سوره انفال آیه ۴۸ | جلسه ۳۴
بسم ﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انفال آیه ۴۸ | چهارشنبه ۱۳۹۵/۰۳/۰۵ | جلسه ۳۴ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال
وَ اِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النّاسِ وَ اِنّی جارٌ لَکُمْ فَلَمّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ وَ قالَ اِنّی بَریءٌ مِنْکُمْ اِنّی أرى ما لا تَرَوْنَ اِنّی أخافُ اللهَ وَ اللهُ شَدیدُ الْعِقابِ (۴۸)
یاد کن هنگامى را که شیطان کارهاى آنان را در نظرشان زینت داد و گفت: امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نخواهد شد و من پناهگاه شمایم. پس هنگامى که دو گروه یکدیگر را دیدند، شیطان به عقب برگشت و گفت: من از شما بیزارم؛ من چیزى مىبینم که شما نمىبینید. من از خدا مىترسم و خدا سخت کیفر است.
هنگامى که قریش مىخواست براى جنگ بدر حرکت کند، متذکر شد که میان آنها و بنى بکر بن عبد مناف بن کنانه، جنگ است و مىخواست از حرکت منصرف شود. شیطان با لشکریان خود بصورت سراقه بن مالک که از اشراف کنانه بود، نزد آنها آمد و گفت: «امروز هیچ کس بر شما پیروز نمىشود. من شما را از کنانه حفظ مىکنم و شما در پناه من هستید». امّا همین که دید فرشتگان از آسمان نازل مىشوند و دانست که تاب مقاومت ندارد، عقبنشینى کرد.
برخى گویند: شیطان در صف مشرکین، دست حارث بن هشام را گرفته بود و عقب نشینى کرد.
حارث گفت: سراقه، کجا مىروى؟
گفت: من چیزهایى مىبینم که شما نمىبینید.
حارث گفت: چیزى جز واماندههاى یثرب نمىنگرم. در این هنگام محکم به سینه حارث زد و فرار کرد و سپاهیان شکست خوردند.
هنگامى که به مکه بازگشتند، گفتند: سراقه مردم را شکست داد. هنگامى که این خبر بگوش سراقه رسید، گفت: من از حرکت شما مطلع نبودم، چه رسد به اینکه از شکست شما مطلع باشم.
گفتند: تو در فلان روز نزد ما آمدى. ولى او قسم خورد که نیامده است. هنگامى که مسلمان شدند، فهمیدند که او، شیطان بوده است.[1]
شیطان از جن است. جنّیان از آتش خلق شدهاند و مىتوانند به هر شکلى درآیند. برخى مسلمان و برخى کافرند.
شیطان وقتى ملائکه را دید، گمان کرد مهلتش تمام شده و موقع عذاب رسیده است؛ لذا گفت: «اِنّی أخافُ الله» امّا ترس او از خدا، بخاطر جهنّمى شدنش بود، وگرنه به راستى خوف خدا در دلش نبود.
ریشه شیطان از «شَطَنَ» است یعنى «بَعُدَ من الخیر» (دور از خیر) نام او 68 بار در قرآن آمده است. آن پلید، مظهر خیانت، شقاوت، عداوت و همهى صفات ناپسند است؛ لذا هر کس داراى یکى از این صفات باشد، شیطان خوانده مىشود؛ یعنى هیچ خیر و صلاحى در او نیست یا بسیار کم است.
تنها کارى که از شیطان برمىآید، وسوسه است و هیچ تسلطى بر بندگان خدا ندارد. انسانها را به گناه دعوت مىکند و با وعده توبه، آنها را فریب مىدهد، امّا توبه را عقب مىاندازد و با امروز و فردا کردن، وقت را مىکشد. اینکه شخص گنهکار در آینده موفق به توبه شود یا خیر، معلوم نیست، امّا تکرار اطاعت از شیطان، زحمات زیادى براى انسان در پى دارد. در مقابل، مؤمن همیشه از شرّ او به خدا پناه مىبرد و هنگام وسوسهگرى او، خدا را یاد کرده، متوجّه پروردگار خویش مىشود
کار شیطان زینت دادن معصیت در چشم انسان است. گاهى حقیقت را وارونه نشان مىدهد؛ مثلا ظلم را عین عدالت معرفى مىکند و افراد را با توجیهات مختلف مىفریبد تا ظلم کنند. معمولا کسانى گول خدعهى او را مىخورند که اشکالى در کارشان باشد؛ یا ریاست طلبند؛ یا حبّ مال در دل دارند؛ یا در پى شهوتند و یا… نفس غیر مهذب نیز در این میان کمککار شیطان مىشود و روح و عقل را کنار مىزند. از آن سو، ملائکه انسان را کمک و ارشاد مىکنند، امّا در نهایت اختیار با خود انسان است که چه تصمیمى بگیرد. اگر شیطان بر انسان غالب شود، دیگر او را رها نمىکند و تا آنجا پیش مىرود که دین و ایمان شخص را مىگیرد. وسوسههایش را پشت سر هم مىفرستد و همین که راه نفوذى پیدا کرد، دیگر رها نمىکند.
همهى اینها به این باز مىگردد که آدمى نمىخواهد خود را مهذب کند؛ یعنى مىداند که داراى صفات بدى است؛ بخل و کینه دارد؛ حسود و ریاستطلب است و حبّ دنیا در دلش ریشه دوانده، امّا نمىخواهد آنها را زائل و تبدیل به صفات خوب کند. چون بناى تهذیب نداشته، از هر صفت بدى، شاخه و شعبهاى در دل دارد.
کتاب «معراج السعاده» اثر ملا احمد نراقى، درباره هر یک از این صفات ناپسند، توضیحات کامل و خوبى آورده است و از هر کدام آنها اعمالى را بیرون آورده است. مطالعه آن به همهى دوستان سفارش مىشود. جناب نراقى هم در زمینه عرفان و هم در اخلاق، بسیار محترم و موثقند.
آیا شیطان گماشتهى پروردگار است؟
به طور قطع شیطان از طرف پروردگار مأمور فریب مردم نشده است. او نیز به اختیار خود شیطان بودن را برگزید. ابتدا در میان ملائکه بود و طبق فرمایش امیر المؤمنین، شش هزار سال خدا را عبادت کرد. با اینکه جن بود، نزد ملائکه محترم شمرده مىشد، بطور که آنها را وعظ مىکرد.
این بود تا امتحان پیش آمد؛ خداوند جسم آدم را از گِل آفرید و به فرشتگان دستور داد بر او سجده کنند. همه سجده کردند، جز شیطان. گفت: من از آدم بهترم؛ چون خلقت من از آتش و خلقت او از گل است.
این منحصر به شیطان نیست؛ نفس غیر مهذّب همین طور است و گاه حتّى به خداى تعالى طعنه مىزند. اگر خواستههایش برآورده نشد، از دست خدا خشمگین مىشود و اعتراض به او مىکند.
بعداز تمرد از دستور خدا، از درگاه الهى رانده شد. اگر قرار است بنده خدا باشى، باید اطاعت کنی. اگر هم خودت مستقل هستى، اینجا جایى ندارى؛ مطرودى.
گفت: خدایا من شش هزار سال عبادت کردم اجر عبادتهایم چه مىشود؟
خدا فرمود: چه مىخواهى؟
گفت: مىخواهم بتوانم فرزندان این آدم را وسوسه کنم تا بندگانت کم شوند.
بسیارند آدمیانى که مثل شیطان و بدتر از اویند؛ فرعون همهى تلاش خود را کرد تا مردم را از راه خدا باز دارد. خداوند به شیطان مهلت داد، امّا فقط اجازه وسوسهگرى یافت. از آن طرف فرمود: «تو بر بندگان من که ایمان آوردند و بر من توکّل کردند سلطهاى ندارى.»
(اِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ )[2]
«او بر کسانى که ایمان آوردهاند و بر پروردگارشان توکّل مىکنند، تسلطى ندارد.»
«توکّل» مخصوص اینجاست؛ یعنى انسان خدا را وکیل خود قرار دهد تا او را از شیطان و نفس حفظ کند و واقعآ هم راست بگوید؛ یعنى به محض آنکه وسوسه شیطان آغاز شد، از خدا کمک بخواهد و به راستى خود را به او بسپارد؛ در این صورت قطعآ خدا کمک مىکند.
توکّل این نیست که بگوید: «خدایا کمکم کن» امّا باز دنبال خیالات خویش و وسوسههاى شیطان برود. بنابراین شیطان سلطهاى بر انسان ندارد، این خود انسان است که او را راه مىدهد.
روایتى از مولا على علیه السلام
مولا على علیه السلام مىفرماید :
«اُوصِیکُمْ بِخَمْسٍ لَو ضَرَبْتُمْ اِلَیهَا آباطَ الإبِلِ لَکانَتْ لِذَلِکَ أهلا : لا یَرجُوَنَّ أحَدٌ مِنْکُمْ اِلّا رَبَّهُ وَ لا یَخَافَنَّ اِلّا ذَنْبَهُ وَ لا یَسْتَحِیَنَّ أحَدٌ مِنْکُمْ اِذَا سُئِلَ عَمَّا لا یَعْلَمُ أنْ یَقُولَ لا أعْلَمُ وَ لا یَسْتَحِیَنَّ أحَدٌ اِذَا لَمْ یَعْلَمِ الشَّیْءَ أنْ یَتَعَلَّمَهُ وَ عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ فَإنَّ الصَّبْرَ مِنَ الإیمَانِ کَالرَّأسِ مِنَ الجَسَدِ وَ لا خَیرَ فِی جَسَدٍ لا رَأسَ مَعَهُ وَ لا فِی اِیمَانٍ لا صَبْرَ مَعَه»[3]
«شما را به پنج چیز وصیت مىکنم که اگر براى یافتنش، مشقت سفرى سخت را تحمّل کنید، سزاوار است: احدى از شما جز به پروردگارش امید نبندد و جز از گناهش نترسد، و از گفتن «نمىدانم» هنگام سؤال شدن از چیزى که نمىداند، حیا نکند، و از آموختن چیزى که نمىداند، شرم نکند و بر شما باد به «صبر» که صبر براى ایمان، مانند سر براى بدن است؛ در بدنى که سر نیست، خیرى نیست، و ایمانى که صبر ندارد، خیر ندارد.»
خوب است اگر به تنهایى یا با هم بر این روایت فکر کنید و آنچه به ذهنتان مىرسد، براى خود یادداشت کنید.
لا یَرجُوَنَّ أحَدٌ مِنْکُمْ اِلّا رَبَّه؛ منظور از اینکه امیدتان فقط به خدا باشد، این نیست که در پى کار نروید و از وسایل و اسباب کمک نگیرید، بلکه یعنى هر کارى مىکنید و از هر سببى کمک مىگیرید، بدانید که ریشهى همهى اینها دست خداست؛ سبب هر مسببى و اثر هر مؤثرى، خداست. اگر انسان فقط به اسباب چسبید و خدا را فراموش کرد، اسیر وسوسه شیطان مىشود که مىگوید: «خدا سرجاى خود، فلانى و فلان چیز هم سر جاى خود» یا مىگوید «آدم باید دنبال کار برود؛ دنبال این و آن برود.»
وَ لا یَخَافَنَّ اِلّا ذَنْبَه؛ مگر نه این است که باید از خدا ترسید یا در روایت است که مؤمن همیشه بین خوف و رجاست؛ پس چرا مىفرماید: فقط از گناهش بترسد؟ زیرا عقاب خدا براى گنهکاران است. خداى تعالى به انسان مهربان است، امّا گناه، او را از خدا جدا مىکند و در نتیجه خود را همه کاره مىبیند.
یا مىگوید: «گناه مىکنیم و خدا مىبخشد» یا مىگوید: «تا جوانى، جوانى کن، وقتى پیر شدى توبه مىکنى». اینها وسوسه شیطان است. از حربههاى آن پلید این است که گناه را در چشم انسان سبک مىشمارد و قبح آن را مىشکند.
وَ لا یَسْتَحِیَنَّ أحَدٌ مِنْکُمْ اِذَا سُئِلَ عَمَّا لا یَعْلَمُ أنْ یَقُولَ لا أعْلَم؛ سوم سفارش امیر المؤمنین این است که اگر از چیزى که نمىداند، سؤال شد، بگوید: نمىدانم
گفتن «نمىدانم» شکستن نفس است. قرار نیست کسى همه چیز را بداند. در هر رشتهاى مسائلى وجود دارد که حتّى خبرگان آن نیز آنها را نمىدانند.
وَ لا یَسْتَحِیَنَّ أحَدٌ اِذَا لَمْ یَعْلَمِ الشَّیْءَ أنْ یَتَعَلَّمَه؛ وقتى چیزى را نمىدانید، دو زانو نزد استاد بنشینید یا به کتاب رجوع کنید و بیاموزید.
[1]ـ مجمع البیان، 4، 84.
[2]ـ نحل، 99.
[3]ـ نهج البلاغه، حکمت 82.