سوره انفال آیه ۴۹ | جلسه ۳۵
بسم ﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انفال آیه ۴۹ | یکشنبه ۱۳۹۵/۰۳/۰۹ | جلسه ۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال
اِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هوُلاءِ دینُهُمْ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ فَإنَّ اللهَ عَزیزٌ حَکیمٌ (49)
به یاد آور هنگامى که منافقان و کسانى که در دلشان مرض بود، گفتند: دینشان، آنان (مسلمانان) را مغرور کرد، حال آنکه هر کس بر خدا توکّل کند، خداوند عزیز و حکیم است.
اِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُون؛ صحبت درباره مسلمانان منافقى است که در جنگ بدر حاضر بودند، البته تعدادشان در آن زمان اندک بود و هنوز با هم جمع نشده بودند، امّا در جنگ احد زیاد شدند و براى خود حزبى تشکیل داده بودند.
آنان پیش خود یا بین هم مىگفتند: مسلمانان با این عِده و عُده در مقابل کفّار تاب مقاومت ندارند؛ آنان، هم از نظر تعداد و هم از نظر تجهیزات بر ایشان برترى دارند و براى آنها لقمهاى بیش نیستند.
وَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَض؛ کسانى که به تعبیر قرآن، در دل بیمارى داشتند، گروهى از تازه مسلمانان بودند که هنوز ایمان در دلشان رسوخ نکرده بود و ایمانشان سست بود. این احتمال هم وجود دارد که گروهى از مشرکان بوده باشند که مىخواستند مسلمان شوند، امّا ضعف داشته، از سران خود مىترسیدند؛ چه بسا به خاطر همین ترس در جنگ شرکت کرده بودند.
غَرَّ هوُلاءِ دینُهُم؛ به زعم منافقان و بیماردلان، مسلمین به دین خود مغرور شده بودند و دنیشان آنان را فریب داده بود.
وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ فَإنَّ اللهَ عَزیزٌ حَکیم؛ خداى تعالى پاسخ آنها را این گونه مىدهد که هر کس بر خدا توکّل کند، هم او یارىاش مىکند. او عزیز و حکیم است؛ یعنى هیچ کس نمىتواند بر او غلبه کند و کارهایش همه از سر حکمت است.
بنابراین صحبت از غرور و فریب نیست؛ مسلمانان، از آن رو که بر خدا توکّل دارند، حتّى با کمى نفرات و تجهیزات هم پیروز مىشوند؛ ]زیرا او بهترین مولا و بهترین وکیل است؛ (نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصیر)[[1]
(کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثیرَهً بِإذْنِ اللهِ)[2]
«چه بسا گروه اندکى به خواست خدا بر تعداد زیادى پیروز گشتهاند.»
آموزههاى آیه
در دوران دفاع مقدس، رزمندگان عزیز ما در مقابل صدامیانى قرار داشتند که به ظاهر مسلمان، امّا در حقیقت منافق بودند. پشت سر آنها هم کفّار غرب و شرق قرار داشتند، امّا به لطف خدا پیروز شدند و تا آنجا که اخلاص داشتند و توکّلشان بر خدا بود، پیشروى کردند.
ما هم امروز در برابر نفس خود و نفوسى که قصد اغواى ما را دارند، در جنگیم. با توکّل بر خدا مىتوان با نفس و همدست او یعنى شیطان غلبه کرد. هر کس بر خدا توکّل کند و دست از طلب خود نسبت به پروردگار بر ندارد، یقینآ خداوند کمکش مىکند و در هر مسألهاى که پیش مىآید، با کمک او مىتواند بر شیطان و نفس پیروز شود. هنگام مرگ هم خداى تعالى با عنایت خود، از شیاطین جنّى و انسى حفظش مىکند، ولى اگر کمک خدا نباشد، به تنهایى کارى از انسان ساخته نیست.
توکّل در لسان روایت
سَأَلَ النَّبِیُّ صلّى الله علیه و آله عَنْ جَبْرَئِیلَ؛ «مَا التَّوَکُّلُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟»
فَقَالَ: «العِلْمُ بِأَنَّ المَخْلُوقَ لا یَضُرُّ وَ لا یَنْفَعُ وَ لا یُعْطِی وَ لا یَمْنَعُ وَ اسْتِعْمَالُ الیَأسِ مِنَ الخَلْقِ فَإذَا کَانَ العَبْدُ کَذَلِکَ لَمْ یَعْمَلْ لاِحَدٍ سِوَى اللَّهِ وَ لَمْ یَرْجُ وَ لَمْ یَخَفْ سِوَى اللَّهِ وَ لَمْ یَطْمَعْ فِی أحَدٍ سِوَى اللَّهِ فَهَذَا هُوَ التَّوَکُّلُ»[3]
رسول خدا صلّى الله علیه و آله از جبرئیل پرسید: «توکّل بر خدا چیست؟»
پاسخ داد: «توکّل یعنى علم به اینکه مخلوق، نه زیان مىزند؛ نه سود مىرساند؛ نه عطا مىکند و نه منع مىنماید، همچنین توکّل، مأیوس شدن از مردم است. هر گاه بندهاى چنین شود، براى غیر خدا کار نمىکند؛ به غیر او امید نمىبندد؛ جز از او نمىترسد و در احدى غیر او طمع نمىکند، و این است معناى توکّل.»
مىدانیم که علم رسول خدا صلّى الله علیه و آله از جبرئیل و از همهى ملائک و انبیاء بیشتر است، امّا گاه به جهت مصالحى، چنین سؤال و جوابهایى نقل شده است.
این روایت عین حقیقت است و ضعف سند، خدشهاى به حقّانیّت آن وارد نمىکند.
منظور از علم در اینجا «علم توحید» است؛ یعنى فهم این حقیقت که مخلوق؛ اعم از انسان، حیوان و هر چیز دیگرى، سود و زیانى نمىرساند و عطا و منعى نمىکند.
سؤال: پس چگونه کسى مال کسى را مىبرد یا او را مىزند و یا برعکس، کمکش مىکند؛ خانه و وسایل برایش تهیه مىکند؟
جواب: عبارت «العلم» در ابتداى روایت، یعنى درک این مهم که تا خدا نخواهد، کارى از هیچ مخلوقى بر نمىآید؛ چراکه نفس، روح، قلب و همه چیز مخلوقات دست خداست و تا او نخواهد، احدى قادر به نفع و ضرر رساندن نیست. آن که به این علم رسیده، در همه حال راضى است؛ چراکه خدا را مىبیند و با او چون و چرا نمىکند.
«موحد» کسى است که به علم توحید رسیده است. چون طالب بود، خداوند چنین علمى به او داد؛ یعنى از خدا طلب داشت که بفهمد، او همه کارهاش است و چون بر طلب خود ایستاد، خداوند به او فهماند؛ حال اگر ضررى از کسى دید، ملتفت است که مخلوق کارهاى نیست، بلکه سببى است که خدا خواسته، و این، به نفع اوست؛ اگر به ظلم او را کتک زدند یا آبرویش را ریختند، مىداند این پیشآمد، براى این است که بفهمد در مقابل خدا کارهاى نیست؛ بنده است و باید خاضع باشد؛ «بوسه و دشنام را یک یک بده».
«دشنام» همین اتفاقات ناخوشآیند است؛ گاه جانورى او را نیش مىزند و گاه بشرى مىزند؛ همهى اینها «جند الله» (لشکریان خدا) هستند. تمام عالم جند الله است؛ تمام سلولهاى بدن و اعضا و جوارج، تحت امر خداست. شخص سالمى که مىبیند؛ راه مىرود؛ حرف مىزند و… یکباره مىافتد و همهى حواسش از کار مىافتد؛ مثل چوب خشک. خداست که چنین کرده و بد نکرده است. کسى این را بد مىداند که نفهمیده باشد. آن که ملتفت است روح و جسم و همه چیزش مال خداست، این اتفاقات را بد نمىداند. هنگامى هم که مىمیرد، نزد خدایى مىرود که از او آمد؛ (اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُون )[4] .
منصور داونیقى از امام صادق علیه السلام پرسید خدا پشه را براى چه خلق کرده است؟
حضرت جواب داد: براى اینکه دماغ زورگویان را به خاک بمالد.
نمرود هم خداوند به وسیله پشهها لشکریانش را متفرق ساخت و با یک پشه خود او را به درک واصل کرد. این سرانجام بشرى است که خود را همهکاره مىداند. در این میان من و تو چه کارهایم؟ هیچ!
آخر کار هم مرگ مىسد و حضرت عزرائیل به اذن الله تشریف مىآورد و جان شخص را مىگیرد. وقتى خدا بخواهد جانش را بگیرد، در هر حالى که باشد جان مىسپارد؛ تمام مىشود؛ هر جا مىخواهد باشد. خود حضرت عزرائیل هم کارهاى نیست؛ جند خداست.
در ادامه روایت، جبرئیل عرض مىکند: «اسْتِعْمَالُ الیَأسِ مِنَ الخَلْقِ» یعنى از مخلوق ناامید باشد. ناامیدى از خلق یعنى خدا را همه کاره خود ببیند و این حقیقت در جانش قرار بگیرد، امّا به گفتن و تلقین کردن نیست؛ باید از خدا خواست و بدون عنایت او امکانپذیر نیست.
امام صادق علیه السلام فرمود :
«العلمُ نُورٌ یَقذِفُهُ الله فى قَلبِ مَن یَشَاء أن یَهدِیَه»[5]
«علم نورى است که خداوند در قلب هر کس بخواهد هدایت کند، مىاندازد.»
این علم، علومى که مردم مىخوانند نیست؛ علم توحید است. علم توحید در سایه طلب حاصل مىشود؛ یعنى هر روز و هر ساعت بگوید: «خدا یا بده» و سر بزنگاه پشیمان نشود. به هر حال ناراحتىها از هر قسمى، در این راه پیش مىآید، امّا نباید پشیمان شود و رها کند. حافظ چه زیبا مىگوید :
فراق و وصل چه حاجت رضاى دوست طلب که حیف باشد از او غیر او تمنایى
مهم، رضاى خداست؛ ببین او چه مىخواهد، در طلب همان باش! نه اینکه انسان دعا نکند، البته باید دعا کرد، ولى آخر کار بگوید «هر چه صلاح توست». چون او فرموده، دعا مىکنیم؛ سلامتى، شفا، رفع گرفتارى و چیزهاى دیگر مىخواهیم، اگر پذیرفت و عنایت کرد، شکر؛ اگر هم نکرد، شکر. ما که هستیم؛ چه کارهایم؟ از مخلوق، هیچ کارى بر نمىآید. اگر همه دست به دست هم دهند تا کارى کنند، اگر خدا نخواهد، نمىشود.
در قسمت آخر روایت هم علامات توکّل را بیان مىکند؛ اول: «لَمْ یَعْمَلْ لاِحَدٍ سِوَى اللَّه» فقط براى خدا کار مىکند. اگر کارش خوب بود و از او تعریف کردند، خدا را مىبیند.
نشانههاى دیگر توکّل این است که نه به کسى غیر خدا امید دارد؛ نه از کسى غیر او مىترسد و نه طمعى در احدى جز او دارد.
صحبت از جبر نیست؛ صحبت از توجّه به خداى تعالى است؛ یعنى در عین حالى که همه مختارند، سرِ بند دست کس دیگرى است.
«لا جَبْرَ وَ لا تَفْوِیضَ وَ لَکِنْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْن»[6]
«نه جبر محض است و نه واگذار شدن به خود، بلکه چیزى بین این دو است.»
بنابراین توکّل بر خدا، گفتن یک لفظ نیست؛ مقدماتى دارد. هزار بار هم اگر بگوید «تَوَکّلتُ عَلَى الله» تا آن فهم نیاید، فایدهاى ندارد. این فهم خیلى طول مىکشد، ولى عنایت پروردگار است؛ گنج است.
به قول حضرت آیت الله العظمى نجابت: نقل بهشت رفتن و میوه خوردن و بغل گرفتن حور العین نیست. ایشان مىفرمودند: لذّتى که انسان از علم توحید و از معرفت خداى تعالى مىبرد، بهشت خلقکن است؛ یعنى شخص به جایى مىرسد که بهشت مىبخشد و صاحب صفت «غنى» مىشود.
هر کس در هر شغلى است، باید این طلب را از خدا داشته باشد. این منافاتى با کار و زندگى انسان ندارد. حیف است عمر بگذرد و این طلب را نداشته باشد. باید شبانه روز بگوید: «ربّ زدنى علما» یعنى خدایا علم توحید به من بده؛ محبّت و عشق خود را به من عطا کن، و البته پاى طلب خود بایستد و در پیش آمدها، فرار نکند.
[1]ـ انفال، 40.
[2]ـ بقره، 249.
[3]ـ بحارالأنوار، 68، 138.
[4]ـ بقره، 156.
[5]ـ مصباح الشریعه، 16.
[6]ـ کافى، 1، 160.