سوره انفال آیه ۱۷ و ۱۸ | جلسه ۱۰
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انفال آیه ۱۷ و ۱۸ | چهارشنبه ۱۳۹۴/۱۱/۲۱ | جلسه ۱۰ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انفال
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمى وَ لِیُبْلِیَ الْمُوْمِنینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنآ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ عَلیمٌ (۱۷)
شما آنان را نکشتید، بلکه خدا آنان را کشت و چون تیر یا خاک انداختى، تو نینداختى، بلکه خدا انداخت تا مؤمنان را با امتحانى خوب بیازماید. خدا شنوا و داناست.
ذلِکُمْ وَ أنَّ اللهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرینَ (۱۸)
چنین است و خداوند نیرنگ کافران را سست مىکند.
امام حسین علیه السلام مىفرماید: کتاب خدا مشتمل بر چهار چیز است؛ عبارات ظاهر، اشارات، لطایف و حقایق؛ عبارات ظاهر براى عوام است؛ اشارات آن براى خواص؛ لطایف براى اولیاى خدا و حقایق مخصوص انبیاست.[1]
عوام کسانى هستند که قرآن را بصورت سطحى مىخوانند و توجّه چندانى به معانى آن ندارند؛ فقط مقیّد به صحت مخارج الفاظ و رعایت تجوید بوده، نهایت اینکه مختصرى بر ترجمه آیات تأمل کنند یا گاهى به تفسیرى رجوع نمایند. خواص از عوام بالاترند و بر اشارات قرآن تأمل مىکنند.
اولیاى خدا کسانى هستند که طلب بلندى از خداى تعالى دارند؛ یعنى مىخواهند از مادّه بالاتر روند؛ فکر و روحشان متعلّق و وابسته به دنیا نباشد و دنیا را همان طور که نزد خداى تعالى خوار و بىاهمیّت است، بىاهمیّت ببینند. دنیا براى خدا به اندازه بال پشهاى ارزش ندارد و در چشم پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام «جیفه» است. اولیاى خدا مىخواهند فکر و روحشان چنان لطیف شود که از ملائکه بالاتر روند. ملائکه خادم بشر هستند، امّا نه هر بشرى.
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ؛ خداى تعالى در آیات قبل اشاراتى به جنگ بدر نمود؛ از وحشت مسلمانان بخاطر کم بودن نفرات و تجهیزاتشان و استعاثه به درگاه خداوند مطالبى بیان کرد و در ادامه به امدادهاى الهى یعنى خواب سبک آرام بخش، نزول باران و آمدن ملائکه به یارى آنان اشاره فرمود. در اینجا، پس از چند آیه مىفرماید «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ» این شما نبودید که کافران را کشتید.
مسلمانان در حالى در جنگ بدر به پیروزى رسیدند که ناامیدى و اضطراب شدید بیشر آنان را فرا گرفته بود و گمان مىکردند همگى قتل عام خواهند شد؛ بنابراین، آن که مقدمات پیروزى را فراهم و آنان را یارى کرد، خداى تعالى بود؛ پس این شما نبودید که کافران را کشتید بلکه خداى تعالى آنان را هلاک کرد؛ «وَ لکِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ».
درست است که مسلمانان ایستادند، جنگیدند، تیر انداختند و دشمن را کشتند، ولى همهى اینها از جانب پروردگار بود و بدون عنایت او کارى از کسى ساخته نبود؛ او به آنان قدرت ایستادگى و جنگیدن عطا فرمود و قلبهایشان را محکم کرد. در واقع خداوند آنان را متوجّه قدرت خویش مىکند تا به خود غرّه نشوند، بلکه در کنار ایستادگى خود، دست خدا را هم ببینند.
به عبارت دیگر، مسلمانان نه کاملا مجبور بودند و نه کاملا مختار. به تعبیر امام صادق علیه السلام
«لا جَبْرَ وَ لا تَفْوِیضَ وَ لَکِنْ أمْرٌ بَیْنَ أمْرَیْن»[2]
«نه جبر محض است و نه واگذار شدن به خود، بلکه چیزى بین این دو است.
نه این است که خداوند آنان را مجبور به شکست یا پیروزى کرده باشد و نه همه چیز را به خودشان سپرده باشد،بلکه چون از خدا خواستند و ایستادگى کردند، خداوند نصرتشان فرمود و بر دشمن پیروزشان گرداند.
ورود به توحید افعالى
با بیانى که ارائه شد، علاوه بر ردّ جبر و تفویض، کمى وارد توحید افعالى مىشویم. توحید افعالى یعنى علم، قدرت و حیات همه از خداست. هر فعلى از هر کسى سر مىزند، منشعب از قدرت است و تمام قدرت از خداست.
اگر کسى کار خوب کند، قدرت خدا را در راه صحیح بکار انداخته، نزد خدا مأجور است، ولى اگر قدرت خدا را در راه بد انداخت و کار بد کرد، به کیفر عملش خواهد رسید. به همین ترتیب؛ بینایى، شنوایى، گویایى و همهى آثار و حواس انسان از خداست که مىشود از آنها خوب یا بد استفاده کرد. این سنّت خدا در مختار بودن انسان است.
پس کسى که کار خوبى مىکند، توفیق آن از خداست، امّا خود هیچ کاره و صرف آلت نیست. این درست که آدمى مخلوق خدا و تحت تدبیر و توفیق اوست، امّا کاملا هم مجبور نیست که مثل یک ماشین بىاختیار، مقهور قضا و قدر خدا باشد. کاملا روشن است که هر کس در اعمال خود مختار است و باید جوابگوى کردارش باشد؛
(کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَهٌ )[3]
«هر کس در گرو کردهى خویش است.»
بنابراین قرار است متوجّه تدبیر و قدرت خداى تعالى شویم؛ خداى واحدى که نباید خود و دیگران را شریک او قرار دهیم.
وَ ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمى؛ حضرت خاتم النبیین صلّى الله علیه و آله در روز بدر، دستهاى خود را از سنگریزه پر کرد و به طرف مشرکان انداخت و فرمود: «شاهت الوجوه» سیاه باد این چهرهها! خداوند متعال به این سنگهاى ریز اهمیّت داد. هر کدام از مشرکان که مورد اصابت این سنگها قرار گرفت، دیدگانش گرفته شد و جلوى خود را نمىدید. در این وقت مسلمین به آنان حمله کردند؛ عدهاى را کشتند و جماعتى را به اسیرى گرفتند. مشرکان حیران و سرگردان مانده، قادر نبودند راه را تشخیص دهند و همواره خاکهاى چشم خود را پاک مىکردند.[4]
خداى تعالى انداختن سنگها را به خود نسبت مىدهد و مىفرماید: این تو نبودى که سنگها را انداختى، بلکه خدا بود که انداخت.
وَ لِیُبْلِیَ الْمُوْمِنینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنآ؛ جنگ بدر و اتفاقاتى که در آن افتاد، همه براى امتحان مؤمنان بود، آن هم امتحانى خوب؛ یعنى هدف پروردگار، گمراه کردن مردم نیست؛ او مىخواهد آنان را در ایمان خود قوى و اتصال قلبشان را با خود محکم کند تا با خدایى که همه جا و در همه حال همراهشان است آشنا شوند.
اِنَّ اللهَ سَمیعٌ عَلیمٌ؛ خداى تعالى شنوا و داناست؛ پس هم مىشنود و هم ترتیب اثر مىدهد. اگر اجابت دعا کمى طول کشید، نباید نسبتهاى ناروا به او داد. او به گفتار و کردار خلق داناست.
ذلِکُمْ وَ أنَّ اللهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرینَ؛ کسانى که با وجود آیات متعدّد پروردگار، بر فهم خود پا مىگذارند و او را انکار مىکنند، هیچ پیشرفتى ندارند؛ در نهایت خداوند آنان را خوار و رسوا کرده، نیزنگشان را خنثى مىکند.
اشارات آیه
کسى که طالب معرفت پروردگار است، کمى بالاتر رفته، با چشم دل مىبیند و مىفهمد که در تمام عالم دست قدرت پروردگار یکتا پیداست و جز دست او در کار نیست؛ یعنى تمام عالم براى این شخص، نور خداى تعالى است، آن هم نورى که از جنس ماده نیست؛
(اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الاْرْضِ )[5]
«خدا نور آسمانها و زمین است.»
مولا على علیه السلام مىفرماید: «هیچ چیز ندیدم، جز آنکه خداى تعالى را قبل، بعد و همراهش دیدم.» این دیدن با چشم سر ممکن نیست.
بطور کلى انسانها دوقسمند؛ گروهى جز صورت ظاهر نمىبینند و کارى با روح و معنویات ندارند، امّا گروه دیگر از صورت بالاتر رفته، راهى بسوى حقیقت یافتهاند؛ چشم دل دارند و بهرهمند از «نور خداى تعالى» هستند؛ لذا در نماز، حال دیگرى دارند؛ متوجّه اطراف خود نیستند و ذرّهاى خیال در ذهنشان نمىآید؛ بعد از هر نماز احساس سبکى و طراوت مىکنند و بعد از گریه بر امام حسین علیه السلام شادى و فرحى در خود مىیابند که غیر از فرحى است که از دنیا نصیب انسان مىشود.
این حال وقتى توسعه مىیابد، با چشم دل قدرت خدا را که با همهى مخلوقات است، مىبینند و در تمام بیست و چهار ساعت به آن توجّه دارند. این توجّه دائم مخصوص ائمه اطهار علیهم السلام است و افراد دیگر، هر کدام بنابر مرتبهى ایمانى که دارند توجّهشان کم و کمتر است. براى بعضى افراد این حال مثل برقى گذرا، ناگهان مىآید و مىرود.
بنابراین حقیقت «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ» را فقط بعضى مؤمنان مىفهمند؛ یعنى قدرت و وجودى را که از خداست و مجاهدان آن را بکار انداختند، این افراد خاص درک مىکنند و آن را منتسب به خدا مىدانند. فقط پیامبر، ائمه اطهار و اولیاى خاص مىفهمند که این پیامبر نبود که ریگها را بسوى دشمن انداخت، بلکه این کار خدا بود.
به دریا بنگرم دریا ته بینم به صحرا بنگرم صحرا ته بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت نشان از قامت رعنا ته بینم
کسانى مثل خواجه نصیر طوسى، مولوى، حافظ و دیگران که به حق ادعاى عرفان کردند، واقعیات را از قرآن بیرون کشیدند و بیان کردند.
[1] ـ الحیاه، ترجمه احمد آرام، 2، 210.
[2] ـ کافى، 1، 160.
[3] ـ مدّثر، 38.
[4] ـ بحارالأنوار 18، 72.
[5] ـ نور، 35.