سوره انفال آیه ۵ و ۶ | جلسه ۴
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انفال آیه ۵ و ۶ | چهارشنبه ۱۳۹۴/۱۰/۳۰ | جلسه ۴ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال
کَما أخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ اِنَّ فَریقآ مِنَ الْمُومِنینَ لَکارِهُونَ (5)
همان طور که پروردگار ت تو را به حق براى جنگ بدر از خانهات بیرون آورد، در حالى که گروهى از مؤمنان ناخرسند بودند، همان طور هم در کیفیت تقسیم غنائم ناخرسندند.
یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَیَّنَ کَأنَّما یُساقُونَ اِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ (6)
بعد از آشکار شدن حق با تو مجادله مىکنند. ]چنان از جنگ ترسیده بودند که[ گویى بسوى مرگ رانده مىشوند و آن را با چشم خود مىبینند.
پیامبر گرامى اسلام، حضرت محمّد صلّى الله علیه و آله بعد از آشکار کردن رسالت خود در سومین سال بعثت، مورد هجمهى شدید کفّار قرار گرفت. در طول سیزده سالى که در مکه بودند، کفّار قریش فشارهاى زیادى بر ایشان و مسلمانان وارد مىکردند. برخى را کشتند و برخى را به شدت شکنجه مىکردند. بر اثر همین فشارها گروهى از مسلمانان به امر پیامبر به حبشه هجرت کردند. سالهاى پایانى حضور پیامبر و مسلمانان در مکه، در محاصره اقتصادى سپرى شد، ولى پس از آن، با ملاقاتهایى که اهل مدینه در چند نوبت با پیامبر داشتند، ایشان را به شهر خود دعوت کرده، وعدهى حمایت از حضرت را دادند. سرانجام پیامبر در اول ربیع الاول سال سیزدهم بعثت به مدینه هجرت کرد و مسیر پیشرفت اسلام متحول شد.
ممکن است سؤال شود چرا خداى تعالى با قدرت خود، پیامبر را بر کفّار غالب نکرد تا تحت ستم آنان قرار نگیرد؟
در پاسخ باید گفت: اولا: خداوند انسان را مختار آفریده است و چنین قرار نداده که به زور هدایتش کند؛ (لا اِکْراهَ فِی الدِّینِ )[1] ثانیآ : پیامبر، بنده خداست و بدون اذن او از قدرت خود براى سرکوب دشمنان استفاده نمىکند. ثالثآ: سنّت خدا بر این است که تا حجت بر مردم تمام نشود، آنان را عذاب نمىکند. همچنین عذاب باید تحت نظر ولى زمان باشد، همانطور که پیش از عذاب قوم لوط، ملائکه بر جناب ابراهیم وارد شده، او را در جریان کار قرار دادند.
سرانجام پیامبر، مخفیانه به مدینه هجرت کرد و پس از ایشان عدهى دیگرى، آشکار و مخفى، دسته دسته به مدینه آمدند. مولا على علیه السلام نیز به همراه فواطم؛ یعنى فاطمه زهرا سلام الله علیها که هنوز با آن حضرت تزویج نکرده بود، فاطمه بنت اسد، فاطمه دختر زبیر بن عبد المطلب و طبق نظر برخى مورخین، فاطمه دختر حمزه بن عبد المطلب و چند نفر از مسلمانان ضعیف، علنآ از مکه هجرت کردند.
از آن پس کسانى که به مدینه رفتند «مهاجر» و اهل مدینه که از پیامبر و مهاجران پذیرایى و آنان را یارى کردند، «انصار» نام گرفتند. انصار به پیامبر وعده دادند تا پاى جان از ایشان و اسلام دفاع کنند.
کفّار مکه اموال، زمینها و خانههاى مهاجران را به ظلم مصادره کردند؛ از این رو حق تلافى و بازپسگیرى اموال مسلمانان، براى آنان محفوظ بود. در سال دوم هجرى، ابوسفیان با کاروانى از قریش از مکه به سوى شام حرکت کرد. این سفرهاى تجارى در بین قریش معمول بود و هر سال یک نفر از طرف دیگران و با اموال آنها کاروانى تجارى را سرپرستى مىکرد. در آن سال سرپرستى کاروان با ابوسفیان بود. او در شام آنچه را از مکه آورده بود، فروخت و بجاى آن مشک خرید و با سود بسیار رهسپار مکه شد. ادامه ماجرا از تفسیر مجمع البیان :
ابوسفیان با کاروانى از قریش که مشک حمل کرده بود و چهل سوار آن را همراهى مىکرد، از شام رهسپار مکه شد. پیامبر به اصحاب دستور داد بر سر راه کاروان بروند و اموال قریش را غارت کنند. عدهاى با میل و رغبت و گروهى با کراهت به راه افتادند. آنها اطمینان داشتند که مقصود پیامبر یک یورش ناگهانى است، نه جنگ؛ از این رو به امید تصاحب اموال کاروان حرکت کردند.
ابوسفیان که از ماجرا مطلع شده بود، ضمضم بن عمرو غفارى را اجیر کرده، به مکه فرستاد تا به قریش اطّلاع دهد که پیامبر اسلام و مسلمین قصد تعرض به کاروان دارند. ضمضم با سرعت هر چه بیشتر حرکت کرد.
از آن سو عاتکه، دختر عبدالمطلب، پیش از رسیدن ضمضم، در خواب دید شتر سوارى به مکه آمد و به مردم اعلام خطر کرد، سپس بر سر کوه ابوقبیس رفت و سنگى پرتاب کرد و قطعات این سنگ، تمام خانههاى قریش را مورد اصابت قرار داد. این رویا را براى عباس بازگو کرد. عتبه که از خواب عاتکه مطلع شده بود، گفت : قریش مصیبتى بزرگ در پیش دارد.
کم کم خواب عاتکه در مکه منتشر شد و خبر به گوش ابوجهل رسید. او گفت: این زن، دومین پیامبر است که در میان اولاد عبدالمطلب ظهور کرده. سه روز صبر کنید، اگر رویاى او راست شد که بجاى خود و اگر دروغ شد، بر کتیبهاى بنویسید که در میان عرب، خانوادهاى دروغگوتر از زنان و مردان بنى هاشم وجود ندارد.
سومین روز فرا رسید؛ ضمضم وارد مکه شد؛ پیام ابوسفیان را به اطّلاع مردم رساند و گفت: اگر شتاب نکنید، محمّد و مردم مدینه کاروان شما را غارت خواهند کرد.
مردم آماده حرکت شدند و گفتند: هر کس حرکت نکند، خانهاش را غارت مىکنیم. بناچار عباس بن عبد المطلب، نوفل بن حرث بن عبدالمطلب و عقیل بن ابىطالب نیز با آنها حرکت کردند. قریشیان، زنان رامشگر را هم با خود آوردند.
پیامبر اسلام با سیصد و سیزده نفر عازم بدر شدند. همین که به بدر رسیدند، کسى از طرف پیامبر مأمور شد وضع قافله را به اطّلاع برساند و او مأموریت خود را انجام داد. در همین موقع جبرئیل نازل شد و حرکت مشرکان را از مکه به پیامبر گزارش داد. پیامبر با همراهان مشورت کرد که چه باید کرد؟ قافله را باید غارت کرد یا به نبرد پرداخت؟
ابوبکر برخاست و گفت: شما براى جنگ حرکت نکردهاید. قریش مردمى نیرومند و گردنفراز هستند. عمر نیز سخن ابوبکر را تکرار کرد و هر دو به امر پیامبر بر زمین نشستند. سپس مقداد برخاست و عرض کرد: یا رسول اللَّه، ما به تو ایمان آوردهایم؛ اگر ما را مأمور کنى در آتش بیفتیم یا بدن خود را تسلیم خارهاى سخت کنیم، اطاعت خواهیم کرد. ما مثل بنى اسرائیل نیستیم که به موسى گفتند : ما اینجا نشستهایم؛ تو و خدایت با دشمنان بجنگید! ما مىگوییم: به دستور خداوند عمل کن که ما تابع تو هستیم.
پیامبر از گفتار او دلشاد شد. سپس به مردم گفت: رأى خود را براى من بگویید! منظورش انصار بود؛ زیرا بیشتر همراهان از انصار بودند و آنها در بیعت عقبه با پیامبر پیمان بسته بودند در خانه خود، همچون افراد خانواده خود از او دفاع کنند. پیامبر بیم آن داشت که انصار بگویند: وظیفه ما نیست که در خارج مدینه تو را یارى کنیم.
سعد بن معاذ برخاست و گفت: مثل اینکه منظور شما انصارند.
فرمود: آرى.
عرض کرد: پدر و مادرم فداى تو! ما به تو ایمان آوردهایم. جان و مال ما در اختیار تو است و اگر دستور دهى خود را به دریا افکنیم، اطاعت مىکنیم. امیدواریم خداوند به ما توفیقى ببخشد که مایه چشم روشنى شما باشد!
پیامبر خوشحال شده، دستور حرکت داد و فرمود: خداوند به من وعده کرده که یا بر کاروان و یا بر سپاه پیروز خواهیم شد و وعده خدا حتمى است. گویا مىبینم که ابوجهل، عقبه و شیبه در خون خود غوطهور شدهاند.
همین که بر سر چاه بدر رسیدند، غلامان قریش براى برداشتن آب، سر چاه آمدند. مسلمین آنها را دستگیر و درباره محل کاروان از آنها سوال کردند، ولى آنان اظهار بىاطّلاعى نمودند. پیامبر مشغول نماز بود. مسلمانان غلامان را مىزدند تا از محل کاروان اطّلاع دهند. پیامبر پس از فراغ از نماز، فرمود: اگر به شما دروغ مىگفتند، آنها را نمىزدید، حالا که راست مىگویند، آنها را مىزنید؟ آنها را نزد من آورید!
پیامبر از آنان پرسید: شما چه کسانى هستید؟
گفتند: ما بندگان قریش هستیم.
پیامبر پرسید: آنها چند نفرند؟
گفتند: نمىدانیم.
پرسید: روزانه، چند شتر ذبح مىکنند؟
گفتند: نه تا ده عدد.
فرمود: تعداد آنها 900 تا هزار نفر است. سپس دستور داد آنها را زندانى کنند.
این خبر به قریش رسید و همگى از آمدن خود پشیمان شدند. عقبه به ابوالبخترى برخورد کرد و به او گفت: آیا این صحنه را نمىبینى؟ من جاى پاى خودم را نمىبینم. ما آمدیم از کاروان دفاع کنیم و حالا گرفتار جنگ و دشمنى شدهایم. به خدا مردم ستمکار هرگز رستگار نمىشوند! دوست مىداشتم همهى اموال کاروان غارت شده بود و ما از این راه حرکت نکرده بودیم.
ابوالبخترى گفت: تو یکى از بزرگان قریش هستى. در میان مردم برو و با قبول خسارت کاروان و خون بهاى ابن حضرمى که هم سوگند تو است، آنها را از جنگ بازدار!
عقبه گفت: فقط ابوجهل با ما مخالف است. برو و او را از تصمیم ما مطلع گردان!
ابوالبخترى به خیمه ابوجهل رفت و او را از تصمیم عقبه مطلع ساخت.
ابوجهل گفت: عقبه از بنى عبد مناف و پسرش همراه محمّد است؛ از این رو تعصب او را دارد. ما دست از سر آنها بر نمىداریم تا آنها را اسیر کنیم یا اینکه یثرب را بر سرشان خراب کنیم و این خبر بگوش عرب برسد.
پس از آنکه ابو سفیان کاروان را عبور داد، کسى را بسوى قریش فرستاد که کاروان شما نجات یافت، بازگردید و محمّد را به حال خود گذارید و اگر باز نگشتید، رامشگران را بازگردانید!
در آن سو، پیامبر در جحفه به آنها رسید. عقبه مىخواست مراجعت کند. ابوجهل و بنىمخزوم امتناع کردند و رامشگران را باز گرداندند.
هنگامى که اصحاب پیامبر از کثرت جمعیت قریش اطّلاع یافتند، به وحشت افتادند و نزد پیامبر رفته، مشغول التماس شدند. به دنبال این ماجرا آیات بعد (اِذْ تَسْتَغیثُونَ رَبَّکُمْ) نازل شد.[2]
در این جنگ هفتاد نفر از کفّار کشته و هفتاد نفر اسیر شدند. خداى تعالى مسلمانان را با ملائکهى نشاندار یارى کرد و برخى از افراد دو سپاه این ملائکه را دیدند که چگونه با یک اشاره آنها سر از بدن کافران جدا مىشد و بر زمین مىافتاد.
از کشتگان این جنگ، ابوجهل بود که چون برزمین افتاد، یکى از مسلمانان خواست سرش را جدا کند. ابوجهل گفت: کارد خود را پایین گردن من بگذار تا وقتى سر مرا به نیزه زدند از همهى سرها بالاتر باشد، ولى او برعکس عمل کرد و سر او را از بالاى گلویش برید.
کَما أخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ…؛ خروج پیامبر بسوى بدر، به حق بود، امّا برخى مسلمانان از این کار ناخشنود بودند و با حق مجادله مىکردند. کمى عدّه و عُدّهى مسلمین، این افراد را نگران کرده بود، در حالى که آنان حقّانیّت پیامبر را درک کرده بودند.
در دوران دفاع مقدس، جوانان پاک و با ایمان به جبههها رفته، از اسلام و سرزمین خود دفاع کردند؛ زیرا کاملا روشن بود که این یک حرکت خدایى است، امّا برخى مردم از جنگ مىترسیدند و دفاع در برابر دشمن را خوش نداشتند.
در بعد فردى، آیه به یک یک مسلمانان خطاب مىفرماید : «خداوند شما را به حق از خانههاى خود براى جهاد بیرون کرد». منظور از «خروج از خانه» در کلام خداى تعالى، هجرت از هوا و جهاد با نفس و شیطان است.
همهى ما مىخواهیم براى رضاى خدا و به نفع روحمان مقابل شیطان و نفس بایستیم، امّا برخى افراد هنگام یورش امیال، آنجا که پاى ترک حرام یا انجام واجبى پیش مىآید، سستى کرده، نگرانى و ترس به خود راه مىدهند؛ هنگام نماز صبح، خواب را ترجیح مىدهند؛ هنگام نماز ظهر و عصر کار دارند و مغرب و عشا فرصت نمىکند. بىتردید خداى تعالى مجاهدان جهاد اکبر را به لطف خود یارى مىکند، امّا همواره مجادلاتى در وجود اشخاص ضعیف الایمان وجود دارد.
همهى دوستان عزیز نتیجهى جهاد با شیطان و نفس و لذّت پیروزى بر آنها را هنگام نگه داشتن چشم، گوش، زبان و اعضاء و جوارح چشیدهاند، امّا باید پذیرفت که این کار گاهى بسیار سخت مىشود، به تعبیر قرآن «کَأنَّما یُساقُونَ اِلَى الْمَوْتِ» یعنى سختى آن شبیه ملاقات با مرگ است. در بعضى اختلافات خانوادگى گذشت کردن و پایان دادن به اختلاف بسیار دشوار مىشود، على الخصوص اگر خود شخص بخواهد قدم پیش بگذارد و به نوعى عقب نشینى کند امّا در عین حال مىداند این کار چه آرامش و آسایشى به ارمغان مىآورد و چه فتنهها و دردسرها را برطرف مىکند.
وقتى خداى تعالى مىخواهد کسى را از مراتب ایمانى بگذراند و به مراتب بلندتر برساند، آن شخص باید خود را آمادهى تازیانهها و خلاف نفسهاى بزرگى کند تا پیشرفتى برایش حاصل شود.
سفارشات امام حسن عسکرى به شیعیانشان
على بن حسین بابویه، پدر شیخ صدوق از بزرگان فقهاى شیعه در زمان امام حسن عسکرى علیه السلام و اوایل غیبت صغرى بود. قبر شریف او در قبرستان شیخان قم قرار دارد. امام حسن عسکرى در نامهاى براى او چنین نوشتند :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و العاقبه للمتّقین و الجنّه للموحّدین و النّار للملحدین و لا عدوان اِلّا على الظّالمین و لا اله اِلّا اللَّهُ أحْسَنُ الْخالِقِینَ و الصّلوه على خیر خلقه محمّد و عترته الطّاهرین.
أما بعد: أوصیک یا شیخی و معتمدى و فقیهى أبا الحسن علی بن الحسین القمّی ـ وفقک اللّه لمرضاته، و جعل من صلبک أولادا صالحین برحمته ـ بتقوى اللّه و اقام الصلاه، و إیتاء الزکاه، فانه لا تقبل الصلاه من مانعى الزکاه، و أوصیک بمغفره الذنب، و کظم الغیظ، و صله الرحم، و مواساه الاخوان، و السعى فی حوائجهم فی العسر و الیسر، و الحلم عند الجهل، و التفقه فی الدین، و التثبت فی الأمور، و التعاهد للقرآن، و حسن الخلق، و الأمر بالمعروف، و النهى عن المنکر، قال اللّه تعالى: (لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ اِلّا مَنْ أمَرَ بِصَدَقَهٍ أو مَعْرُوفٍ أو اصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ ) و اجتناب الفواحش کلها، و علیک بصلاه اللیل فان النبیّ صلّى اللّه علیه و آله أوصى علیّا علیه السلام فقال یا على علیک بصلاه اللیل ثلاث مرّات و من استخف بصلاه اللیل فلیس منّا، فاعمل بوصیتی و أمر شیعتى حتّى یعملوا علیه، و علیک بالصبر و انتظار الفرج، فان النبیّ صلّى اللّه علیه و آله قال: أفضل أعمال امتى انتظار الفرج و لا یزال شیعتنا فی حزن حتّى یظهر ولدى الذی بشر به النبیّ صلّى اللّه علیه و آله انه یملأ الأرض عدلا و قسطا کما ملئت ظلما و جورا، فاصبر یا شیخی و أمر جمیع شیعتى بالصبر (إِنَّ الأرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ )
و السلام علیک و على جمیع شیعتنا و رحمه اللّه و برکاته و حسبنا اللّه و نعم الوکیل نعم المولى و نعم النصیر)
پس از حمد خدا و درود بر پیامبر و عترت طاهرینش مىفرماید :
اى فقیه مورد اعتماد من، على بن الحسین بن بابویه القمى! خداوند تو را به کارهاى مورد رضایتش توفیق دهد و از نسل تو اولاد صالح بیافریند! تو را سفارش مىکنم به رعایت تقوا، برپا داشتن نماز و اداى زکات؛ زیرا کسى که زکات نپردازد، نمازش پذیرفته نخواهد شد.
همچنین تو را سفارش مىکنم به بخشیدن گناه دیگران؛ خویشتندارى هنگام خشم و غضب؛ ارتباط با خویشاوندان؛ تعاون و همکارى با برادران دینى و کوشش در رفع نیازهاى آنها در تنگدستى و گشادهدستى؛ بردبارى و کسب آگاهى و معرفت در دین.
در کارها ثابت قدم و با قرآن همپیمان باش! اخلاق خود را نیکو گردان؛ دیگران را به کارهاى شایسته امر کن و از پلیدىها باز دار؛ زیرا خداوند فرموده است: «در بسیارى از سخنان آهسته و در گوشى آنها، هیچ خیرى نیست مگر اینکه ضمن آن، به صدقه یا کار نیک و یا اصلاح بین مردم امر نمایند»
تو را سفارش مىکنم به خوددارى از تمام معاصى و گناهان. نماز شب را ترک مکن؛ زیرا پیامبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله در وصیّت خود به على علیه السلام، سه مرتبه فرمود: «بر نماز شب مواظبت نما و هر کس به نماز شب بىاعتنا باشد، از ما نیست»
پس اى علىّ بن الحسین، تو خود به سفارشات من عمل کن و شیعیان مرا نیز دستور ده تا عمل کنند! همچنین تو را به صبر، استقامت و انتظار فرج توصیه مىکنم؛ زیرا پیامبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: «بهترین کارهاى امّت من، انتظار فرج است». شیعیان ما همواره در غم و اندوه بسر مىبرند تا فرزندم ظهور کند، همان کسى که پیامبر صلّى الله علیه و آله بشارت آمدنش را داده است. او زمین را از عدل و داد پر مىکند، همان گونه که از ظلم و ستم پر شده است.
پس اى علىّ بن بابویه! بار دیگر تو را به صبر و استقامت توصیه مىکنم و تو نیز همه شیعیان و پیروان مرا به صبر و استقامت فرمان بده! «به راستى زمین از آن خداست و آن را به هر کس از بندگانش بخواهد، ارث مىدهد و عاقبت نیک از آن پرهیزگاران است».
سلام و رحمت و برکت حقّ بر تو و بر همهى شیعیان ما و درود خداوند بر محمّد صلّى الله علیه و آله و آل او![3]
[1] ـ بقره، 256.
[2] ـ مجمع البیان 4، 802.
[3] ـ علل الشرائع، مقدمه جلد 1، 4.