تفسیر سوره انفال

سوره انفال آیه ۲۷ | جلسه ۱۸

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

تفسیر سوره انفال آیه ۲۷ | یکشنبه ۱۳۹۴/۱۲/۲۳ | جلسه ۱۸ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

 

 
صوت جلسه

دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال

 

یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أماناتِکُمْ وَ أنْتُمْ تَعْلَمُونَ(۲۷)

اى کسانى که ایمان آورده‌اید! به خدا و پیامبر خیانت نکنید و در امانت‌هاى خود نیز خیانت نکنید، در حالى که مى‌دانید.

 

در آیه قبل به مسلمانان فرمود: به یاد آورید زمانى را که در مکه عده‌اى اندک و ناتوان بودید که شما را ضعیف مى‌شمردند و مى‌ترسیدید مشرکان شما را بربایند. این بگذشت تا خدا شما را در مدینه مأوا داد؛ بتدریج قدرت یافتید و بر شهرها و قبایل مختلف مسلط شدید. خداوند شما را تأیید و یارى کرد و رزق‌هاى پاکیزه نصیبتان فرمود تا شکرگزار شوید.

اکنون مى‌فرماید: به خدا و پیامبر خیانت نکنید، همچنین به امانت‌هایى که به دستتان سپرده شده خیانت نکنید، در حالى که بر زشتى این کار آگاهید و به حساب فطرت، حسن امانتدارى را مى‌فهمید!

یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا الله؛ خداى تعالى در سوره احزاب مى‌فرماید :

(اِنّا عَرَضْنَا الاْمانَهَ عَلَى السَّماواتِ وَ الاْرْضِ وَ الْجِبالِ فَأبَیْنَ أنْ یَحْمِلْنَها وَ أشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الاْنْسانُ اِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولا)[1]

«ما امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم. همه از تحمّل آن خوددارى کردند و از آن ترسیدند و انسان آن را پذیرفت به راستى او بسى ستمکار و نادان بود.»

مطابق روایات، امانتى که آسمان‌ها و زمین از پذیرش آن سرباز زدند، توحید پروردگار، رسالت پیامبر، امامت ائمه اطهار و نماز بود. بنابراین از مصادیق خیانت به خداى تعالى، شرک ورزیدن به اوست و وقتى به مؤمنان مى‌فرماید: «لا تَخُونُوا الله» یعنى اى مؤمنان، اسباب را شریک خدا قرار ندهید!

باید توجّه کرد که هر کس کارى براى انسان انجام مى‌دهد، به اذن خداست و خداوند او را قرار داده است؛ پس ابتدا باید شکر او را بجا آورد و سپس از آن شخص تشکر کرد، نه اینکه بگوید: اگر فلانى نبود کار ما انجام نمى‌شد.

اگر هنگام مریضى به پزشک مراجعه مى‌کند و دارو مى‌خورد، نگوید اگر فلان دکتر یا فلان دارو نبود، مرده بودم، بلکه باید متوجّه باشد که شافى خداست و اگر او نخواهد، از هیچ کس کارى برنمى‌آید. گاه هر چه دکتر مى‌رود و دارو مى‌خورد، بدتر مى‌شود.

شهید آیت الله دستغیب در کتاب قلب سلیم، در باب شرک، به این مطلب پرداخته، مثال‌هاى متعددى ارائه کرده است که مطالعه آن به همه‌ى دوستان توصیه مى‌شود.

انسان امانت خداى تعالى، یعنى توحید او را قبول کرد؛ پس نباید به او شرک بورزد!

مصداق دیگر شرک، دیدن خود و تکیه بر علم، قدرت، مال، جمال و دیگر دارایى‌هاى خویش است؛ اینکه بگوید: «اگر من نبودم چه مى‌شد و چه نمى‌شد!» شرک است.

اگر خداى تعالى به بنده محبّت نکرده بود و دل دوستان عزیز را از محبّت خدا و ائمه پر نکرده بود، اینجا نمى‌آمدند. در ضمن گمان مى‌کنند بنده آدم خوبى هستم. پس این لطف خدا به بنده است و باید متذکر او باشم. بطور کلى «من» منهاى خداى تعالى شرک است. به محض اینکه گمان کرد کاره‌اى است، به شرک افتاده و باید بداند هیچ کاره است.

ویژگى نفس این است که وقتى وسایل فراهم مى‌شود، طغیان مى‌کند. گاه با آنکه اهل نماز، عبادت، ذکر و مستحبات است، اسیر عجب مى‌شود و خود را از همه بهتر مى‌بیند. پیر و جوان، فرقى ندارد، آدمى هرگز از شرّ نفس در امان نیست، مگر آنکه خود را به خدا بسپارد و دائم بگوید: «خدایا حفظم کن». یقینآ خداى تعالى این کار را مى‌کند و قلبش را از گزند نفس و شیطان نگاه مى‌دارد. (أنَّ اللهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ )[2]

خواندن این دعا نیز مؤثر است :

«یَا اللهُ یا رَحمنُ یا رَحیم یا مُقَلِّبَ القُلوب ثَبِّتْ قَلْبی عَلى دینِک وَ آکْفِنا یا قَاضیَ الحاجات و یا کافیَ المُهِمّات»

مصداق دیگر خیانت به خداى تعالى، خیانت در قرآن کریم است. قرآن، امانتى بزرگ در دست علماى اسلام، اعم از شیعه و سنّى است. اهل تسنّن آنچه لازمه قرآن بود؛ یعنى ولایت مولا على علیه السلام را رد کردند.

در کتاب «شواهد التنزیل» آیاتى که درباره مولا على علیه السلام و اهل بیت نازل شده و روایاتى که از اهل تسنّن درباره ایشان نقل شده، جمع آورى شده است. قاضى حسکانى، نویسنده این کتاب، خود اهل تسنّن است و این روایات را از منابع روایى خود بیان کرده است. حضرت آیت الله العظمى نجابت این کتاب را تحت عنوان «بصائر یا قرآن و اهل بیت» ترجمه کرده‌اند.

علماى شیعه از برکت ائمه اطهار علیهم السلام از همان ابتدا با وجود تمام سختى‌ها و فشارها، فضائل امیرالمؤمنین را بازگو کردند. معاویه پول‌هاى فراوانى صرف کرد تا فضائل مولا مخفى بماند و روایات دروغین در نکوهش ایشان جعل کرد، با این حال فضائل حضرتش آن قدر درخشان بود که حتّى بوسیله علماى اهل تسنّن بیان و شمرده شده است.

کتاب فضل تو را آب بحر کافى نیست         که تر کنى سر انگشت و صفحه بشمارى

ابن ابى الحدید معتزلى، شارح نهج البلاغه، روایات جعلى معاویه و دیگران را نقل و آنان را رسوا کرده است.

عالمان بزرگ شیعه در همه‌ى زمان‌ها فضائل اهل بیت را از قرآن استخراج و بیان کرده‌اند؛ از جمله شیخ عباس قمى در منتهى الآمال و نیز شهید آیت الله دستغیب، آیت الله العظمى نجابت از متأخرین این خیل کثیر بوده‌اند. همه‌ى ما نیز وظیفه داریم این آیات را در کتاب‌هاى مختلف بخوانیم و به دیگران بیاموزیم، على الخصوص کتاب قرآن و اهل بیت را که به آن اشاره شد.

این را نیز نباید فراموش کرد که طلّاب و مؤمنان محترم در بیان تأویل آیات قرآن، باید مراقب باشند چیزى از خود نگویند! اگر هم چیزى به ذهنشان رسید که روایتى در باره‌اش نبود، ابتدا با علما و اساتید خود در میان بگذارند تا خداى ناکرده معانى آیات قرآن را تحریف نکنند؛ مثل یهود و نصارا که کتاب‌هاى آسمانى خود را تحریف کردند و آنچه درباره پیامبر خاتم در آنها بود، پنهان کرده یا به تأویل بردند. البته خداى تعالى ظاهر قرآن را از تحریف حفظ کرده است، امّا تفسیر و تأویل نادرست آیات به خود ما ضرر مى‌زند.

مصداق دیگر امانتدارى، در حفظ قرآن که مخصوص علماست این است که احکام موجود در آن را با کمک روایات اهل بیت و اجماع یا شهرت فقها، استنباط و حکم خدا را بیان کنند. در قرآن کریم حدود پانصد حکم بیان شده است که فروعات بسیارى از آنها استفاده مى‌شود. هیچ کس حق ندارد از پیش خود و بدون بحث‌هاى علمى و مستدل، فتوا صادر کند. فقها عدول در فتوا دادن کاملا مراقب هستند و از خدا می ترسند! به همین دلیل امام حسن عسکرى علیه السلام مى‌فرماید :

«أمّا مَنْ کانَ مِنَ آلفُقَهاء صائِنآ لِنَفْسِه، حافِظآ لِدینِه، مُخالِفآ عَلى هَواهُ، مُطیعَآ لأمْرِ مَولاهُ فَلِلْعَوامِ اَنْ یُقَلِّدوهُ»[3]

«امّا کسى از فقیهان که نفسش را کنترل کند؛ نگهدارنده دینش باشد؛ با هواى خود مخالفت کند و فرمانبردار امر خدا باشد، بر عوام واجب است از او تقلید کنند.»

فقیه باید بداند مسؤول است و در پیشگاه خداى تعالى از او سؤال مى‌شود؛ پس نباید در پى هواى نفس باشد. به راستى نفس موجود عجیب و خطرناکى است؛ هر ساعتى به شکلى درمى‌آید و مهار آن کار آسانى نیست.  وَ الرَّسُولَ؛ خیانت به رسول خدا، بى‌اعتنایى به گفتار و سنّت ایشان است. همچنین بى‌توجهى به آنچه مورد اصرار ایشان بود، خیانت به آن حضرت است. رسول خدا صلّى الله علیه و آله از ابتداى بعثت، مولا على علیه السلام را به عنوان وصى و جانشین خود معرفى فرمود و تا لحظه‌ى مرگ بر این کار اصرار داشت. حتّى لحظات آخر فرمود: کاغذ و قلم بیاورید تا چیزى بگویم و بنویسید که بعد از من گمراه نشوید، امّا طفره رفتند و به حضرتش خیانت کردند. بارها فرمود :

«إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ مَا اِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی اَهْلَ بَیْتِی وَ اِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ»[4]

«من از میان شما مى‌روم، در حالى که دو چیز گرانبها در میانتان مى‌گذارم، پس از من، تا وقتى به آنها تمسک جویید، گمراه نخواهید شد؛ کتاب خدا و اهل بیتم. آنها از هم جدا نشوند تا بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند.»

شیخ مفید در زمان خود مناظرات خوبى با اهل تسنّن داشت؛ در یکى از آن مناظرات مى‌خوانیم :

«قاضى عبدالجبّار» یکى از علماى بزرگ اهل تسنّن، در عصر شیخ مفید بود که در بغداد مجلس درس مهمى داشت و شاگردانش، از سنّى و شیعه در آن حاضر بودند. روزى شیخ مفید به مجلس درس وى وارد شد و دم در نشست. قاضى تا آن روز شیخ را ندیده، ولى وصفش را شنیده بود.

پس از لحظه‌اى، شیخ مفید به قاضى گفت: «آیا اجازه مى‌دهى در حضور این دانشمندان، سؤالى از شما بپرسم؟»

قاضى: بپرس!

شیخ مفید: این حدیث که شیعیان روایت مى‌کنند که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در صحراى غدیر، درباره على علیه السلام فرمود : «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ» آیا صحیح است یا شیعه آن را به دروغ ساخته است؟

قاضى: این روایت صحیح است.

شیخ مفید: منظور از کلمه «مولا» در این روایت چیست؟

قاضى: منظور، آقایى و اولویّت است.

شیخ مفید: اگر چنین است، پس طبق فرموده پیامبر صلّى اللّه علیه و آله، على علیه السلام آقایى و اولویّت بر دیگران دارد، بنابراین علت اختلاف و دشمنى بین شیعه و سنّى چیست؟

قاضى: اى برادر! این حدیث، روایت (مطلب نقل شده) است، ولى خلافت ابوبکر، «درایت» و امرى مسلّم است و آدم عاقل به خاطر روایت، درایت را ترک نمى‌کند.

شیخ مفید: شما درباره این حدیث چه مى‌گویید که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله، در شأن على علیه السلام فرمود :

«یَا عَلیُّ حَرْبُکَ حَرْبِی وَ سِلْمُکَ سِلمِی»

«اى على! جنگ تو، جنگ من است، و صلح تو، صلح من.»

قاضى: این حدیث صحیح است.

شیخ مفید: بنابراین آنان که جنگ جَمل را به راه انداختند، مانند طلحه، زبیر و عایشه و با على  علیه السّلام  جنگیدند، طبق حدیث فوق و اعتراف شما به صحّت آن، باید کافر باشند؛ چراکه با شخص رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله جنگیده‌اند.

قاضى: اى برادر! آنها توبه کردند.

شیخ مفید: جنگ جمل، درایت و قطعى است، ولى توبه‌ى پدیدآورندگان جنگ، روایت و شنیدنى است. به گفته شما نباید درایت را فداى روایت کرد و مرد عاقل به خاطر روایت، درایت را ترک نمى‌کند.

قاضى، در پاسخ این سؤال فرومانده، پس از ساعتى درنگ، سرش را بلند کرد و گفت: «تو کیستى؟»

شیخ مفید: من خادم شما محمّد بن محمّد بن نعمان هستم.

قاضى همان دم برخاست و دست شیخ مفید را گرفت و بر جاى خود نشاند و به او گفت: «اَنْتَ الْمُفِیدُ حقّاً» یعنى تو در حقیقت، مفید (فایده بخش) هستى.

علماى مجلس از رفتار قاضى رنجیده خاطر شدند و همهمه کردند. قاضى به آنها گفت: من در پاسخ این شیخ درمانده شدم، اگر هر یک از شما پاسخى دارد، برخیزد و بیان کند.

هیچ کس برنخاست، به این ترتیب شیخ مفید پیروز شد و لقب «مفید» در این مجلس براى او بر سر زبان‌ها افتاد.[5]

محمّد بن محمّد بن نعمان، مشهور به شیخ مفید یکی از بزرگ‌ترین علماى شیعه دوازده امامى در نیمه دوم قرن سوم و اوائل قرن چهارم قمرى است. او از احیاء کنندگان بزرگ علوم اسلامى و از مروجان سخت‌کوش فرهنگ شیعى و فقه امامیه است.

هنگامى که این عالم بزرگوار از دنیا رفت، حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالى فرجه با خط شریف خود بر روى قبرش نوشتند :

لا صَوَّتَ النَّاعِیَ بِفَقْدِکَ اِنَّما         یَوْمٌ عَلى آلِ الرَّسُولِ عَظِیمٌ

اِنْ کُنْتَ قَدْ غَیَّبْتَ فِى جَدَثِ الَّثری         فَالْعِلْمُ وَ التَّوْحِیدُ فِیکَ مُقِیمُ

وَالْقائِمُ الْمَهْدِیُّ یَفْرَحُ کُلَّما         تُلِیَتْ عَلَیْهِ مِنَ الدُّرُوسِ عُلُومُ

دهنده‌ى مرگ خبر فقدان تو را نیاورد،مگر آنکه امروز بر آل محمّد علیهم السلام روز مصیبت بزرگى شد.

گرچه تو در میان خاک قبر پنهان شدى، علم و توحید در وجودت همواره برپاست.

قائم مهدى خوشحال مى‌شود هر وقت که درس‌ها و علوم تو را برایش مى‌خوانند (کتاب‌هاى تو را طالبان، مورد مطالعه و بحث قرار مى دهند)

رویه‌ى بزرگان ما این بود که با مخالفان خود مناظره و با دلیل‌هاى علمى طرف مقابل را محکوم مى‌کردند. این منحصر به جناب مفید نیست، علماى بسیارى دیگرى در این زمینه کارهاى شاخص و مفیدى انجام دادند. جناب علّامه حلّى در کتاب «الفَین» دو هزار دلیل بر رد عامه و اثبات تشیّع تحریر کرد. وى در این کتاب براى اثبات امامت على بن ابیطالب، هزار دلیل و در رد مخالفان آن جناب نیز هزار دلیل دیگر ارائه کرده‌است.

وَ تَخُونُوا أماناتِکُمْ وَ أنْتُمْ تَعْلَمُون؛ خیانت در مطلق اماناتى که به دست افراد سپرده مى‌شود، زشت و ناپسند است. در روایت از رسول خدا صلّى الله علیه و آله نقل شده که فرمودند :

«لا ایمانَ لِمَن لا أمانَهَ لَهُ وَ لا دینَ لِمَن لا عَهدَ لَه وَ لا صَلاهَ لِمَن لا یُتِمُّ رکوعَها و سُجودَها»[6]

«کسى که امانتدار نیست، ایمان ندارد و کسى که عهد و پیمان نمى‌شناسد، دین ندارد و کسى که رکوع و سجود نماز را تمام نمى‌کند، نماز ندارد.»

همه‌ى نعمت‌هاى خداى تعالى امانت اوست که نباید در آن خیانت کرد! سر تا پاى ما امانت است؛ چشم، گوش، زبان، فکر، فرج، دست، پا و تمام بدن ما در کتاب خدا و سنّت پیامبر احکامى دارد که تخطى از آنها، خیانت در امانت خدا و پیامبر است.

پدر، مادر، همسر، فرزند و دوستان، همه امانتند. اسرار ایشان هم امانت است. پُست و مقام‌هاى اجتماعى و سیاسى نیز امانت الهى است و هر کس به هر مقامى رسید، باید دائم از خدا کمک بخواهد تا حفظش کند. نباید گمان کرد هر کس به منصبى رسید، دیگر خوش است، براى هر کدام از این منصب‌ها انسان را به چهارمیخ مى‌کشند. در روایت است :

«مَلعونٌ مَن تَرَأسَ وَ مَلعونٌ مَن هَمَّ بِها و مَلعونٌ مَن حَدَّثَ بِها نَفسَه»[7]

«ملعون است کسى که ریاست را به خود ببندد؛ ملعون است کسى که بر آن همّت گمارد و ملعون است کسى که به فکر آن باشد.»

[1]ـ احزاب، 72.

[2]ـ انفال، 24.

[3]ـ وسائل الشیعه، 27، 131.

[4]ـ بحارالأنوار، 2، 100.

[5]ـ مجالس المومنین، 1، 464.

[6]ـ بحارالأنوار 69، 198.

[7]ـ کافى، 2، 298.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است