سوره انفال آیه ۵۴ تا ۵۶ | جلسه ۳۹
بسم ﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انفال آیه ۵۴ تا ۵۶ | یکشنبه ۱۳۹۵/۰۵/۰۳ | جلسه ۳۹ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ فَأهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ کُلُّ کانُوا ظالِمینَ(54)
مانند عادت قوم فرعون و پیشینیان آنها که آیات پروردگارشان را تکذیب کردند؛ پس آنان را به خاطر گناهانشان هلاک ساختیم و فرعونیان را غرق کردیم و همگى ستمکار بودند.
اِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الَّذینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُوْمِنُونَ(55)
بدترین جنبندگان نزد خدا کسانى هستند که کافر شدند و ایمان نمىآورند.
الَّذینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فی کُلِّ مَرَّهٍ وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ(56)
کسانى که با آنان پیمان بستى، ولى هر بار پیمان خود را مىشکنند و آنان اهل تقوا نیستند.
در آیه قبل فرمود: خداوند نعمتى را که به کسى یا جامعهاى مىدهد، پس نمىگیرد، مگر آنکه آنان تغییر رویه دهند. تا وقتى شاکر و مطیع خدا باشند، نعمت برقرار است و افزایش مىیابد، امّا چون گناه یا ناسپاسى کردند، نعمت از دستشان مىرود. شکرگزارى بنده، به بندگى خدا و اطاعت از پیامبر و اهل بیت است.
وقتى نعمتى سلب مىشود، شخص مؤمن باید احتمال بدهد گناهى کرده و لازم است استغفار کند. گاه سلب نعمت و نزول بلا به خاطر امتحان است؛ یعنى خداوند بنده را امتحان مىکند تا معلوم شود آیا واقعاً بنده خداست یا خیر. گاهى هم براى بالا بردن درجه مؤمن است.
بعد از آنکه بنده، ناسپاسى کرد و از مسیر بندگى خدا بیرون رفت، نعمت از دستش مىرود، امّا گاهى وضع زندگى مادى تغییر نمىکند تا طغیان ستمکاران بیشتر و در نتیجه عذابشان سختتر شود.
در سوره آل عمران مىفرماید :
(وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لاِنْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا اِثْمآ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ)[1]
«و آنان که کافر شدند، گمان نکنند مهلتى که به آنان مىدهیم، برایشان بهتر است! آنها را مهلت مىدهیم تا بر گناه خود بیفزایند و عذابى خوار کننده خواهند داشت.»
این آیه را حضرت زینب سلام الله علیها در شام بر یزید ملعون تلاوت فرمود و او را رسوا ساخت.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِم؛ از جمله کسانى که نعمت از آنها سلب شد، آل فرعون بودند. آنان حرف موسى را نشنیده، دست از پرستش بتها و فرعون برنداشتند و عاقبت هلاک شدند. اقوام پیش از آنها هم همین طور بودند.
کَذَّبُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ فَأهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِم؛ قوم نوح، قوم صالح، قوم هود و… از پیامبرانشان اطاعت نکردند و معجزات آنان را انکار کردند؛ پس به خاطر گناهانشان هلاک شدند.
گناه براى مؤمن این است که با دستش کار بد کند؛ با پایش جاى بد رود؛ با زبانش غیبت کند؛ تهمت بزند و همین طور با سایر اعضاء و جوارحش، حدود الهى را بشکند، امّا نوع دیگر گناه که اصل همه چیز را از بین مىبرد، این است که انسان منکر خدا، پیامبر و قیامت شود. خداوند به خاطر این گناه مىفرماید: اقوام گذشته را هلاک کردیم.
وَ أغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْن وَ کُلُّ کانُوا ظالِمین؛ عذاب آل فرعون این بود که غرق شدند؛ چراکه همهى آنها ظالم بودند. «ظلم» یعنى «وضع الشىء فى غیر ما وضع له» یعنى قرار دادن شىء در غیر جاى خود. بر عکس، عدل یعنى «وضع الشىء فى ما وضع له» قرار دادن شىء در جاى خود.
کسى که به جاى بندگى خدا، بنده شیطان و هواى نفس مىشود، ظالم است. چشم براى دیدن و آموختن است، نه براى نظر کردن به حرام. کسى که چنین کند، مرتکب ظلم گشته است. کسى که غیر خدا را در قلب خود جاى مىدهد، ظالم است.
ظلم اقسام مختلفى دارد؛ یک قسم این است که شخص، اصل اعتقادات را از بین ببرد و ریشه خود را بزند. قسم دیگر آن است که ریشه را نزند، امّا شاخ و برگها را قطع کند؛ یعنى با چشم، گوش، زبان و سایر اعضاء گناه کند.
اِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الَّذینَ کَفَرُوا؛ «دوّاب» جمع «دابّه» به معناى جنبنده است.
(وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الاْرْضِ اِلّا عَلَى اللهِ رِزْقُها)[2]
«و هیچ جنبندهاى در زمین نیست، مگر آنکه رزق او بر خداست.»
هر حیوان بدى را تصور کنید، بدتر از آن هم وجود دارد. سگ نجس العین است و از این حیث شاید بدترین حیوان باشد، امّا بدتر از آن، جانورى است که مدفوع حیوانات دیگر را جمع مىکند (جُعَل). بدتر از آن چه بسا خوک و گراز باشد، امّا خداوند مىفرماید: بدترین جنبندگان آنهایند که حق را یافتند، امّا روى آن پا گذاشتند؛ پیامبر خدا را شناختند و انکارش کردند.
کفر در لغت به معناى پوشاندن است. مهمترین مصداق کافر، کسى است که خدا را انکار مىکند؛ بعد از آن، کسى است که منکر پیامبر و امام شود. همین طور در درجات پایینتر، هر کدام از ما اگر حقّى را که مىفهمیم، انکار کنیم، کافر محسوب مىشویم؛ این هم نوعى کفر و مصداق کوچک آن است.
آیه درباره یهودیان است که نشانههاى پیامبر اسلام را در تورات دیدند و در اصل به مدینه و اطراف آن کوچ کرده بودند تا به او ایمان آورند، امّا وقتى آمد، به او ایمان نیاوردند و مقابلش ایستادند.
فَهُمْ لا یُوْمِنُون؛ خداوند در این آیه دو خصوصیت براى یهودیان برمىشمارد؛ یکى آنکه کفر ورزیدند و حق را انکار کردند؛ دوم آنکه هرگز ایمان نمىآورند؛ یعنى آن قدر در کفر پیش رفتند و تیشه به ریشهى خود زدند که دیگر امیدى به ایمان آوردنشان نیست.
اگر کسى به طور دائم بعضى گناهان را انجام دهد، دیگر امیدى به اصلاحش نیست و بعید است به راه حق باز گردد، حتّى اگر ظاهراً مسلمان و شیعه باشد.
شریک بن عبد الله، مسلمان عابد و زاهدى بود که در زمان مهدى عباسى زندگى مىکرد و کارى با او و درباریانش نداشت. روزى مهدى عباسى به زور او را به قصر خود دعوت کرد و پیشنهاد کرد منصب قضاوت را بپذیرد و قاضى القضات شود. شریک نپذیرفت.
مهدى گقت: پس تعلیم فرزندانم را بپذیر و معلم آنها شو! شریک این پیشنهاد را هم رد کرد. هر چه خلیفه اصرار کرد، فایدهاى نداشت و شریک گفت: من نه تو را قبول دارم و نه خلافتت را.
هنگامى که شریک خواست برخیزد، مهدى به او گفت: باید یکى از این سه کار را بپذیرى یا قضاوت یا تعلیم فرزندان و یا یک وعده میهمان ما باشى. شریک پیشنهاد سوم را پذیرفت. مهدى دستور داد غذاى لذیذى از مال حرام تهیه کنند و به خورد شریک بیچاره داد.
شریک چون به خانه آمد، با خود فکر کرد چه مانعى دارد قاضى شوم و گره از کار مسلمانى باز کنم؟ بعد هم گفت چه مانعى دارد معلم دربار شوم و وجهه و مقامى پیدا کنم؟
صبح فردا پیش مهدى رفت و هم قضاوت و هم معلمى را پذیرفت.
در واقع او با یک وعده غذا بیچاره شد. لقمه حرام یا خوردن حق مظلوم، معلوم نیست چه بر سر انسان بیاورد.
امام صادق علیه السلام به عنوان بصرى فرمود: سه وصیتى که به تربیت نفس مربوط مىشود این است که اولاً: آنچه را بدان اشتها ندارى، نخور؛ زیرا موجب حماقت و نادانى مىشود. ثانیاً: تا گرسنه نشدى غذا نخور. ثالثاً: هر گاه خواستى غذا بخورى، غذایت حلال باشد و «بسم اللَّه» بگو و به یاد آور سخن رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله را که فرمود: «آدمى ظرفى را بدتر از شکمش پر نکند.» پس چون ناچار هستى، یک سوم آن را براى غذا و یک سومش را براى نوشیدنى و یک سوم دیگر را براى نفس کشیدن بگذارد.[3]
گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» به یاد انسان مىآورد که در حلال و حرام بودن غذایش دقت کند تا اگر شبههناک است، آن را تملک کند یا رد مظالم بر عهده گیرد.
بعید است یک گناه موجب عاقبت به شرّى انسان شود؛ هر چند تکرار شود، امّا همان گناه بسترى مىشود براى انجام گناهان دیگر و همین طور انسان پیش مىرود تا همه چیز را انکار کند.
لذا به دوستان عزیز سفارش مىکنیم به محض آنکه گناهى کردید، کوچک باشد یا بزرگ، فوراً توبه و استغفار کنید و با خود عهد ببندید دیگر آن را تکرار نکنید.
الَّذینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فی کُلِّ مَرَّهٍ؛ یهودیان با پیامبر عهد بستند که علیه مسلمانان و شخص ایشان فعالیتى نکنند، امّا بد عهدى کرده، با کافران همدست شدند و آتش جنگ احزاب را برافروختند.
عهدى که انسان با خدا مىبندد، نباید بشکند. اگر عهد کرد دیگر گناه نکند، باید از خدا بخواهد بر این کار یارىاش کند؛ اگر عهد خود را شکست دوباره آن را تازه کند و باز از خدا مدد بخواهد، نه اینکه رجوع به خدا را رها کند. هر چقدر عهدشکنى تکرار شود، نباید ناامید شد و دست از خدا بردارد. خود ناامیدى، اثر گناه است.
وَ هُمْ لا یَتَّقُون؛ یهودیان، اهل تقوا نبودند؛ یعنى نمىخواستند نفس خود را نگه دارند. ]آیه با کنایه[ به مؤمنان هم مىفرماید اگر مىخواهید حق برایتان ثابت شود، تقوا داشته باشید. اولین درجه تقوا، انجام واجبات و ترک محرمات است.
آخوند ملّا حسین قلى همدانى، استاد شیخ محمّد بهارى و سید احمد کربلایى بود و پنجاه شاگرد عرفانى داشت که همه مجتهد بودند. سید احمد کربلایى، استاد آیت الله سید على قاضى بود. ایشان در نامهاى به شاگردانش، مهمترین عامل کسب معرفت خدا را انجام واجبات و ترک محرمات معرفى مىکند.
البته این کار آسانى نیست و انسان را شبانه روز درگیر خود مىکند؛ چراکه باید در هر ساعت و هر موقعیتى، واجب را بشناسد و انجام دهد، و حرام را تشخیص دهد و ترک کند، آن هم فقط براى رضاى خدا.
چقدر در کوچه و بازار چشم انسان به چیزهایى مىافتد که خواهش نفس است و خود شخص هم مىفهمد حرام است، امّا توجیه مىکند که نگاه شهوى نیست. گوش چقدر حرام مىشنود؛ فکر همین طور و….
اهل معرفت که عمر خود را صرف تحصیل محبّت خدا و آشنایى با او کردند، هنگام مرگ، خداوند لذّت لقائش را به آنان مىدهد. لذّت واقعى همین است.
به دوستان عزیز سفارش مىکنیم مدّتى تمرین کنید و از خدا بخواهید تا نمازى که نصیب بندگان خوبش مىکند، نصیب شما هم بکند. ما معتقدیم لذّت نماز بسیار بیشتر از لذّت غذا خوردن، خوابیدن، نکاح کردن و دنبال کردن هواى نفس است. از خدا بخواهید این لذّت را نصیبتان کند؛ یکى دوبار این نماز نصیبتان شود تا لذّت آن را بفهمید، آن وقت مىبینید این لذیذتر است یا تلویزیون، موبایل و لذات دیگر.
اگر انسان روزى نیم ساعت یا یک ساعت قرآن بخواند، شکفته مىشود و دنیاى دیگرى مقابلش باز مىشود. اگر باور ندارید، مدّتى تمرین کنید و از خدا بخواهید توفیق و لذّت آن را نصیبتان کند. و همچنین سایر عبادات از انجام واجبات و یا مستحبّات.
[1] ـ آل عمران، 178.
[2] ـ هود، 6.
[3] ـ بحار الأنوار، 1، 224.