رمضان المبارک ۱۳۹۷-۱۴۳۹

بیست و ششم رمضان ۱۳۹۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

نفسِ خواندنِ قرآن ثواب و نورانیت دارد. در اصول کافی روایات متعدد دربارۀ ثواب قرائت قرآن نقل شده؛ ازجمله در یک روایت آمده که درجات بهشت برحسب آیات قرآن است. می‌گویند بخوان و بالا برو! شاید منظور روایت حفظ کردنِ قرآن باشد، ولی منحصر به آن نیست؛‌ چون روایات دیگری هم داریم راجع‌به کسی که می‌‌خواند و عمل می‌‌کند.

فیلم جلسه
صوت جلسه

دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۷

متن تفسیر

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

بیست و ششم رمضان ۱۳۹۷ – ۱۴۳۹ | دوشنبه ۱۳۹۷/۰۳/۲۱ 

 

 

 

حدیث اول

در تحف‌العقول از رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله نقل شده:

«کَفَى بِالْمَوْتِ وَاعِظاً وَ کَفَى بِالتُّقَى غِنًى وَ کَفَى‏ بِالْعِبَادَهِ شُغُلًا وَ کَفَى بِالْقِیَامَهِ مَوْئِلًا وَ بِاللَّهِ مُجَازِیاً»[1]

«مرگ کافی است برای پندآموزی و تقوا کافی است برای بی‌نیازی و عبادت کافی است برای مشغول بودن و قیامت کافی است برای بازگشت و خدا کافی است برای جزا دادن.»

«کَفَى بِالْمَوْتِ وَاعِظاً» مرگ کافی است برای کسی‌که بخواهد پند بگیرد و وعظ بشنود و حبّ دنیا را از دلش کم کند. وقتی می‌‌شنوی فلان مُرد یا فلانی در بسترِ مرگ افتاده یا اگر به قبرستان بروی و مرده‌هایی را که می‌‌آورند، ببینی، بهترین واعظ است برای اینکه بدانی تو هم روزی می‌‌میری.

به قبرکنی گفتند در این سال‌ها که قبر کندی، آیا چیز عجیبی هم دیده‌ای؟ گفت آری؛‌ این همه قبر برای مردم کندم و یک‌بار به این فکر نکردم که روزی هم نوبت خودم می‌‌شود و قبری برایم می‌‌کَنند و مرا در آن می‌‌گذارند.

چرا این طور است ؟ این از غفلتِ انسان است، امّا می‌‌شود خود را از این غفلت بیرون آورد. هرروز به خودش یادآوری کند که روزی خواهد مرد. رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله فرمود هرکس شبانه روزی ۲۰ مرتبه یاد مرگ کند از غافلان شمرده نمی‌‌شود. اگر هم ۲۰ مرتبه نمی‌‌گوید لااقل روزی یک‌بار یاد خودش بیاورد که دیر یا زود خواهد رفت.

«وَ کَفَى بِالتُّقَى غِنًى» اگر می‌‌خواهی ببینی ثروتمند هستی یا نه، ببین تقوا داری یا نه! غنیٰ و توانگری به این نیست که پولِ زیاد داشته باشی؛ به این است که تقوا داشته باشی؛ سرمایۀ واقعی همین است. پول و ثروت یا از بین می‌‌رود یا باید بگذارد و برود. بسیار بودند افرادی که اموالشان را در مدت کوتاهی از دست دادند، اگر هم ازدست ندادند، مردند و باقی گذاشتند، ولی آنچه برای انسان می‌‌ماند و همراهش می‌‌برد، تقواست.

«وَ کَفَى‏ بِالْعِبَادَهِ شُغُلًا» می‌‌پرسد وقتی بیکار هستم چکار کنم؟‌بندگی خدا کن! اگر حال نداری نماز بخوانی، قرآن بخوان؛ اگر حال نداری، کتاب‌های دینی بخوان؛ اگر حال نداری، کتاب‌های مفید بخوان؛ اگر حال نداری، حکایت‌هایی بخوان که حالت را خوب کند؛ این‌ها عبادت است. اگر حال این کارها را نداری، با دوستان خوب بنشین و حرف‌های خوب بزنید.

«وَ کَفَى بِالْقِیَامَهِ مَوْئِلًا» بازگشتِ انسان قیامت است. دو نوع قیامت داریم؛ قیامت صغری و قیامت کبری. قیامت صغرا، عالم برزخ است که از قبر شروع می‌‌شود. از این عالم ناسوت می‌‌رویم به عالم دیگری. ان‌شاءاللّه که وارد عالم ملکوت شویم، نه عالم برهوت. برهوت برای شیعیان نیست. آنجا همه تنگی و شدت و بلاست. ولی ملکوت، روح و رضوان است.

«وَ بِاللَّهِ مُجَازِیاً» همین‌ بس که جزا دهنده خدای تعالی است. البته خدا کریم است؛ عفو می‌‌کنی، ولی در موضع عفو و رحمت؛‌یعنی اگر بنده صلاحیت داشته باشد. کسی‌که با خدا و دین و پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم‌السلام پرخاشگر است و سرِ دشمنی دارد، صلاحیت عفو ندارد؛مثل زمین شوره‌زار است که هیچ‌ راهی برایش نیست. او را باید رها کنند؛ چراکه هیچ نفع و ثمری نمی‌‌دهد. خودش این‌طور خواسته و صلاحیت را از خودش گرفته است.

 

حدیث دوم

«خَصْلَتَانِ لَیْسَ فَوْقَهُمَا مِنَ الْبِرِّ شَی‏ءٌ الْإِیمَانُ بِاللَّهِ وَ النَّفْعُ لِعِبَادِ اللَّهِ وَ خَصْلَتَانِ لَیْسَ فَوْقَهُمَا مِنَ الشَّرِّ شَی‏ءٌ الشِّرْکُ بِاللَّهِ وَ الضَّرُّ لِعِبَادِ اللَّهِ»[2]

«دو خصلت که برتر از آنها نیست، ایمان به خدا و نفع رساندن به بندگان خداست، و دو خصلت که بدتر از آنها نیست، شرک به خدا و آزار بندگان خداست.»

وقتی حضرت می‌‌فرماید «ایمان به خدا» یعنی هر درجه ای از ایمان. هرکس در هر درجه‌ای باشد، نه اینکه فوق این ایمان ایمان دیگری نیست، بلکه یعنی این ایمان نسبت به چیزهای دیگر برتر است.

«النفع لعباد اللّه»برای بندگان خدا نفع داشته باشد؛ هم از جهت معنوی و هم از جهت مادی. وقتی شما می‌‌توانی از جهت معنوی برای مردم نافع باشی که خودت ایمان و تقوا داشته باشی؛ واجبات را انجام دهی و حرام را ترک کنی. دراین‌صورت به‌تدریج نافع می‌‌شوی؛ یعنی هرجا بنشینی و هرمجلسی بروی، آن مجلس تغییر می‌‌کند.

کسی‌که می‌‌خواهد به دیگران کمک کند، باید سرمایه‌ای داشته باشد. کسی هم که می‌خواهد به مردم معنویات بدهد، باید خودش معنویات داشته باشد. کسی‌که خالی است و هیچ ندارد، چه می‌‌تواند به کسی بدهد. کسی‌که راستگو نیست، چطور می‌‌تواند راستگویی یاد بدهد؟ کسی‌که اماتندار نیست، چگونه مردم را به امانتداری وادارد؟ آن‌که ‌خداشناس نیست، چطور می‌‌تواند مردم را خداشناس کند؟

در حدیث دیگر از رسول خدا صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله نقل است:

«أَحَبُّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَى اللَّهِ أَنْفَعُهُمْ لِعِبَادِهِ»[3]

«محبوب‌ترین بندگان خدا نزد خدا، سودمندترینِ آنها است براى بندگانش‏.»

بعد هم فرمود: «خَصْلَتَانِ لَیْسَ فَوْقَهُمَا مِنَ الشَّرِّ شَی‏ءٌ الشِّرْکُ بِاللَّهِ وَ الضَّرُّ لِعِبَادِ اللَّهِ» دو خصلت است که بدتر از آنها نیست؛ شرک به خدا و ضرر به بندگان خدا.

شرک به خدا فقط بت نیست؛مال هم ممکن است شریک خدا قرار داده شود. چیزهای دیگر هم همین‌طور. این شرک به خداست، بلکه گاهی مال را خدا می‌‌داند؛ یعنی دیگر خدا دیگر کنار می‌‌رود و اصلاً کاری به خدا ندارد.

ضرر به مردم هم دوقسم است؛ مادی و معنوی. ضرر معنوی این است که با خصلت‌ها و اعمالش طوری رفتار ‌‌کند که مردم از دین زده شوند. ضرر مادی هم این است که اگر چیزی داشته باشد، نگه ‌دارد و به مردم محتاج ندهد.

 

حدیث سوم

وَ قَالَ صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله «أَوْصَانِی رَبِّی بِتِسْعٍ أَوْصَانِی بِالْإِخْلَاصِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَهِ وَ الْعَدْلِ فِی الرِّضَا وَ الْغَضَبِ وَ الْقَصْدِ فِی الْفَقْرِ وَ الْغِنَى وَ أَنْ أَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَنِی وَ أُعْطِیَ مَنْ حَرَمَنِی وَ أَصِلَ مَنْ قَطَعَنِی وَ أَنْ یَکُونَ صَمْتِی فِکْراً وَ مَنْطِقِی ذِکْراً وَ نَظَرِی عَبَراً»[4]

«پروردگارم مرا به نُه چیز سفارش فرمود: اخلاص در نهان و آشکار، عدالت در خوشنودى و خشم، میانه‏روى در فقر و توانگری، گذشت از آن‌که به من ستم کرده، بخشیدن به آن‌که از من دریغ داشته، پیوند با کسى‌که از من بریده و اینکه سکوتم تفکر، گفتارم ذکر و نگاهم عبرت باشد.»

خدا کمک کند ما هم این نُه سفارش خدای تعالی را فراموش نکنیم. آن را بر کاغذ بنویسیم و هرازگاهی نگاهش کنیم. اول: اخلاص در نهان و آشکار؛ یعنی مسجد آمدن و نماز خواندنمان برای خدا باشد، نه برای اینکه رفقا را ببینیم و دور هم بنشینیم، البته آن‌هم اگر جهت خدایی داشته باشد، خوب است. ولی تو برای خدا برو، خدا رفیق خوب هم می‌‌دهد. در روایت است که وقتی انسان به مسجد می‌‌رود هشت خیر نصیبش می‌‌شود؛ یکی رفیق خوب است.

بنده که حرف می‌‌زنم، از خدا می‌خواهم کمک کند برای او مطالعه کنیم و حرف بزنیم. این علانیه است.

«فی السر» یعنی موقعی در خانه نماز و قرآن می‌‌خواند یا مطالعه می‌‌کند، برای خدا باشد، چیز دیگری کنارش نگذاریم. بنده صحبت نکنم برای اینکه فلانی بگوید به‌به چقدر خوب صحبت کردی! شاید کسی هم بگوید چقدر بد حرف زدی! اگر برای خداست، اگر خوب بوده، بگو خدا قبول کند، اگر هم بد بوده، بگو دعا کن بهتر صحبت کنم.

«وَ الْعَدْلِ فِی الرِّضَا وَ الْغَضَب» وقتی از کسی راضی هستی، عادل باش؛ وقتی هم غضبناک هستی، عادل باش! اگر از خانواده‌ات راضی هستی و تعریفشان می‌‌کنی و محبّت به آنها داری، مواظب باش تعریف بی‌جا نکنی که مغرور شوند! زیاده از مقداری که حقّشان است، نگو! اندازه داشته باش. همچنین اگر خواستی از دوستت تعریف کنی یا تعریفِ طلبه‌ای ‌بکنی، به‌اندازه بگو!

اگر از کسی غضبناک شدی، از مسیر عدالت بیرون نرو؛ بی‌جهت آبرویش را نبر! سعی کن اگر غضب می‌‌کنی، برای خدا باشد، آن‌هم به‌اندازه خودش.

«وَ الْقَصْدِ فِی الْفَقْرِ وَ الْغِنَى» در فقر و ثروت میانه‌رو باش. اگر فقیر هستی، به اندازه‌ای که می‌‌توانی صدقه بده، نه هرچه در خانه داری و مالِ بچه‌هاست. ائمۀ اطهار علیهم‌السلام اگر این کار را می‌‌کردند، می‌‌دانستد چه می‌‌کنند. دستور ما این است که میانه‌رو باشیم. در وقت پولداری هم باید میانه‌رو بود. کسی‌که ۵۰ میلیون پول دارد، نباید ۵ هزار تومن صدقه بدهد، این برای او کم است.

 

شرح خطبه ۱۱۰

امیرالمؤمنین علیه‌السلام در ادامه خطبه ۱۱۰ می‌‌فرمایند:

«وَ تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِیثِ وَ تَفَقَّهُوا فِیهِ فَإِنَّهُ رَبِیعُ الْقُلُوبِ وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدُورِ وَ أَحْسِنُوا تِلَاوَتَهُ فَإِنَّهُ أَنْفَعُ الْقَصَصِ»

«قرآن بیاموزید که بهترین گفتار است و در آن اندیشه کنید که بهار دل‌هاست و از نورش شفا خواهید که شفاى سینه‏هاست و آن را به نیکوترین صوت بخوانید که سودمندترین داستان‌هاست.»

«وَ تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِیث» «تَعَلّموا» یعنی یاد بگیرید. تعلُّم یاد گرفتن است و تعلیم یاد دادن. علم یعنی آموختن، هم مصدر است و هم اسم. قرآن را یاد بگیرید، یعنی اگر نمی‌‌توانی آن را بخوانی، یاد بگیر به‌راحتی بخوانی؛ اگر می‌توانی بخوانی، لغاتش را یاد بگیر و معانی‌اش را بیاموز؛ اگر این را هم می دانی، تفسیرش را یاد بگیر. پس «تعلَّموا» هرکس به‌حساب خودش.

این کتاب از هر کتاب دیگری بهتر است، البته اگر کسی با آن مأنوس باشد و با انس بخواند. معنایش این نیست که کتاب‌های دیگر را کنار بگذار؛ یعنی این را فراموش نکن، لااقل در حد آنها بخوان. همان‌طور که درسِ مدرسه را یاد می‌‌گیری، قرآن را هم یاد بگیر.

نفسِ خواندنِ قرآن ثواب و نورانیت دارد. در اصول کافی روایات متعدد دربارۀ ثواب قرائت قرآن نقل شده؛ ازجمله در یک روایت آمده که درجات بهشت برحسب آیات قرآن است. می‌گویند بخوان و بالا برو! شاید منظور روایت حفظ کردنِ قرآن باشد، ولی منحصر به آن نیست؛‌ چون روایات دیگری هم داریم راجع‌به کسی که می‌‌خواند و عمل می‌‌کند.

پس اینکه حضرت می‌‌فرماید قرآن را یاد بگیرید، برای این است که اولاً: خواندنِ آن ثواب و نورانیت دارد و خدای تعالی به کمک قرآن انسان را مهذّب می‌‌کند، اگر خودش بخواهد. ثانیاً: او را وامی‌دارد به عمل کردن. عمل به قرآن نیز موجب تهذیب نفس می‌‌شود. قرآن را با وضو بخوان؛ رو به قبله، با حواس جمع، آرام‌آرام و اگر می‌‌توانی با صدای خوش قرائت کن، نه تندتند.

«وَ تَفَقَّهُوا فِیهِ فَإِنَّهُ رَبِیعُ الْقُلُوبِ» «تفقُّه» به معنای فهم است. «الفقه هو الفهم» یعنی سعی کنید قرآن را بفهمید، شاید فهم قرآن برای بعضی مشکل باشد، ولی در سطح پایین، می‌‌شود فهمید؛ مثلاً شما کمی صرف و نحو می دانید و درضمنِ خواندن قرآن، به سرگذشت حضرت نوح و اصحابش می‌‌رسید؛ می‌‌خوانید و تکرار می‌‌کنید و فکر می‌‌کنید؛ همین به شما فهم می‌‌دهد. چرا با آنکه نوح ۹۵۰ سال آنها را خواند، ایمان نیاوردند؛  چه شد که عذاب به آنها نازل شد؟ وقتی بپرسید و فکر کنید، خداوند جواب را به شما می‌‌فهماند.

«ریبع القلوب» یعنی قرآن دل‌ها را بهاری می‌‌کند. چطور در بهار، هم طراوتِ هواست، هم احیای زمین است، هم گل‌های رنگارنگ از زمین می‌‌روید و درختان زنده می‌شوند! این بهارِ زندگی است. قلب هم در اثرِ فهمِ قرآن طراوت و زندگی جدیدی پیدا می‌‌کند.

«وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِه فَإِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدُورِ»از خدا بخواهید با نور قرآن به شما شفا بدهد.

«و استشفوا بنوره فانه شفاء الصدور» من الاسقام الظاهره و الباطنه و الأمراض‏ الحسیّه و العقلیّه[5]

«به نور قرآن شفا جویید که شفای سینه‌هاست از مرض‌های ظاهری و باطنی و بیماری‌های حسی و عقلی.

قرآن کریم در سورۀ اسرا، آیۀ ۸۲ می‌‌فرماید:

﴿وَ نُنَزِّلُ‏ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً﴾[6]

«و از قرآن آنچه برای مؤمنان شفا و رحمت است نازل می‌‌کنیم و ستمکارن را جز خسارت نمی‌‌افزاید.»

شفا، هم شفای قلب است و هم شفای ظاهر که قرآن هردو را دارد.

در اصول کافی روایاتی دربارۀ خواصِ سوره‌ها وارد شده است. یکی‌یکی سوره‌ها را نقل کرده، خاصیتِ هر سوره را بیان فرموده‌اند. البته اگر خواندید و نشد، دینتان ضعیف نشود؛ این آثار برحسب اشخاص ممکن است فرق داشته باشد؛ اینکه چه کسی بخواند و چه اخلاصی داشته باشد و چقدر پاک باشد، فرق می‌‌کند. گاهی کسی قرآن می‌‌خواند و قرآن لعنش می‌کند «رُبَّ تالی القرآن و القرآن یلعنه» چون به قرآن عمل نمی‌کنند.

خدای تعالی در سورۀ حجرات آیۀ ۱۱ می‌‌فرماید:

﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى‏ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾

«ای کسانی که ایمان آوردید گروهی از شما گروهی دیگر را مسخره نکند چه‌بسا آنها بهتر از این‌ها باشند و نه زنانی زنانِ دیگر را شاید آنان بهتر از اینان باشند و به یکدیگر طعنه نزنید و با لقب‌های زشت همدیگر را نخوانید. چه زشت است نامِ فسق بر کسی، بعداز ایمان آوردنش! و هرکس توبه نکند، ستمکار است.»

عمل به قرآن یعنی از همین امروز این آیه را ازبر کنیم و به آن عمل کنیم.

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ» کسی حق ندارد کسی را مسخره کند. مسخره کردن یعنی وقتی کسی حرفی می‌‌زند یا کاری می‌‌کند، از او بخندند، البته اگر از روی مزاح و خوشمزگی باشد و نخواهد او را کوچک کند، عیبی ندارد، ولی مسخره کردن یعنی کوچک کردن و کوبیدنِ کسی نزد دیگران، درست نیست. خیلی مشکل است انسان مزاحی بکند که طرف رنجیده نشود. بعد هم می‌‌فرماید «عَسى‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُم» چه بسا این شخص که مسخره و کوچکش کردی، بهتر از تو باشد! بهتر از عدۀ دیگری باشد.

زن‌ها هم همین‌طور. گاهی یکی انگشتری دست می‌‌کند و دیگری از روی تمسخر می‌‌گوید: کاش ما هم انگشتر دستمان بود؛ چه انگشتر قیمتی و زیبایی! امّا نظرش این است که او را کوچک کند. گاهی هم بدون قصد کسی را مسخره می‌‌کنند که باید مراقب باشند!

«وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ» از همدیگر عیب‌جویی نکنید. «وَیْلٌ‏ لِکُلِّ هُمَزَهٍ لُمَزَه» وای بر هر طعنه‌زنِ عیب‌جویی! حتی اگر کسی عیبی هم دارد، نباید پشت سرش غیبت کنند؛ نباید در مقابل دیگران، جلوی رویش عیبش را بگویند، بلکه باید پنهانی به او تذکر بدهند. اینکه می‌‌گوید «انفسکم» یعنی او هم مثل شماست؛ نفس شماست.

«وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» لقبِ بد روی هم نگذارید. گاهی رفقا و دوستان روی شوخی لقب‌هایی روی هم می‌‌گذارند، ولی همین شوخی هم خوب نیست. القاب خوب روی هم بگذارید و همدیگر را سنگین صدا کنید؛ مثل آقا، خانم، خواهر، برادر و… .

«بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ» شما که مؤمن هستید؛ یعنی روی خط صاف و صراط مستقیم جلو می‌‌روید، اگر این گناه را انجام دادید، از این صراط خارج می‌‌شوید. فسق یعنی خارج شدن از دین.

سعی کنید این آیه را بنویسد و گاهی نگاهش کنید.

مولا علی علیه‌السلام در نهج‌البلاغه دربارۀ قرآن زیاد صحبت کردند.

«وَ أَحْسِنُوا تِلَاوَتَهُ فَإِنَّهُ أَنْفَعُ الْقَصَصِ» اگر می‌‌توانید با صدای خوب قرآن بخوانید، ولو تنها در خانه باشید، البته برای خدا!. بعضی صدای خوبی دارند، امّا می‌‌خوانند برای انکه دیگران بگویند چقدر قشنگ می‌‌خواند! یا می‌‌خواهد خودش را با دیگران مقایسه کند و بگوید مثل فلانی خواندم؛ این‌ها خوب نیست.

نقل است امام سجاد علیه‌السلام قرآن را با صدای زیبای و دلنشینی می‌‌خواندند، آن‌قدر که سقاها وقتی از کوچه عبور می‌‌کردند و صدای ایشان را از درون خانه می‌شنیدند، می‌‌ایستادند و با وجود دلوهای سنگینِ آب بر روی دوششان، صدای حضرت را گوش می‌‌دادند و لذت می‌ بردند. دربارۀ حضرت موسی بن جعفر هم وارد شده که قرآن را حزین تلاوت می‌‌کردند.

امام رضا علیه‌السلام می‌‌فرمود من هر سه روزی یک ختم قرآن می‌‌کنم، البته ایشان وقت آزاد زیاد داشتند. در راحتی بودند و کار زیادی نداشتند. می‌‌فرمود می‌‌توانم در مدت کمتری هم بخوانم، ولی به هر آیه‌ای می‌‌رسم، تأمل می‌کنم و شأن نزولش را در ذهن می‌‌آورم و به خصوصیات آیه و اینکه برای چه نازل شده، فکر می‌‌کنم.

 

مجازات منکرین ولایت علی علیه‌السلام

علامه سید محمّدحسین طباطبایی صاحب تفسیر المیزان نقل کرده‌اند که: حاج میرزا علی‌آقا قاضی می‏گفت: در نجف اشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای اَفَنْدی (سنی‏های دولت عثمانی) فوت کرد. این دختر هنگام مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه می‏کرد و خیلی ناراحت بود و با تشییع کنندگان تا کنار قبر مادر آمد. آن‌قدر گریه و ناله کرد که همۀ تشییع کنندگان به گریه افتادند.

هنگامی که جنازه مادر را در قبر گذاشتند، دختر فریاد می‏زد: من از مادرم جدا نمی‏شوم. هرچه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد. دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا کنند، ممکن است جانش به خطر بیفتد. سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند و فقط روی قبررا با تخته‏ای بپوشانند و دریچه‏ای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.

دختر در شب اول قبر کنار مادر خوابید. فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است. پرسیدند چرا این‌طور شده‏ای؟

گفت: شب کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگهان دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص دیگری هم آمد و در وسط ایستاد. آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او درست جواب می‏داد؛ سؤال از توحید نمودند، جوابِ درست داد؛ سؤال از نبوت نمودند، جوابِ درست داد که پیامبر من محمّد بن عبداللّه صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله است تا اینکه پرسیدند: امامِ تو کیست؟ آن مردِ محترم که در وسط ایستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمام» من امام او نیستم. در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتشِ آن به‌سوی آسمان زبانه می‏کشید. من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع که می‏بینید که همه موهای سرم سفید شده، در آمدم.

مرحوم قاضی می‏فرمود: چون تمام طایفه آن دختر سنّی بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند. زیرا این واقعه با مذهب تشیع تطبیق می‏کرد و آن شخصی که همراه فرشتگان بود و گفته بود من امام آن زن نیستم، حضرت علی علیه‌السلام بود. آن دختر جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا کرد.

معاد شناسی علامه طهرانی، جلد 1، صفحات 137 تا 142

 

مرحوم عالم جلیل‌القدر حضرت آیت‌اللّه شیخ علی‌اکبر نهاوندی رضوان اللّه تعالی علیه در کتاب شریف خزینه‌الجواهر از یکی از ثقات ساکن نجف اشرف نقل فرموده‌اند که زنی به زیارت آقا امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام آمد و جهت خرج و مخارج خود دوازده تومان آورده بود. اتفاقاً بعد از چند روز رفیق و همسفرش پول‌هایش را به سرقت برد. آن زن بیچاره وقتی آمد جهت مخارج روزانه‌اش پول بردارد، دید پولی درکار نیست. خیلی منقلب و مضطرب شد. گفت خدایا در این شهر غریب و بی‌کس چه کار کنم؟ خدایا من فردی آبرومندم، به‌فریادم برس.

خلاصه راه چاره را در این دید که خدمت فریادرس بیچارگان آقا علی علیه‌السلام برود و خواسته‌اش را با آقا امیرالمؤمنین درمیان بگذارد.

زن درمانده آمد حرم آقا علی علیه‌السلام و کنار ضریح و عرض کرد یاعلی پول‌ها را به هزار مشقّت و سختی به‌دست آوردم که به زیارت شما بیایم و حال در این شهر، غریب و وامانده‌ام و الآن این پول را از شما می‌خواهم.

بعد از درد دل به خانه برگشت، دید همسفرش دست و پایش شل و فلج و دهانش کج گردیده. زن ناراحت شد و از همسفرش پرسید چه شده؛ چرا این‌طور شدی؟

گفت بیا پولت را بگیر که علی علیه‌السلام مرا زد. بیا و مرا ببخش.

زن پول‌ها را گرفت و آن زن سارقه را بخشید و از آن پول استری خرید که در صحن مقدّس آقا علی علیه‌السلام آب بکشد و قدری را خرج کرد. زن سارقه هم توبه نمود و به‌وسیلۀ توسل به حضرت علی علیه‌السلام شفا یافت.

 

[1] ـ تحف‌العقول، ۳۵.

[2] ـ تحف‌العقول، ۳۵.

[3] ـ تحف‌العقول، ۴۹.

[4] ـ تحف‌العقول، ۳۶.

[5] ـ منهاج‌البراغه، ۸، ۶.

[6] ـ اسراء، ۸۲.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است