سوره انفال آیه ۲۰ | جلسه ۱۲
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انفال آیه ۲۰ | چهارشنبه ۱۳۹۴/۱۱/۲۸ | جلسه ۱۲ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال
یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أطیعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أنْتُمْ تَسْمَعُونَ(۲۰)
اى کسانى که ایمان آوردهاید، از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و در حالى که مىشنوید، به او پشت نکنید!
یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أطیعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ؛ بعد از آنکه در آیه قبل فرمود «أنَّ اللهَ مَعَ الْمُوْمِنینَ» در اینجا خطاب به مؤمنان مىفرماید : «از خدا و رسولش اطاعت کنید و به او پشت نکنید، در حالى که مىشنوید!»
خطاب آیه در ظاهر به مسلمانانى است که جنگ بدر را درک کردند و یارى خدا به مؤمنان را دیدند، اکنون خداوند به آنان فرمان مىدهد با طوع و رغبت در مقابل پروردگار یکتا سر فرود آورید و از او اطاعت کنید! همچنین از پیامبر خدا که فرستادهى بر حقّ اوست و با معجزات آشکار براى هدایت شما آمده، اطاعت کنید! از همین جا معلوم مىشود برخى از همان مسلمانها بطور کامل مطیع پیامبر نبوده، نفسشان زیر بار حضرت نمىرفت.
این درباره کسانى که محضر پیامبر را درک کردند و کمتر روزى مىگذشت که علامت و معجزهاى از ایشان نبینند، امّا قرآن براى تمام زمانها و تمام انسانها تا روز قیامت نازل شده است و منحصر به گروه و زمان خاصى نیست؛ پس آیه شامل حال ما نیز مىشود.
هیچ کدام از ما پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله را ندیدهایم، ولى با مراجعه به قلب خود مىفهمیم که خالقى داریم.
به امام جعفر صادق علیه السلام گفته شد: خداى خود را به چه شناختى؟
فرمود: هنگامى که حصار در بستهى لغزندهى نرمى را مىبینم که در آن هیچ شکاف و سوراخ ظاهرى نیست (تخم پرندگان) مایعى سیمگون و مایعى زرّین در آن است و از همین دژ سربسته، طاووس، کلاغ، شاهین و گنجشک به وجود مىآید، مىدانم براى خلق، آفریدگارى است.
به آن حضرت گفته شد: چه دلیلى در دست است که جهان را صانعى است؟
فرمود: بیشترین آن دلایل در خود من است؛ زیرا آن را از دو حال بیرون نمىبینم؛ یا اینکه خودم موجود بودهام و خود را خلق کردهام که این محال است، یا آنکه من معدوم بودهام و خود (نفس خویش) را آفریدهام. چگونه ممکن است معدوم چیزى بیافریند؟ چون این دو صورت را باطل یافتم، دانستم براى من صانع و مدبّرى است.[1]
خداى تعالى فقط در سوره «نحل» هشت مرتبه مىفرماید «جَعَلَ لَکُم» یعنى «براى شما قرار داد» و در تمام قرآن بیست و شش مرتبه این عبارت را تکرار کرده، هر بار به نعمتى از نعمتهاى خود اشاره فرموده است.
این همه آیات، درون و برون انسان قرار داده است تا تسلیم او شود؛ به یکتایى او اعتراف کند و بفهمد موثرى جز او نیست. در پیشامدهاى مختلف باید دست خدا را دید و هر اتّفاق خوب و بدى را نعمت او دانست، حتّى وقتى کسى ظلمى مىکند، عملش محکوم است، ولى این ظلم براى مظلوم، از آن جهت که خواست خداست، اثر تربیتى دارد و انسان را از بند خود رها مىکند. همچنان که دوستان رزمنده ما در جبههها، هم شاکر پروردگار بودند و هم صدام و صدامیان را لعن مىکردند؛ بنابراین باید متوجّه بود که هر نعمت و نقمتى از خداست و فقط او موثر مستقل است؛ قلب همه دست اوست و او صاحب و مالک همهى عالم است. باید بفهمیم که از خود چیزى نداریم و در برابر او، بندهى ضعیفِ ذلیلِ فقیرِ مسکین هستیم و دست از خود برداریم!
وَ رَسُولَهُ؛ به اقتضاى ایمان به خدا و اطاعت از او، باید به رسول او نیز ایمان آورد و اطاعتش کرد؛ چراکه اگر دستورى مىدهد، از طرف خداست؛ پس باید با میل و رغبت از او اطاعت کرد! آیا نباید شکر منعم را بجا آورد؟ شکر منعم یعنى اطاعت از دستورات او.
وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ؛ اگر کسى خود را مدبّر و همه کارهى خود مىداند و نیازى به اطاعت از خدا و پیامبر نمىبیند، زمانى که به بیمارى لاعلاجى مبتلا مىشود، خود را درمان کند یا وقتى مرگش فرا مىرسد، از آن فرار کند. آیا کسى مىداند فردا چه بر سرش مىآید یا در کدام سرزمین مرگش مىرسد؟
(اِنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَهِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الاْرْحامِ وَ ما تَدْری نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَدآ وَ ما تَدْری نَفْسٌ بِأیِّ أرْضٍ تَمُوتُ اِنَّ اللهَ عَلیمٌ خَبیرٌ)[2]
«همانا خداست که علم قیامت نزد او است؛ باران را فرو مىفرستد و آنچه را در رحمهاست مىداند و هیچ کس نمىداند فردا چه بدست مىآورد و هیچ کس نمىداند در کدام سرزمین مىمیرد. خدواند دانا و آگاه است.»
همهى ما باید کمى به خود مراجعه و درباره خویش تأمل کنیم! ما چه بودیم؛ امروز چه هستیم و فردا چه خواهیم شد؟ ابتداى انسان نطفه، امروزش منبع کثافات و فردا جیفه است. چنین کسى چه جایى براى «من من» دارد؟ بنابراین باید به خدایى که خالق ماست و همهى این عالم و نعمتهاى بىشمار آن را براى ما خلق کرده، ایمان آوریم و کمى او را بشناسیم!
قرآن کتاب انسان ساز و سراسر آیاتش، از ابتدا تا انتها درس توحید است، بشرط آنکه آن را بخوانیم و در آن توجّه و تأمل کنیم. آموختن اندکى صرف و نحو عربى، بیشتر معانى قرآن را قابل فهم مىکند. قرآن کریم همه چیز را به خدا رجوع مىدهد و مدبّریت و توحید او را خاطرنشان مىکند.
وَ أنْتُمْ تَسْمَعُونَ؛ وظیفهى همهى مسلمانان این است که دستورات پیامبر را بعد از آنکه شنیدند، بکار گیرند؛ نه مانند یهودیان که سخنان بیامبرانشان را مىشنیدند و اعتنا نمىکردند.
جریان ارادهى الهى
امام صادق علیه السلام فرمود :
قنبر، غلام على علیه السلام، ایشان را بسیار دوست مىداشت و چون حضرتش بیرون مىرفت، با شمشیر دنبال او روان مىشد. شبى مولا، او را دید و فرمود: اى قنبر، چه قصد دارى؟
گفت: آمدهام دنبال شما یا امیرالمؤمنین!
فرمود: تو مرا از اهل آسمان پاسبانى مىکنى یا اهل زمین؟
گفت: نه، از اهل زمین.
فرمود: اهل زمین با من کارى نکنند جز به اذن خدا، پس برگرد! او نیز برگشت.[3]
اگر تیغ عالم بجنبد زجا نبرد رگى تا نخواهد خدا
اگر تمام مردم عالم جمع شوند، نمىتوانند مرگ کسى را دقیقهاى جلو یا عقب بیندازند. اگر همه براى طول عمر کسى دعا کنند یا نفرینش کنند تا زودتر بمیرد، بدون اذن خدا اجابت نخوهد شد.
حضرت سلیمان، ساعتى از روز را در ایوان قصر خود مىنشست و به مشکلات مردم رسیدگى مىکرد. هر کس تقاضا یا شکایتى داشت و یا مشکلى برایش پیش مىآمد، در آن ساعت نزد سلیمان مىرفت و از کمک یا راهنمایى او بهره مىگرفت.
روزى مردى با رنگ و روى پریده و حال پریشان، دواندوان خود را به او رساند.
سلیمان پرسید: اى مرد چه شده؟ چرا این قدر مضطرب و پریشانى؟
مرد در حالى که صدایش مىلرزید گفت: اى پیامبر خدا! امروز وقتى از خانه به دکانم مىرفتم، عزرائیل را دیدم که با خشم و غضب به من نگاه مىکند. با خود گفتم: حتمآ مى خواهد جان مرا بگیرد.
حضرت سلیمان گفت: آیا کارى از دست من بر مىآید؟
مرد خود را به او نزدیک کرد و با التماس گفت: به باد فرمان بده تا مرا به دورترین نقطهى این دنیا، به هندوستان ببرد. شاید عزرائیل در آنجا نتواند مرا پیدا کند.
سلیمان به باد فرمان داد تا با شتاب او را به هندوستان ببرد. روز بعد، وقتى براى رسیدگى به کارهاى مردم در ایوان قصر نشسته بود، چشمش به عزرائیل افتاد که از آنجا عبور مى کرد. او را نزد خود فرا خواند. عزرائیل با ادب و احترام روبروى حضرت سلیمان ایستاد.
سلیمان به او گفت: علت اینکه با خشم به آن مرد بیچاره نگاه کردی چه بود؟ نزدیک بود از ترس جان از بدنش بیرون برود.
عزرائیل گفت: اى پیامبر خدا! نگاه من به آن مرد از روى خشم نبود، بلکه از روى تعجب بود.
سلیمان پرسید: تعجب براى چه؟
عزرائیل گفت: دیروز پروردگار به من فرمان داد جان او را در هندوستان بگیرم. وقتى او را در این شهر دیدم با تعجب به خود گفتم: این مرد اگر بال هم در بیاورد نمىتواند خود را در همین روز به هندوستان برساند!
حضرت سلیمان آهى کشید و گفت: بیچاره نمىدانست که از تقدیر نمىتواند فرار کند.
خداى تعالى هر لحظه، از در و دیوار خود را به ما نشان مىدهد، لکن بشر غافل، اسیر ساختههاى خویش است و او را نمىبیند.
موعظه
گاه انسان حال خوبى پیدا مىکند و متوجّه ضعف و نقص خود مىشود، امّا دوباره غفلتها، آرزوها و گناهان او را احاطه کرده، کاستىهاى خود را فراموش مىکند و اسیر نفس مىشود.
روزى پیامبر در میان اصحاب، دایرهاى بر روى زمین کشید. سپس خطهایى از سوى آن به سمت مرکز رسم نمود و خطهاى دیگرى از مرکز به سمت بیرون دایره کشید، بطورى که کاملا از دایره دور مىشدند. فرمود: آیا مىدانید این چیست؟
هر کس چیزى گفت، امّا خود حضرت فرمودند: مرکز دایره، انسان است که در محدودهى عمر قرار گرفته. این خطها که به سوى او مىآیند، تیرهاى بلا و مصیبت است که پیوسته او را تهدید مىکنند و این خطها که از دایره بیرون رفته، آرزوهاى اوست که بسیار فراتر از عمر اویند.
سخنان، نگاه، حال، صفات و معاشرت با حضرات معصومین علیهم السلام انسان را متوجّه خداى تعالى مىکند و به حقیقت خویش متذکر مىسازد.
مانند کسانى نباشید که چون نصیحت مىشنوند، به آن اعتنا نمىکنند و مىگویند: «ما از این حرفها زیاد شنیدهایم.» اگر شنیدهاید، چرا عمل نمىکنید؟ گاهى هم مىگویند: «اگر این حرفها درست بود خودشان عمل مىکردند.»
شما چکار به دیگران دارید؟ حرف حق را بشنوید و بکار گیرید! مگر قبا و عبا و عمامه براى انسان عصمت مىآورد؟ لباس، انسان را عوض نمىکند. هر کس چند متر پارچه بر سرش پیچید و چیزى روى دوشش انداخت، تافته جدا بافته نمىشود و نباید الگوى انسان قرار گیرد. الگوى شما، خداى تعالى و قلب خودتان است به قلب و درون خود نگاه کنید، ببینید آیا خدایى دارید یا خیر؟ آیا او این همه نعمت به انسان بخشیده است یا خیر؟
به قول امیرالمؤمنین علیه السلام حق را با حق بشناسید، نه با خلق. هر کس به حق عمل کرد، خوب است، فرقى هم نمىکند لباس و شکلش چگونه باشد.
بنابراین نباید گفت اگر قیامت و حساب و کتابى بود خودشان این طور نبودند. خدا، پیامبر، دین و معاد همه صحیح است و براى خداى تعالى فرقى نمىکند کسى او را بپرستد یا خیر. او غنى بالذات است، ولى این خود انسان است که اگر اطاعت کرد و حرف شنید، در دنیا و آخرت سعادتمند مىشود؛ ؛ سر و کارش با یک نفر یعنى خداى تعالى است و هم او کفایتش مىکند، ولى آن که اعتنا نکرد و رو گرداند، دائم در اضطراب و ناراحتى است؛ اگر تعریفش کنند، فخر مىکند و از خوشحالى خوابش نمىبرد؛ اگر هم تکذیبش کنند، سخت پژمرده می شود و بعضی از اوقات از شدت غضب و غصه خواب به چشمش نمىآید. کسى که فقط خود را مىشناسد و خدا ندارد این گونه است.
امّا چرا انسان این طور باشد؟ چرا خوش نباشد؟ خوشى در بندگى پروردگار و واگذار کردن کارها به اوست، خوشى در این است که حتّى اگر در جهنّم افتاد، بگوید: اى اهل جهنّم! من خدا را دوست دارم.
«الَهِی لَو قَرَنْتَنِی بِالأصْفَادِ وَ مَنَعْتَنِی سَیْبَکَ مِنْ بَیْنِ الأشْهَادِ وَ دَلَلْتَ عَلَى فَضَائِحِی عُیُونَ الْعِبَادِ وَ أمَرْتَ بِی اِلَى النَّارِ وَ حُلْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ الأبْرَارِ مَا قَطَعْتُ رَجَائِی مِنْکَ وَ مَا صَرَفْتُ تَأمِیلِی لِلعَفْوِ عَنْکَ وَ لاَ خَرَجَ حُبُّکَ مِنْ قَلْبِی»[4]
«اى خدا! اگر گردنم را به زنجیرهاى قهرت ببندى و عطایت را از میان همهى خلق، از من منع کنى و رسوائىهایم را در چشم بندگانت عیان سازى و فرمان دهى مرا به آتش دوزخ کشند و میان من و نیکان جدایى افکنى، باز هرگز رشته امیدم از تو قطع نخواهد شد و از امیدى که به عفو و بخششت دارم، منصرف نمىشوم و محبّتت از دلم بیرون نمىرود.»
خوشى واقعى این است که در هر وضعى، خدا را بخواهد؛ اگر خدا برایش فقر خواست؛ نعمت خواست؛ همسر خواست؛ فرزند خواست یا نخواست، شاکر او باشد و بگوید: خدایا من فرزند مىخواهم تا تربیت شود و یا الله بگوید، اگر هم نشد تسلیم امر تو هستم.
راحتى در بندگى خداست و هر کس غیر از این فکر کند، اشتباه کرده، همیشه در تلاطم و اضطراب است.
[1] ـ روضه الواعظین و بصیره المتعظین، 1، 31.
[2] ـ لقمان، 34.
[3] ـ کافى، 2، 59.
[4] ـ دعاى ابوحمزه ثمالى.