیوسته نیازمند عنایت اوییم. اگر کسى بگوید: «خودم چنین و چنان کردم؛ نماز خوبى خواندم؛ قرآن تلاوت مىکنم» به خدا خیانت کرده، از او دور شده است. شخص فهیم، مىداند همه چیزش از خداست؛ فیض دائمى او پیوسته جارى است و وجود و قوتى که از خدا دارد، لحظهاى و کمتر از لحظهاى قطع نمىشود.
خیانت دیگر به خدا؛ ترک حدود الهى، ارتکاب حرام و ترک واجبات است. سزاوار است انسان در برابر کسى که خالق و همه کارهى اوست، تسلیم باشد؛ پس اگر تسلیم او نباشد و اطاعتش نکند، خیانت کرده است.
خیانت به پیامبر و اولیاى دین
خیانت به پیامبر اقسام مختلفى دارد؛ اول از همه انکار رسالت ایشان است، در حالى که معجزات بسیار نشان داد و از همه مهمتر، قرآنى آورد که هیچ کس نتوانست مانند آن را بیاورد.
رسول گرامى اسلام صلّى الله علیه و آله نماینده و فرستاده خداست، امّا مشرکان او را انکار کرده، ناسزایش گفتند. این خیانت به خدا و پیامبر است.
دومین مصداق خیانت به پیامبر، انکار وصایت و ولایت مولا على علیه السلام و فرزندان معصوم اوست. ایشان منصوب پیامبر هستند و باید بعد از رسول الله از آنان اطاعت کرد. تا قبل از حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالى فرجه هر کس بر هر یک از این انوار پاک متوقف شود، به پیامبر خیانت کرده است.
در قرآن، آیات فضائل مولا على علیه السلام فراوان است؛ پس کسى که آنها را بفهمد و مخفى کند، خیانتکار است. علاوه بر این، اگر احکام قرآن بر زمین بماند یا برعکس عمل شود، خیانت است و هر کس بفهمد و سکوت کند خیانت کرده است.
(اِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أنْزَلَ اللهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنآ قَلیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ اِلّا النّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ ألیمٌ )[2]
«کسانى که بخشى از کتاب آسمانى را که خدا فرستاده است، پنهان مىکنند و آن را به بهاى اندک مىفروشند، آنها در شکمهایشان جز آتش نمىریزند و خداوند روز قیامت با آنان سخن نمىگوید و پاکشان نمىسازد و براى آنان عذابى دردناک خواهد بود.»
هر کدام از ما اگر از خدا، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام اطاعت نکردیم، خیانت کردهایم. اگر ایشان را دوست نداریم یا چیزهاى دیگر را بیش از ایشان دوست بداریم، خیانت کردهایم. آن که مىتواند در دنیا و آخرت به اذن الله دست ما را بگیرد و باید محبوب واقعى ما باشد، پیامبر گرامى اسلام و اهل بیت ایشان است.
علامت اینکه دوستى انسان به زن، فرزند، مال و مقامش بیشتر از خدا و معصومین است، این است که حرف آنان را بیشتر از حرف امام مىشنود؛ اگر زمینه شهوت فراهم شود، اعتنا به حرام و حلال نمىکند؛ اگر دید معشوقش از نماز بیزار است، دیگر نماز نمىخواند؛ اگر به معشوقش نرسید، نماز و روزه و عباداتش را ترک مىکند و به خدا بد مىگوید.
خیانت به مردم
بدترین نوع خیانت در بین مردم، خیانت در دین است. مردم از علما و روحیانیون توقع دارند امانتدار باشند؛ یعنى اگر از چیزى نهى کردند، خود نیز آن را ترک کنند؛ پس اگر گفتند تکبّر نکنید؛ حسود نباشد؛ کینه توزى نکنید، خودشان هم نکنند. کسى که چیزى مىگوید که خودش اهلش نیست، هم خلاف صدق عمل کرده، هم خیانتکار است.
«لَم یَبعَثَ الله نَبیّاً اِلّا بِصِدقِ الحَدیث وَ أداءِ الأمانه»
«خداوند هیچ پیامبرى را مبعوث نکرد مگر با راستى گفتار و امانتدارى.»
آن که ادعا مىکند حکم شرعى از قرآن و سنّت مىگوید و مىخواهد مردم را با خدا آشنا کند، باید در ادعایش صادق باشد! آیا خودش با خدا آشناست؟
مصداق دیگر خیانت به مردم، سخنچینى و برملا کردن اسرار دیگران است. وقتى بنده صحبتى مىکنم، اگر شما عین همان حرف یا نزدیک آن را نقل کردید، امانتدارید، ولى اگر خلاف آن را گفتید، خیانت کردید. اگر صحبتهاى بنده را کامل در ذهن ندارید، نگویید.
امانتدارى دیگر این است که در معاشرت با خانواده و دوستان خود، نظر شهوتآلود به ناموس آنها نکنید. همچنین کسى که پولى قرض کسى مىدهد، او را امین شناخته است؛ پس اگر قرض گیرنده به موقع قرض خود را پس ندهد یا اگر از ابتدا مىداند توان پرداخت آن را ندارد، خیانت کرده است. توکّل بر خدا درست، امّا نه براى تصرف در مال مردم، وقتى مىداند از عهده پس دادن بر نمىآید.
جوانى که قرار است تربیت شود و احکام شرع بیاموزد، نباید طورى بار بیاید که به جاى مهربانى با دیگران و آشنا کردن آنها با خدا، کارى کند که مردم دینزده و دسته دسته شوند؛ این خیانت است. زندگى دینى این نیست و کسى که شاگردان خود را بد بار مىآورد، خیانت کرده است. باید کارى کند که مردم لطافت دین را بشناسند.
وقتى جوانها به صحبتهاى کسى گوش مىدهند، باید با زبان خوش آنها را نصیحت کند و با کارهایش موجب هدایت مردم شود، نه آنکه با کارها و حرفهایش آنان را طرد کند. درباره خانواده هم همین طور؛ نباید به آنها توهین و پرخاشگرى کند.
[1] ـ یوسف، 53.
[2] ـ بقره، 174.