سوره یونس آیه ۲۲ | جلسه ۱۹
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یونس آیه ۲۲ | یکشنبه ۱۳۹۶/۱۲/۲۷ | جلسه ۱۹ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره یونس
هُوَ الَّذِى یُسَیّرُکُمْ فىِ الْبرِّ وَ الْبَحْرِ حَتىَّ إِذَا کُنتُمْ فىِ الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بهِم بِرِیحٍ طَیِّبَهٍ وَ فَرِحُواْ بِها جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَ جَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن کُلِّ مَکاَنٍ وَ ظَنُّواْ أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُاْ اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنجَیْتَنَا مِنْ هٰذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ(۲۲)
و اوست که شما را در خشکی و دریا حرکت میدهد. هنگامی که در کشتی مینشینید و بادِ موافق آنها را میبرد و بهخاطرِ آن خوشحال میشوند. ناگاه تندبادی میوزد و موج از هرطرف آنها را در بر میگیرد و یقین میکنند محاصره شدهاند، در این وقت خدا را خالصانه میخوانند که اگر ما را از این ورطه نجات دهی، قطعاً از شاکران خواهیم بود.
«هُوَ الَّذِى یُسَیّرُکُمْ» اوست که شما را سیر میدهد. «هو» اسمِ ذاتِ پروردگار است؛ مثل «اللّه» جلّجلاله که اسمِ ذات است و دلالت بر همۀ اسماء و صفاتش میکند. «فىِ الْبرِّ وَ الْبَحْر» در خشکی و دریا. «بَرّ» یعنی خشکی. بعضی معتقدند بِرّ (نیکی) هم از همین است؛ بهخاطرِ وسعتِ ثوابهایی که نیکی دارد. بحر یعنی دریا. «حَتىَّ إِذَا کُنتُمْ فىِ الْفُلْک» وقتی در کشتی مینشینید. فُلک یعنی کشتی. «وَ جَرَیْنَ بهِم بِرِیحٍ طَیِّبَه» بادهای ملایم و موافق آنها را میبرد. ریح یعنی باد. «وَ فَرِحُواْ بِها» به این بادها خوشحال میشوند، امّا همینطور که همهچیز خوب است و برطبق مراد است، ناگاه «جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِف» بادِ تندی میوزد و همراه آن «وَ جَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن کُلِّ مَکاَن» موجها از هرطرف بهسویشان میآید و آنها را احاطه میکند. «وَ ظَنُّواْ أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِم» و یقین میکنند در محاصرۀ امواج قرار گرفتهاند، طوری که راه نجاتی ندارند و همه باید غرق شوند. ظنّ گاهی معنای یقین میدهد. «دَعَوُاْ اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّین» در این وقت درحالی که فطرتشان بهطور خالص ظاهر میشود، خدا را میخوانند. دین یعنی فطرت. دعوا ماضی است که به دلیل حتمی بودن وقوع، معنای مضارع میدهد. «لَئِنْ أَنجَیْتَنَا مِنْ هٰذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِین» میگویند خدایا اگر ما را از این ورطۀ هلاکتبار نجات دهی، حتماً حتماً از شکرگزاران میشویم. این عبارت چندین عنصرِ تأکیدی دارد؛ لام در لَئن؛ لامِ اول و نونِ آخرِ لَنَکونَنَّ. نونِ آخر چون مشدد است دو تأکید محسوب میشود و من الشاکرین هم بیان تأکیدی دارد چون نگفت شکر میکنیم، بلکه فرمود از شاکران میشویم [یعنی روش و سجیۀ ما همین میشود.]
بعد هم خدا میفرماید وقتی نجاتشان میدهیم، باز همان آش و همان کاسه است و دوباره به غفلت و ظلم و سرکشی برمیگردند.
هُوَ الَّذِى یُسَیّرُکُمْ فىِ الْبرِّ وَ الْبَحْر؛ این قسمتِ آیه درواقع «توحید افعالی» است. توحید افعالی یعنی درجاتِ ایمانی که خدای تعالی به مؤمن میدهد [و او را بالا میبرد، تا آنجا که] در اثرِ قوی شدن در آن، همۀ افعال را به خدای تعالی نسبت میدهد؛ یعنی ملتفت میشود حرکتش به اذن پروردگار است، بلکه هر حرکتی از خداست؛ محرِّکِ جنابعالی روحِ شماست و روح، مخلوقِ خدا و دست اوست. نهفقط این، هرچیزی باعث حرکتِ زمین و آسمان میشود، به اذن خداست؛ محرِّکِ حیوانات و نباتات و همهچیز خداست. چرخش و گردشِ کرات از نیروی جاذبه است که آن را خدای تعالی قرار داده، همان خدای نادیدهای که همۀ مخلوقات مالِ او و او محرِّکِ همۀ آنهاست؛ یعنی فعل را به خدای تعالی نسبت میدهد، در عین حال افعال بد را از فاعلِ آن میداند.
اینکه بنده حرف میزنم و زبان در دهان میچرخد و قبلاز آن فکر و مغز کار میکند؛ چشم میبیند و نطق ایجاد میشود یا شما که گوش میدهید؛ امواج به گوش میرسد و به مغز منتقل میشود و بیان را درک میکنید، همۀ حرکتهایی که از زبان و دهان و گوش و چشم و مغز و ادراکِ ما صادر میشود، از خداست؛ یعنی او این آثار را در اعضاء و جوارح قرار داده است. ما که خودمان چیزی خلق نکردیم. از مغزِ سر تا پنجۀ پا همه مخلوق خداست؛ یک سلول هم خودمان نیافریدیم. او خلق کرده و سببیت در آنها نهاده است؛ یعنی زبان را برای نطق؛ چشم را برای دیدن؛ گوش را برای شنیدن و… قرار داده است و هیچکدام دستِ ما نیست. ساختارِ مغز آنقدر پیچیده است که همه در آن ماندهاند. این جرمِ کوچک گنجایشِ صدها و هزاران کتاب را دارد و میتواند در لحظاتی، سالهای درازِ عمر را پردازش کند و از نظر بگذراند. خداست که چنین وسعتی به مغز داده. این معنای توحید افعالی است و آنکه همیشه به این معنا التفات دارد، خدای تعالی توحید را نصیبش کرده؛ یعنی خودش خواسته و خداوند عنایت کرده است، البته سخت و درعینِحال واقعیت است؛ [سخت از این جهت که] در جبر نیفتد و به انحراف نرود؛ «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ بَلْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْنِ»[1]
ما نه جبری هستیم که بگوییم کار اصلاً دستِ ما نیست و نه تفویضی هستیم که بگوییم همۀ کارها دستِ ماست و خدا منعزل است. خیر؛ خدای تعالی همهچیز به ما داده و ما را مختار آفریده، امّا یکسرِ بند دست خود اوست [و هروقت خواست ارادۀ ما را محدود میکند].
اینکه گویی این کنم یا آن کنم
خود دلیل اختیار است ای صنم
این کار را بکنی یا نکنی؛ اینجا بروی یا نروی؛ نماز بخوانی یا نخوانی، همه دست خودِ توست و هرکسی این را میفهمد؛ این یک چیز وجدانی و کاملاً آشکار و روشن است. از آنطرف هم میفهمی خدای تعالی مؤثرِ مستقل است؛ خالق است و همه چیز آنفآن زیرِ نظر و تحت تدبیرِ اوست. هیچ جدایی بین ما و خدا نیست؛ چراکه روح ما از خداست. خدا جا ندارد؛ در بدنِ ما نیست که اگر باشد، میشود مخلوقِ ما. ظرف نیست. بهقولِ مولا علی علیهالسلام:
«دَاخِلٌ فِی الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیءٍ دَاخِلٍ فِی شَیءٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیءٍ خَارِجٍ مِنْ شَیء»[2]
«داخلِ اشیاء است، ولی نه مانند داخل بودن چیزى در چیزى و از همهچیز خارج است، امّا نه مانند چیزى که از چیزى خارج باشد.»
نه میتوان گفت داخل است و نه میتوان گفت خارج. خودِ او باید بفهماند چکارهات است. اینکه میفرماید «معکم» یعنی چه و چطور است؟ این با فکر و اندیشه و مغز نمیشود؛ اگر بخواهی با این مغز خدا را بشناسی یعنی میخواهی به خدا احاطه پیدا کنی؛ خدا محاطِ تو نمیشود. تنها راهش این است که خودش نصیب کند؛ باید آنقدر بخواهی تا عنایت کند. باید همیشه بگویی خدایا کاری کن معیتِ تو را بفهمم؛ همراهیات با خودم را ملتفت شوم. اگر او عنایت کند، آدم در انحراف نمیافتد؛ انحراف یعنی جبری یا تفویضی شدن یا اینکه فکر کند خدا در من است یا امثال اینها.
حَتىَّ إِذَا کُنتُمْ فىِ الْفُلْک؛ وقتی در کشتی مینشینید، ممکن است ابتدا همهچیز خوب باشد؛ بادِ موافق و مناسب، موجهای آرام، کشتیِ محکم، امّا یکباره همهچیز بههم میریزد، بادهای سختی میوزد و موجهای بزرگی میآید که حتی ممکن است کشتیهای بزرگ و کوهپیکر را غرق کند. چه آن زمان که کشتیها بادبانی و پارویی بودند و چه امروز که با نیروی موتور کار میکنند.
دریا و طوفان و موجهای سهمگین را خدای تعالی بهعنوان مثال ذکر میکند، وگرنه چنین پیشامدهایی در زندگی هرکسی به شکلی رخ میدهد و هیچکس در طول زندگی یکنواخت نیست. گاه انسان در شدایدی میافتد که میفهمد همۀ اسباب بریده شده، هیچ راه نجاتی نیست. بعضی میگویند دست به طلا هم میزنم، خاکستر میشود؛ یعنی همۀ درها به رویش بسته شده. در چنین حالی ناگهان از ته دل آه میکشد که خدایا چکار کنم!
شهید آیتاللّه دستغیب میگفت: مادری بچهاش را کتک زد و از خانه بیرون کرد. کودک پشتِ در گریه میکرد و میگفت: کجا بروم؟ یعنی او فقط مادرش را میبیند و فعلاً کسی را جز او نمیشناسد. همهکارۀ ما هم درحقیقت خداست. وقتی همۀ اسباب منقطع میشود، حتی شخص مشرک و بتپرست هم از ته دل خدا را میخواند و به او ملتجی میشود. همان آهی که میکشد، رو آوردن به خداوند است.
وَ جَرَیْنَ بهِم بِرِیحٍ طَیِّبَهٍ وَ فَرِحُواْ بِها؛ بادهای موافق میوزد و همهچیز بر وفقِ مراد است؛ مثلاً انسان همسری خوب و خوشاخلاق میگیرد؛ شغلِ خوب و حقوقِ مناسب هم دارد؛ زندگی مطابقِ میل میشود و خوشحال از اینکه کشتی زندگی راه افتاده، با خوشی پیش میرود و امیدوار است در آینده وضع بهتر شود و بچههایی نصیبشان شود.
امّا یکباره همهچیز بههم میریزد؛ کاسبی کساد میشود؛ همسرش بنای ناسازگاری میگذارد؛ چیزهایی میخواهد که او نمیتواند تأمین کند؛ پدر و مادرش هم پیش میآیند و بهجایی میرسد که میبیند زندگی کاملاً قفل شده؛ بادهای مخالف و امواجِ ویرانگر زندگیاش را محاصره کردهاند و کاملاً وامانده شده؛ «جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَ جَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن کُلِّ مَکاَنٍ». امواجی که کشتی زندگی را بالا و پایین میبرد و هرآن ممکن است غرق شود؛ «وَ ظَنُّواْ أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِم». گمان میکند دیگر باید بمیرد و حتی گاهی مرگ را جلوی چشمش میبیند. اینجاست که از ته دل خدا را میخواند و میگوید خدایا همۀ درها بهرویم بسته شده، راه به جایی ندارم؛ «دَعَوُاْ اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّین». یعنی از روی فطرت خدا را میخواند.
تابهحال بتپرست بود؛ میگفت عجب کشتی خوبی؛ عجب ماشین خوبی و عجب همسر خوبی، امّا وقتی گرفتارِ امواج میشود و میبیند هر حیلهای بهکار میبندد زندگی روبهراه نمیشود، خالصانه خدا را میخواند. وقتی خدا را خواند، مثل همان بچهای که اشک میریخت و مادرش را میخواند و میگفت کجا روم؟ او هم رو به خدا میآورد و او را میخواند؛ اینجاست که [از شرک بیرون میآید و بر اثرِ این اضطرار موحد میشود.]
اینکه بعضی میگویند چون کارم خراب شده، دیگر نماز نمیخوانم، هنوز به آنجا نرسیده، وقتی عرصه تنگ میشود، دیگر صحبت از نماز نخواندن نیست؛ وقتی راهها بسته شد، چه بگوید «یااللّه» چه نگوید، همینکه اشک میریزد و فریاد میزند، یعنی «یااللّه». این چیزی است که درون انسان است؛ ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها﴾[3]
یکی از شکنجههای ساواک این بود که افراد را از پا آویزان میکردند و کتک میزدند. کسیکه اینجا گیر افتاده، چکار میتواند بکند؟ وقتی از همهجا ناامید میشود، راهی ندارد جز اینکه فریاد میزند و از ته دل خدا را میخواند، فرقی هم نمیکند که باشد، ولو کمونیست و مجاهدِ خلقی، حقّش این باشد یا نباشد، وقتی یکدفعه از درونش آه میکشد، آهش مؤثر است؛ وقتی متوجه خدا میشود و خدا را میخواند، خدا جواب میدهد. مثل آن شخص که خدمت امام صادق علیهالسلام رسید و دربارۀ خدا پرسید.
حضرت فرمود: آیا تا به حال سوار کشتی شدهای؟
جواب داد: بله.
– آیا کشتی تو شکسته است، بهگونهای که نه کشتی دیگری باشد و نه شناگری که تو را نجات دهد؟
– بله.
– آیا در آن حالت قلبت به چیزی مرتبط نشده که قدرت داشته باشد تو را از این مهلکه نجات دهد؟
– بله.
حضرت فرمود: این همان خدایی است که بر نجات و فریادرسی قدرت دارد، آنجا که هیچ نجاتدهنده و فریادرسی نیست.[4]
تا وقتی که انسان حواسش همهجا هست، نمی تواند ملتفتِ خدا شود. بله؛ اگر از خدا بخواهد حالی نصیبش شود که فقط او را در تمام زندگی مؤثر بداند، میشود. این را که علم توحیدش میخوانیم، نوری است که خداوند در قلب هرکس اراده کند، میاندازد.
«الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ»[5]
«علم نوری است که خداوند آن را به قلب هرکس بخواهد وارد میکند.»
این التفاتی است که اگر خدا نصیب کند، همیشه میماند. طوری میشود که اگر کسی تعریفش کرد، از خدا میبیند، اگر هم فحش داد، از خدا میبیند، درعینحال میداند آنکه تعریفش میکند، خدا جزای خوبش میدهد و آن هم که بدی میگوید، خدا جزایش میدهد؛ یعنی ثواب و گناه هرکس پای خودش، امّا برای خودش چطور؟ او هر دو را از خدا میبیند و میگوید هر دو برایم خوب است. این میشود معنای «بوسه و دشنام را یکیک بده».
اگر کسی خوبیاش را گفت، میگوید خدای تعالی دلِ او را با من مهربان کرده، اگر هم بدی گفت، میگوید این چوبِ خداست؛ ممکن است خلافی از من سرزده که خدا می خواهد ادبم کند؛ میخواهد عیبم را به من بفهماند؛ یعنی بدی را از خودش میبیند و اگر لازم باشد، طرفِ مقابل را هم مقصر میداند، امّا هرگز کینۀ او را در دل نمیگیرد؛ چون از اینها گذشته و مهذّب شده است.
لَئِنْ أَنجَیْتَنَا مِنْ هٰذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِین؛ لام در «لَنَکونَنَّ» تأکید است. نونِ آخر هم چون مشدد است دو تأکید به حساب میآید «منَ الشاکِرین» هم نوعی تأکید محسوب میشود؛ چون نمیگوید شکرِ تو را میکنیم، بلکه میفرماید از شاکرین میشویم؛ یعنی این حتمی است و من شکر را رها نمیکنم.
وقتی انسان در آن حال قرار میگیرد، چنین وضعی نسبت به خدای تعالی پیدا میکند و این حقیقتِ زندگی انسان است. چرا خدا اینطور سرش میآورد؟ برای اینکه متوجهاش کند که همراهش است، چرا از او فرار میکنی؟ امّا وقتی نجات پیدا میکند -که غالباً خدا نجات میدهد- دوباره به همان وضع برمیگردد؛ زیرا خودش نمیخواهد خدا را آنطور که هست بشناسد. البته عدۀ کمی هم متنبّه میشوند.
هرکس در زندگی خود فکر کند، میبیند از اولِ نوجوانی و جوانی، از وقتی یادش میآید، چه ناراحتیهایی برایش پیش آمده و خدای تعالی نجاتش داده؛ چه خطاهایی کرده و خداوند رسوایش نکرده؛ چه خوبیهای کمی که خدا بزرگ کرده و جلوه داده است! باید متوجه این مسائل باشیم و دائم شکر خدا کنیم! این خود نوعی طلب است. خوب است به یادِ خود بیاوریم که خدای تعالی ما را از همۀ بدیهای ظاهر و باطن حفظ کرده، خوبی هم اگر داشتیم، از خدا بوده و او خودش آنها را در نظرِ مردم جلوه داده است.
اگر عدهای با او دشمن شدند، بگوید تقصیر خودم است. من بدم. نه اینکه بگوید من هیچ تقصیری نداشتم! اگر هم واقعاً هیچ تقصیری نداشته، بگوید خدا میخواهد مرا ادب کند. من هنوز کاملاً متوجه خدا نشدم و او میخواهد متوجهم کند.
مثالی که دربارۀ ساواک زده شد، عمومیت دارد و همۀ ما باید حواسمان باشد اول به همسر، بعد به فرزندان، بعد به پدر و مادر و بعد به دیگران ظلم نکنیم! طوری با آنها رفتار نکنیم که خدای ناکرده از ته دل آه بکشند! در چنین مواقعی خدا به فریاد میرسد و آهش دامنگیر میشود
امام باقر علیهالسلام فرمود: هنگامى که وفات پدرم، على بن الحسین رسید، مرا به سینه چسباند و فرمود: فرزندم! تو را سفارش میکنم به آنچه پدرم هنگام مرگش به من سفارش کرد و به همان چیزى که او فرمود پدرش به آن سفارش کرده:
«إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ»[6]
«مبادا به کسیکه در برابر تو یاوری جز خدا نیابد، ستم کنى!»
گاه پدر و مادر با کودکشان تندی میکنند و کودک به گریۀ سوزناک میافتد؛ این گریه، نجوای او با خداست. شهید آیتاللّه دستغیب میگفت یک نفر لانۀ گنجشکها را خراب میکرد، یکبار پای گنجشکی را کند و همان وقت خودش از نردبان افتاد و پایش شکست. گنجشک هم دل دارد؛ خدا را دارد. او هم یکدفعه متوجه خدا میشود. همچنین میفرمود کودک مسلمانی در نان سنگکی ریگِ داغی در پیراهنِ یک کودک یهودی انداخت. یهودی سوخت و گفت الهی به خانه نرسی! طفلِ مسلمان قبلاز رسیدن به خانه مُرد. وقتی کسی از ته دل فریاد زد، اثر دارد. اگر امروز نشد، فردا میشود! همه باید مواظب باشیم ظلمی به کسی نکنیم!
امام صادق علیهالسلام فرمود:
«ثَلَاثُ دَعَوَاتٍ لَا یُحْجَبْنَ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى دُعَاءُ الْوَالِدِ لِوَلَدِهِ إِذَا بَرَّهُ وَ دَعْوَتُهُ عَلَیْهِ إِذَا عَقَّهُ وَ دُعَاءُ الْمَظْلُومِ عَلَى ظَالِمِهِ وَ دُعَاؤُهُ لِمَنِ انْتَصَرَ لَهُ مِنْهُ وَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ دَعَا لِأَخٍ لَهُ مُؤْمِنٍ وَاسَاهُ فِینَا وَ دُعَاؤُهُ عَلَیْهِ إِذَا لَمْ یُوَاسِهِ مَعَ الْقُدْرَهِ عَلَیْهِ وَ اضْطِرَارِ أَخِیهِ إِلَیْهِ»[7]
«سه دعا که از خداوند مخفى نمىماند؛ اول: دعاى پدر و مادر براى فرزندش، زمانى که به او نیکى کند و نفرینشان بر او وقتى آنان را بیازارد. دوم: نفرین مظلوم بر ظالم و دعایش براى کسىکه انتقامِ او را از ظالم بگیرد و سوم: دعاى مؤمن براى برادرِ مؤمنى که او را در راه ما یارى کرده و نفرینش علیه او زمانى که او را یارى نکرده باشد، با اینکه هم او قدرت این کار را داشت و هم برادر مؤمنش بدان نیازمند بود».
[1] ـ بحارالأنوار، ۴، ۱۹۷.
[2] ـ کافی، ۱، ۸۶.
[3] ـ روم، ۳۰.
[4]ـ بحارالأنوار، ۶۴، ۱۳۷.
[5]ـ مصباحالشریعه، ۱۶.
[6] ـ کافی، ۲، ۳۳۱.
[7] ـ بحارالأنوار، ۷۱، ۷۲.