دوم رمضان ۱۴۳۷ | آیت الله دستغیب
دعا کلید رستگارى و رهایى از نفس و شیطان است، وگرنه پول و مادیات رستگارى نیست، برعکس، گیر و گرفتارى است؛ بند و زنجیر به پاى انسان مىزند. کسى که به واسطهى دعا به خدا متّصل است، به اندازه خود دنیا را هم دارد، ولى به آن نمىچسبد؛ زن و فرزندش را دوست مىدارد، ولى اسیر آنها نمىشود.
حیف است آدمى با این خداى به این خوبى، قهر کند. کسانى که در ابتداى جوانى و نوجوانى هستند، مراقب باشند گول شیطان و نفس را نخورند. شیطان وسوسه مىکند، امّا شما به خدا پناه ببرید و دست از او برندارید. هرکس ظلمى به شما کرد، بگویید خدا هدایتش کند. این بهتر از نفرین کردن و دشنام دادن است. یادمان باشد که لذّت در بخشش و هدایت است.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
چهارشنبه ۱۳۹۵/۰۳/۱۹ | ۲ رمضان ۱۴۳۷
مرحوم کلینى در اصول کافى، کتاب دعا، فصول و ابواب مختلفى را به این مسأله اختصاص داده است. در یکى از روایات باب اول آن مىخوانیم :
عَنْ زُرَارَهَ عَنْ أبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: اِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ (اِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِین )[1] قَالَ هُوَ الدُّعَاءُ وَ أفْضَلُ العِبَادَهِ الدُّعَاءُ قُلْتُ (اِنَّ اِبْراهِیمَ لأوَّاهٌ حَلِیمٌ ) قَالَ الأوَّاهُ هُوَ الدَّعَّاءُ[2]
زراره از امام باقر علیه السلام روایت کند که فرمود: خداى عزّ و جلّ مىفرماید: «کسانى که از پرستش من تکبّر مىکنند، به زودى خوار و ذلیل به دوزخ وارد مىشوند.» حضرت فرمود: مقصود از عبادت، دعا است، و بهترین عبادت، دعا است. گفتم: (مقصود از أواه در این آیه چیست:) «ابراهیم أواه و شکیبا بود». فرمود: أواه یعنى بسیار دعاکننده.
این روایت از نظر سند صحیح است، امّا چرا حضرت، دعا را بهترین عبادت مىداند؟ یعنى دعا کردن، از نماز و روزه بهتر است؟ با آنکه مىدانیم نماز ستون دین است؛ اگر پذیرفته شود، دیگر اعمال هم پذیرفته مىشود و اگر رد شود، سایر اعمال رد مىشود.
قال النبى صلّى الله علیه و آله: «اِنَّ عَمُودَ الدِّینِ الصَّلاهُ وَ هِیَ أوَّلُ مَا یُنْظَرُ فِیهِ مِنْ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ فَإنْ صَحَّتْ نُظِرَ فِی عَمَلِهِ وَ اِنْ لَمْ تَصِحَّ لَمْ یُنْظَرْ فِی بَقِیَّهِ عَمَلِهِ»[3]
رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمود: «ستون دین نماز است و آن، اولین عمل بنى آدم است که در قیامت به آن نظر مىکنند؛ اگر صحیح باشد، در باقى اعمالش نظر مىشود و اگر صحیح نباشد، به مابقى اعمالش نظر نمىشود.» پس چگونه امام باقر علیه السلام، دعا را «افضل العباده» معرفى مىفرمایند؟
پاسخ این است که دعا؛ یعنى خواستن ضعیف از قوى؛ فقیر از غنى؛ کوچک از بزرگ و دانى از عالى؛ پس دعا در واقع ابراز و اظهار فقر، عجز، کوچکى و نیاز بنده به درگاه خداوند غنىِّ قوىِ بزرگِ عالىِ اعلى و اعتراف به همهى آنهاست. حقیقت نماز هم همین است. نماز اظهار بندگى، عجز و لابه به درگاه اوست. از ابتداى قرائت حمد و سوره، جمله جمله اعتراف و دعاست؛ رکوع، اظهار عجز و بندگى است؛ سجده، نمایش خاکسارى به درگاه پروردگار است. حقیقت روزه هم همین است؛ کسى که پیش از سحر برمىخیزد و آمادهى روزه گرفتن مىشود، در واقع اعلام مىکند که حاضر است به خاطر اجراى فرمان پروردگار، در طول روز آنچه را که زندگى و بقائش وابسته به آن است، کنار بگذارد. این خود، اظهار بندگى است و حقیقت دعا جز این نیست.
بنابراین کسى که خود را بنده پروردگار مىداند، اگر دعا را رها کند، چیزى برایش نمىماند؛ زیرا همهى عباداتش به نوعى دعاست.
در رایت دیگرى امام صادق علیه السلام، از رسول خدا صلّى الله علیه و آله چنین نقل مىفرماید :
«الدُّعَاءُ سِلاحُ المُومِنِ وَ عَمُودُ الدِّینِ وَ نُورُ السَّماواتِ وَ الأرْضِ»[4]
«دعا، سلاح مؤمن و ستون دین و نور آسمان و زمین است.»
در روایت قبل، نماز ستون دین خوانده شد و در اینجا دعا، و هر دو صحیح است.
معمولا سلاح را براى دفاع در مقابل دشمن برمىدارند. اولین دشمن انسان، شیطان و هواى نفس است؛
(اِنَّ الشَّیْطانَ لِلإنْسانِ عَدُوُّ مُبینٌ )[5]
«شیطان براى انسان دشمن آشکار است.»
«أعدى عَدُوِکَ نَفْسُکَ التی بَینَ جَنبَیکَ»[6]
«دشمنترین دشمنانت، نفسى است که با خود دارى.»
شیطان و نفس هر لحظه در صدد حمله به انسانند و دعاست که او را از آنها نجات مىدهد؛ یعنى خواستن از خدا. هر روز بعد از هر نماز، با نیت پاک، زبان صادق و قلب طاهر بگوید :
«یَا اللهُ یَا رَحمَانُ یَا رَحیم یَا مُقَلِّبَ القُلُوب ثَبِّتْ قَلبی عَلى دینِک وَ اکْفِنَا یَا قَاضِیَ الحَاجَات وَ یَا کافِیَ المُهِمّات اِنَّکَ عَلى کُلِّ شَىءٍ قَدیر»
به راستى اگر دعا نباشد، چه چیزى دیگرى در دست داریم؟ باید دائم از او بخواهیم تا ما را در مقابل شیطان و نفس خود و دیگران حفظ کند.
در ادامه روایت مىفرماید: «وَ عَمُودُ الدِّین» دین، طبق روایت یعنى محبّت؛
«هَلِ الدینُ اِلّا الحُبّ»[7]
«هَلِ الإیمانُ اِلّا الحُبُّ وَ البُغْضُ»[8]
وقتى معنا و زیربناى دین، حبّ است، کسى که به درگاه خدا دعا مىکند و با عجز و لابه از او چیزى مىخواهد، در واقع ابراز محبّت به او کرده، مىگوید خدایا دوستت مىدارم؛ تو محبوب منى؛ مبادا روزى از تو جدا شوم!
نماز هم عمود دین است؛ چراکه نماز، همچون دعا، اظهار نیاز به درگاه پروردگار عالم است. ما نیازمند اوییم و او غنى و حمید است.
(یا أیُّهَا النّاسُ أنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ)[9]
«اى مردم! همهى شما محتاج خدایید و فقط خداست که بىنیاز و ستوده صفات است.»
کدامیک از ما چیزى از خود داریم؟ اگر پدر و مادر، ما را دوست مىدارند، این محبّت را خدا در دل آنها قرار داده است. محبّت مؤمنان به هم، محبّت پدر و مادر به فرزند و فرزند به پدر و مادر، همه از خداست؛ بازگشت همه به خداست.
در ادامه روایت مىفرماید: «وَ نُورُ السَّماواتِ وَ الأرْضِ» در قرآن کریم مىخوانیم :
(اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الأرْضِ )[10]
خداى تعالى، وجود آسمانها و زمین است؛ وجود به آنها بخشیده؛ اگر او نباشد آسمان و زمینى نیست؛ در تاریکى، چیزى پیدا نیست. چون خداوند ظهور دارد، همه چیز ظاهر است.
(هُوَ الاْوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ )[11]
کسى که با نهایت احتیاج، رو به خداى تعالى مىکند؛ دعا مىخواند و اشک مىریزد، على الخصوص هنگامى که دلشکسته مىشود، همان وقت بى هیچ واسطهاى به خداى تعالى متّصل مىشود. این اتصال همیشه وجود دارد، ولى انسان نمىفهمد. در اثر این اتصال خاص بتدریج مىفهمد که نور آسمانها و زمین خداست.
توصیه مىشود کسانى که اهل تفکّر هستند، بر این روایات فکر کنند.
در روایت دیگرى در همان کتاب از امیر المؤمنین علیه السلام نقل شده است :
«الدُّعَاءُ مَفَاتِیحُ النَّجَاحِ وَ مَقَالِیدُ الفَلاحِ وَ خَیْرُ الدُّعَاءِ مَا صَدَرَ عَنْ صَدْرٍ نَقِیٍّ وَ قَلْبٍ تَقِیٍّ وَ فِی المُنَاجَاهِ سَبَبُ النَّجَاهِ وَ بِالإخْلاصِ یَکُونُ الخَلاصُ فَإذَا اشْتَدَّ الْفَزَعُ فَإلَى اللَّهِ الْمَفْزَعُ»[12]
«دعا کلیدهاى نجات و گنجینههاى رستگارى است. بهترین دعا آن است که از سینه پاک و دل پرهیزکار برآید، و وسیله نجات در مناجات است، و خلاصى با اخلاص آید، و چون فزع و بىتابى سخت شود، مَفزع و پناهگاه خدا است.»
دعا کلید رستگارى و رهایى از نفس و شیطان است، وگرنه پول و مادیات رستگارى نیست، برعکس، گیر و گرفتارى است؛ بند و زنجیر به پاى انسان مىزند. کسى که به واسطهى دعا به خدا متّصل است، به اندازه خود دنیا را هم دارد، ولى به آن نمىچسبد؛ زن و فرزندش را دوست مىدارد، ولى اسیر آنها نمىشود.
در باب دیگرى از کتاب دعاى اصول کافى، در روایت اول، از امام صادق علیه السلام روایت شده است :
«إنَّ الدُّعَاءَ یَرُدُّ القَضَاءَ یَنْقُضُهُ کَمَا یُنْقَضُ السِّلْکُ وَ قَدْ اُبْرِمَ اِبْرَاماً»[13]
«دعا، قضا را برمىگرداند و آن را از هم باز مىکند، همان طور که رشته نخ، اگر چه به سختى تابیده شده باشد، از هم باز شود.
در روایت سوم این باب مىخوانیم :
عَنْ أبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: «اِنَّ الدُّعَاءَ یَرُدُّ الْقَضَاءَ وَ قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ وَ قَدْ اُبْرِمَ اِبْراماً»[14]
امام صادق علیه السلام فرمود: «دعا، قضایى را که از آسمان نازل شده و به سختى محکم گردیده، برمىگرداند.»
در روایت ششم آن چنین آمده است :
عَنْ زُرَارَهَ عَنْ أبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: قَالَ لِی أ لا أدُلُّکَ عَلَى شَیْءٍ لَمْ یَسْتَثْنِ فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ صلّى الله علیه و آله قُلْتُ بَلَى. قَالَ: «الدُّعَاءُ یَرُدُّ الْقَضَاءَ وَ قَدْ أبْرِمَ إِبْرَاماً» وَ ضَمَّ أصَابِعَهُ[15]
زراره گوید: امام باقر علیه السلام به من فرمود: آیا تو را راهنمایى نکنم به چیزى که رسول خدا صلّى الله علیه و آله در آن استثناء نفرمود؟ (چیزى را از آن بیرون نکرد) عرض کردم: بله. فرمود : دعا، قضاى مبرم را که به سختى محکم شده، برگرداند ـ و انگشتانش را به هم چسباند؛ یعنى حتّى اگر قطعى بودن آن مانند این انگشتان به هم چسبیده باشد.
اگر قرار باشد بلایى بر جامعه یا فرد نازل شود، حتّى اگر محکم شده باشد و به بالاى سر رسیده باشد، دعا، با ناله و زارى به سوى پروردگار آن را دفع مىکند.
بر این روایات تفکّر کنید و ببینید چه چیزهاى تازهاى از آنها به ذهنتان مىرسد.
گفتارى از المیزان
خداى تعالى در سوره بقره مىفرماید:
(وَ اِذا سَألَکَ عِبادی عَنّی فَإنّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِ اِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُوْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ )[16]
«و هنگامى که بندگان من از تو درباره من پرسند، من نزدیکم. دعاى دعا کننده را هنگامى که مرا مىخواند اجابت مىکنم؛ پس دعوت مرا اجابت کنند و به من ایمان آورند تا راه یابند.»
صاحب المیزان در ذیل این آیه مىنویسد :
«دعایى که مستجاب نمىشود و به هدف اجابت نمىرسد، یکى از دو چیز را ندارد و آن دو چیز همان است که در جمله : «دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ» به آن اشاره شد؛ اول این است که دعا، دعاى واقعى نیست و امر بر دعاکننده مشتبه شده است؛ مثل کسى که اطّلاع ندارد خواستهاش نشدنى است و از روى جهل همان را درخواست مىکند، یا کسى که حقیقت امر را نمىداند و اگر بداند، هرگز آنچه آن را درخواست نمىکند؛ مثلا اگر مىدانست که فلان مریض مردنى است و درخواست شفاى او، درخواست مرده زنده شدن است، هرگز درخواست شفا نمىکند، و اگر مانند انبیا این امکان را در دعاى خود احساس کند، البته دعا مىکند و مرده زنده مىشود، ولى یک شخص عادى که دعا مىکند، از استجابت مایوس است، و یا اگر مىدانست که بهبودى فرزندش چه خطرهایى براى او در پى دارد، دعا نمىکرد. حالا هم که از جهل به حقیقت حال، دعا کرده، مستجاب نمىشود.
دوم این است که دعا، دعاى واقعى است، لکن در دعا، خدا را نمىخواند؛ به این معنا که با زبان از خدا درخواست مىکند، ولى در دل همهى امیدش به اسباب عادى یا امور وهمى است؛ امورى که توهم کرده در زندگى او موثرند. در چنین دعایى شرط دوم (اذا دعان، یعنى در صورتى که مرا بخواند) وجود ندارد؛ چون دعاى خالص براى خداى سبحان نیست و در حقیقت خدا را نخوانده است. آن خدایى دعا را مستجاب مىکند که شریک ندارد. خدایى که کارها را با شرکت اسباب و اوهام انجام مىدهد، خداى پاسخگوى دعا نیست؛ پس این دو طایفه از دعاکنندگان، دعایشان مستجاب نمىشود؛ زیرا دعایشان دعا نیست یا از خدا درخواست ندارند؛ چون خالص نیستند.»
دقت بر این مطالب لازم است.
سرگذشت قوم یونس
خلاصه روایاتى که ارائه شد، این بود که دست از دعا برندارید، چه بسا بلاى قطعى بوسیله دعا برطرف شود، به شرط آنکه پیش از نزول بلا، دعاکننده به حال اضطرار رسیده باشد؛ یعنى از اسباب بریده باشد و بداند فقط خدا مىتواند کارش را اصلاح کند. در این باره حکایت قوم یونس را بطور خلاصه بخوانید.
حضرت یونس على نبینا و آله و علیه السلام در حدود 825 سال قبل از میلاد، در سرزمین نینوا ظهور کرد. نینوا شهرى نزدیک موصل یا اطراف کوفه در سمت کربلا بود. هم اکنون در نزدیک کوفه، در کنار شط، قبرى به نام مرقد یونس علیه السلام معروف است.
شهر نینوا داراى جمعیتى بیش از صد هزار نفر بود. چنان که در آیه 147 سوره صافات آمده: و یونس را به سوى جمعیت یکصدهزار نفرى یا بیشتر فرستادیم.
مردم نینوا بتپرست بودند و در همهى ابعاد زندگى در میان فساد و تباهىها غوطه مىخوردند. هر چه یونس علیه السلام آنها را تبلیغ و راهنمایى مىکرد، گوش نمىدادند، و یونس علیه السلام را از میان خود مىراندند و به او اعتنا نمىکردند.
یونس علیه السلام در سى سالگى به نینوا رفت و دعوتش را آغاز نمود. سى و سه سال از آغاز دعوتش گذشت، امّا هیچ کس جز دو نفر به او ایمان نیاوردند؛ یکى از آن دو، دوست قدیمى او و از دانشمندان و خاندان علم و نبوت به نام «روبیل» بود و دیگرى، عابد و زاهدى به نام «تنوخا» که از علم بهرهاى نداشت.
سرانجام یونس علیه السلام از هدایت قوم خود مأیوس گردید؛ کاسه صبرش لبریز شد و براى قوم عنود خود تقاضاى عذاب از درگاه خدا کرد و آنها را نفرین نمود و در این راستا اصرار ورزید، خداوند به یونس علیه السلام وحى کرد که عذابم را روز چهارشنبه، نیمه ماه شوال بعد از طلوع خورشید بر آنها مىفرستم و این موضوع را به آنها اعلام کن.
یونس علیه السلام خوشحال شد و از عاقبت کار نهراسید. نزد تنوخا (عابد) رفت و ماجراى عذاب و وقت آن را به او خبر داد. سپس گفت: برویم این ماجرا را به مردم خبر دهیم.
عابد که از دست آنها به ستوه آمده بود، گفت: آنها را رها کن که ناگهان عذاب سخت الهى به سراغشان آید.
یونس گفت: بجاست که نزد روبیل (عالِم) برویم و در این مورد با او مشورت کنیم؛ زیرا او مردى حکیم و از خاندان نبوت است. آنها نزد روبیل آمدند و ماجرا را گفتند.
روبیل از یونس علیه السلام خواست به سوى خدا بازگردد و از درگاه او بخواهد عذاب را از قوم به جاى دیگر ببرد؛ زیرا خداوند از عذاب کردن آنها بىنیاز و نسبت به بندگانش مهربان است.
ولى تنوخا درست بر ضد روبیل، یونس علیه السلام را به عذاب رسانى تحریص کرد. روبیل به تنوخا گفت: ساکت باش! تو یک عابد جاهل هستى.
سپس روبیل نزد یونس علیه السلام آمد و تأکید بسیار کرد که از خدا بخواه عذاب را برگرداند، ولى یونس علیه السلام پیشنهاد او را نپذیرفت و همراه تنوخا به سوى قوم رفتند و آنها را به رسیدن عذاب الهى در صبح روز چهارشنبه در نیمه ماه شوال، هشدار دادند.
مردم با تندى و خشونت با یونس و تنوخا برخورد کردند و یونس علیه السلام را با شدت از شهر نینوا اخراج نمودند. یونس همراه تنوخا از شهر بیرون آمد، تا از آن منطقه دور گردند، ولى روبیل در میان قوم خود ماند.
ترک اولاى یونس و قرار گرفتن او در شکم ماه
حضرت یونس علیه السلام حق داشت که ناراحت گردد؛ زیرا 33 سال آنها را دعوت کرد، فقط دو نفر به او ایمان آوردند؛ از این رو به طور کلى از آنها ناامید شد و برایشان نفرین کرد و از میان آنها بیرون آمد که از عذاب آنها نجات یابد.
یونس از نینوا خارج شد و به راه خود ادامه داد تا به کنار دریا رسید. در آنجا منتظر ماند، ناگاه یک کشتى مسافربرى رسید. آن کشتى پر از مسافر بود و جا نداشت، امّا یونس علیه السلام از ملوان کشتى تقاضا و التماس کرد که به او جا بدهند، سرانجام به او جا دادند و او سوار کشتى شد و کشتى حرکت کرد. در وسط دریا ناگاه ماهى بزرگى سر راه کشتى را گرفت، در حالى که دهان باز کرده بود، گویى غذایى مىطلبید.
سرنشینان کشتى گفتند: به نظر مىرسد گناهکارى در میان ماست که باید طعمه ماهى گردد. بین سرنشینان کشتى قرعه زدند، قرعه به نام یونس علیه السلام اصابت کرد، حتّى سه بار قرعه زدند، هر سه بار به نام یونس علیه السلام اصابت نمود. یونس را به دریا افکندند، آن ماهى بزرگ او را بلعید، در حالى که مستحق ملامت بود.
در مورد اینکه یونس علیه السلام چند روز در شکم ماهى بود، روایات گوناگون وارد شده، از نُه ساعت، سه روز، تا چهل روز گفته شده است و این موضوع به خوبى روشن نیست.
یونس در تاریکىهاى سه گانه؛ یعنى تاریکى زیر دریا، تاریکى شکم ماهى و تاریکى شب قرار گرفت، ولى همواره به یاد خدا بود و توبه حقیقى کرد و مکرر در میان آن تاریکىها مىگفت :
(لا اِلهَ اِلّا أنْتَ سُبْحانَکَ اِنّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمینَ )[17]
«معبودى جز تو نیست، تو از هر عیب و نقصى منزّهى. من از ستمگرانم.»
سرانجام خداوند دعاى او را به استجابت رسانید، و توبهاش را پذیرفت و به ماهى بزرگ فرمان داد تا او را کنار دریا آورده، بیرون اندازد. ماهى فرمان خدا را اجرا نمود.
یونس حقیقتا توبه کرد و تسبیح خدا گفت و اقرار به گناه خود نمود تا نجات یافت و در غیر این صورت، همچنان در شکم ماهى مىماند، چنان که در آیه 143 و 144 سوره صافات مىخوانیم :
(فَلَو لا اَنَّهُ کانَ مِنَ المُسَبِّحینَ – لَلَبِثَ فِى بَطنِهِ اِلى یَومِ یُبعَثُونَ )
«و اگر از تسبیح کنندگان نبود، تا روز قیامت در شکم ماهى مىماند.»
نقش دانشمند حکیم در نجات قوم از بلاى حتم
یونس علیه السلام به قوم خود گفته بود که عذاب الهى در روز چهارشنبه، نیمه ماه شوال بعد از طلوع خورشید نازل مىشود، ولى قوم، او را دروغگو خواندند و او را از خود راندند. او نیز همراه عابد (تنوخا) از شهر بیرون رفت، ولى روبیل که عالمى حکیم از خاندان نبوت بود در میان قوم باقى ماند. هنگامى که ماه شوال فرا رسید، روبیل بالاى کوه رفت و با صداى بلند به مردم اطّلاع داد و فریاد زد :
اى مردم! موعد عذاب نزدیک شد، من نسبت به شما مهربان و دلسوز هستم، اکنون تا فرصت دارید استغفار و توبه کنید تا خداوند عذابش را از سر شما برطرف کند.
مردم تحت تأثیر سخنان روبیل قرار گرفته، نزد او رفتند و گفتند: ما مىدانیم که تو فردى حکیم و دلسوز هستى، به نظر تو اکنون ما چه کار کنیم تا مشمول عذاب نگردیم؟
روبیل گفت: کودکان را همراه مادرانشان به بیابان آورید و آنها را از همدیگر جدا سازید، همچنین حیوانات را بیاورید و بچههایشان را از آنها جدا کنید و هنگامى که طوفان زرد را از جانب مشرق دیدید، همه از کوچک و بزرگ، صدا به گریه و زارى بلند کنید و با التماس و تضرع، توبه نمایید و از خدا بخواهید تا شما را مشمول رحمتش قرار دهد.
همهى قوم سخن روبیل را پذیرفتند. هنگام بروز نشانههاى عذاب، همهى آنها صدا به گریه و زارى و تضرع بلند کردند و از درگاه خدا طلب عفو نمودند. ناگاه دیدند هنگام طلوع خورشید، طوفان زرد و تاریک و بسیار تندى وزیدن گرفت، ناله و شیون و استغاثه انسانها و حیوانات و کودکانشان، از کوچک و بزرگ برخاست و انسانها حقیقتاً توبه کردند.
روبیل نیز شیون آنها را مىشنید و دعا مىکرد که خداوند عذاب را از آنها دور سازد. خداوند توبه آنها را پذیرفت و به اسرافیل فرمان داد که طوفان عذاب آنها را به کوههاى اطراف وارد سازد. وقتى مردم دیدند عذاب از سر آنها برطرف گردید به شکر و حمد خدا پرداختند.
روز پنجشنبه، یونس و عابد جریان رفع عذاب را دریافتند. یونس به سوى دریا رفت و از نینوا دور شد و سرانجام سوار بر کشتى شده در آن جا ماهى بزرگ او را بلعید (که در داستان قبل ذکر شد) و تنوخا (عابد) به شهر بازگشت و نزد روبیل آمد و گفت: من فکر مىکردم به خاطر زهد بر تو برترى دارم، اکنون دریافتم که علم همراه تقوا، بهتر از زهد و عبادت بدون علم است.
نجات یونس و بازگشت او به سوى قوم خود
آرى، حضرت یونس علیه السلام هنگامى که در شکم ماهى بزرگ قرار گرفت، در همانجا دل به خدا بست و توبه کرد. خداوند به ماهى فرمان داد یونس را به ساحل دریا ببرد و او را بیرون بیفکند.
یونس همچون جوجهاى ضعیف و بىبال و پر از شکم ماهى بیرون افکنده شد، به طورى که توان حرکت نداشت.
لطف الهى به سراغ او آمد، خداوند در همان ساحل دریا، کدوبُنى رویاند. یونس در سایه آن آرمید و همواره ذکر خدا مىگفت و کم کم رشد کرد و سلامتى خود را بازیافت.
در این هنگام خداوند کرمى فرستاد و ریشه آن درخت کدو را خورد و آن درخت خشک شد.
خشک شدن آن درخت براى یونس، بسیار سخت و رنجآور بود و او را محزون نمود. خداوند به او وحى کرد: چرا محزون هستى؟
عرض کرد: این درخت براى من سایه تشکیل مىداد، کرمى را بر آن مسلط کردى، ریشهاش را خورد و خشک گردید.
خداوند فرمود: تو از خشک شدن یک ریشه درختى که نه تو آن را کاشتى و نه به آن آب دادى، غمگین شدى، ولى از نزول عذاب بر صد هزار نفر یا بیشتر محزون نشدى؟ اکنون بدان که اهل نینوا ایمان آوردهاند و راه تقوى پیش گرفتند و عذاب از آنها رفع گردید. به سوى آنها برو.
یونس متوجه خطاى خود شد و عرض کرد: «یا رَبّ عفوَکَ عَفوَکَ»
یونس به سوى نینوا حرکت کرد. وقتى نزدیک نینوا رسید، خجالت کشید که وارد شهر شود. چوپانى را دید، نزد او رفت و گفت: برو نزد مردم نینوا و به آنها خبر بده که یونس به سوى شما مىآید.
چوپان به یونس گفت: آیا دروغ مىگویى؟ آیا حیا نمىکنى؟ یونس در دریا غرق شد و از بین رفت.
به درخواست یونس، گوسفندى با زبان گویا گواهى داد که او یونس است. چوپان یقین پیدا کرد و با شتاب به نینوا رفت و ورود یونس را به مردم خبر داد.
مردم که هرگز چنین خبرى را باور نمىکردند، چوپان را دستگیر کرده، تصمیم گرفتند او را بزنند. او گفت: من براى صدق خبرى که آوردم، برهان دارم.
گفتند: برهان تو چیست؟
جواب داد: برهان من این است که این گوسفند گواهى مىدهد. همان گوسفند با زبان گویا گواهى داد.
مردم که به راستى آن خبر اطمینان یافتند، به استقبال حضرت یونس علیه السلام آمدند و آن حضرت را با احترام وارد نینوا نمودند و به او ایمان آوردند و در راه ایمان به خوبى استوار ماندند و سالها تحت رهبرى و راهنمایىهاى حضرت یونس علیه السلام به زندگى خود ادامه دادند.[18]
خداى تعالى در سوره قلم مىفرماید :
(فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ اِذْ نادى وَ هُوَ مَکْظُومٌ * لَوْ لا أنْ تَدارَکَهُ نِعْمَهٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ * فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصّالِحینَ )[19]
«در برابر حکم پروردگارت صبر کن و مانند صاحب ماهى (یونس) مباش آن گاه که با اندوه بسیار خدا را خواند * اگر لطف پروردگارش به فریادش نمىرسید، با حال نکوهیده، به سرزمین بىآب و علف مىافتاد * امّا پروردگارش او را برگزید و از صالحانش کرد.»
خداى تعالى این آیه را بر پیامبر اسلام نازل فرمود؛ لذا پیامبر هرگز لب به نفرین قومش نگشود، فقط در یکى دو مورد آن هم به صورت فردى اشخاصى را نفرین کرد و قطعآ مورد رضاى پروردگار بود. ایشان «رحمهً للعالمین» بود و همواره هدایت مردم را از خدا مىخواست.
حیف است آدمى با این خداى به این خوبى، قهر کند. کسانى که در ابتداى جوانى و نوجوانى هستند، مراقب باشند گول شیطان و نفس را نخورند. شیطان وسوسه مىکند، امّا شما به خدا پناه ببرید و دست از او برندارید. هرکس ظلمى به شما کرد، بگویید خدا هدایتش کند. این بهتر از نفرین کردن و دشنام دادن است. یادمان باشد که لذّت در بخشش و هدایت است.