سوره انعام آیه ۹۱ | جلسه ۵۶ | ۹ رمضان ۱۴۳۵
اهل معرفت هم باید به حدّ معمول و تکلیف، دیگران را به راه نجات دعوت کنند، امّا بیش از آن لازم نیست. ایشان باید مواظب باشند که معیّت پروردگار را فراموش نکنند و از توجهى که نصیبشان شده غافل نشوند.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۹۱ جلسه ۵۶ | دوشنبه ۱۳۹۳/۰۴/۱۶ | ۹ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
وَ ما قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ اِذْ قالُوا ما أنْزَلَ اللهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ قُلْ مَنْ أنْزَلَ الْکِتابَ الَّذی جاءَ بِهِ مُوسى نُورآ وَ هُدىً لِلنّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطیسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ کَثیرآ وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أنْتُمْ وَ لا آباوُکُمْ قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ
آنان (یهودیان) خدا را آن گونه که سزاوار است، نشناختند که گفتند: «خدا بر هیچ بشرى چیزى نازل نکرده است». بگو: «کتابى را که موسى آورد، چه کسى نازل کرد، که نور و هدایت براى مردم بود؟» آن را اوراق پراکنده مىگردانید؛ بخشى را آشکار و بسیارى را پنهان مىسازید. چیزهایى (به وسیله تورات) به شما آموخته شد که نه شما مىدانستید و نه پدرانتان. بگو: «خدا» سپس رهایشان کن تا در سخنان باطل خویش بازى کنند.(91)
آیه درباره یهودیانى است که با پیامبر به گفتگو پرداخته، از سر لجاجت و خشم گفتند: «خدا بر هیچ بشرى وحى نفرستاده است.» در واقع آنان براى مخالفت با پیامبر اسلام، منکر همهى پیامبران و نزول وحى شدند.
آنچه این شخص یا این گروه از یهود گفتند، حال بیشتر یهودیان، على الخصوص علمایشان بود؛ چراکه آنان اعتقاد محکمى به تورات نداشتند، که اگر داشتند، آن را تحریف نمىکردند.
اگر کسى بگوید: خدا را قبول دارم، امّا پیامبر را قبول ندارم؛ یعنى منکر اصل نبوت و نزول وحى شود، معلوم مىشود خدا را نشناخته، در ادعاى خداپرستىاش، دروغ مىگوید؛ چراکه خداى تعالى، ذات واجب الوجودى است که صاحب علم، قدرت، حیات و صفات حسناست. مقتضاى حکمت پروردگار این است که کار بیهوده انجام ندهد؛ پس اگر او انسانها را بدون راهنما و هدایتگر رها کند، هدفى که براى آن، آنها را آفریده، غیر قابل دسترس مىماند و خلقت عالم پوچ و بیهوده مىگردد.
تخمى که در دل خاک کاشته مىشود، پس از مدّتى جوانه مىزند؛ رشد مىکند و میوه مىدهد. وقتى خلقت یک بذر کوچک، هدفدار و ثمربخش است، آیا خلقت انسان، بىهدف و بىثمر است؟ چگونه هر گیاه و دانهاى براى بارور شدن، نیاز به نور، آب، خاک و مراقبت دارد، امّا انسان پیچیده و شگفتانگیز، براى بارور شدن و به کمال رسیدن، نیازمند دست تربیت الهى نیست؟ اگر قرار باشد کمال انسان به خوردن و خوابیدن و تولید مثل کردن باشد و بعد هم بمیرد و فقط فرزندانى از خود بر جا بگذارد، زندگى و خلقت آدمى بیهوده مىماند. آیا تنها هدف خلقت بشر، تداوم نسل و ساختن ساختمانها و کارخانههاست؟ اگر کسى چنین نگاهى به زندگى خود و جهان هستى داشته باشد، معلوم مىشود خدا را یا اصلا یا آن طور که باید، نشناخته است. کسى هم که معاد را قبول ندارد و زندگى را محدود به همین دنیا مىداند، در واقع خداى تعالى را قبول ندارد و او را نشناخته است.
خداوند، انسانها را براى هدف مهمى آفریده و باید آنها را تربیت کند تا راهکار رسیدن به آن هدف را بیاموزند و استعدادهاى درونشان بارور شود. این تربیت به وسیلهى افرادى که از طریق وحى با او در ارتباطند صورت مىگیرد.
ممکن است بعضى بگویند: ما خود عقل داریم و دیگر نیازى به پیامبران نداریم؛ اگر سخنان پیامبران و کتابهاى آنها با عقل ما مطابق باشد که دیگر نیازى به آنها نیست و اگر مطابق نباشد، قبول نمىکنیم.
پاسخ این است که عقل بشر، همه چیز را نمىتواند درک کند؛ عالم برزخ، خصوصیات بهشت و جهنّم، آثار اعمال و خیلى چیزهاى دیگر از دایرهى فهم عقل بیرون است. آرى کلیاتى را مىتوان با عقل دریافت؛ مثل این که ظلم قبیح است، اما تمام مصادیق و جزئیات ظلم را باید خداوند عالم بیان کند.
قُلْ مَنْ أنْزَلَ الْکِتابَ الَّذی جاءَ بِهِ مُوسى؛ یهودیانى که از سر لجاجت و نادانى اساس وحى را انکار مىکنند، اولا: دین خود و تورات را انکار کردهاند. ثانیآ: اگر نزول قرآن از سوى خدا را قبول ندارند یا در آن شک دارند، آیهاى همانندش بیاورند! اگر مىتوانند؛
(وَ اِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللهِ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ )[1]
«و اگر در آنچه بر بندهى خود فرستادیم شک دارید؛ پس سورهاى مانند آن بیاورید و غیر از خدا گواهان خود را فرا بخوانید، اگر راست مىگویید.»
(قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیرآ )[2]
«بگو: اگر انس و جن جمع شوند تا مثل این قرآن بیاورند، هرگز مانند آن را نخواهند آورد؛ هرچند بعضى پشتیبان بعضى دیگر باشند.»
(اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ )[3]
«ما ذکر (قرآن) را نازل کردیم و خود از آن محافظت مىکنیم.»
نُورآ وَ هُدىً لِلنّاسِ؛ تورات در زمان خود و پیش از تحریف شدن، نور و هدایت براى مردم بود، هر کدام از یهودیان به آن عمل کردند، به سعادت رسیدند و هر کس به آن بىاعتنایى کرد، هلاک گردید. قرآن هم براى کسانى که آن را مىخوانند، حتّى اگر معنى آن را نفهمند نورانیت مىآورد. کسى که با حضور قلب، رو به قبله و با وضو قرآن مىخواند، قلبش نورانى مىشود؛ کسالت و خستگى روحىاش از بین مىرود؛ آرامش مىیابد و رزقش وسیع مىشود.
اگر بتوانید در این ماه رمضان روزانه یک یا دو ساعت قرآن بخوانید، فضیلت بسیارى نصیبتان مىشود و براى بدن، روحیه، دنیا و آخرتتان خوب است. آیات نورانى این کتاب شریف، براى مؤمنان شفا و رحمت ظاهرى و باطنى است؛
(وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُوْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظّالِمینَ اِلّا خَسارآ )[4]
«و از قرآن آنچه براى مؤمنان شفا و رحمت است نازل مىکنیم و ستمکاران را جز زیان نمىافزاید.»
در زمان میرزا محمّد تقى شیرازى (میرزاى کوچک) در سامرا وبا آمد و بسیارى مردند. علماى سامره جلسهاى ترتیب دادند و در آنجا میرزاى کوچک فرمود: آیا مرا مجتهد مىدانید و هر حکمى بگویم قبول مىکنید؟ گفتند: بله. فرمود: همهى شیعیان سامرا تا ده روز، هر روز زیارت عاشورا به نیت حضرت نرجس خاتون بخوانند. شیعیان همه به دستور میرزا عمل کردند و دیگر کسى از آنان نمرد، فقط چند نفر از اهل تسنّن مردند و پس از مدّتى وبا ریشهکن شد.
شهید آیت الله دستغیب در داستانهاى شگفت مىنویسد :
آقاى سید محمود حمیدى گفت که در مرض عمومى آنفلوآنزا که بیشتر اهالى شیراز به آن مبتلا شدند (محرم 1337 هجرى قمرى ) من و اهل خانهام همه مبتلا شدیم و من از شدّت مرض بیهوش شدم. در آن حال سید جلیل، مرحوم آقا سید میرزا (امام جماعت مسجد فتح) را دیدم که در مسجد وکیل پس از نماز جماعت به یک نفر فرمود که به مردم بگو: دست راست خود را بر دو شقیقه خود گذارید و آیه شریفه (وَنُنَزِّل مِنَ القُرآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَهٌ لِلمُومِنینَ وَلا یَزیدُ الظّالِمینَ اِلّا خَسارآ ) را هفت مرتبه بخوانید و بر هر که بخوانید خدا شفا مىدهد.
چون به خودم آمدم، آیه شریفه را هفت مرتبه خواندم. فورآ خدا شفا داد. برخاستم و دست بر شقیقه فرزندم گذاردم و خواندم، او هم فورآ خوب شد و از بستر برخاست. خلاصه تمام اهل خانه در همان روز خوب شدند و از آن سال تا به حال هرکس از خانوادهام سردردى عارضش مىشود همین آیه شریفه را بر او مىخوانم، فورآ شفا مى یابد.[5]
گوش دادن به تفسیر قرآن براى شما و بنده مایه موفقیّت، نورانیت و هدایت است و موجب بالا رفتن فهم معنوى همهى ما مىشود. اثر آن در روح شما باقى مىماند و در وقت مناسب ظاهر مىشود.
تَجْعَلُونَهُ قَراطیسَ؛ «قراطیس» جمع قرطاس به معناى تکههاى کاغذ است. علماى یهود، تورات را بر ورقههایى مىنوشتند و قسمتهایى را در اختیار مردم قرار مىدادند، که درباره پیامبر و امیرالمؤمنین علیه السلام نبود و مىگفتند: قسمتهاى دیگر مربوط به علماست و ربطى به مردم عادى ندارد. آنچه را از تورات که به سودشان بود، آشکار مىکردند و آنچه را به زیانشان بود، پنهان مىداشتند.
هیچ کس نمىتواند چیزى از قرآن کم و زیاد یا آن را تحریف کند. بعضى آیات آن، بعضى دیگر را توضیح مىدهند و هیچ آیهاى با آیات دیگر مخالفت و تعارض ندارد. آیت الله جوادى آملى در تأیید بعضى آیات، گاه چندین آیه کنار هم مىآورد. این معناى «یُفَسِّرُ بَعضها بَعضآ» است.
در میان علماى اسلام، بعضى ناصبى و دشمن اهل بیت هستند، که هیچ. امّا بعضى از اهل تسنّن، آیاتى را که در شأن امیرالمؤمنین و فرزندان ایشان نازل شد و بسیارى از آنها در کتابهاى خودشان موجود است، به تأویل برده، اشارهها و دلالتهاى آیات را کتمان کردند.
حاکم حسکانى یکى از معدود مسلمانان حنفى مذهب است که 210 آیه را به انضمام 1200 روایت درباره فضائل امیرالمؤمنین از کتب اهل تسنّن در کتاب «شواهد التنزیل» جمعآوری کرده، در پایان متذکّر شده که چون با شتاب این کار علمى را انجام داده است، توفیق جمعآورى همهى احادیث شأن نزول فضائل على علیه السلام را به دست نیاورده و آنچه در دسترسش بوده، مطرح کرده و از منابع دور از دسترس، چشمپوشى نموده است.
الغدیر، کاملترین مرجع شیعه براى تحقیق درباره آیات نازل شده در شأن اهل بیت علیهم السلام است.
در میان علماى شیعه هم گاه بعضى پیدا مىشدند که با وجود آن که فقیه و مجتهد بودند، تقواى لازم را نداشتند. برخى از همین آقایان در زمان رضا شاه، به دستور او، عبا و عمامه را از تن درآورده، کت و شلوار پوشیدند؛ کراوات زدند؛ کلاه فرنگى بر سر گذاشتند و ریشهایشان را زدند. بعضى دیگر هم لباسشان را در نیاوردند، امّا شاه را تأیید مىکردند و روایاتى در توجیه کارهایش مىگفتند.
وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أنْتُمْ وَ لا آباوُکُمْ؛ مردم از تورات، انجیل و قرآن چیزهاى بسیارى آموختند. رسم قدرشناسى این است که حقایق آن را بازگو کنند و چیزى از آن را کتمان نسازند.
قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ؛ خداوند به پیامبر مىفرماید: بگو فقط «خدا» و سپس در سخنان باطلى که مىگویند رهایشان کن.
اشخاص مؤمنى که سعى مىکنند تقواى الهى را رعایت کنند، وقتى براى خدا دیگران را امر به معروف و نهى از منکر مىکنند و آنها اعتنا نمىکنند، لازم نیست براى هدایت نشدن آنان بیش از حد، خود را اذیت کنند و غصه بخورند یا خشمگین شوند و کارهایى که صلاح نیست انجام دهند؛ هرچند پدر و مادر یا فرزندشان باشند. البتّه باید با زبان خوش با آنان صحبت کنند و حتّى اگر مىدانند سخن آنها را نمىپذیرند، از گفتن حرفشان خوددارى نکنند.
اهل معرفت هم باید به حدّ معمول و تکلیف، دیگران را به راه نجات دعوت کنند، امّا بیش از آن لازم نیست. ایشان باید مواظب باشند که معیّت پروردگار را فراموش نکنند و از توجهى که نصیبشان شده غافل نشوند.
شفا یافتن مریض با توسل به امام زمان عجّل اللهتعالى فرجه
عالم بزرگوار حضرت آقاى شیخ محمدتقى همدانى که فضیلت و تقواى ایشان مورد اتفاق حوزه علمیه قم است و امام جماعت مسجد فرهنگ قم هستند، شفا یافتن همسر خود را به طور خلاف عادت، به برکت توسل به حضرت حجه بن الحسن العسکرى صلوات اللّه علیهما را مرقوم داشتهاند و همان مرقومه ایشان ثبت مىگردد.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
روز دوشنبه هیجدهم ماه صفر از سال 1397 مهمى پیش آمد که سخت مرا و صدها نفر دیگر را نگران نمود؛ یعنى همسر این جانب محمد تقى همدانى در اثر غم و اندوه و گریه و زارى دو سال که از داغ دو جوان خود که در یک لحظه در کوههاى شمیران جان سپردند، در این روز مبتلا به سکته ناقص شدند. البتّه طبق دستور دکترها مشغول معالجه و دوا شدیم، ولى نتیجهاى به دست نیامد تا شب جمعه 22 صفر؛ یعنى چهار روز بعد از حادثه سکته. شب جمعه ساعت یازده تقریبآ رفتم در غرفه خود استراحت کنم. پس از تلاوت چند آیه از کلام اللّه و خواندن دعاهایى مختصر از دعاهاى شب جمعه، از خداوند تعالى خواستم که امام زمان حجه بن الحسن صلوات اللّه علیه و على آبائه المعصومین را مأذون فرماید که به داد ما برسد، و جهت اینکه متوسل به آن بزرگوار شدم و از خداوند تبارک و تعالى مستقیمآ حاجت خود را نخواستم، این بود که تقریبآ از یک ماه قبل از این حادثه، دختر کوچکم (فاطمه) از من خواهش مىکرد که من قصهها و داستانهاى کسانى که مورد عنایت حضرت بقیه اللّه روحى و ارواح العالمین له الفداه قرار گرفتند و مشمول عواطف و احسان آن مولا شدهاند براى او بخوانم.
من هم خواهش این دخترک ده ساله ام را پذیرفتم و کتاب «نجم الثاقب» حاجى نورى رابراى او خواندم. در ضمن من هم به این فکر افتادم که مانند صدها نفر دیگر چرا متوسل به حجّت منتظَر امام ثانى عشر علیه سلام اللّه الملک الاکبر نشوم؟
لذا همانطور که در بالا تذکّر دادم، در حدود ساعت یازده شب متوسل شدم به آن بزرگوار و با دلى پر از اندوه و چشمى گریان به خواب رفتم. ساعت چهار بعد از نیمه شب جمعه، طبق معمول بیدار شدم، ناگاه احساس کردم از اطاق پایین که مریض سکته کرده آنجا بود، صداى همهمه مىآید. سر و صدا قدرى بیشتر شد و ساعت پنج و نیم که آن روزها اول اذان صبح بود، به قصد وضو آمدم پایین. ناگهان دیدم صبیه بزرگم که معمولاً در این وقت در خواب بود، بیدار و غرق در نشاط و سرور است تا چشمش به من افتاد، گفت آقا! مژده بدهم به شما.
گفتم چه خبر است؟! من گمان کردم خواهر یا برادرم از همدان آمدهاند. گفت بشارت! مادرم را شفا دادند. گفتم که شفا داد؟ گفت: مادرم چهار بعد از نیمه شب با صداى بلند و شتاب و اضطراب ما را بیدار کرد ـ چون براى مراقبت مریض، دخترش و برادرش (حاجى مهدى) و خواهرزادهاش (مهندس غفارى) که این دو نفر اخیرآ از تهران آمدهاند، مریضه را به تهران ببرند براى معالجه ـ این سه نفر در اتاق مریض بودند که ناگهان داد و فریاد مریضه بلند شد که مىگفت: برخیزید آقا را بدرقه کنید! برخیزید آقا را بدرقه کنید!
مىبیند که تا اینها از خواب برخیزند، آقا رفته، خودش که چهار روز نمىتوانست حرکت کند، از جا مىپرد و دنبال آقا تا دم درب حیاط مىرود. دخترش که مراقب حال مادر بود و در اثر سر و صداى مادر که آقا را بدرقه کنید، بیدار شده بود، دنبال مادر تا دم درب حیاط مىرود، ببیند که مادرش کجا مىرود، دم درب حیاط مریضه به خود مىآید، ولى نمىتواند باور کند که خودش تا اینجا آمده. از دخترش زهرا مىپرسد که زهرا من خواب مىبینم یا بیدارم؟
دخترش پاسخ مىدهد که مادر جان! تو را شفا دادند. آقا کجا بود که مىگفتى آقا را بدرقه کنید؟ ما کسى را ندیدیم!
مادر مى گوید: آقاى بزرگوارى در زى اهل علم، سید عالیقدرى که خیلى جوان نبود، پیر هم نبود، به بالین من آمد، گفت: برخیز! خدا تو را شفا داد. گفتم: نمىتوانم برخیزم. با لحنى تندتر فرمود: شفا یافتید، برخیز! من از مهابت آن بزرگوار برخاستم. فرمود: شفا یافتید دیگر دوا نخور و گریه هم مکن و چون خواست از اطاق بیرون رود، من شما را بیدار کردم که او را بدرقه کنید، ولى دیدم شما دیر جنبیدید، خودم از جا برخاستم و دنبال آن آقا رفتم. بحمداللّه تعالى پس از این توجّه و عنایت، حال مریضه فورآ بهبود یافت و چشم راستش که در اثر سکته غبارآورده بود، برطرف شد. پس از چهار روز که اصلاً میل به غذا نداشت، در همان لحظه گفت گرسنهام براى من غذا بیاورید. یک لیوان شیر که در منزل بود به او دادند، با کمال میل تناول نمود. میل به غذا کرد، رنگ رویش به جا آمد و در اثر فرمان آن حضرت که گریه مکن، غم و اندوه از دلش برطرف شد.
و ضمنآ خانم مذکوره از پنج سال قبل روماتیسم داشت، از لطف حضرت علیه السلام شفا یافت با آنکه اطبا نتوانستند معالجه کنند.
ناگفته نماند که در ایام فاطمیه در منزل، مجلسى به عنوان شکرانه این نعمت عظمى منعقد کردیم. جناب آقاى دکتر دانشى که یکى از دکترهاى معالج این بانو بود، شفا یافتن او را برایش شرح دادم. دکتر اظهار فرمود آن مرض سکته که من دیدم، از راه عادى قابل معالجه نبود، مگر آنکه از طریق خرق عادت و اعجاز شفا یابد.
اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمین
وَصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الْمَعْصُومینَ
لا سِیَّما اِمامُ الْعَصْرِ
وَنامُوسُ الدَّهْرِ، قُطْب دایِره اِمْکان ،
سرور و سالار انس و جان
صاحب زمین وزمان مالک رقاب جهانیان
«حُجَّه بْن الْحَسَنِ الْعَسْکَرِى»
صَلَوات اللّه عَلَیْهِ وَعَلى آبائِه الْمَعْصُومینَ
اِلى قِیامِ یَوْمِ الدّین
وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَهُاللّهِ وَبَرَکاتُهُ
محمدتقى بن محمدمتقى همدانى
25 ماه صفرالخیر 1397 هجرى قمرى[6]
[1] ـ بقره، 23.
[2] ـ اسرا، 88.
[3] ـ حجر، 9.
[4] ـ اسرا، 82.
[5] ـ داستانهاى شگفت، داستان 63.
[6] ـ داستانهاى شگفت، داستان 148.