سوره انفال آیه ۲۴ | جلسه ۱۵
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انفال آیه ۲۴ | چهارشنبه ۱۳۹۴/۱۲/۱۲ | جلسه ۱۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال
یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ اِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ وَ اعْلَمُوا أنَّ اللهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أنَّهُ اِلَیْهِ تُحْشَرُونَ(۲۴)
اى کسانى که ایمان آوردهاید! هنگامى که خدا و رسول شما را به چیزى مىخوانند که به شما حیات مىبخشد، اجابت کنید و بدانید که خداوند میان آدمى و قلب او حائل مىشود و همه نزد او محشور مىشوید.
یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ؛ خداى تعالى در قرآن کریم مطالبى را بیان فرموده که توضیح و تبیین آن با رسول خدا صلّى الله علیه و آله است. آنچه پیامبر مىفرماید، از چارچوب کلى قرآن و وحى بیرون نیست. اگر مؤمنان فرمایشات خدا و پیامبر را بپذیرند و به آن عمل کنند، موجب حیات آنان مىشود.
اِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ؛ آنچه باعث حیات فردى و اجتماعى انسان مىشود چیست؟ با توجّه به سیر آیات تاکنون، مىتوان گفت یکى از چیزهایى که موجب حیات فرد و جامعه مىشود «جهاد فى سبیل الله» است. دفاع از حریم اسلام و وطن بر همه واجب است؛ چه فقیه حکم جهاد بدهد و چه ندهد. جهاد در برابر دشمن متجاوز، از آن جهت حیات است که در صورت پیروزى، هم فرد و هم جامعه مسرور و بانشاط مىشود، اگر هم به شهادت انجامد، فوز عظیم است.
(وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أمْواتآ بَلْ أحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ )[1]
«و هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدهاند، مردگانند! بلکه زندههایى هستند که نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.»
هنگامى که دشمن به سرزمینى حمله مىکند، همهى منافع مادى و معنوى آنان را هدف مىگیرد؛ جان، مال، امنیت، آبرو و اعتقادات کشور به تصرف بیگانگان درمىآید و این یعنى مرگ جامعه، ولى اگر مردم در برابر دشمن متجاوز به دفاع برخیزند، به چنین سرنوشت هلاکتبارى گرفتار نمىشوند.
همچنین دفاع از حریم خود و خانواده، در برابر تعرض دیگران نیز مصداقى از جهاد و حیات است. اگر در راه دفاع از جان، مال، آبرو و ناموس ناچار شود، حتّى مىتواند متجاوز را به قتل برساند، مشروط بر آنکه راه دیگرى براى دفع شرّ نباشد. در این حیات، آزادى است؛ چراکه به دستور پروردگار دفاع کرده است.
دفاع از خود در برابر تهمتها و دروغهاى دیگران جایز و گاه لازم است، ولى مقابله به مثل جایز نیست. در مقابل ناسزا، مىتوان شکایت کرد، امّا مقابله به مثل، خیر. از دوستان و رفقاى خود هم باید دفاع کرد.
جامعهاى که افراد آن از خود دفاع نمىکنند یا چنان خفقان و وحشت، فراگیر شود که کسى جرأت دفاع از خود را نداشته باشد، جامعهاى مرده است. بىشک اگر به دستورهاى قرآن و سنّت عمل مىکردند به چنین روزى نمىافتادند.
مصادیق دیگر حیات
اجابت خدا و رسول منحصر در جهاد نیست و در نتیجه حیات، مصادیق دیگرى نیز دارد که یکى از آنها این است که مردم از نظر زندگى مادى در رفاه باشند؛ فقیر کم باشد و اقتصاد مردم تأمین باشد.
براى رسیدن به این حیات و زندگى مطلوب، دو کار باید کرد؛ اول اینکه طبقه ثروتمند جامعه وظیفهى شرعى و قانونى خود را در برابر زیردستان انجام دهند؛ یعنى حقوق واجب خود از قبیل خمس، زکات، کفّارات و نفقات را بپردازند و به علاوه با برادران دینى خود مواسات کنند؛ یعنى آنان را در اموال و دارایىهاى خود شریک نمایند.
دوم اینکه حاکمان جامعه به اقتصاد کشور رونق دهند. بىشک اگر احکام اسلام مطابق نظر فقهاى عدول پیاده شود؛ افراد مؤمن متعهد و متخصص مدیریت اقتصاد کشور را در دست گیرند و جلوى اسراف و فساد گرفته شود، جامعه پیشرفت مىکند؛ ازدواج رونق مىگیرد؛ بنیان خانواده محکم مىشود و مردم مىفهمند حاکمان کاربلد و مؤمن در رأس قرار دارند. بدین ترتیب اقتصاد اسلامى، دنیا و آخرت مردم را تأمین مىکند و جامعه حیات مىیابد.
ظهور کامل این حیات، در زمان حضرت مهدى عجّل الله تعالى فرجه است.
یکى دیگر از امورى که باعث حیات مىشود، عمل صالح است؛
(مَنْ عَمِلَ صالِحآ مِنْ ذَکَرٍ أوْ أُنْثى وَ هُوَ مُوْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً )[2]
«هر مرد و زنى که کار نیکى انجام دهد و مؤمن باشد، او را به زندگى پاکیزهاى حیات مىبخشیم.»
از مصادیق عمل صالح در این آیه «قناعت» گفته شده است. قناعتى که در برابر حرص باشد، نه به معناى سکوت در برابر ظلم.
علم، مصداق دیگر حیات
یکى دیگر از مصادیق حیات «علم» است. منظور از علم، شناخت پروردگار و علم توحید است؛ یعنى اینکه بفهمد خداى تعالى از رگ گردن به او نزدیکتر است؛ ملتفت شود که خداى تعالى محور وجود و حرکت همهى موجودات است؛ جز او، کسى از خود چیزى ندارد و همه معدومند؛ اگر او اراده نمىکرد، نبودند و اگر اراده فرماید، چشم بر هم زدنى همه نیست مىشوند.
چنین حیاتى اگر با عنایت خداى تعالى نصیب شود، انسان مىفهمد زندگى دنیا هیچ ارزشى ندارد که اگر به اندازه بال پشهاى نزد خدا ارزش داشت، اجازه نمىداد آب خوش از گلوى کفّار پایین رود.
امیرالمؤمنین درباره دنیا چنین مىفرماید :
«حُبُّ الدُنیا رَأسُ کُلُ خَطیئَه»[3]
«محبّت دنیا اصل هر گناهى است.»
«أکبَرُ الاکَبائر حُبُّ الدُنیا»
«بزرگترین گناه کبیره، محبّت دنیاست.»
«اِنّما الدُنیا شَرَکٌ وَقَعَ فیه مَن لا یَعرِفُهُ»[4]
«دنیا دامگاه است. هر کس آن را نشناسد در آن گرفتار مىشود.»
همچنین مىفرماید :
«وَ لاَلفَیتُم دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَهِ عَنْزٍ»[5]
«آن گاه مىدیدید که ارزش دنیاى شما نزد من، از آب دماغ بز سرماخوردهاى کمتر است.»
تا وقتى حیات معنوى نصیب انسان نشده، دنیا در چشمش ارزشمند است. حکایات روایات و آیات قرآن در این باره بسیار زیاد است.
(اعْلَمُوا أنَّمَا الْحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَهٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الاْمْوالِ وَ الاْوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أعْجَبَ الْکُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرّآ ثُمَّ یَکُونُ حُطامآ وَ فِی اْلآخِرَهِ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَغْفِرَهٌ مِنَ اللهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا اِلّا مَتاعُ الْغُرُورِ)[6]
«و بدانید که زندگانى دنیا، بازى و سرگرمى و آراستگى و فخرفروشى میان شما و زیادهخواهى در اموال و اولاد است؛ مانند بارانى که گیاهانش کشاورزان را به شگفتى مىآورد، سپس خشک شود و آن را زرد بینى و سپس تبدیل به خاشاک شود و در آخرت عذابى سخت (یا) آمرزش و خشنودى پروردگار است و زندگى دنیا جز متاع فریبنده نیست.»
وَ اعْلَمُوا أنَّ اللهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ؛ بعد از اینکه دانستیم از مصادیق حیات، علم است، اکنون خداى تعالى به صیغهى امر دستور مىدهد «اِعلَمُوا» یعنى بدانید که خدا بین انسان و قلبش حائل مىشود.
در سوره «طلاق» مىفرماید :
(اللهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الاْرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الاْمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أنَّ اللهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ وَ أنَّ اللهَ قَدْ أحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمآ)[7]
«خداست که هفت آسمان و از زمین مانند آن را آفرید و امر او میان آنها در جریان است تا بدانید که خدا بر همه چیز تواناست و علم او بر همه چیز احاطه دارد.»
تمام بساط آفرینش براى رسیدن به همین علم است.
مرکزیت قلب
قلب، مرکز حیات مادى بدن است و اگر چند ثانیه از کار بایستد، انسان مىمیرد. جز مغز سایر اعضا چنین نقش حیاتى ندارند. احاطه، نزدیکى و فعالیت خداى تعالى براى بشر، از قلب بیشتر است؛ یعنى بیشتر از آنکه حیات وابسته به قلب باشد، وابسته به خداى تعالى است و ارادهى او بر این قلب احاطه دارد. او از قلب و از سایر اعضاء و جوارح به انسان نزدیکتر است.
امّا قلب در لسان شارع، مرکز ادراکات و ارداهى انسان است و از آن به عقل و فطرت نیز تعبیر مىشود. پس منظور از آن، این قلب صنوبرى که در سینه مىتپد، نیست. ارادهى خداى تعالى فوق این قلب است؛ یعنى اگر قلب میل به انجام کارى کند، امّا خداوند اذن ندهد، نمىشود یا برعکس، اگر قلب انجام کارى را نخواهد، امّا خدا بخواهد، مىشود. به تعبیر دیگر او مانع میل قلب مىشود یا میل آن را مىگرداند. لذا خداى تعالى را «مُقَلِّبَ القُلوب» یعنى گردانندهى قلبها مىخوانیم. بنابراین خداست که بین انسان و قلب او یعنى ارادهى او حائل مىشود.
حافظ مىفرماید :
بیا و هستى حافظ ز پیش او بردار که با وجود تو کس نشنود ز من که منم
این بیت، فهمى است که ناشى از علم الیقین، عین الیقین و بعضآ حق الیقین است و خدا باید عنایت کند؛ به سعى و کوشش فراهم نمىشود؛ به ریاضت کشیدن نیست؛ فقط مىتوان از خدا خواست و به دامان حضرات معصومین علیهم السلام متوسل شد تا خداوند به عنایت خود و از برکت ایشان تفضلى فرماید. به تعبیر امام صادق علیه السلام :
«العلمُ نُورٌ یَقذِفُهُ الله فی قَلبِ مَن یَشَاء أن یَهدِیَه»[8]
«علم نورى است که خداوند در قلب هر کس بخواهد هدایتش کند، مىاندازد.»
«قَذف» یعنى فرو بردن و چسباندن. براى کسب نور معرفت، به تعبیر حضرت آیت الله العظمى نجابت، صحبت از یک عمر نماز، روزه، قرآن و عبادت نیست. اینها همه مقدمهاند و تا آخر عمر باید باشند، امّا انوار عبادات قابل مقایسه با آن نورى که خدا عنایت مىکند، نیست؛ مثل شمعى در برابر خورشید. البته این عبادات نورانیت زیادى دارند، ولى آنچه خدا مىدهد، متناسب به خود اوست و آنچه ما کسب مىکنیم، به اندازه خودمان است.
«بیا و هستى حافظ ز پیش او بردار»
منظور از «هستى حافظ» همهى «من»هایى است که انسان از کودکى با آنها سر و کار دارد و به هر که نگاه مىکند، من مىگوید. این من تا کجا ادامه دارد؟ آیا وقتى مرگ فرا مىرسد، علم من، زور من، چشم و گوش و زبان من، اعتبارى دارد؟ باید این منها برداشته شود تا واضح شود که همه کارهى ما خداست؛ هر چه داریم عنایت اوست؛ همهى عالم فقیر درگاه اویند و او غنىّ بالذات است.
«که با وجود تو کس نشنود ز من که منم»
منظور از «کس» هر کسى نیست؛ اهل معرفت مىفهمند که غیر خدا، همه هیچند.
وَ أنَّهُ اِلَیْهِ تُحْشَرُونَ؛ بعد از آنکه انسان فهمید خداى تعالى بین او و قلبش حائل مىشود، باید بداند که حشر او به سوى خداست، نه فقط در قیامت، بلکه همین امروز هم حشر، بعث و قیامت وجود دارد، لکن باید فهیمد!
تفسیر «صافى» روایاتى در تبیین و تفسیر آیه، در ذیل آن آورده است که به برخى از آنها اشاره مىشود.
از جمله مصادیق حیات و اجابت خدا و رسول، پذیرش ولایت امیرالمؤمنین على علیه السلام است.
عن الصادق علیه السلام: «نَزَلَتْ فی وِلایَهِ عَلیّ علیه السلام»
امام صادق علیه السلام فرمود: «آیه درباره ولایت على علیه السلام نازل شده است.»
«یَملِکُ تَقَلُّبَ القلوب مِن حالٍ اِلى حال»
«مالک تغییر قلب از حالى به حال دیگر است.»
«أنْ یَحولَ بَینَه وَ بَینَ مَایُرید»
«بین انسان و آنچه اراده کرده حائل مىشود.»
گاه ارادهى انسان با وجود تلاش زیادى که براى هدفى کرده است، سست مىشود و این براى مؤمن خیر و عنایت خداست.
امام باقر علیه السلام فرمودند :
«یَحُولُ بَیْنَ المُومِن و مَعصِیَتِه أنْ تَقودَه اِلى النارِ وَ بَینَ الکافِرِ وَ بَینَ طَاعَتِه أن یَستَکمِلَ بِها الإیمان»
«خداوند بین مؤمن و گناهى که او را به آتش مىکشاند، فاصله مىشود و بین کافر و عبادتى که ایمانش با آن کامل مىشود، حائل مىشود.»
کسى که هر روز، و بعد از هر نماز این دعا را مىخواند و از صمیم قلب آن را از خدا مىخواهد: «یا مُقَلِّبَ القُلُوب ثَبِّت قَلبی عَلى دینک» به محض آنکه دلش به سوى معصیت کشیده مىشود، خدا مانعش مىشود و او را حفظ مىکند، مگر آنکه خودش تغییر رویه دهد؛ یعنى بخواهد به همه چیز پشت پا بزند و گناه کند.
اینکه بین کافر و مؤمن شدنش فاصله مىاندازد، بخاطر آن است که او بنا ندارد مؤمن شود، حتّى اگر حرف حق را به او بشنوانند، او نمىشنود. اگر ذرهاى به سوى ایمان میل کند، دوباره باز مىگردد؛ چراکه بنایش بر ایمان آوردن نیست، وگرنه در صورتى که واقعآ بخواهد به سوى خداى تعالى بیاید، خداوند کمکش مىکند و با آغوش باز او را مىپذیرد. رضاى او در هدایت مردم است، نه در گمراهى و جهنّمى شدن آنها.
امام صادق علیه السلام درباره این آیه مىفرماید :
«یَحُولُ بَینَه وَ بَینَ أنْ یَعلَم أنّ الباطلَ حقّ»
«بین انسان و اینکه باطل را حق بداند، حائل مىشود.»
اگر باطل بخواهد با لباس حق، مؤمن را گول بزند، خدا مانعش مىشود و اجازه نمىدهد باطل در نظر او به صورت حق نمودار شود؛ چراکه وى بدنبال حق است و از خدا مىخواهد حق را برایش آشکار کند.
[1]ـ آل عمران، 169.
[2]ـ نحل، 97.
[3]ـ وسائل الشیعه، 16، 9.
[4]ـ غرر الحکم، 272.
[5]ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
[6]ـ حدید، 20.
[7]ـ طلاق، 12.
[8]ـ مصباح الشریعه، 16.