سوره انفال آیه ۳۷ | جلسه ۲۵
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انفال آیه ۳۷ | یکشنبه ۱۳۹۵/۰۱/۲۹ | جلسه ۲۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال
لِیَمیزَ اللهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ یَجْعَلَ الْخَبیثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمیعآ فَیَجْعَلَهُ فی جَهَنَّمَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (37)
تا خدا ناپاک و پاک را از هم جدا کند و ناپاکان را روى هم گذاشته، همه را انباشته کند و در دوزخ اندازد. آنان همه زیانکارند.
لِیَمیزَ اللهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ؛ سنّت خدا بر این است که ناپاک و پاک را از هم جدا کند.
افراد خبیثى که از ابتدا بودهاند و از این به بعد هم خواهند بود، براى بقاى خود به هر جنایتى دست مىزنند. فرعون پسران بسیارى را سر برید تا حضرت موسى متولد نشود و تاج و تخت او را سرنگون نکند. امّا کسانى مثل فرعون و همهى خبیثان عالم از ابتدا خبیث بودند یا بعد چنین شدند؟
بارها گفتهایم که خداى تعالى همه را خوب آفریده است. وقتى فرعون از جناب موسى پرسید: خداى شما کیست؟ فرمود :(رَبُّنَا الَّذی أعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى )[1]
«پروردگار ما کسى است که خلقت هر چیزى را به او ارزانى داشته، سپس هدایتش کرده است.»
یعنى خداوند آنچه را که لازمهى حیات و بقاء هر موجودى است، به او بخشیده است؛ به عنوان مثال زنبور عسل باید بتواند پرواز کند؛ از شیره گلهاى مناسب بنوشد و عسل بدهد. همهى اینها هدایت تکوینى پروردگار است که همراه خلقت او، به او داده شده است.
مورچه، با شکل عجیب زندگى اجتماعى و نیروى حمل بارهاى سنگینتر از خود؛ با این جثه سبک و آن مغز کوچک، داراى دستگاههاى عجیب و بهرهمند از علم زندگى است. این هدایت پروردگار براى مورچه است.
مغز انسان چنان آفریده شده است که به هر شغلى وارد شود یا هر علمى بیاموزد، مىتواند بر حسب استعدادهایى که دارد، پیشرفتهاى چشمگیر کند. از این بالاتر، خداى تعالى براى رسیدن بشر به هدفى که براى آن خلق شده؛ یعنى تقرّب به او، استعدادها و توانایىهاى فوق العادهاى از نظر ظاهرى و معنوى در روح او قرار داده است که آنها را مىشناسد.
هر کسى خداى خود را مىشناسد و در مواقع حساس و گرفتارىهاى سخت به خوبى مىفهمد خالقى دارد که او را از نطفه آفریده است؛ از آن زمان تا امروز و از این به بعد او را تدبیر مىکند و اگر بخواهد خداوند او را متوجّه خود مىکند؛
(اِنّا خَلَقْنَا الاْنْسانَ مِنْ نُطْفَهٍ أمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعآ بَصیرآ)[2] «ما انسان را از نطفهاى مختلط آفریدیم. او را مىآزماییم؛ از این رو شنوا و بینایش گرداندیم.»
نه فقظ چشم و گوش ظاهرى، بلکه از نظر معنوى نیز بینا و شنوایش ساخت.
(اِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ اِمّا شاکِرآ وَ اِمّا کَفُورآ)[3] «ما راه را به او نشان دادیم؛ خواه سپاسگزار باشد و خواه ناسپاس.»
خداوند، هم راه هدایت باطنى را به انسان نشان داد و هم روش زندگى مادى را؛ در این میان، یکى راه راست و زندگى سالم را در پیش مىگیرد و یکى به انحراف مىرود.
بنابراین خداى تعالى از ابتدا کسى را بد خلق نکرده، برایش عاقبت به شرّى تقدیر نفرموده است. این طرز فکر، هم تهمت به خدا و هم ناامید کردن خویش است. در آیات مختلف قرآن به این مطلب تصریح شده که خداوند همه را خوب آفریده و به خوبىها هدایت کرده است، لکن اختیار با خود انسان است. در واقع خداوند خواسته بشر مختار باشد و با اختیار خود خوب و بد را انتخاب کند.
(وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها * فَألْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها)[4] «سوگند به نفس آدمى و آن که او را نظام بخشید * و شرّ و خیرش را به او الهام کرد.»
معناى (لا اِکْراهَ فِی الدِّینِ )[5] همین است؛ یعنى انسان اجبارى در پذیرش دین ندارد؛ چراکه رشد و غىّ (هدایت و گمراهى) برایش واضح شده است و باید با اختیار خود هدایت و رشد را انتخاب کند.
هر کس آنچه را خدا به او فهمانده، دنبال کند، هدایت مىشود و بر هدایتش افزوده مىشود؛ در نتیجه بخاطر پیگیرى تکالیف الهى، هر روز و هر ماه و هر سال تغییرات فراوانى در خود احساس مىکند و مىفهمد با گذشتهاش زمین تا آسمان فرق کرده است؛ تا پیش از این وقتى کسى چیزى مىگفت، خیلى زود خشمگین مىشد و تحمّل هیچ حرفى را نداشت، ولى اکنون اگر هزار حرف نابجا بشنود، برایش مهم نیست؛ گویى پشهاى بر صورتش نشسته و پریده است. این به خاطر مجاهده با نفس و حرف شنوى از خدا و اولیاى اوست.
ابتدا بسیار بخیل بود، ولى امروز بر اثر مجاهده و مبارزه با نفس، اگر همهى دنیا را داشته باشد و بدهد، برایش سخت نیست. این یعنى «انسان» شده است و به تدریج به سوى «انسان کامل» شدن پیش مىرود.
این مىشود «طیّب» یعنى درونش از همهى صفات بد؛ مثل بخل، کینه، تکبّر، سوء ظنّ و غیره پاک است و در عمل، مشرک نیست؛ یعنى چیزى را شریک خدا قرار نمىدهد؛ چراکه همه را مانند خود ضعیف مىداند. ابتدا متوجّه ضعف خودش در برابر خدا شد؛ دید که اگر قدرتى دارد، خدا به او داده است و باید با این قدرت، راه خوب برود؛ اگر علمى دارد، از خداست و باید آن را در راه خوب استفاده کند. به همین ترتیب هر هنرى دارد، از خدا مىبیند. چنین کسى نه خود و نه دیگرى را شریک خدا قرار نمىدهد؛ همه را در برابر او ضعیف مىداند و متوجّه است که هر کس هر هنر و فنى دارد، از خداست؛ این معناى طیّب است.
در مقابل، گروهى نیز نخواستند راه راست را انتخاب کنند؛ وقتى مىگویى: حرف خدا را بشنو؛ از قرآن اطاعت کن و نماز بخوان، مىگویند: اینها اگر خوب است، براى خودت. اگر قدرت و ثروتى پیدا کردند، گمان مىکنند همیشه صاحب آن خواهند بود و نیازى به خدا ندارند.
چنین کسى نمىخواهد بنده خدا شود؛ خدا هم به او اختیار داده است. در عین حال راهنمایىاش مىکند و گاه و بىگاه تذکرش مىدهد؛ از درون، به وسیله وجدان و از بیرون به وسیله افراد مختلف، حق را به او مىفهماند، امّا او خود را به کارهایى مشغول مىکند تا تذکرات و توجهات الهى تأثیرى برایش نداشته باشد و عذابش ندهد. بدین ترتیب به تدریج «خبیث» مىشود؛ یعنى کبر، سوء ظنّ، حسد، بخل و همهى صفات بد در او جمع مىشود و درونش را تبدیل به آتش و جهنّمى مىکند که هر روز شعله مىکشد. این جهنّم همین امروز هم بر او احاطه دارد، امّا نمىفهمد؛
(وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَهٌ بِالْکافِرینَ )[6] «بىگمان جهنّم بر کافران احاطه دارد.»
فرقى هم نمىکند که به طور کلى منکر همهى اعتقادات و احکام دین شود یا آنکه به ظاهر معتقد، امّا در باطن، منافق و ریاکار باشد؛ مثل معاویه و دیگر خلفاى اموى و عباسى که خود را خلیفه پیامبر و امیر المؤمنین مىدانستند؛ همهى آنها امام جماعت بودند و روزه مىگرفتند، امّا شراب هم مىخوردند. علماى اطرافشان مىگفتند براى خلیفه مسلمین شرابخوارى اشکالى ندارد و گناه صغیره به حساب مىآید.
بعضى دیگر هم هیچ ریاست و ثروتى ندارند امّا از سر هواى نفس اعتقادى به خدا، پیامبر و معاد ندارند. البته آتش گروه اول بیشتر است، ولى اینها هم به اندازه خود گرفتارند.
خداى تعالى در همین دنیا درون هر کس را، هم به خودش و هم به دیگران مىشناساند؛ از همین رو هر کسى همردیف خود را به خوبى مىشناسد.
اختلاف جایگاه افراد مختلف، گاه به اندازه فاصله آسمانها و زمین است؛
(وَ سارِعُوا اِلى مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الاْرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقین )[7]
«بشتابید به سوى آمرزش پروردگارتان و بهشتى که پهناى آن آسمانها و زمین است که براى پرهیزکاران آماده شده است.»
وسعت درون افراد، گاه به اندازه آسمانهاست و خود مىفهمند که خداوند این همه عنایت به ایشان کرده است و نیز مىفهمند که همهى اینها از خداست و چیزى از خود ندارند.
آدمى وقتى از بدن جدا مىشود و این پوستین پوسیده را رها مىکند، همان چیزهایى را که در روحش وجود دارد، آشکارا مىبیند. الان هم کمى برایش آشکار است، امّا بعد از مرگ، بیشتر آشکار مىشود.
شخص مؤمن در عالم برزخ وسعت دارد؛ راحت است؛ هر روز و هر ساعت مراحلى را که طى کرده، نشانش مىدهند و سیرش پیوسته ادامه دارد؛ چراکه رحمت خدا انتها ندارد. در قیامت نیز سرآمد است. این سرانجام کسى است که هدایت پروردگار را پذیرفت.
بنابراین هیچ کس نمىتواند بگوید خدا مرا هدایت نکرده است. از سنین نوجوانى، خداوند به شکلهاى مختلف شخص را هدایت مىکند تا بزرگ و بزرگتر شود. پس از چند سال مىفهمد از تخیلات و وسوسهها کمى راحت شده است و نفسى مىکشد. اگر این هدایت خداى تعالى را رها نکند و بماند، تا موقع مرگ این روند ادامه مىیابد. در وقت مرگ از دیدن عزرائیل خوشحال است و مىداند قرار است نزد پیامبر، ائمه و اولیاى خدا برود؛ پیش کسانى که از هر جهت آزادند.
(وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتینَ * الَّذینَ اِذا ذُکِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ )[8]
«متواضعان را بشارت ده؛ آنان که چون یاد خدا شود، دلهایشان بیمناک مىشود.»
«مخبتین» کسانى هستند که درونشان متواضع است و محبّت و عشق خداى تعالى را در دل دارند؛ چون یاد خدا مىشود، تمام توجهشان به خدا معطوف مىشود و از عظمت او هراسان مىشوند. این خصوصیت پاکانى است که از ناپاکان جدا شدند.
در سوى دیگر، خبیثانى هستند که هر چه به آنها هشدار مىدهند، اعتنا نمىکنند و بر فهم خود پا مىگذراند، حتّى گاهى آن قدر توجهات و تذکرات الهى به آنان مىرسد که زبان به اقرار مىگشایند. هارون الرشید مىدانست حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام خلیفه بر حق پیامبر و امام مردم است و حتّى به آن اعتراف کرد، امّا چون نمىتوانست دستگاه ریاست را رها کند، حضرت را به زندان مىانداخت. متوکل عباسى با چشم خود دید که شیرها براى امام هادى علیه السلام تواضع کردند و پاى حضرت را بوسیدند، امّا دست از دشمنى برنداشت. لشکریان خود را را با غرور به امام نشان داد و بعد، امام فرمود: اکنون لشکریان ما را ببین؛ ناگهان دید زمین و آسمان از ملائکهى مسلح پر شده است. بیچاره از ترس بیهوش شد، امّا دست از دشمنى برنداشت و حضرت را به شهادت رساند.
آنها مىفهمیدند و خدا ملتفتشان مىکرد، امّا پا بر فهم خود مىگذاشتند. در واقع به خاطر ریاست چند روزه دنیا، به همه چیز پشت پا مىزدند. چه او و چه فرعونى که مىگفت: (أنَا رَبُّکُمُ الاْعْلى )[9] این افراد از اول دنیا بودهاند و تا آخر هم هستند. جالب آنکه تا آخر عمر عذابهایى را که در روحشان وجود دارد، حس مىکنند، امّا شراب مىخورند و مشغول لهو و لعب مىشوند تا نداى وجدان اذیتشان نکند و کمى راحت شوند.
عبدالله بن بزّاز نیشابورى مىگوید: میان من و حمید بن قحطبه طوسى معامله بود. در سالى به نزد او رفتم. وقتى خبر آمدن مرا شنید، در همان روز، پیش از آنکه جامههاى سفر را تغییر دهم، مرا طلبید و این، در ماه مبارک رمضان و وقت ظهر بود. وقتى داخل شدم، دیدم در خانه نشسته است و نهر آبى در میان آن خانه جارى است.
چون سلام کردم و نشستم، سفره غذا را پهن کرد. من که یادم نبود روزهام، دست به سفره بردم، ولى بلافاصله یادم آمد روزهام؛ لذا دست کشیدم.
حمید پرسید: چرا غذا نمىخورى ؟
گفتم: ماه مبارک رمضان است و من روزهام. شاید شما عذرى دارید که موجب افطار شده است.
او گفت: من عذرى ندارم، و همان لحظه گریان شد. وقتى غذایش را خورد، پرسیدم: براى چه گریه کردى؟
گفت: هنگامى که هارون در طوس بود، شبى مرا خواست. وقتى نزد او رفتم، دیدم شمعى نزد او مىسوزد و شمشیر برهنهاى نزد او است و خادمى در کنارش. وقتى مرا دید، گفت: چگونه است اطاعت تو از من؟
گفتم: به جان و مال تو را اطاعت مى کنم.
لحظاتى سر به زیر انداخت و به من اجازه برگشتن داد. وقتى به خانه رسیدم، دوباره پیک او به دنبالم آمد و من نزد خلیفه برگشتم. باز پرسید: چگونه است اطاعت تو؟
گفتم: فرمانبردار تو از جان و مال و زن و فرزند هستم.
او تبسمى کرد و اجازه مرخصى داد. تا داخل خانه شدم باز فرستادهاش مرا خواست. نزد او رفتم. پرسید: اطاعت تو از ما چه اندازه است؟
گفتم: تورا اطاعت مىکنم در جان و مال و زن و فرزند و دین خود.
او تا این پاسخ را شنید خندید و گفت: این شمشیر را بگیر و به آنچه این خادم گفت، عمل کن!
خادم شمشیر را به من داد و مرا به خانهاى آورد و قفل را باز کرد. وقتى داخل شدیم، چاهى دیدم که در صحن خانه کندهاند. سه اتاق در بسته هم آنجا بود. درِ یکى را باز کرد، دیدم بیست نفر از پیران و جوانان و کودکان که گیسوها و کاکلها داشتند (نشانه سیادت) همه در بند و زنجیر هستند و همه از فرزندان امیرالمؤمنین و فاطمه علیهما السلام هستند.
آن خادم گفت: خلیفه از تو خواسته اینها را گردن بزنى؛ پس یک یک را بیرون مىآورد و من در کنار چاه ایشان را گردن مىزدم تا آنکه همه را گردن زدم و او سرها و بدنها را در چاه انداخت. آن گاه درِ اتاق دوم را گشود، آنجا نیز بیست نفر بودند. آنها را هم گردن زدم. در اتاق سوم هم بیست نفر بودند، آنها را هم کشتم تا این که نوبت به آخرین نفر رسید که پیرمردى بود، گفت: دستت بریده باد اى ملعون! چه عذر خواهى داشت نزد جدم رسول خدا صلّى الله علیه و آله، وقتى از تو بپرسد چرا شصت نفر از فرزندان بىگناه مرا کشتى؟
تا این سخن را شنیدم، بر خود لرزیدم. خادم پیش آمد و فریاد زد : چرا معطلى؟ من او را نیز گردن زدم و در آن چاه افکندم؛ پس کسى که شصت نفر از اولاد رسول خدا را کشته، روزه و نماز او را چه نفعى است؟ من یقین دارم که مخلد در آتش هستم و به همین دلیل ماه رمضان را روزه نمى گیرم.[10]
پس از ورود حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام به خراسان، عبدالله نیشابورى، داستان آن ملعون و یأس او از پروردگار عالم را براى حضرت نقل نمود، حضرت فرمود: واى بر او! یأسى که حمید از رحمت الهى داشت، گناهش از قتل آن شصت نفر علوى بیشتر است.
این ناامیدى اثر آن گناه بزرگ بود. به راستى یأس از رحمت پروردگار بزرگترین گناه و مرض قلبى عجیبى است که همراه دیگر صفات بد پیدا مىشود. افراد ناامید در آتش و تنگى عجیبى قرار دارند؛ چراکه قلبشان کوچک و تنگ است. خداوند وسیع و عظیم است؛ هر کس دنبال خدا نرود، به کوچکى و تنگى مبتلا مىشود.
وقتى انسان خود را دید و «من» گفت، تنها مىشود؛ چون نخواست به مبدأ وسعت و عظمت متّصل شود. صفات بد، همه تنگى هستند. هر کسى به خوبى مىفهمد که وقتى دچار حسد یا غضب مىشود، زمین و آسمان برایش تنگ مىشود. این همان تنگى است که اگر روح را بگیرد، تبدیل به جهنّم مىشود؛ لذا خداى تعالى مىفرماید «فَیَرْکُمَهُ جَمیعآ فَیَجْعَلَهُ فی جَهَنَّمَ».
این قرار و سنّت خداست. او کسى را بیهوده جهنّمى نمىکند، این خود انسانها هستند که تن به دوزخ مىدهند. حضرت موسى چقدر به فرعون هشدار داد؛ چقدر مهلتش دادند؟ امّا نخواست بپذیرد. وقتى ساحران مؤمن شدند، گفت: چرا بدون اذن من که خداى شما هستم، ایمان آوردید؟ بعد هم دست و پایشان را برخلاف هم قطع و از درخت آویزانشان کرد. هر کس به خباثت افتاد همین طور مىشود. همهى اینها دست خود انسان است؛ خدا هدایت مىکند و تذکّر مىدهد.
[1]ـ طه، 50.
[2]ـ دهر، 2.
[3]ـ دهر، 3.
[4]ـ شمس، 7 و 8.
[5]ـ بقره، 256.
[6]ـ توبه، 49.
[7]ـ آل عمران، 133.
[8]ـ حج، 34 و 35.
[9]ـ نازعات، 24.
[10]ـ عیون اخبار الرضا، 1، 100.