سخنرانی شب عاشورا محرم ۱۳۹۷
حسین بن علی علیهالسلام با یاران عزیزش آمدند و اینهمه مصیبت کشیدند تا دینِ من و شما حفظ شود؛ یعنی اسلام بماند و ما دچار کفر نشویم. این همه جوانهای برومند و بچههای خوب ما شهید شدند برای اینکه جوانها و نوجوانهای ما دچار کفر نشوند؛ بینماز نشوند. خون حسین بن علی علیهالسلام و خون هزاران هزار جوان بر زمین ریخت برای اسلام و قرآن و برپایی سنّت پیامبر و احکامِ دین.
دانلود فایلهای صوتی محرم ۱۳۹۷
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
سخنرانی شب عاشورا | چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۶/۲۸ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
شرح دعای عرفه
أَنْتَ الَّذِی أَشْرَقْتَ الْأَنْوَارَ فِی قُلُوبِ أَوْلِیَائِکَ حَتَّى عَرَفُوکَ وَ وَحَّدُوک
تویى که انوار را در قلوب دوستانت تاباندى تا تو را شناختند و به توحیدت رسیدند.
صحبت در این فراز، یکی راجعبه ماست و یکی راجعبه پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام و کسانی که به درجات بلند معرفت پروردگار رسیدند. امّا راجعبه ما؛ ما که از دوستان حضرات معصومین علهیمالسلام هستیم و در این مکان شریف یا در هر نقطۀ دنیا دور هم جمع میشویم و به یاد حسین علیهالسلام حرف میزنیم و عزاداری میکنیم، نور ایشان در دل ما و همۀ دوستانشان وارد میشود و قهراً بعداز عاشورا از برکت حسین بن علی علیهالسلام معرفتمان به خدای تعالی بیشتر میشود و از شرکهایی که برای خود ساختیم کمی خلاص میشویم.
این شرکها چیست؟ البته ما بتپرست نیستیم. شهادتین میگوییم و به آنچه میگوییم، عقیده داریم. امّا شرکهای ما، یکی خودمان هستیم که خود را فعال میدانیم و میگوییم من بودم این کار را کردم و من بودم و منمن. اگر هم بگوید «بنده» باطناً منظور همان من است.
از برکت حسین بن علی علیهالسلام بهتدریج ملتفت میشویم در برابر پروردگار کارهای نیستیم. البته به این معنا که بنده هستیم و باید اطاعتِ خدا کنیم؛ یعنی هرچه او در قرآن و در تفسیر قرآن، به لسان حضرات معصومین علهیمالسلام فرموده، عمل کنیم.
معنای بندگی این نیست که اختیاری نداریم. خدای تعالی به ما اختیار داده و میتوانیم بد یا خوب باشیم، ولی باید بفهمیم که علم و حیات و قدرت ما از خدای تعالی است. باید نور حسین بن علی علیهالسلام به قلب ما بتابد و بفهمیم رزق و روزی ما دستِ خداست. نیروی ما برای تحصیل رزق و روزی از خدای تعالی است. اگر کار خوبی انجام میدهیم، عنایت پروردگار و ائمۀ اطهار علیهمالسلام است و کار بد البته ازخودمان است. خدا جز خوبی ندارد و از ما هم خوبی خواسته است.
او ما را ارشاد کرده، پیوسته هدایت میکند. آیات بسیاری در قرآن کریم تأکید میفرماید که خدای تعالی شما را هدایت کرد. از همان ابتدا که آدمی به رشد میرسد، قبل از بلوغ، او را هدایت میکند و خوبی و بدی را نشانش میدهد؛ از همین روست که یک کودک چهارپنج ساله هم وقتی کار بدی میکند، آن را پنهان میدارد. این را خدای تعالی در او قرار داده است. بدیها و خوبیها را خداوند از ابتدا در سرشتِ انسان قرار داده است.
﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ۞ فَألْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ (شمس، ۷و۸)
«قسم به نفسِ انسان و آنکه او را به اعتدال آفرید ۞ سپس خیر و شرّش را به او الهام کرد.»
بنابراین خداوند دائم ما را هدایت میکند و هدایتش از اهمان ابتدا در فطرت ما بوده است.
﴿فَأقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها﴾ (روم، ۳۰)
«پس رو بهجانب دین حنیف (اسلام) کن! این فطرتی است که خداوند مردم را بر آن سرشته است.»
فطرت ما بر یگانگی خدا و بر حقانیت اسلام و قرآن است. خوبیها و بدیها را خدای تعالی در فطرت ما قرار داده و آنها را میشناسیم. پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله به روالِ فطرت آمده و به همین حساب وحی پروردگار (قرآن) را برای ما آورده است.
از برکت حسین بن علی علیهالسلام باید بفهمیم در عین حال که مختار هستیم، نباید منمن کنیم. این من باید کم شود تا بهتدریج ملتفت شویم علم و قدرت و حیات ما از خداست. ما علم از کجا آوردهایم؟ میگوید در کتابها خواندیم و در مغزمان است؛ این مغز را که درست کرده؟ حافظه را چه کسی برای ما قرار داده است؟ باید اینها را بفهمیم. منظور از عبادت و معرفت پروردگار همین است.
امّا مثل حسین بن علی علیهالسلام و اولیای کُمّلِ خدای تعالی از این حرفها گذشتهاند و اینها را مثل نور آفتاب متوجهاند. «اشرقت الانوار» نورِ وحدانیتِ خدای تعالی است. او خود میفرماید ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾. او جلّجلاله نور مطلق است، امّا نه این نورها. هرچه نور در این عالم است؛ از خورشید و کرات دیگر، نور ظاهری است. اینها یک جزء از نور معنوی جنابعالی است. بعضی از شما از برکت امام حسین علیهالسلام مثل خورشید منورید، گاهی خورشید پیش شما کوچک است! نوری که عالم را فراگرفته و کرات را روشن کرده، ذرهای از نور خدای تعالی است و دل پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام مرکز و محل تابش نور پروردگار است. اولیای خدا فهمیدند خدای تعالی اولین و آخرین را خلق کرده، ازلی و ابدی است. قبل از هر قبلی تو بودی و بعداز هر بعدی تو هستی. «وحّدوک» فهمیدند تنها تو هستی و ولاغیر.
بیش از این دیگر نمیتوانیم بیان کنیم و بفهمیم.
أَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِکَ حَتَّى لَمْ یُحِبُّوا سِوَاکَ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى غَیْرِکَ
تویى که غیر را از قلوب عاشقانت راندی تا غیر تو را دوست نداشتند و به غیر تو پناه نبردند.
سلام خدا به زینب کبری! در کودکی بسیار محبوبِ پدر بود. روزی به امیرالمؤمنین گفت: اى پدر! آیا ما را دوست دارى؟
حضرت فرمود: آرى اى فرزندم! فرزندان ما جگرگوشههاى ما هستند.
زینب گفت: اى پدر! دو محبّت در دل مؤمن جمع نمىشود. حبّ خدا و حبّ فرزندان. اگر چارهاى نیست پس شفقّت براى ما و محبّت ویژه خداست.
خدای تعالی غیرِ خود را از دلِ پیامبر اکرم و ائمۀ اطهار علیهمالسلام بیرون کرد، همچنین از دلِ کسانی که خیلی به ایشان نزدیک هستند، مثل سلمان و اباذر و اولیای خدا در هرزمانی. درواقع آنها خواستند و خدا هم عنایت کرد. جز او را دوست نداشتند و پناهی غیر او نگرفتند.
یعنی آیا امام حسین علیهالسلام ما را دوست نمیدارد؟ امام زمان ما را که جمع شدیم و برای جدش عزاداری میکنیم، دوست نمیدارد؟ البته که دوست میدارند. دوستی ایشان به ما، دوستی شخصی نیست. شما را دوست میدارند چون برای جدش عزاداری میکنید؛ پس الآن شما رنگِ حسین بن علی علیهالسلام را گرفتید و به اندازه خود، حسینی شدید و به همان اندازه دوستتان میدارند. هرچه رنگِ حسین علیهالسلام بیشتر باشد، محبّت حضرت صاحبالزمان به شما بیشتر میشود.
حضرات معصومین علهیمالسلام کسانی را که در معرفت خدای تعالی زحمت کشیدند -که البته کم هستند- بیشتر از همه دوست میدارند. آنان به خدای تعالی و پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام نزدیکتر هستند. ما را هم به اندازه خودمان دوست میدارند. خدا نکند کسی از این جاده بیرون رود!
وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى غَیْرِکَ؛ اولیای خدا ملجأ و پناهی جز او برای خود نگرفتند.
ما باید سعی کنیم محبّت حضرات معصومین علهیمالسلام و دوستان خدا در دلمان بیشتر از محبّتِ خانه و فرزند و پدر و مادر و زن و شوهر و ریاست باشد. اگر کمتر یا مساوی باشد، خداوند میفرماید جزء فاسقین هستید؛
﴿قُلْ اِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أبْناؤُکُمْ وَ اِخْوانُکُمْ وَ أزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أحَبَّ اِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأمْرِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ﴾ (توبه، ۲۴)
«بگو: اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و بستگانتان و اموالی که به دست آوردهاید و تجارتی که از کسادی آن بیم دارید و خانههای دلخواهتان در نظر شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه خدا محبوبتر است، منتظر باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند و خدا هرگز فاسقان را هدایت نخواهد کرد.»
همۀ ما از برکت ائمۀ اطهار علیهمالسلام اینطور هستیم که
اگر قرار شد بین همسر و فرزندمان با حسین بن علی علیهالسلام یکی را انتخاب کنیم، حسین را انتخاب میکنیم و بیشتر دوستش میداریم؛ این ایمانِ ماست و انشاءاللّه موقعِ امتحان هم همینطور باشیم!
امّا راجع به حسین بن علی و سایر ائمۀ اطهار علیهمالسلام و کسانی که خیلی به ایشان نزدیک هستند مثل اصحاب حسین بن علی علیهالسلام؛ آنها هیچچیز در دلشان نیست. یکی از اصحاب امام حسین در شب عاشورا گفت: یا حسین اگر در راه شما کشته شوم و بدنم را بسوزانند و خاکستر شوم و دوباره زنده شوم و دوباره کشته شوم، تا هفتاد مرتبه، دست از شما برنمیدارم. چرا؟ چون حسین علیهالسلام را جلوه تمام اسماء و صفات خدای تعالی میداند. این فهم را خواسته و خدا کمکش کرده. البته خدا برای همه میخواهد و برای همین ما را خلق کرده، ولی چه کنیم که نفس نمیگذارد. مظاهر دنیا و ریاست و مال اجازه نمیدهند حرکت درستی انجام دهیم.
عصر تاسوعا
عصر تاسوعا حسین علیهالسلام جلوى خیمه بر شمشیر خود تکیه زده، سر بر زانو نهاده، خواب رفته بود. خواهر آواز خروش لشکر شنید، نزدیک برادر آمد و گفت: برادر آیا این هیاهو را میشنوى که نزدیک شده؟ حسین علیهالسلام سر برداشت و فرمود: «رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ السَّاعَهَ فِی الْمَنَامِ وَ هُوَ یَقُولُ لِی إِنَّکَ تَرُوحُ إِلَیْنَا» اکنون رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله را در خواب دیدم که به من فرمود: تو به نزد ما خواهى آمد.
پس خواهرش مشت به صورت زد و فریادِ واویلا سر داد. حسین علیهالسلام به او فرمود: خواهرم! آرام و خموش باش، خدایت رحمت کند!
پس عباس علیهالسلام پیش آمد و عرض کرد: برادر جان لشکر نزد تو آمد!؟
حضرت به عباس فرمود: «ارکب بنفسی انت یا اخی حتی تلقاه و تقول لهم ما لکم و ما بدا» جانم به قربانت! سوار شو و نزد آنان رو و بگو شما را چه شده و چه میخواهید؟
عباس علیهالسلام با گروهى حدود بیست نفر که در میان آنان زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر بود نزد آن لشکر آمد و فرمود: چه میخواهید و چه اراده دارید؟
گفتند: دستور از امیر رسیده که به شما پیشنهاد کنیم یا به حکم او تن دهید و تسلیم شوید یا با شما جنگ کنیم.
فرمود: شتاب نکنید تا نزد اباعبداللَّه روم و سخن شما را به عرض آن حضرت برسانم.
گفتند: برو. عباس به تنهایى نزد حسین علیهالسلام بازگشت و جریان را به عرض رساند. همراهان او (زهیر و حبیب و دیگران) در جلوى لشکر ایستاده بودند و با آن مردم سخن میگفتند و آنان را موعظه و اندرز میدادند که از جنگ با حسین علیهالسلام دست بردارند.
عباس نزد برادر آمد و سخن لشکر را به آن حضرت عرض کرد. امام فرمود: نزد ایشان بازگرد و اگر میتوانى تا فردا مهلت بگیر و امشب ایشان را از ما بازگردان تا براى پروردگار خود نماز بخوانیم و دعا کنیم و از او آمرزش بخواهىم؛ زیرا خدا میداند من نماز و قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم.
پس عباس علیهالسلام نزد آن لشکر آمد و پیغام امام را به آنان رساند. عمر سعد ابتدا امتناع کرد، امّا یارانش او را از این کار باز داشتند و گفتند اگر ترک و دیلم چنین تقاضایی کرده بودند، اجابت میکردی؛ روا نباشد به آل رسول این یک شب را مهلت ندهی. سرانجام عمر سعد پذیرفت و گفت: امشب تا فردا به شما مهلت میدهیم، اگر تسلیم شدید، شما را نزد امیر عبیداللَّه بن زیاد میبریم، وگرنه دست از شما بر نمیداریم.
حسین بن علی علیهالسلام با یاران عزیزش آمدند و اینهمه مصیبت کشیدند تا دینِ من و شما حفظ شود؛ یعنی اسلام بماند و ما دچار کفر نشویم. این همه جوانهای برومند و بچههای خوب ما شهید شدند برای اینکه جوانها و نوجوانهای ما دچار کفر نشوند؛ بینماز نشوند. خون حسین بن علی علیهالسلام و خون هزاران هزار جوان بر زمین ریخت برای اسلام و قرآن و برپایی سنّت پیامبر و احکامِ دین.
ای هملباسیها؛ ای نظامیها؛ ای سران در هر جا و هرقوهای هستید به دادِ خونهای ریخته شده برسید. اعمالِ ما این خونها را پایمال میکند. کاری بر سر مردم نیاوریم که پا بر خون حسین علیهالسلام و شهدا بگذارند! چرا جوانان اسلام را رها میکنند؟ چرا امام حسین علیهالسلام را رها میکنند و بهسوی چیزهایی میروند که جز اباطیل نیست؟ عملِ ما اینطور سرِ اینها آورده؟ حیف است این خونهای ریخته شده و زحماتی که در جهاد کشیدند پایمال شود.
این حرف حرفِ غلطی است که باید ظلم و فساد را در جامعه ترویج کنیم تا امام زمان ظهور کند. این حرف غلط چیست که بعضی میگویند؛ چه کسی یادشان داده؟ ما باید سعی کنیم راه امام حسین و راه امام زمان عجّلاللّهتعالیفرجه را در پیش بگیریم. راه امام زمان، توحید و نبوت و ائمۀ اطهار علیهمالسلام و احکامِ دین و قرآن و سنّت است. جوانها برای همین شهید شدند. انقلاب بر ای این جهت بود. انقلاب ما برای اسلام بود نه برای اینکه رئیس بشویم و به پست و مقام برسیم.
برادران و خواهران عزیز! نماز را رها نکنید. گولِ حرفهای دیگران را نخورید؛ گول شبهاتی که در موبایلها ترویج میکنند، نخورید؛ فضای مجازی آفتهایی دارد، همۀ وقتتان را صرف اینها نکنید، فایدهای برایتان ندارد. بنای شیاطین بر این است که دینِ شما را بگیرند. اگر در دینتان سست شدید، همهچیزتان را میگیرند.
خدا نکند وضعی پیش بیاید که مردم بگویند «ما انقلاب نمیخواهیم. پدران ما انقلاب کردند و ما آن را نمیخواهیم». انقلاب چیست؛ ما اسلام را میخواهیم. از اول هم حرکت مؤمنان و مسلمانان برای اسلام بود. حالا اسمش انقلاب باشد یا هرچیز دیگر، اگر به معنای عمل به قرآن و سنّت باشد، درست است، اگر غیراز این باشد، انقلاب یعنی چه؟ انقلابِ درست یعنی اسلام حقیقی و قرآن و سنّت.
حسین بن علی علیهالسلام برای احکام اسلام شهید شد و یکی از این احکام، احترام به پدر و مادر است. پدر و مادرها هم باید مواظب بچهها باشند؛ با زبان خوب و مهربان با آنها حرف بزنند. آنها را در بغل بگیرید و اظهار محبّت کنید. به کسانی که میدانید حرفشان رشد دارد و اثر دارد بگویید آنها را نصیحت کنند. حیف است اینها راه به جایی ندارند. بد راههایی پیش پایشان گذاشتند.
شب عاشورا
خیمههای اصحاب امام حسین علیهالسلام بعضی چندنفره و بعضی یکنفره بود. در خیمه امام حسین علیهالسلام فقط خودشان بودند و کنارشان خیمه کوچکی بود که با ایشان ارتباط داشت. خیمه حضرت زینالعابدین و نیز خیمه حضرت زینب و زنان منسوب به امام نزدیک خیمه حضرت بود.
شب عاشورا، امام حسین علیهالسلام در تاریکى از خیمه بیرون آمد و در اطراف خیمهها مشغول گشتزنى شد. نافع بن هلال خود را به امام رساند و عرض کرد: کجا مىروید؟ فرمود: مىخواهم این پستى و بلندىها را بررسى کنم، مبادا خیمهها فردا آماج حملات دشمن قرار گیرند.
از مکه افراد زیادی همراه امام حسین علیهالسلام آمده بودند. عدهای هم در راه ملحق شدند. بعداز اینکه خبر شهادت مسلم بن عقیل و عبد اللّه یقطر به امام رسید، حضرت در منزل زباله این خطبه را برای یارانش خواند:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. امّا بعد خبرى بسیار ناگوار به ما رسید و آن کشته شدن مسلم بن عقیل و هانى بن عروه و عبداللّه بن یقطر است. آنان که خود را شیعیان ما مىدانستند، ما را رها کردهاند و یارى نمىدهند. هرکس از شما مىخواهد برگردد، بدون رودربایستى برگردد و بر شما تعهدى نیست.»
مردم پراکنده شدند و از چپ و راست راه خود را گرفتند و رفتند و فقط کسانی که از مدینه همراه ایشان بودند و تنى چند از کسانى که به ایشان پیوسته بودند، باقى ماندند. حضرت مىدانست اعرابى که به ایشان پیوستهاند، گمان مىکنند قرار است به شهرى بروند که مردمانش همه به فرمان او درآمدهاند و خوش نمىداشت کسى همراه ایشان باشد، مگر اینکه بداند به کجا مىرود.
شب عاشورا حدود سی نفر از سپاه عمر سعد به امام ملحق شدند. قبلاز پیوستن این گروه، امام یاران خود را جمع کرد و خطبهای برای آنها خواند. آنان کسانی بودند که قطع و یقین به امام داشتند و آماده بودند جان خود را فدای دین و ایمان و فدای امامشان کنند. امام حسین علیهالسلام در آن خطبه به حمد و ستایش خدا پرداخته، اظهار داشت ستایش خدایى را که ما را به نعمت نبوت گرامى داشت و کتاب خود را به ما آموخت و آیین دین را به ما یاد داد و ما را بینا و شنوا کرد و از شکرگزاران قرار داد. امّا بعد، من یارانى بهتر و باوفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و خویشاوندانى نیکوکارتر و به حقیقت نزدیکتر از خویشاوندان خود نمىشناسم. خدا شما را از من پاداش نیک دهد. جدم رسول اللّه به من خبر داد که من بهسوی عراق روان میشوم و در جایی به نام کربلا کشته میشوم. این امر نزدیک است.
یاران من! متوجه باشید یک امشب بیشتر در این عالم بهسر نمىبریم و فردا از دست این مردم به سلامت نخواهیم بود. من به شما اجازه میدهم دستهجمعى از این سرزمین خارج شوید. من بیعت خود را از شما برداشتم. اکنون پردۀ تاریکى شب، همهجا را فراگرفته است؛ آن را مرکب خود سازید و شبانه، بدون شرم، بروید! هریک از شما دست یکى از خانواده مرا بگیرد و از اینجا پراکنده و دور شود! مرا با این دشمنان تنها بگذارید؛ زیرا آنها فقط با من کار دارند.
اصحاب و اهلبیت امام اظهار داشتند ما چنین کارى نمىکنیم و زندگی بعداز شما را نمىخواهیم. اول از همه حضرت اباالفضل علیهالسلام بود که گفت من نمیخواهم بعداز شما زنده بمانم.
مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما تو را اینگونه رها کنیم و از اینجا برویم، با اینکه دشمنان گرداگرد تو را احاطه کردهاند؟ نه به خدا سوگند! خداوند هرگز مرا چنین ننگرد! من در اینجا هستم تا نیزهام را در سینۀ دشمنان بشکنم و تا شمشیر در دستم هست، آنها را با شمشیرم بزنم و اگر بدون اسلحه شدم، با سنگ با آنان نبرد مىکنم. من از تو جدا نشوم تا در رکاب تو کشته شوم.
پساز مسلم، سعید بن عبداللّه حنفى برخاست و چنین گفت: نه به خدا سوگند، اى پسر رسول خدا! هرگز تو را رها نمىکنیم تا اینکه خدا بداند و شاهد باشد که سفارش رسولش، محمّد صلّیاللّهعلیهوآله را دربارۀ تو حفظ کردیم و اگر در راه تو کشته شوم، سپس زنده گردم، بار دیگر کشته شوم، باز زنده شده، بسوزم و خاکسترم را بر باد دهند و هفتاد بار با من چنین کنند، از تو جدا نگردم تا در رکابت کشته شوم، چه رسد به اینکه کشته شدن، فقط یک بار است و پسازآن به کرامت و عزّت مىرسم؛ کرامت و عزّتى که ابدى و فناناپذیر است.
پساز سعید، زهیر بن قین برخاست و چنین گفت: سوگند به خدا، اى پسر رسول خدا! دوست دارم هزار بار کشته شوم و زنده گردم، در عوض خداوند کشته شدن را از جان تو و جان این جوانان و از برادران و فرزندان و بستگان تو دور سازد.
پساز او گروهى از یاران امام برخاستند و همینگونه سخن گفتند و چنین اظهار داشتند: جانمان به فدایت باد! ما با دستها و صورتهایمان از تو نگهبانى مىکنیم. هرگاه در پیش روى تو کشته شویم، به عهد خود با خدا وفا کردهایم و مسئولیت خود را به انجام رساندهایم.
شب عاشورا، علیا مخدّره زینب به برادرش عرض کرد: ای برادر! این اصحاب خود را امتحان کردهاى؟ مىترسم وقت قتال ایشان هم بروند و تو را تنها بگذارند.
حضرت بگریست و فرمود: اى خواهر! من ایشان را امتحان کردهام، به خدا قسم در میان ایشان جز شجاع و دلیر نیست. همه شیران شکارى، چنان مشتاق مرگ هستند که در پیش روى من جان میسپارند، مانند طفل که مشتاق پستان مادر خود باشد.
نافع بن هلال، از کلمات علیا مخدّره مضطرب شد. با شتاب به در خیمۀ حبیب آمد و گفت: اى حبیب! دختر امیرالمؤمنین خاطرش از ما جمع نیست. سپس صورت واقعه را بازگو کرد.
حبیب فرمود: به خدا قسم اگر انتظار امر مولایم نبود، همین ساعت با شمشیر بهسوى این قوم مىتاختم.
نافع بن هلال گفت: اى حبیب من حال خواهرش زینب را بسیار پریشان دیدم و گمان مىکنم دیگر زنان و اطفال نیز چنین باشند. آیا مىتوانى اصحاب را جمع کنى و ایشان را مطمئن و آسوده خاطر بنمایى؟
حبیب گفت: سمعاً و طاعتاً.
حبیب از یک طرف و نافع بن هلال از طرف دیگر، اصحاب را ندا کردند. پس ایشان مانند کواکب تابان سر از برج خیمهها بیرون کردند. حبیب، بنى هاشم را به خیام خود برگرداند؛ آنگاه به اصحاب خطاب کرد: یا اصحاب الحَمیّه (جوانمردی)! اینک نافع بن هلال به من چنین و چنان خبر داده است. اکنون بگویید که قصد شما چیست؟
اصحاب شمشیرها را برهنه کردند و عمامهها را بر زمین زدند، گفتند: اى حبیب! سوگند به خداوند مجید که تا این قبضههاى شمشیر در دست ماست، نگذاریم کسى طرف این خیام طاهرات بیاید! ما وصیّت رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله درحقّ ذریۀ او را حفظ مىنماییم.
گفت: پس با من بیایید!
حبیب از پیش و اصحاب از عقب آمدند تا میان طناب خیمههاى حرم ایستادند. حبیب ندا در داد: اى بانوان حریم عصمت و اى ذریۀ خاندان رسالت! اینک این اصحاب قسم یاد کردند که این شمشیرها را غلاف ننمایند، مگر بر گردن دشمنان شما و این است نیزههاى غلامان شما، قسم یاد کردهاند که آنها را به کار نبرند، مگر بر سینۀ کسانى که ارادۀ هتک حرمت این خیمهها را داشته باشند.
چون امام حسین علیهالسلام صداى اصحاب را شنید، بنات طاهرات را فرمان داد از خیمه بیرون آمدند و آنها را مخاطب ساخته، گفتند: ای پاکمردان نیکو سرشت! حمایت کنید دختران فاطمۀ زهرا را؛ اى اصحاب رسول خدا و على مرتضى! اگر کوتاهى نمایید در نصرت ذریۀ پیغمبر خود، فرداى قیامت شما را چه عذر خواهد بود؟ از کلمات ایشان صحابه چنان گریستند که گویا زمین به لرزه آمد.
حضرت زین العابدین در کربلا تب داشت و نمی توانست حرکت کند. ایشان میفرماید:
امام حسین علیهالسلام در گوشهاى نشست به اصلاح شمشیرش پرداخت و این اشعار را زمزمه میکرد:
یا دهر افّ لک من خلیل
کم لک بالاشراق و الاصیل
من طالب و صاحب قتیل
و الدّهر لا یقنع بالبدیل
و انّما الامر الى الجلیل
و کلّ حىّ سالک سبیل
ما اقرب الوعد الى الرّحیل
الى جنان و الى مقیل
«اى روزگار! اف بر دوستى تو، چقدر در شب و روز، دوستان و هواخواهان را کشتى، و بین دوستان جدایى افکندى، و در عین حال روزگار به افراد جایگزین آنها قناعت نکند، به هر حال امور به سوى خداى بزرگ بازگردد، و هر زنده سرانجام این راه را مىپیماید، زمان کوچیدن از دنیا چقدر نزدیک شده که بهسوى بهشت و یا بهسوى غیر بهشت است.»
من مقصود پدرم را فهمیدم، امّا چیزی نگفتم. حضرت زینب علیها السّلام وقتى این اشعار را از برادر شنید، عرض کرد: «برادرم! این کلام کسى است که یقین به کشته شدن دارد».
امام حسین علیه السلام فرمود: «آرى اى خواهرم!» زینب فرمود: «واى بر من که برادرم کشتن خود را به من خبر دهد!» گریه سایر بانوان حرم بلند شد، آنها از شدّت غم، گریبان خود را چاک مىزدند و بر صورت خود سیلى مىزدند. حضرت ام کلثوم علیها السلام فریاد مىزد:
«وا محمّداه! وا علیّاه!، وا امّاه! وا فاطمتاه! وا حسناه! وا حسیناه! وا ضیعتاه بعدک یا ابا عبد اللّه»
امام حسین علیهالسلام او را تسلیت داد و فرمود: «خواهرم خاطرت را به تسلیت الهى، تسلّى بده، همه خلایق نابود مىشوند و کسى باقى نمىماند. جدّم رسول اللّه از من بهتر بود، از دنیا رفت. پدرم امیرالمؤمنین از من بهتر بود، از دنیا رفت. مادرم فاطمه از من بهتر بود، از دنیا رفت. برادرم حسن از من بهتر بود، از دنیا رفت. اهل زمین همه مىمیرند و ساکنان آسمان باقى نمىماند.»
سپس فرمود: «خواهرم امّ کلثوم! و اى زینب و اى رقیّه، و اى فاطمه و اى رباب! متوجّه باشید، هرگاه کشته شدم، بهخاطرِ من گریبانتان را چاک نزنید و صورت خود را نخراشید و گفتار بیهوده به زبان نیاورید!»
شهید آیتاللّه دستغیب میگفتند شب عاشورا مقداری آب آوردند و خود حسین بن علی علیهالسلام نیز چشمه آبی جاری کرد و مقداری آب برای وضو و رفع عطش فراهم کردند، ولی کم بود.
امشب دیگر کسی خواب در چشم نداشت، مگر مقدار مختصری.
راوى گوید: در آن شب حسین علیهالسلام و همراهان در حالت رکوع و سجود و قیام و قعود به عبادت حقّ پرداختند. زمزمۀ رقیقِ دعا و مناجاتشان چون حرکت زنبور عسل بود. در آن شب ۳۲نفر از لشکر ابن سعد به لشکر امام پیوستند.