رمضان المبارک ۱۳۹۵-۱۴۳۷

۲۰ رمضان ۱۴۳۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب

از خدا مى‌خواهیم ما را جزء دوستان و شیعیان على علیه السلام قرار دهد. همیشه گفته‌ایم: خدایا ما را با عشق على زنده بدار؛ با عشق على بمیران و با عشق على محشور کن! کسى که عشق على و اولاد على را دارد، همه چیز دارد.

فیلم جلسه

 


صوت جلسه

متن تفسیر
   

 

 بسم اﷲ الرحمن الرحیم

 

یکشنبه ۱۳۹۵/۰۳/۰۶ | بیستم رمضان ۱۴۳۷

 

 

 

«أمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَرْءَ قَدْ یَسُرُّهُ دَرْکُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ وَ یَسُووُهُ فَوْتُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیُدْرِکَهُ فَلْیَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِکَ وَ لْیَکُنْ أسَفُکَ عَلَى مَا فَاتَکَ مِنْهَا وَ مَا نِلْتَ مِنْ دُنْیَاکَ فَلا تُکْثِرْ بِهِ فَرَحاً وَ مَا فَاتَکَ مِنْهَا فَلا تَأسَ عَلَیهِ جَزَعاً وَ لْیَکُنْ هَمُّکَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْت»[1]

 

«آدمى گاه خشنود مى‌شود به چیزى که هرگز از دستش نمى‌رود و ناراحت مى‌شود براى از دست دادن چیزى که هرگز به آن نخواهد رسید؛ پس به چیزى شاد باش که براى آخرت تو مفید است و براى از دست دادن چیزى اندوهگین شو که براى آخرتت مفید بوده. به آنچه از دنیا بدست مى‌آورى، چندان شاد مباش و براى آنچه از دنیا از دست مى‌دهى زارى کنان، تأسّف مخور و همّت خود را صرف بعد از مرگ کن!

 

مرحوم حاج شیخ عباس قمى در منتهى الامال، درباره این کلام مولا، مى‌نویسد: «الحق سزاوار است به آب طلا نوشته شود». این نصیحت بسیار پرارزشى است و زندگى واقعى به انسان مى‌دهد.

بیشتر مردم از بدست آوردن پول، همسر، فرزند یا هر چیز دیگرى از دنیا، شاد مى‌شوند، در حالى که خداوند این رزق را برایشان حتمى کرده بود؛ پس شاد شدن یا نشدنشان فرقى نمى‌کند، یا نقص و مصیبتى به شخص مى‌رسد که برایش حتم شده بود، اندوهگین شدن و نشدن، تأثیرى در این مصیبت ندارد؛ پس باید این قاعده را بر هم زد؛ یعنى به خاطر نعمت و مصیبت دنیا شاد و غمگین نشود، بلکه براى توفیقات اخروى شاد و به خاطر سلب آنها، اندوهگین شود؛ مثلاً اگر موفق شد نماز خود را با حضور قلب بخواند، خوشحال باشد یا برعکس، اگر واجبى را ترک کرد یا گناهى را انجام داد، غمگین شود و ببیند چرا چنین شد تا دیگر تکرار نشود.

دنیا ارزشى ندارد؛ گذشتنى است؛ تأسف خوردن بر اندوه آن یا شاد شدن به نعمت‌هاى آن، گناه نیست، ولى اگر همّ و غمّ انسان آخرت باشد، دنیا برایش کوچک و بى‌اهمیّت مى‌شود. وقتى مى‌بیند چند سال از بلوغش گذشته و نمى‌داند حرکتى کرده یا نه، به فکر فرو مى‌رود و نگران مى‌شود؛ نگران از اینکه عمر به سرعت مى‌گذرد و او کارى نکرده است؛ توشه‌اى براى برزخ و قیامتش که تا ابدالآباد در آن مى‌ماند، تحصیل نکرده است. اگر فکر آخرت باشد، تلخ و شیرین دنیا برایش یکسان مى‌شود؛ خوبى و بدى‌هاى آن در نظرش بى‌اهمیّت مى‌نماید و کمتر تحت تأثیر حوادث قرار مى‌گیرد.

اگر کسى به این سفارش مولا عمل کند، خودش راحت و زندگى‌اش آرام مى‌شود، ولى اگر اعتنا نکند، به سختى مى‌افتد یا به چیزهایى شاد مى‌شود که هیچ فایده‌اى به حالش ندارد.

 

ازهد مردم

«زهد» یعنى بى‌اعتنایى به دنیا؛ یعنى انسان در خوراک، پوشاک، مسکن، مرکب و همه‌ى لوازم زندگى مادى، توجهش به عنایت پروردگار باشد و اعتنا به این امور نداشته باشد.

در نامه‌اى به عثمان بن حنیف، کارگزار خود در بصره نوشت : «گمان نمى‌کردم میهمان شدن به سفره قومى را قبول کنى که محتاجشان را به جفا مى‌رانند و توانگرشان را به میهمانى مى‌خوانند. آگاه باش امام شما از تمام دنیا، به دو جامه کهنه و از خوراکش، به دو قرص نان قناعت نموده است.»

این یعنى زهد. با وجود آنکه همه چیز در دسترسش بود، دیگران را بر خود ترجیح مى‌داد و قید دنیا را زده بود. خود حضرت فرمود : شما نمى‌توانید مثل من باشید، امّا با ورع و تقوا مرا یارى کنید؛ یعنى واجبات را انجام دهید و حرام را ترک کنید و از شبهات اجتناب نمایید.

کسى که مملکت پهناور اسلامى، از یمن تا شام و از فارس تا مصر زیرنگینش بود، مى‌گفت: آن قدر بر لباسم وصله زده‌ام که از پینه‌دوز خجالت مى‌کشم.

هنگامى که به طرف بصره آهنگ نمود، به ربذه نزول اجلال کرد، دنباله حاجیان گرد آمدند تا بیانات الهى آن ذات با برکات را استماع نمایند. على علیه السلام آن هنگام در میان خیمه خود بود.

ابن عباس گوید وارد خیمه آن جناب شده، دیدم مشغول وصله زدن کفش خود است. عرض کردم: ما به اصلاح کار خود نیازمندتریم از آنچه هم اکنون بدان پرداخته‌اى. على علیه السلام پاسخ مرا نداده و همچنان به کار خود مشغول بود. پس از آنکه از وصله زدن آسوده شد، هر دو جفت کفشش را در برابر من افکنده، فرمود: بهاى این جفت کفش چقدر است؟

عرض کردم: ارزشى ندارد. فرمود: در عین حال چقدر مى‌ارزد؟ عرض کردم: نیم درهم.

فرمود: به خدا قسم این جفت کفش ارزشش نزد من بیشتر از خلافت بر شماست، مگر در صورتى که بتوانم حقّى را بپا دارم یا باطلى را از بین ببرم.[2]

 

این زهد کسى است که همه چیز در دست دارد و همه کار مى‌تواند بکند. اگر کمى به طلحه و زبیر اعتنا مى‌کرد و آنچه مى‌خواستند، به آنها مى‌داد، قربانش مى‌رفتند، امّا حاضر نشد پول بیت المال را صرف آنان کند تا تملّقش گویند. مى‌فرمود :

 

«وَ لاَلفَیتُم دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَهِ عَنْزٍ»[3]

«آن گاه مى‌دیدید که ارزش دنیاى شما نزد من، از آب دماغ بز سرماخورده‌اى کمتر است.»

 

دل مولا به دنیا و عمارت آن خوش نبود. خوراک حضرت نه براى یک روز و دو روز، بلکه در تمام عمر، نان جوین بود و بیشتر اوقات با نمک و گاه با شیر آن را تناول مى‌فرمود.

وقتى شب نوزدهم ام کلثوم دو غذا در مقابل پدر گذاشت، فرمود : کجا دیده‌اى پدرت بر سفره‌اى بنشیند که دو خورش در آن باشد. خواست نمک را بردارد، فرمود: شیر را بردار!

گاه حسنین علیهما السلام بر نان‌هاى جوین خشکیده، روغن مى‌مالیدند و حضرت از این کار منعشان مى‌کرد، این در حالى بود که خود مى‌فرمود: «اگر بخواهم، مى‌توانم از مغز گندم و عسل مصفّا براى خود غذاهاى لذیذ تهیه کنم، امّا از آن مى‌ترسم که هواى نفس بر من غلبه کند و حرص مرا به انتخاب غذاهاى لذیذ وادار نماید، در حالى که شاید در حجاز یا یمامه کسى به یک قرص نان محتاج باشد و سیرى شکم را به یاد نداشته باشد.»

از میان آنها که خود را بر على پیش انداختند، کدامشان چنین بودند که چون او دنیا را پشت سر اندازد و تمام وجودش غرق محبّت و عشق خداى تعالى باشد؟

مى‌فرمود: «این درد و ننگ تو را بس که با شکم سیر بخوابى و در اطرافت شکم‌هایى باشند که پوستى را براى خوردن آرزو کنند! آیا به این قناعت کنم که به من امیرالمؤمنین گویند، ولى در سختى‌هاى روزگار شریک آنان نباشم و در تلخى‌هاى زندگى، الگویشان به حساب نیایم؟»

امّا با این خوراک ناچیز، قوّت بازوى حضرت چنان بود که در جنگ‌ها هیچ کس یاراى مقابله با او را نداشت و این اعجاز است. هرگز سابقه نداشت مولا با کسى بجنگد و مغلوب شود.

چنین کسى باید خلیفه پیامبر شود یا کسان دیگر؟

 

اعبد مردم

حضرت، سید عابدان بود و عبادتش از همه بیشتر بود، حتّى از امام سجاد علیه السلام که سالى دو بار پینه از محل سجده‌ى خود مى‌چید. روزى امام باقر علیه السلام ایشان را دید که چون مشک خشکیده بود؛ پس به گریه افتاد.

امام سجاد فرمود: برو دفتر عبادت‌هاى جدّت امیرالمؤمنین را بیاور! وقتى آورد، فرمود: چه کسى مى‌تواند مثل على باشد در عبادت پروردگار؟

در دوران زمامدارى، روزهاى گرم تابستان در کوچه‌ها مى‌گشت تا اگر حق مظلومى ضایع شده، به او بازگرداند. شب‌ها را به عبادت مى‌گذراند و معمولاً هر شب هزار رکعت نماز مى‌خواند. نقل است که هر درختى مى‌کاشت، در کنارش نمازى مى‌خواند.

از فاطمه مادر آن جناب نقل شده است که فرمود: چون على علیه السلام متولد شد، او را در پارچه‌اى پیچیدم و سخت ببستم. على علیه السلام قوت کرد و آن را پاره کرد. من پارچه را دو لایه و سه لایه کردم و باز آن را پاره کرد، تا آن را شش لایه کردم؛ بعضى از حریر و بعضى از چرم بود. چون آن حضرت را در لاى آن پارچه بستم، باز قوّت نموده، آن را پاره کرد، آن گاه گفت: اى مادر! دست‌هاى مرا مبند که مى‌خواهم با انگشتان خود براى حق تعالى تضرّع و ابتهال کنم.[4]

عروه بن زبیر مى‌گوید: در مسجد رسول خدا صلّى الله علیه و آله نشسته بودیم و اعمال اهل بدر و بیعت رضوان را یاد مى‌کردیم.

ابودَرداء گفت: آیا شما را خبر دهم به کسى که مالش از دیگران کمتر و رغبت و سعى‌اش در عبادت از همه سخت‌تر است؟

گفتند: کیست؟

گفت: على بن ابیطالب علیه السلام و همه از دشمنى که با او داشتند روگرداندند! ابودرداء گفت: اى قوم! آنچه من دیده‌ام مى‌گویم. دیدم آن حضرت در نخلستان بنى نجّار از دوستان کناره گرفته، پنهان شده است و صدایى شنیدم که با نغمه‌ى حزین مى‌گفت: «الهى! چه بسیار از گناهان تباه کننده که کیفرش را به نعمت از من برداشتى و چه بسیار جنایتى که رسوایى آن را به کرمت از من دور کردى. اگر در عصبانیت عمرم طى شد و در نامه‌ى عملم گناهم بزرگ شد، من به جز آمرزشت آرزویى ندارم و غیر از خشنودى‌ات امیدى ندارم».

من به دنبال صدا آمدم و متوجّه شدم که على علیه السلام است. پس از آن چند رکعت نماز خواند و سپس دوباره به گریه و دعا و انابه مشغول شد. بعد از آنکه دعا نمود، صدایش قطع شد. من جلو رفتم، دیدم مانند چوب خشک افتاده است. هر چه کردم حرکت نکرد. ترسیدم و به حضرت فاطمه سلام الله علیها جریان را گفتم.

ایشان گفتند: نترس که این غشوه‌اى است که از ترس خداى تعالى او را مى‌گیرد.

سپس آمدم بالاى سر او تا به هوش آمد و مرا دید که گریه مى‌کنم، فرمود: چرا گریه مى‌کنى؟

گفتم از آنچه شما به خودتان وارد مى‌کنید، گریه مى‌کنم!

فرمود: اى ابودرداء چه حالى خواهى داشت در قیامت که مرا ببینى که به سوى حساب مى‌خوانند؛ گناهکاران به عذاب یقین کنند؛ ملائکه‌ى درشت‌خو مرا بگیرند؛ دوستان مرا واگذارند؛ اهل دنیا به من رحم کنند و در پیش کسى باشم که هیچ چیز بر او پنهان نیست….

ابودرداء مى‌گوید: به خدا قسم این حالت را در هیچ کس از اصحاب رسول خدا صلّى الله علیه و آله ندیدم.[5]

 

این براى ظاهر سازى نبود. کسى این گونه در برابر خداست که به تصدیق قرآن و پیامبر و به تصدیق اینکه مولاى همه‌ى مؤمنان و نخستین ایمان آورنده به رسول خداست، هیچ خطاى جزئى نداشت و هرگز مرتکب لغزش نشد، با این حال چنین مى‌گوید؛ این به خاطر آن است که هیچ یک از این خوبى‌ها را از خودش نمى‌دید و خود را مقابل خدا مقصر مى‌دانست. «معرفت» چنین بر سر انسان مى‌آورد؛ معرفت خداى تعالى انسان را ذرّه مى‌کند. حضرت زین العابدین علیه السلام مى‌فرمود: «أنَا ذرّه بَل أقَلّ مِن ذرّه».

کسى که خدا را شناخته، مى‌فهمد از ذرّه هم کمتر است و زندگى و رفت و آمدش مثل آدم مى‌شود، ولى آن که نمى‌فهمد و نادان است، خود را بزرگ مى‌بیند.

 

احلم و بخشنده‌ترین مردم

«حلم» یعنى بردبارى یعنى جز براى خدا و در میدان جنگ، غضبناک نشود. خداوند با همه‌ى بشر حلیم است. این همه مردم گناه مى‌کنند و خدا عذابشان نمى‌کند؛ حضرت نوح 950 سال مردم را به خدا دعوت کرد؛ او را کتک مى‌زدند، امّا خدا عذابشان نکرد تا اینکه جناب نوح نفرین کرد. حضرت موسى وقتى شقاوت و لجاجت فرعونیان را دید، آنان را نفرین کرد و از خدا خداست آنها را از میان بردارد. خداوند دعاى دو پیامبرش را مستجاب کرد، ولى باز هم مهلت داد؛ نوح هشتاد سال مشغول ساختن کشتى شد و فرعونیان چهل سال بعد عذاب شدند؛ این حلم خداست و پیامبر اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام این حلم را داشتند.

در جنگ جمل، وقتى مروان و اطرافیانش که دشمن‌ترین افراد به مولا بودند، تسلیم شدند، حضرت آنان را بخشید؛ دستور داد هر چه از آنان گرفته بودند، پس دهند و هیچ کدام را زندان نکرد. عایشه که سردسته آنان بود را به همراه پنجاه زن که به هیئت مردان در آمده بوند، با احترام به مدینه فرستاد. وقتى عایشه اعتراض کرد که على شأن مرا رعایت نکرد و مرا با مردان همراه نمود، آنان خود را معرفى کردند و معلوم شد همگى زن هستند.

چه کسى مى‌تواند مثل على علیه السلام قدرت هر کارى را داشته باشد و حلم بورزد؛ هم زور بازو داشت؛ هم کسانى را که دشمنانش را نابود کنند و هم مستجاب الدعوه بود، امّا عفو کرد.

در جنگ خوارج دوازده هزار نفر مقابلش ایستادند و همه مى‌گفتند: «على کافر است». پس از گفتگوهاى بسیار، هشت هزار نفر آنان از جنگ منصرف شدند و چهار هزار نفر باقى مانده. از آنها که ماندند، همه بجز نه نفر کشته شدند، امّا آن هشت هزار نفر، از عقیده باطل خود دست برنداشتند و همچنان دشمن حضرت بودند؛ همواره علیه ایشان صحبت مى‌کردند و همچنان نسبت کفر و شرک به مولا مى‌دادند. دست آخر هم سه نفر از همان‌ها نقشه قتل مولا على علیه السلام، معاویه و عمرو عاص را کشیدند که فقط ابن ملجم شقى موفق شد. با این همه، تا شمشیر دست نگرفتند، حضرت کارى با آنها نداشت و حتّى حقوقشان را از بیت المال قطع نکرد. مى‌فرمود: تا شهادتین مى‌گویید و سلاح دست نگرفته‌اید، کارى به شما ندارم.

این‌ها همه، صفات خداست؛ خدایى که مردم را از نطفه خلق مى‌کند، امّا بیشترشان مقابل او مى‌ایستند و خدا عفوشان مى‌کند؛ حلم مى‌ورزد تا شاید بازگردند.

جمع کثیرى از علماى سنّت در کتب خود نقل کرده‌اند که یکى از ثقات اهل سنّت گفت: على بن ابى طالب علیه السلام را در خواب دیدم. گفتم: یا امیر المؤمنین! شما وقتى که فتح مکّه فرمودید، خانه ابوسفیان را مأمن مردم نمودید و فرمودید هر کس داخل خانه ابوسفیان شود، بر جان خویش ایمن است. شما این گونه احسان در حقّ ابوسفیان فرمودید، امّا فرزند او در عوض تلافى کرد؛ فرزندت حسین علیه السلام را در کربلا شهید نمود و کرد آنچه کرد.

حضرت فرمود: مگر اشعار ابن الصّیفى را در این باب نشنیدى؟

گفتم: نشنیدم.

فرمود: جواب خود را از او بشنو.

گفت: چون بیدار شدم، به خانه ابن الصّیفى که معروف است به «حیص و بَیص» رفتم و خواب خود را براى او نقل کردم.

تا خواب مرا شنید، شهقه زد و سخت گریست و گفت: به خدا قسم اشعارى را که امیر المؤمنین علیه السلام فرمود، من در همین شب به نظم آوردم و از دهان من هنوز بیرون نشده و براى احدى ننوشته‌ام؛ پس براى من آن ابیات را خواند :

مَلَکْنا فَکانَ الْعَفْوُ مِنّا سَجِیَّهً         فَلَمّا مَلَکْتُمْ سالَ بِالدَّمِ اَبْطَحُ

وَحَلَّلْتُم قتْلَ الاُسارى وَ طالَ ما         غَدَوْنا عَلَى الاَسْرى فَنَعْفُو وَنَصْفَحُ

وَ حَسْبُکُم هذَا التَّفاوُتُ بَیْنَنا         وَکُلُّ اِنآءٍ بَالَّذی فیهِ یَرْشَحُ[6]

 

یعنى ما مالک شدیم و عفو سجیه ماست، امّا چون شما مالک شدید، این سرزمین را خون‌آلود کردید و قتل اسیران را حلال شمردید، در حالى که ما آنان را آزاد کردیم. ما گذشت کردیم و همین تفاوت بین ما و شما بس است. «از کوزه همان برون تراود که در اوست».

از خدا مى‌خواهیم ما را جزء دوستان و شیعیان على علیه السلام قرار دهد. همیشه گفته‌ایم: خدایا ما را با عشق على زنده بدار؛ با عشق على بمیران و با عشق على محشور کن! کسى که عشق على و اولاد على را دارد، همه چیز دارد.

 

[1] ـ نهج البلاغه، نامه 22.

[2] ـ منتهى الآمال.

[3] ـ نهج البلاغه، خطبه 3.

[4] ـ منتهى الآمال.

[5] . بحارالأنوار 86، 333.

[6] ـ منتهى الآمال.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است