سوره انفال آیه ۴۲ | جلسه ۲۹
بسم ﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انفال آیه ۴۲ | یکشنبه ۱۳۹۵/۰۲/۱۹ | جلسه ۲۹ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال
اِذْ أنْتُمْ بِالْعُدْوَهِ الدُّنْیا وَ هُمْ بِالْعُدْوَهِ الْقُصْوى وَ الرَّکْبُ أسْفَلَ مِنْکُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْمیعادِ وَ لکِنْ لِیَقْضِیَ اللهُ أمْرآ کانَ مَفْعُولا لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَهٍ وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَهٍ وَ اِنَّ اللهَ لَسَمیعٌ عَلیمٌ (42)
یاد آور هنگامى که شما در دامنه پایینتر بودید و آنها در دامنه بالاتر بودند و کاروان تجارى قریش از شما پایینتر بود و اگر براى جنگ با دشمن با هم قرارى مىگذاشتید، در آن خلاف وعده مىکردید، لکن اینها همه براى این بود که خدا کارى را که انجام شدنى بود، انجام دهد تا هر کس هلاک مىشود از روى دلیل روشن باشد و هر کس زنده مىماند نیز از روى دلیل روشن، و خدا شنوا و داناست.
یادآورى جنگ بدر
به رسول خدا صلّى الله علیه و آله گزارش رسید که ابوسفیان با کاروان تجارى قریش از شام به مکه مىرود. به امر خدا گروهى از مسلمانان براى توقیف کاروان از مدینه خارج شدند. از آن طرف ابوسفیان که این امر را پیشبینى مىکرد، کسى را به مکه فرستاد و جنگجویان قریش را به حمایت طلبید. خود نیز مسیرش را منحرف کرد تا با مسلمانان روبرو نشود. از مکه هزار نفر با ساز و برگ کامل جنگى و تدارکات لازم حرکت کردند، در حالى که مسلمانان براى جنگ نیامده بودند و آمادگى جنگى نداشتند، حتّى غذاى کافى برنداشته بودند.
اِذْ أنْتُمْ بِالْعُدْوَهِ الدُّنْیا وَ هُمْ بِالْعُدْوَهِ الْقُصْوى؛ دو سپاه نزدیکى چاههاى بدر با یکدیگر ملاقات کردند، در حالى که مسلمانان در پاییندست بودند و زیرپاشان رمل بود ـ که بخاطر نرمى، براى جنگ مناسب نبود ـ امّا کفّار در سمت بالادست موضع گرفتند و زیر پایشان خاک سفت بود. ابوسفیان نیز قافلهاش را پشت سپاه مکه مستقر کرد تا کفّار براى حفظ اموالشان هم که شده، فرار نکنند. «وَ الرَّکْبُ أسْفَلَ مِنْکُم».
وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْمیعاد؛ وضع میدان جنگ طورى سخت بود که حتّى اگر مسلمانان براى جنگ هم آمده بودند و بر این کار عهد بسته بودند، وقتى آن وضعیت را مىدیدند، عهد خود را مىشکستند و منصرف مىشدند؛ چون هم پایینتر از کفّار قرار داشتند، هم زیر پایشان سست بود و هم از نظر نفرات و تجهیزات بسیار کمتر از کفّار بودند، امّا باید این جنگ مىشد.
وَ لکِنْ لِیَقْضِیَ اللهُ أمْرآ کانَ مَفْعُولا؛ خداوند اراده کرده بود با تحقق یک امر غیر عادى، حق را آشکار سازد. به حساب عادى شکست مسلمانان حتمى بود، امّا خداوند ابتدا خواب را بر آنان مسلط ساخت تا آرامش یابند. پس از آن باران فرستاد تا رملهاى زیرپایشان محکم شود، در عوض زیر پاى کفّار گِل شد، بطورى که در آن گیر مىافتادند. مهمتر از همه، ملائکهى نشاندار به یارى مسلمانان فرستاد که افراد هر دو سپاه آنها را مىدیدند.
خواست خدا این بود که حق را براى هر دو طرف آشکار کند تا هم شک و شبههى مسلمانان برطرف شود و هم حجت بر مشرکان تمام گردد؛ چراکه برخى از آنها هنگام خروج از مکه از خدا خواسته بودند پیروزى را نصیب گروهى کند که بر حق هستند ـ جالب اینکه کفّار خدا را قبول داشتند، امّا با رسول او مىجنگیدند ـ در جنگ بدر، هفتاد نفر از مشرکان کشته و هفتاد نفر اسیر شدند و با پیروزى قاطع مسلمانان، حق آشکار و حجت بر همه تمام شد.
لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَهٍ وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَه؛ این یک قاعده کلى است که هم در امور ظاهرى و هم در امور معنوى و باطنى جارى است؛ هر کس مىخواهد هلاک شود، باید از روى دلیل روشن هلاک شود و هر کس مىخواهد زنده شود و زندگى ظاهرى و باطنى یابد، باید از روى دلیل و بیّنه راه خود را انتخاب کند.
در امور ظاهرى و در باب قضاوت، باید از روى دلیل محکم و قطعى کسى را اعدام یا آزاد کنند؛ پس اگر قرار است طبق موازین شرع کسى را قصاص کنند، باید دو شاهد عادل که خود شاهد صحنه قتل بودهاند، شهادت دهند یا خود قاتل دو مرتبه اعتراف کند. در این صورت مىتوان قاتل را قصاص کرد.
از نظر معنوى، اگر کسى گمراهى و شقاوت را برگزید و خواست تیرهبخت شود، باید حجت بر او تمام شود؛ یعنى نشانههاى خدا برایش بیاید و هدایت از درون و برون به گوشش برسد تا با اختیار خود راه شقاوت و تیرهبختى را انتخاب کند و هلاک شود.
گاه انسان از سر نادانى مىگوید: اگر خدا وجود دارد و پیامبر و قرآن حق است، چرا وضع من خوب نیست؛ چرا پول، خانه، زن، زندگى و هیچ چیز ندارم؟ یا مىگوید: چرا فلانى که اهل نماز و روزه نیست یا کافر است، وضعش خوب است و من هیچ چیز ندارم؟
خداوند پاسخ این افراد را مىدهد و مىفرماید: خوب بودن وضع مادى و پولدارى، دلیل خوبى یا بدى اشخاص نیست. ممکن است کسى همه چیزش روبراه باشد؛ در دنیا همه چیز داشته باشد، حتّى نماز بخواند و روزه بگیرد، امّا عاقبت به خیر نشود؛ زیرا درونش از محبّت خدا خالى است و به همین زندگى دنیا چسبیده.
امام خمینى ره این حکایت را نقل مىکرد: شخص تاجرى، اهل نماز و روزه بود و زندگى خوبى داشت، امّا هنگام مرگ گفت : ظلمى که خدا به من کرده، به هیچ کس نکرده است؛ براى اینکه حالا که فرزندانم بزرگ شدهاند و مىخواهم از دیدن آنها لذّت ببرم، خدا مىخواهد مرا ببرد.
این یعنى در دلش، محبّت اولاد بیشتر از محبّت خدا و پیامبر است. خداوند در سوره توبه مىفرماید :
(قُلْ اِنْ کانَ آباوُکُمْ وَ أبْناوُکُمْ وَ اِخْوانُکُمْ وَ أزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أحَبَّ اِلَیْکُمْ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِیَ اللهُ بِأمْرِهِ وَ اللهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ )[1]
«بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و بستگانتان و اموالى که بدست آوردهاید و تجارتى که از کسادى آن بیم دارید و خانههاى دلخواهتان، در نظر شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه خدا محبوبتر است، منتظر باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند و خدا فاسقان را هدایت نمىکند.»
بنابراین داشتن دنیا معیار نیست؛ معیار این است که محبّت انسان به چیست؟ اگر کسى در دلش محبّت خدا، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام باشد و این محبّت بر دنیا بچربد، عاقبت به خیر مىشود، ولى اگر غیر این باشد، عاقبت به شرّ است. بیّنهاى که مىشود با آن خود را شناخت همین است.
برخى مىگویند: اگر خدا مرا دوست داشت، این همه گرفتارى و بلا بر سرم نمىآورد.
به چنین کسى باید گفت: آنچه نزد تو از همه بیشتر اهمیّت دارد، چیست؟ آیا پول، خانه و سلامتى نزد تو مهمتر است یا خدا؟ اگر معیار دوستىِ خدا را این چیزها قرار دادهاى، هم اشتباه کردهاى و هم معلوم نیست عاقبت به خیر شوى یا نه.
باید اول معیار خود را مشخص کنى! معیار دوستى خدا براى تو و دوستى تو براى خدا چیست؟ آیا معیار دوستى خدا؛ پول، مقام فرزند و دنیاست؟ قرآن این نظریه را رد کرده، مىفرماید :
(إنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَهٌ )[2] «اموال و فرزندانتان اسباب آزمایش شما هستند.»
(اعْلَمُوا أنَّمَا الْحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَهٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الاْمْوالِ وَ الاْوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أعْجَبَ الْکُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرّآ ثُمَّ یَکُونُ حُطامآ وَ فِی اْلآخِرَهِ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَغْفِرَهٌ مِنَ اللهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا اِلّا مَتاعُ الْغُرُورِ)[3] «و بدانید که زندگانى دنیا، بازى و سرگرمى و آراستگى و فخرفروشى میان شما و زیادهخواهى در اموال و اولاد است؛ مانند بارانى که گیاهانش کشاورزان را به شگفتى مىآورد، سپس خشک شود و آن را زرد بینى و سپس تبدیل به خاشاک شود و در آخرت عذابى سخت (یا) آمرزش و خشنودى پروردگار است و زندگى دنیا جز متاع فریبنده نیست.»
اگر قرار باشد معیار دوستى خدا، سلامت تن و بلا ندیدن باشد، پس خدا، مولا على علیه السلام را دوست نمىداشت؛ چون فرمود : «25 سال خار در چشم و استخوان در گلو داشتم.» امام حسین علیه السلام را دوست نمىداشت که در یک روز آن همه مصیبت برایش رقم زد. کدام امام گرفتار سختى و بلا نشد؟ امام رضا علیه السلام با آنکه ولى عهد بود، گفت: «خدایا اگر مرگ من در راحتى من است مرگم را برسان!» این ولایت عهدى از هر زندانى براى ایشان بدتر بود.
بنابراین باید دید آنچه خدا مىدهد یا نمىدهد، بر حسب دوست داشتن است یا نداشتن؟ براى این کار باید به قلب خود رجوع کرد! اول ببین خودت چقدر خدا را دوست مىدارى؟ آیا او را بیشتر از دنیا و تعلقات آن دوست مىدارى؟ خدا هم همان قدر دوستت مىدارد. «أنا عِندَ حُسنَ ظنِّ عَبدىَ المؤمن»
اگر خدا را بیشتر از دنیا دوست داشتى، خدا عنایتهاى دیگرى به تو مىکند، لکن این عنایتها بر حسب «دوستى» است؛ هر چه دوستى انسان بیشتر باشد، باید آماده سختىهایى باشد. اگر کسى بگوید من طاقت ندارم، به اندازه طاقتش ناراحتى و سختى مىبیند.
برخى هم مىخواهند خوش باشند، مىگویند: نمازم را مىخوانم؛ روزهام را مىگیرم، امّا مىخواهم خوش باشم.
خدا هم ممکن است بفرماید این دنیا جاى خوشى نیست.
مىگوید: پس چطور فلان کس این قدر خوش است؟ فلان پولدار این همه خوش است؟
اى بیچاره تو خبر ندارى که او چقدر زجر مىکشد و در چه ناراحتىهایى است! وقتى هم یاد مرگ مىافتد، دنیا برایش تنگ مىشود.
پس این نیست که گمان کنید هر کس در این دنیا مال و مقامى داشته باشد، دل خوش و راحت است. راحتى و آرامش در یاد خداست؛
(ألا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ )[4] «آگاه باشید که یاد خدا آرامبخش دلهاست.»
اگر دلت را به خدا وصل کردى، همیشه آرامش دارى و تا حدى مىرسى که اگر از آسمان و زمین سنگ ببارد، برایت زیباست؛
گر سنگ بارد در کوى آن ماه گردن نهادیم الحکم لله
این براى آنهاست که هدفى جز خداى تعالى ندارند و در این راه، بلاها برایشان لذّت است؛ مثل گل و بلبل زیباست؛ به همین جهت حضرت زین العابدین علیه السلام به خداى تعالى عرض مىکند :
«الَهِی لَو قَرَنْتَنِی بِالأصْفَادِ وَ مَنَعْتَنِی سَیْبَکَ مِنْ بَیْنِ الأشْهَادِ وَ دَلَلْتَ عَلَى فَضَائِحِی عُیُونَ الْعِبَادِ وَ أمَرْتَ بِی اِلَى النَّارِ وَ حُلْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ الأبْرَارِ مَا قَطَعْتُ رَجَائِی مِنْکَ وَ مَا صَرَفْتُ تَأمِیلِی لِلعَفْوِ عَنْکَ وَ لاَ خَرَجَ حُبُّکَ مِنْ قَلْبِی»[5] «اى خدا! اگر گردنم را به زنجیرهاى قهرت ببندى و عطایت را از میان همهى خلق، از من منع کنى و رسوائىهایم را در چشم بندگانت عیان سازى و فرمان دهى مرا به آتش دوزخ کشند و میان من و نیکان جدایى افکنى، باز هرگز رشته امیدم از تو قطع نخواهد شد و از امیدى که به عفو و بخششت دارم، منصرف نمىشوم و محبّتت از دلم بیرون نمىرود.»
بنابراین خداى تعالى همه چیز را در همین دنیا براى انسان واضح مىکند که آیا عاقبت به خیر مىشود یا خیر؛ آیا هلاک مىشوى یا زنده هستى؟ انسانى یا حیوان؟
[1]ـ توبه، 24.
[2]ـ تغابن، 15.
[3]ـ حدید، 20.
[4]ـ رعد، 28.
[5]ـ دعاى ابوحمزه ثمالى.