سوره انفال آیه ۵۲ | جلسه ۳۷
بسم ﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انفال آیه ۵۲ | یکشنبه ۱۳۹۵/۰۴/۲۷ | جلسه ۳۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیاتِ اللهِ فَأخَذَهُمُ اللهُ بِذُنُوبِهِمْ اِنَّ اللهَ قَوِیُّ شَدیدُ الْعِقابِ(۵۲)
مانند عادت فرعونیان و پیشینیان آنها که به آیات خدا کفر ورزیدند و خداوند آنان را به خاطر گناهانشان گرفت. خداوند توانمند و سختکیفر است.
آیات سوره انفال بیشتر حول محور جنگ بدر است که کفّار مکه در مقابل مسلمانان صفآرایى کردند و با آنکه برخى از خودشان هشدار داده بودند با مسلمانان نجنگید، اصرار ابوجهل کار را به جنگ کشاند و خودش نیز در آن کشته شد.
مسلمانان در این جنگ، یکسوم کفّار بودند و از نظر تجهیزات ضعیفتر از آنان به نظر مىرسیدند؛ به همین دلیل کافران مغرور شده، گمان کردند مىتوانند کار مسلمانان را یکسره کنند و پیامبر را که مىگفت کارى از بتها ساخته نیست و خاصیتى ندارند، از میان بردارند، امّا کفّار هم مثل همهى موجودات، مخلوق خدا و مقهور و مغلوب اراده او هستند؛ وجودشان از اوست و در برابر او کارى نمىتوانند بکنند. اراده خدا در آن جنگ بر این بود که پیامبر و مسلمانان را پیروز گرداند.
هر کس مقابل خدا بایستد و بخواهد بنده خاص او را به قتل برساند، اگر اراده خدا نباشد، مانع این کار مىشود؛ مانع شدن خدا از راههاى مختلف صورت مىگرید؛ از جمله سست کردن اراده متجاوزان یا دفع شرّ آنان بوسیله مؤمنان. در جنگ بدر اراده دشمنان سست نشد و اصرار بر جنگ داشتند، امّا خداوند مسلمین را تقویت کرد؛ اراده قوى به آنها بخشید؛ ملائکه را به یاریشان فرستاد و با وجود کمى عدّه و عُدّه، پیروزى را نصیبشان فرمود. هفتاد نفر از مشرکان کشته و هفتاد نفر اسیر شدند.
خداوند در دو آیه قبل فرمود :
(وَ لَوْ تَرى اِذْ یَتَوَفَّى الَّذینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَهُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَریقِ )[1]
«و اگر ببینى زمانى را که فرشتگان جان کافران را مىگیرند. بر چهره و پشت آنان مىزنند و ]مىگویند :[ بچشید عذاب سوزان را!»
از جهت روحى، کفّار هنگام سکرات مرگ، با تازیانه ملائکه جان دادند و این را مىفهمیدند؛ مثل حالت شبهخوابى که در آن انسان مىبیند عدهاى او را کتک مىزنند.
چون کفّار به خداو پیامبر پشت کردند، خدا هم مىفرماید بر صورت و پشتشان تازیانه مىزنند. این ظهور عمل خود آنهاست که دست و پاگیرشان شد. در آیه 51 نیز فرمود :
(ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أیْدیکُمْ وَ أنَّ اللهَ لَیْسَ بِظَلّامٍ لِلْعَبیدِ)[2]
«این بخاطر کردارى است که پیش فرستادهاید و خدا در حق بندگان ستمکار نیست.»
آنان بارها و بارها به پیامبر و آیات خدا بىاعتنایى کرده، در کردار و گفتار، از پیامبر رو مىگرداندند و حتّى این را در ظاهر هم نشان مىدادند؛ پس باید کیفر کردار خود را بچشند و این عکس العمل رفتار خودشان است.
بعد هم فرمود «أنَّ اللهَ لَیْسَ بِظَلّامٍ لِلْعَبید». خدا به کسى ظلم نمىکند. او عین «عدل» است. صفت عدل، از صفات ذات پروردگار و یکى از اسماء حسناى اوست. ذات خدا یعنى عین عدل، همچنان که عین علم، عین قدرت و عین حیات است. او هر چیزى را به حساب خود و در جایگاه خود قرار مىدهد.
بحثهاى زیادى درباره عدل پروردگار مطرح شده است که شهید آیت الله دستغیب در کتاب «عدل» و شهید مطهرى در «عدل الهى» پیرامون آن مباحث مفصلى آوردهاند.
خداى تعالى صاحب تمام قدرت است و همه چیز تحت اراده و اختیار اوست. اگر قرار باشد حتّى به یک نفر ظلم کند؛ یعنى بدون در نظر گرفتن مصلحت واقعى، او را کیفر کند «ظلّام» (بسیار ظلم کننده) است؛ چراکه همهى وجود بنده از خداست. اگر بندهى مؤمن و تسلیم خود را بىجهت عذاب کند، ظلّام است.
در سوره نساء مىفرماید :
(اِنَّ اللهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّهٍ )[3]
«خداوند به اندازه ذرّهاى ستم نمىکند.»
در سوره کهف، آیه 49 هم به شکل دیگرى این مطلب را بیان کرده است.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِم؛ خداى تعالى وضع مشرکان مکه را که مقابل مسلمانان ایستادند و به سزاى خود رسیدند، به گذشتگان تشبیه کرده مىفرماید: آنان هم مثل فرعونیان و گذشتگان آنهایند؛ مشرکان زمان ابراهیم، هود، صالح و… آنان هم به ارشاد و هدایتهاى پیامبرانشان پشت کرده، سخنان حقّ آنان را نشنیدند و به علاوه مردم بىگناه بسیارى را کشتند ـ مثل فرعون ـ و دست آخر به جزاى خود رسیدند. جزاى آنها همان مصیبتها و عذابهایى بود که برسرشان آمد.
کَفَرُوا بِآیاتِ الله؛ آنان آیات خدا را انکار کردند؛ آیات خدا، معجزات و نشانههایى بود که پیامبران مىآوردند؛ مثل اژدهاى حضرت موسى که معلوم بود سحر نیست و معجزه است. با وجود اعتراف و ایمان ساحران، فرعون و فرعونیان ایمان نیاوردند. آیات دیگرى هم مثل خون، ملخ، شپش، قورباغه، طوفان، قحطى و خشکسالى یکى پس از دیگرى ظاهر شد، امّا باز جز اندکى، ایمان نیاوردند. آیا چنین کسانى نباید عذاب شوند؟
این افراد علاوه بر عذاب اخروى، باید مایهى عبرت آیندگان نیز باشند؛ لذا خداوند آنها را به خاطر گناهانشان گرفت و به عقوبت دشمنى با پیامبران، گرفتارشان کرد. «فَأخَذَهُمُ اللهُ بِذُنُوبِهِم».
اِنَّ اللهَ قَوِیُّ؛ اگر کسى در مقابل فرستاده خدا یا منصوبان او؛ یعنى پیامبران و ائمه اطهار علیهم السلام بایستد، گرفتار مىشود. ایشان علامت خدا را دارند؛ علامت خدا، قرآن و معجزات بىشمارى است که همهى پیامبران و ائمه داشتند. به علاوه، همهى آنان داراى اسماء و صفات خداى تعالى بودند؛ همان طور که خدا ظلم نمىکند، آنان هم ظلم نمىکنند؛ همچنان که خدا عالم و عادل است، ایشان هم هستند. همهى صفات ایشان از خداست و در عین حال خود را بنده کوچک او مىدانند.
ایشان خداى تعالى را بهتر از هر کس دیگرى شناختند؛ به نیستى خود در مقابل او پى بردند و متوجّه شدند که همه چیزشان از خداست.
بنده و شما هم همین طور؛ ما از خود چه داریم؟ اگر زبانمان کار مىکند، از خداست؛ بینایى چشم، شنوایى گوش، ضربان قلب و همهى وجودمان از خداى تعالى است. چه چیز ما از خودمان است؟ چه کسى مىتواند ادعا کند دست یا پایش را خودش ساخته است یا خودش را اداره مىکند. وقتى مرگ مىرسد، چه کسى مىتواند در برابر آن مقاومت کند؟ مرد باشد یا زن؛ پیر یا جوان یا میانسال، فرقى نمىکند. پس همهى ما در مقابل او عاجزیم.
آدمى، در حال صحت و سلامت؛ وقتى همه چیز او به راه است، اگر متوجّه باشد در مقابل خدا هیچ است؛ بندگان خدا را بهتر از خود بداند و آنان را بر خویش مقدم کند، در موقع گرفتارى هم مىتواند این گونه باشد و فرقى به حالش نمىکند؛ یعنى در نعمت و نقمت یکسان است و در همه حال خود را کوچک مىبیند. این مىشود بنده خوب خدا. این حال وقتى نصیب مىشود که انسان بداند هیچ است؛ به هیچ بودن خود بیندیشد و بداند هر لحظه ممکن است مرگش فرا برسد.
به راستى هیچ کس از مرگ خود اطّلاع ندارد. چه بسا شب بخوابد و صبح بیدار نشود؛ چه بسا مرضى بگیرد که نفهمد از کجا آمده است و چه باید بکند. خوب است انسان گاهى درباره مرگ فکر کند و بداند سرانجام باید روزى از این دنیا برود؛ هیچ کس اینجا ماندنى نیست. دل به دنیا بستن و غافل بودن، یعنى همین که مرگ خود را دور و بعید بداند. اینکه خداوند جان مردمان را در سنین مختلف مىگیرد، براى این است که هیچ کس به فرداى خود اطمینان نداشته باشد و گمان نکند حتماً باید صد ساله شود تا بمیرد. از بدو تولد، احتمال مرگ وجود دارد. یاد مرگ انسان را از غفلت بیرون مىآورد و موجب مىشود زیاد «من من» نکند.
گویند ابوسعید ابو الخیر به مجلس ختمى مىرفت. برخى آمدند و به رسم آن روزگار نام و عنوان او را پرسیدند تا اعلام کنند چه کسى وارد مىشود. ابو سعید گفت: بگویید هیچ کس فرزند هیچ کس.
این درسى بود، هم براى خود او و اطرافیانش و هم براى کسانى که خود را مالک مردم مىدانستند و گمان مىکردند اختیاردار تمام مردمند. پادشاهان گذشته چنین بودند.
شَدیدُ الْعِقاب؛ خداى تعالى «شدید العقاب» است یعنى عقوبت و کیفرش سخت است، امّا نه براى مؤمنانى که تسلیم اویند و خود را در برابرش هیچ مىدانند.
به قول حضرت زین العابدین: «ما أنا و ما خطرى» یا مىفرمود: «انا ذرّه بل اقلٌّ من ذره». دعاها و مناجاتهاى معصومین علیهم السلام همه آمورزههاى شناخت خویش و معرفت پروردگار است.
کسى از امام صادق علیه السلام پرسید: هر گاه حال تلاوت قرآن و خواندن دعا داشتم، کدام را بخوانم؟
فرمود هر کدام را بخوانى خوب است. پس از اصرار زیاد سؤال کننده، مبنى بر ترجیح یکى، حضرت فرمود: دعا بخوان.
این در حالى است که مىدانیم قرآن مقدم بر دعاست، امّا دعا به ما مىفهماند امام معصوم که بنده خاص خداست و علم، قدرت و صفات او را دارد، چگونه خود را در برابر خدا کوچک مىبیند.
وقتى انسان خود را در برابر پروردگار کوچک دید، سرجاى خود مىنشیند و این همه «من من» نمىکند؛ نه شوهر براى زن؛ نه والدین براى فرزندان و نه هیچ کس براى هیچ کس تکبّر و تفاخرى ندارد و خود را بهتر و بالاتر از دیگران نمىبیند.
خداوند مىفرماید اگر بخواهید سینه جلو اندازید، خدا هم قوى و شدید العقاب است. وقتى کسى به خالق خود بىاعتنایى مىکند؛ به کسى که وجودش از اوست، نتیجهى این کارش، عقاب و عذاب است.
کسى که مال دیگرى است و از خود هیچ ندارد، نمىتواند ادعا کند چیزى دارد؛ نمىتواند بگوید: قلب، روح و بدنم مال خودم است؛ هر کار بخواهم مىکنم و هیچ کس نمىتواند مقابل من بایستد؛ نباید فکر کند مردم بندهى اویند. پادشاهان ستمگر و خلفاى اموى و عباسى خود را مالک مردم مىدانستند. آیا چنین کسانى سزاوار عقاب سخت پروردگار نیستند؟ حجاج بن یوسف در دل بیابان زندانى ساخته بود که سقف نداشت؛ زندانیان هیچ پناهى از سرما و گرما نداشتند و در عذاب بودند. خودش مىرفت از بالا به آنها نگاه مىکرد و وقتى صداى ضجه و نالهشان را مىشنید، مىگفت: «اِخسؤوا» (عبارتى که براى دور شدن سگ مىگویند). چنین کسى آیا کتک نمىخواهد؟ یزید، عبید الله بن زیاد، منصور داونیقى، متوکل و… همه این طور بودند. فرعون با این همه ظلمى که کرد؛ شکمهاى مادران را مىدرید و فرزندانشان را مىکشت، چنین کسى کى آدم مىشود که عذابش تمام شود؟
[1] ـ انفال، 50.
[2] ـ انفال، 51.
[3] ـ نساء، 40.