سوره انفال آیه ۶۳ | جلسه ۴۳
بسم ﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انفال آیه ۶۳ | یکشنبه ۱۳۹۵/۰۵/۱۷ | جلسه ۴۳ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال
وَ ألَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أنْفَقْتَ ما فِی الاْرْضِ جَمیعآ ما ألَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللهَ ألَّفَ بَیْنَهُمْ اِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ (۶۳)
و میان دلهایشان الفت انداخت. اگر همهى آنچه را در زمین است مىبخشیدى، نمىتوانستى بین دلهاى آنان الفت اندازى لکن خداوند میان آنها الفت انداخت. او عزیز و حکیم است.
خداى تعالى در این آیه به پیامبر و همهى مردم، از مؤمن و کافر یادآورى مىکند هر کارى در این عالم انجام مىشود؛ هر چه به وجود مىآید و هر چه از بین مىرود؛ هر خوبى که ایجاد مىشود و هر بدى که از مردم سرمىزند، همه از خداست؛ قدرت هر کار خیر و شرّى از اوست و او مسبب الاسباب است.
خداى تعالى در آیات متعدّد قرآن کریم بارها به این نکته توجّه مىدهد که او خالق آسمانها و زمین، خالق موجودات و خالق شماست. شما را از خاک آفرید؛ به خاک بازمىگرداند و دوباره شما را زنده مىکند. ملکوت همه چیز دست اوست.
پیامبر گرامى اسلام مبعوث شد تا دل مردم را متوجّه خدا کند. ایشان خود سراپا غرق یاد خداست. از ابتداى تولد تا هنگامى که به رسالت مبعوث شد، خدا او را حفظ کرد و تا آخرین لحظات عمر، پیوسته متوجّه خداى تعالى بود. غفلتى که باعث دورى از خدا شود از حضرتش سر نزد و به قول حضرت آیت الله العظمى نجابت: «به اندازه یک میلى، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام از خداى تعالى غفلت نداشتند».
وقتى آدمى بفهمد روح، وجود و همه چیزش از خداست، غفلتش خیلى کم مىشود یا به صفر مىرسد؛ اصلاً نمىتواند غفلت داشته باشد؛ چون همیشه خود را در محضر خداى تعالى مىبیند.
ما از خداى تعالى غافلیم، امّا او از ما غافل نیست. هیچ کس چیزى از خود ندارد؛ از مغز سر تا پنجهى پا، همه از خداست؛ روح، قدرت، علم، استعداد، صفات خوب و… همه از خداست. اگر هم بدى از کسى سرمىزند، قدرت آن از خداست و او اراده کرده انسان در انجام خوبى و بدى مختار باشد.
به راستى آدمى چه چیزش را خودش خلق کرده یا در خلقت آن دخالت داشته است؟ در عین حال که مىفهمد هیچ چیزش از خودش نیست، مىداند کارهایى که مىکند، به اختیار خودش است.
اینکه گویى این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است اى صنم
کسى نمىتواند کارهاى بد خود را به خدا نسبت دهد، امّا در کارهاى خوب، توفیق از خداست؛ لذا باید دائم بگوید: خدایا کمکم کن تا از شرّ نفس و شیطان در امان بمانم.
منظور اینکه باید قلب را متوجّه خدا کرد و به یاد خود آورد که از خاک آفریده شده، سرانجام خاک مىشود. آدمى ابتدایش نطفه بود و انتهایش جیفه است؛ آن که دستگاه آراستهى بدن را برایش خلق کرده، دائم او را هدایت مىکند، خداست؛ پس باید این خدا را بشناسد و کمى با او آشنا شود.
معناى الفت دلها
اوس و خرزج دو طایفهى بزرگ یثرب بودند که سالیان دراز با هم کشمکش داشتند و گاه کارشان به جنگ و خونریزى مىکشید. پس از بعثت پیامبر در مکه، تعدادى از آنها به دیدار پیامبر آمدند و از ایشان دعوت کردند به شهر آنها هجرت کند. در چند مرحله عهدى میان آنان و پیامبر بسته شد و سرانجام پیامبر به مدینه هجرت کرد. در اثر ایمان به خدا؛ گرایش به پیامبر و از برکت تعالیم اسلام، نزاع میان دو طایفه از میان رفت و جاى آن را همدلى و الفت گرفت.
پیامبر گرامى اسلام، دل به حلقهى محبّت خداى تعالى بسته، مىداند هر چه دارد از اوست؛ قدرت، معجزات، مقامات معنوى و غیره همه از خداست. جناب مصطفى صلّى الله علیه و آله مىداند زحمات طاقتفرسایى که در راه هدایت مردم کشید، قابل مقایسه با نعمتهایى که خداوند به ایشان ارزانى داشت، نیست. کسى که کار خوبى مىکند، خداوند جزاى او را ده برابر؛ گاه هفتصد برابر و گاهى بسیار بیشتر از این مىدهد.
قلب و روح پیامبر همیشه به خداى تعالى متّصل است. اتصال دو قسم است؛ یکى اتصال قهرى که وجود همهى موجودات با خداى تعالى مرتبط است، و دیگرى اتصالى که خود انسان در اثر ارتباط با خدا و توجّه به او برقرار مىکند، مخصوصاً هنگام سختىها که دل شکسته مىشود و از عمق جان او را مىخواند. در این موقع همهى واسطهها قطع شده، شخص مىفهمد یکى هست که مىتواند نجاتش دهد. این اتصال را پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام همیشه داشتند.
مردم مدینه به خاطر ایمان به خدا و پیامبر و اطاعت و انقیاد کامل از ایشان، دلهایشان به یکجا متّصل شد؛ یعنى به پیامبرى که پیوسته متوجّه خداست. محبّتى که آنان از پیامبر در دل گرفتند، به خدا وصلشان کرد؛ چراکه قلب پیامبر متّصل به خداست؛ لذا مىفرماید : «وَ لکِنَّ اللهَ ألَّفَ بَیْنَهُم» خداوند میان آنها الفت داد.
هیچ کس نمىتواند از راهى غیر از توجّه به خداى تعالى بین قلبها الفت ایجاد کند. این کار با کلک و حقّهبازى یا با پول و مقام انجام نمىشود، مگر به صورت ظاهرى و سطحى که دوام چندانى ندارد و به محض آنکه پول نرسید یا مقامها بالا و پایین شد، از بین مىرود. پول دادن و مقام بخشیدن به خاطر دنیا، باطنى ندارد.
در زمان پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام کسانى که تابع ایشان بودند، دلهایشان با هم یکى بود، ولى این منحصر به آن زمان نیست؛ در همهى زمانها، وجود مقدس حضرات معصومین علیهم السلام اسباب الفتى هستند که خداوند براى مؤمنان فراهم کرده است؛ از همین رو کسانى که على علیه السلام را دوست مىدارند، در هر کجاى دنیا باشند، با هم یکى هستند و همدیگر را دوست مىدارند.
هر کس چنین نعمتى نصیبش شده باشد که دلش متوجّه خدا باشد، کسانى که با او همراه مىشوند دلهایشان یکى مىشود و اختلاف چندانى میانشان به وجود نمىآید. این الفت را خدا برقرار مىسازد، نه این شخص.
محبّت زمینهساز الفت
خداى تعالى در سوره آل عمران مىفرماید :
(فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّآ غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الاْمْرِ فَإذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ )[1]
«از رحمت خدا بود که با آنان مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطرافت پراکنده مىشدند؛ پس از خطاى آنها درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کارها با آنان مشورت کن و چون تصمیمى گرفتى بر خدا توکّل نما! به راستى خداوند توکّل کنندگان را دوست دارد».
پیامبر گرامى اسلام ظهور رحمت پروردگار است. در اثر همین رحمت با مسلمانان مهربان بود و بر آنان سختگیرى نمىکرد، بلکه چنان نرم و لطیف رفتار مىکرد که مىگفتند: «هو اُذُنٌ» (او گوشى است). اگر تندخو و سختگیر بود، مردم از اطرافش پراکنده مىشدند و اثرى از رحمت خدا نبود.
در هر کجاى دنیا اگر قرار باشد دلهاى مردم با هم یکى شود، باید این آیه سرلوحه قرار گیرد. ظهور رحمت خدا در نرمى و خوشرفتارى با مردم؛ پرهیز از تندخویى و عصبانیت، و عفو و آمرزش خطاهاى آنان است. این جامعهاى است که پیامبر معرفى کرد و آن را دوست مىدارد. دلها در سایهى صفا و صمیمیت و با محوریت اتصال به خداى تعالى با هم یکى مىشوند. در این صورت دیگر هیچ دشمنى نمىتواند در آنان نفوذ کند و حتّى اگر منافقان بخواهند فعالیتى کنند، رسوا مىشوند.
در میان خانوده، اگر قرار باشد افراد آن با هم یکدل و باصفا باشند، همه متوجّه رئیس و بزرگتر آن خانواده مىشوند؛ اگر بزرگ خانواده باخدا باشد؛ سعى کند واجبات را انجام دهد؛ حرام را ترک کند؛ از خدا بخواهد دل افراد خانواده با هم مهربان شود و خودش هم دلش متوجّه خدا باشد و به فرزندان و برادران خود رحمت نشان دهد، قطعاً صفا و صمیمت حاکم مىشود.
در یک شهر و کشور هم همین طور است. بسیارى از مردم باطن خوبى دارند و اگر حق را ببینند، به سوى آن مىآیند. در هنگام ظهور حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالى فرجه مردم متوجّه حقّانیّت ایشان شده، به آن حضرت متمایل مىشوند. معمولاً رفتارهاى بد حاکمان، آنها را از هم جدا و متوجّه دنیا مىکند. در زمان ظهور، چون حضرت صاحب الزمان متوجّه خداست، مردم را هم متوجّه خدا مىکند.
[1] ـ آل عمران، 159.