سوره توبه آیه ۸۱ و ۸۲ | جلسه ۵۵
تفسیر سوره توبه آیه ۸۱ و ۸۲ | چهارشنبه ۱۳۹۶/۰۲/۲۰ | جلسه ۵۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره توبه
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللَّهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قَالُوا لاَ تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ کَانُوا یَفْقَهُونَ (۸۱)
واماندگان [از جنگ تبوک] از خانهنشینی خود در مخالفت با پیامبر خدا خوشحال شدند و دوست نداشتند با اموال و جانهایشان در راه خدا جهاد کنند و گفتند: «در این گرما کوچ نکنید». بگو: «آتش دوزخ گرمتر است» اگر میفمیدند.
فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ (۸۲)
پس کم بخندند و بسیار گریه کنند به کیفر آنچه میکردند.
فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللَّه؛ «مُخَلَّفون» یعنی واماندگان، جاماندگان، کسانی که از فرمان پیامبر تخلف کرده، از جنگ کنارهگیری کردند و در خانه نشستند. رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دستور داد همۀ کسانی که توانایی، سلامتی و مالِ کافی دارند، رهسپار تبوک شوند، ولی برخی منافقان از این کار سرباز زدند و با فرمان پیامبر مخالفت کردند. آنها دوست نمیداشتند با اموال و جانهایشان در راه خدا جهاد کنند و مردم را هم از رفتن به جنگ بازمیداشتند.
این آیه در ادامۀ آیات قبل برخی دیگر از صفات منافقان را برمیشمارد؛
اولاً: خوشحال بودند که با فرمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مخالفت کردند؛ «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللَّه».
ثانیاً: جهاد در راه خدا با جان و مالشان را دوست نمیداشتند؛ «وَ کَرِهُوا أَنْ یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّه».
ثالثاً: مردم را هم از عزیمت به میدان جنگ بازمیداشتند؛ «وَ قَالُوا لاَ تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ».
بعضی افراد در پی گناه میروند و از عبادت خدا رومیگردانند و حتّی بدتر از این، دین و مذهب دیگری اختیار میکنند با این هدف که به دین اسلام دهنکجی کنند. بهعلاوه در این راه تبلیغ میکنند و میخواهند دیگران را هم در دین خود سست کنند تا به آنها بپیوندند. این افراد نمونۀ منافقان زمان پیامبر هستند و یکی از خصوصیات بارزشان کجدهنی به اسلام و قرآن است. توجیه و بهانۀ آنها مثل امروز این است که آخوندها به آنچه میگویند عمل نمیکنند و فلان و بهمان هستند، البته این فقط یک بهانه است؛ چراکه اولاً: معلوم نیست راست بگویند. ثانیاً: این لباسی است که از زمان پیامبر تا به حال بوده و بر تن افراد خوب و بد زیادی رفته است.
اینها هیچکدام دلیل نمیشود کسی دین خود را رها کند، مخصوصاً پس از آنکه میداند و وجدانش شهادت میدهد به توحید خدای تعالی و حقانیت قرآن و اسلام. عمل نکردن گروهی که خود را جلودار مردم میدانند، دلیل صحت انحراف دیگران نیست؛ لذا جوانها و نوجوانهای عزیز مراقب باشند شبهات بر آنها تاثیر نگذارد؛ فکر نکنند این حرفها درست است و باید به خاطر رفتار جلودارها، دین خود را رها کنند؛ این وسوسۀ شیطان و نفس است.
در فضاهای مجازی نیز شبهات مختلف ایجاد میکنند تا جوانهای ما را به سوی خود بکشند. مراقب باشید! کسیکه نمیتواند پاسخ دهد، نباید وارد این کانالها و گروهها شود. در فقه هم داریم که اگر کسی بنیۀ علمی لازم را ندارد، حرام است کتابهای گمراهکننده بخرد و بخواند. مثل این که شخصی نابلد، دست به برق بزند؛ این کار خودکشی است. کسی باید وارد شود که هم وارد باشد و هم ابزار لازم را داشته باشد.
دومین خصوصیت منافقان این بود که دوست نمیداشتند با جان و مال خود در راه خدا جهاد کنند.
جهاد منحصر به جنگ در جبهه نیست. هر بار که انسان نفس خود را میگیرد و گناه نمیکند یا واجبی را انجام میدهد، درواقع در راه خدا با دشمن جهاد کرده است. این نفس اگر رها شود، کمککار شیطان میشود. شیطان بهوسیلۀ نفس میتواند وارد انسان شود.
«أَعْدیٰ عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»[1]
«دشمنترین دشمنانت نفس توست که همیشه همراهت است.»
بنابراین اگر نفس کنترل شود، شیطان کاری نمیتواند بکند. کسی که نفس خود را مهار میکند «مجاهد» است و شبانه روز در حال جهاد در راه خداست.
زاهدی دعوت به جهادِ غیرواجب شد. نفسش نیز آن را پسندید. زاهد با خود اندیشید که چرا نفس من از این جهاد حمایت میکند. از نفس ندایی برآمد که تو هرروز هزار بار مرا میکشی، برو یکبار بمیر تا من هم از دست تو خلاص شوم.
هربار که انسان در ترک حرام و انجام واجب با نفس خود مبارزه میکند، نوعی کشتن اوست، ولی اگر خدای ناکرده پس از سالها جهاد با نفس، یکباره آن را رها کند، بسیار قویتر شده، مصیبتهای بزرگی به بار میآورد.
قسم دیگر جهاد، جهاد با مال است. کسانی که تمکن مالی دارند و برایشان میسور است، باید از مال خود در راه خدا انفاق کنند؛ یعنی ابتدا واجبات خود؛ از جمله خمس، زکات و کفارات را بدهند. این هم نوعی جهاد با نفس است و اگر کسی تخلف کند، با نفس خود جهاد نکرده است. در این عرصه نیز گاهی نفس با بهانههای مختلف به میدان میآید و مانع میشود. میگوید: چرا مالم را بدهم به دیگران بخورند؟ خودم میخورم و برای فرزندانم میگذارم.
ممکن است کسی حقوق واجب خود را بپردازد و باز هم بتواند انفاق کند، علیالخصوص وقتی میبیند در خانواده یا اطرافیانش کسانی گرفتار و نیازمند هستند، دراینصورت باید کمک کند. این هم نوعی جهاد است.
از جمله صفات مؤمن «سخاوت» است. همانطور که منافق از انفاق در راه خدا کراهت دارد، مؤمن با شوق و رغبت دوست میدارد پنهانی به دیگران کمک کند. سخاوت از صفات خداست. او به همۀ خلق، مؤمن و کافر، روزی میدهد. در عالم برزخ و قیامت هم هرکس کمترین زمینۀ بخششی داشته باشد، او را میبخشد، مگر اینکه آنقدر خطا کرده و آلوده باشد که قابلیت آمرزش نداشته باشد؛ مثل فرعون و نمرود یا قاتلان و دشمنان اهل بیت علیهمالسلام.
خصوصیت سوم منافقان این بود که دیگران را از جهاد در راه خدا باز میداشتند. در دوران دفاع مقدس بعضی جوانها و نوجوانها با اشتیاق به جبههها میرفتند، امّا بعضی خانوادهها با پرخاشگری مانع آنها میشدند.
وقتی جوان یا نوجوانی درصدد انجام واجبات و ترک محرمات برمیآید، چه بسا از طرف اقوام و نزدیکانش استهزاء شود و طعنه بشنود. میگویند: «تو دهنت بوی شیر میدهد، رفتی ریش گذاشتی؟» در اینجا باید خود را به خدا بسپارید و گوش به این حرفها ندهید. آنها کار خود را میکنند و دستبردار نیستند، شما هم کار خود را بکنید.
بعضی دوستان طلبه که قید همه چیز را زده، عمر خود را در طلب علوم دینی گذاشتهاند و حتّی از خواب و استراحت خود میزنند، ممکن است زیاد این حرفها را بشنوند که «میخواهی گشنگی بخوری؟ آخرش چه میشوی؟ چرا طلبۀ این سید شدی که فردا نه معافیت سربازی به تو میدهند و نه گواهینامۀ رانندگی، و نه جایی راهت دهند. کسی هم به تو زن نمیدهد».
عین همین طعنهها را به کسانی که به این مسجد میآیند هم می زنند یا میگویند: «مسجد قبا همۀشان جزء فقرا هستند و هیچ پولداری در بینشان نیست».
شما هم بگویید: «من بر خدا توکل دارم. خدای من غنی و قوی است». با احترام با آنها صحبت کنید. مخصوصاً احترام پدر و مادر را خیلی بیشتر نگه دارید. هرگز به آنها تندی نکنید. اگر هم تشخیص دادید لازم است طلبه شوید، با زبان خوش و مهربانی راضیشان کنید تا آزردهخاطر نشوند. احترام خواهر، برادر و دیگر اقوام را هم نگه دارید، امّا درنهایت راهی را که تشخیص میدهید خدا برایتان معیّن کرده، رها نکنید.
قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ کَانُوا یَفْقَهُونَ؛ به منافقانی که مردم را از گرمای هو ا میترسانند تا در جنگ شرکت نکنند، بگویید: عالم برزخ و قیامت طولانیتر و آتشِ عذابش سوزانندهتر است. مگر عمر آدمی چقدر است؟ امروزه کمتر کسی بالای صدسال عمر میکند و اگر هم به این سن برسد، فرقی با مردهها ندارد. مهم، جوانی است و جوانی تا چهلسالگی است. از چهل تا شصت بینابین است و بالاتر از شصت، پیر حساب میشود. البته امیدمان این است که در پیری نیز قلبمان جوان باشد، امّا بههرحال دنیا زود میگذرد و طولی نمیکشد که عالم برزخ و قیامت میرسد. سروکار ما با خدای تعالی است؛ خدایی که کریم و رحیم و مهربان است؛ میبخشد، امّا کسانی را که با او و پیامبرش و ائمۀ اطهار علیهمالسلام دشمن نباشند. ممکن است انسان گول بخورد و گناه کند، ولی مهم این است که دشمن خدا نباشد و از گناه خود توبه کند.
حضرت زین العابدین علیهالسلام رهسپار حج شد و در بیابانى بین مکه و مدینه، به راهزنى برخورد. راهزن به امام گفت: پایین بیا.
فرمود: منظورت چیست؟
گفت: میخواهم تو را بکشم و هرچه دارى ببرم.
فرمود من موجودىِ خود را با تو تقسیم و آن را برایت حلال میکنم.
دزد گفت: نه.
فرمود: پس آنقدر به من بده که به منزل برسم. باز امتناع کرد. به او فرمود: خدایت کجاست؟
راهزن جواب داد: خواب است. ناگاه دید دو شیر ژیان آمدند، یکى سر و یکى دو پایش را گرفت.
فرمود: حالا دیدى خدایت در خواب نیست.[2]
حضرت میدانند ارادۀ خدا این نیست که الآن کشته شوند و این شخص باید کیفر کار خود را ببیند. یک روز هم ارادۀ خدا این است که در کربلا بیمار شوند و شاهد شهادت پدر بزرگوار و برادران و عموهای خود باشند یا در شام منبر روند و چنان خطابهای بخوانند که یزید و معاویه رسوا شوند و مردم به گریه و زاری بیفتند و حتّی آمادۀ شورش علیه یزید پلید شوند. همۀ اینها دستور و ارادۀ خداست و امام بهتر از هرکسی این را میداند و تکلیف خود را میشناسد.
تکلیف شما هم این است که واجبات را انجام دهید؛ حرام را ترک کنید و تا جایی که میتوانید کسانی را که گول خوردهاند و در پی محرمات هستند، هدایت کنید. کسانیکه به شما توهین میکنند؛ طعنه میزنند و میخواهند شما را از راه خدا بازدارند، اگر پدر و مادر هستند، با مهربانی و محبّت با آنها رفتار کنید و اگر افراد دیگر هستند، با زبان خوش و احترام، آنها را از سر خود باز کنید.
روایت
هرکسی دو نوع محبّت دارد: حبّ دنیا و حبّ خدا. اگر حبّ خدا را دنبال کرد و خواست خالق خود را دوست بدارد، دنیا و نفس کنار میروند، ولی اگر بگوید میخواهم خوش باشم؛ اگر منظورش این باشد که سختی نکشد، این عیبی ندارد و بهتدریج متوجه میشود اینها سختی نیست. ولی اگر منظورش این باشد که دنیا را میخواهم و میخواهم به هر قیمت شده پولدار و رئیس باشم، این حبّ دنیاست و خطرناک است.
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیهماالسلام قَالَ: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ عَظَمَتِی وَ بَهَائِی وَ عُلُوِّ ارْتِفَاعِی لَا یُؤْثِرُ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ هَوَایَ عَلَى هَوَاهُ فِی شَیءٍ مِنْ أَمْرِ الدُّنْیَا إِلَّا جَعَلْتُ غِنَاهُ فِی نَفْسِهِ وَ هِمَّتَهُ فِی آخِرَتِهِ وَ ضَمَّنْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ رِزْقَهُ وَ کُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَهِ کُلِّ تَاجِرٍ»[3]
امام باقر علیهالسلام فرمود: خداى عزّوجلّ میفرماید: «به عزّت و جلال و شرف و بلندىِ مقامم سوگند که هیچ بندۀ مؤمنى خواست مرا بر خواست خود، در یکى از امور دنیا برنگزیند، جز آنکه بىنیازیش را در وجود خودش قرار دهم و همتش را متوجه آخرت سازم و آسمانها و زمین را عهدهدار روزیاش گردانم و خودم برایش بالاتر از تجارت هر تاجرى باشم».
ائمۀ اطهار علیهم السلام با فرشتۀ وحی ارتباط ندارند، ولی الهامِ قلبی دارند. وقتی حدیث قدسی میگویند، از همین الهام است یا اینکه از قرآن بیرون میکشند.
اگر کسی بخواهد هوای خدا را بر هوای نفسش برتری دهد، خداوند کمکش میکند؛ اولاً: دربارۀ آخرت کمک میکند به هدفش که حبّ خدای تعالی و معرفت اوست، برسد. ثانیاً: نمیگذارد محتاج دیگران شود؛ یعنی طوری در دل انسان بینیازی قرار می دهد که میفهمد محتاج هیچکس جز خداوند نیست و همۀ حاجاتش را شخص پروردگار در موقع خودش برآورده میسازد. چنین فرح و عنایتی خداوند درون شخص قرار میدهد.
[1] – بحار الأنوار، 67، 64.
[2] ـ امالی طوسی، ۶۳۷.
[3] ـ کافی، 2، 137.