سوره انعام آیه ۹۲ | جلسه ۵۷ | ۱۰ رمضان ۱۴۳۵
لذا از نظر اسلام، هیچ کس در هیچ فرقه و دینى، حتّى اگر بتپرست باشد، زنازاده خوانده نمىشود، مگر آن که از راه غیر ازدواج مرسوم خودشان به دنیا آمده باشد.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۹۲ جلسه ۵۷ | سهشنبه ۱۳۹۳/۰۴/۱۷ | ۱۰ رمضان ۱۴۳۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
وَ هذا کِتابٌ أنْزَلْناهُ مُبارَکٌ مُصَدِّقُ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذینَ یُوْمِنُونَ بِاْلآخِرَهِ یُوْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ
و این کتابى مبارک است که ما آن را نازل کردیم. تصدیق کنندهى کتابهاى پیشین است. تا اهل مکه و کسانى که اطراف آن هستند را بیم دهى و آنان که به آخرت ایمان دارند، به آن ایمان مىآورند و آنان بر نمازهاى خویش مراقبند.(92)
وَ هذا کِتابٌ أنْزَلْناهُ؛ «کتاب» یعنى «نوشته شده» یا «آنچه میان دو جلد است» در اینجا «قرآن» منظور است. «أنزلنا» از نزول است و دو معناى ظاهرى و باطنى دارد؛ معناى ظاهرى، این است که آن را از بالا فرو فرستادیم. حضرت جبرئیل هنگام آوردن وحى، به صورت ظاهر از آسمان مىآمد؛ گاهى به صورت بشر درآمده، علاوه بر پیامبر، افراد دیگر هم او را مىدیدند، ولى جز ایشان کسى نمىدانست او جبرئیل است؛ گاهى هم اصلا دیده نمىشد.
معناى باطنى نزول این است که معانى بلندى در این کتاب نهفته شده و به صورت الفاظ در عالم ماده و عالم حس درآمده است؛ یعنى از عوالم هفتگانه بالا و از ذات ربوبى، به عالم ناسوت نازل شده است.
مُبارَکٌ؛ «مبارک» به معناى پر برکت است. قرآن از همه نظر مایه برکت و فزونى است؛ اگر کسى ملازم آن باشد؛ یعنى هر روز آن را با حضور قلب، با وضو، رو به قبله بخواند، وضع زندگىاش خوب مىشود و محتاج کسى نمىشود؛ عمرش پر برکت مىشود و مرگش به تأخیر مىافتد ـ مگر آن که اجل حتمى باشد ـ به نسل انسان برکت مىدهد و اگر گناهان سختى نکرده باشد یا مصالح دیگرى در بین نباشد، موانع امتداد نسل را رفع مىکند؛ صورت را نورانى مىکند و موجب شرافت انسان در جامعه و مانع آبروریزىاش مىشود.
از نظر باطنى، قرآن موجب نورانیت قلب؛ بالا رفتن درجات و زیاد شدن فهم، براى طالبین مىشود. انسان را موفق به انجام کارهاى خیر و ترک گناهانى که عادتش شده مىکند. این کتاب، هم شفاى ظاهر است و هم شفاى باطن؛ نور، شفا، شرح صدر، هدایت، فرقان (جدا کننده حق از باطل) و حق است. براى طالبین هدایت، هدایت کننده و براى طالبین گمراهى، گمراه کننده است.
مُصَدِّقُ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ؛ این عبارت دو معنا مىتواند داشته باشد؛ اول: کتابهایى را که پیش از این آمده؛ یعنى تورات، انجیل، صحف و زبور را تصدیق و آسمانى بودن آنها را تأیید مىکند؛ هرچند علماى یهود و نصارا کتابهاى خویش را تحریف کردند. دوم: آنچه در کتابهاى پیشین درباره قرآن و پیامبر خاتم آمده است، تصدیق مىکند؛ یعنى با نزولش، صدق وعدههاى کتابهاى گذشته را درباره خود ثابت مىکند. همچنین مطالب حق و منحرف نشدهى آنها که درباره توحید، معاد، صفات پروردگار است و نیز پیامبران گذشته را تأیید مىکند.
وَ لِتُنْذِرَ؛ «انذار» به معناى ترساندن است. در قرآن 32 مرتبه درباره بشارت و 113 مرتبه درباره ترساندن سخن به میان آمده است. علّت بیشتر بودن انذار این است که معمولا مردم دست از عادتهاى زشت خود بر نمىدارند، مگر آن که از چیزى بترسند. شهید آیت الله دستغیب هم از روش انذار استفاده مىکرد.
در واقع مارهاى جهنّم، ظهور اعمال خود شخص است؛ مخصوصآ کینه که هر چه بیشتر باشد، موجب مىشود مارهاى بزرگتر و با سرهاى بیشترى همراه انسان باشد.
در روایت است که فقیه کسى است که مردم را نه مغرور کند و نه از رحمت پروردگار ناامید سازد؛ یعنى نه چنان از رحمت پروردگار بگوید که همه مشغول گناه شوند و نه چنان از غضبش بگوید که همه از رحمت او ناامید شده، فرار کنند.
أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها؛ «اُمّ القرى» به معناى مادر قریهها و یکى از نامهاى شهر مکه است. بنابر تفاسیر، یکى از دلایل این نامگذارى آن است که اولین نقطه در روى زمین که از زیر آب بیرون آمد، مکه بود.
منظور از «مَن حَولَها» کسانى است که اطراف مکه هستند. یهودیان و مسیحیان با دیدن این آیه، گفتند: پیامبر اسلام فقط بر مردم مکه و اطراف آن مبعوث شده است، در حالى که چنین نیست و در آیات دیگر، تصریح مىفرماید که رسالت پیامبر و دین اسلام، جهانى است؛ در دو آیه قبل فرمود «اِنْ هُوَ اِلّا ذِکْرى لِلْعالَمین» در سوره سبأ هم مىخوانیم :
(وَ ما أرْسَلْناکَ اِلّا کَافَّهً لِلنّاسِ بَشیرآ وَ نَذیرآ )[1]
«و ما تو را جز بشارت دهنده و ترساننده براى همه مردم نفرستادیم.»
پیامبر اسلام در مکه به رسالت رسید و طبیعتآ از همان جا تبلیغ خود را آغاز کرد؛ به همین دلیل ابتدا مردم آن شهر و اطرافش را به اسلام دعوت فرمود. بیشتر آیات این سوره در مکه نازل شده و مربوط به سالهاى نخستین است.
وَ الَّذینَ یُوْمِنُونَ بِاْلآخِرَهِ یُوْمِنُونَ بِهِ؛ ایمان و اعتقاد به آخرت، انسان را وادار به پذیرش پیامبران مىکند. کسى که خدا را به حکمت و علم شناخته، مىداند که او انسان را براى این دنیا خلق نکرده است. او آدم را آفرید تا آینهى اسما و صفات او و شایستهى دریافت نعمتهاى بىشمارش گردد. این بدن عکس روح است و مىپوسد، مهم روح ماست که جایگاه دیگرى غیر از این دنیا دارد. کسى که عالم دیگر را پذیرفت، مىپذیرد که براى سعادت آنجا و تربیت و بارور شدن روح باید راهى جست و این چیزى نیست که عقل به تنهایى بتواند آن را پیدا کند؛ پس ناگزیر نیازمند مدد پروردگار است و خداوند از طریق پیامبران، راههاى کمال انسان و سعادت او در عالم دیگر را بیان فرموده است. بنابراین کسانى که به آخرت ایمان دارند، به قرآن نیز ایمان مىآورند.
پیامبران خدا باید شایستگان مردم و برگزیدگان پروردگار باشند؛ کسانى که از خیال گذشته و به واقع رسیدهاند و قطعآ همهى مردم چنین خصوصیتى ندارند و درگیر خیالات و توهماتند؛ در نتیجه نمىتوانند با فرشته وحى ارتباط برقرار کنند؛ از این رو فقط افراد برگزیده، صاحب منصب نبوت مىگردند.
اگر گفته شود خداوند خودش همهى مردم را از خیال بیرون آورد، مىگوییم: در این صورت حکمت «درجات» از بین مىرود و دیگر مسابقهاى در تحصیل خیرات میان بشر در نمىگیرد. باید آنان که همه چیز خود را در راه خدا مىدهند، با آنان که حاضر نیستند براى خدا از یک پول سیاه بگذرند، معلوم شود؛ باید کسانى که دنیا را فداى دین مىکنند، از کسانى که دینشان را به دنیا مىفروشند، جدا شوند.
وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ؛ میزان اعتقاد به خدا، آخرت و نبوت، ارتباط مستقیمى با اهمیّت دادن به نماز دارد. کسى صاحب ایمان قوىترى است که از قضا شدن نمازش ناراحت مىشود؛ از این که نمىتواند آن را با حضور قلب کامل بخواند غمگین است و در نتیجه تصمیم مىگیرد از نمازهایش مواظبت بیشترى کند.
شخصى از امام صادق علیه السلام پرسید: بهترین چیزى که بندگان را به پروردگارشان نزدیک مىکند و چیزى محبوبتر از آن نیست، چیست؟ فرمود: بعد از معرفت خدا، چیزى بهتر از این نماز نمىشناسم.[2]
نماز خوب، انسان را به کارهاى خوب دیگر وامىدارد و از گناه و زشتى بازش مىدارد؛
(اِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ )[3]
«به راستى نماز، انسان را از هر کار زشت و ناپسندى باز مىدارد.»
شهید آیت الله دستغیب در کتاب داستانهاى شگفت این اعجاز قرآن را آورده است و بنده خود زمانى را که این اتفاق افتاد و در روزنامهها نوشته شد، در خاطر دارم.
تقریبآ پانزده سال قبل، از جمعى از علماى اعلام قم و نجف اشرف شنیدم که پیرمرد هفتاد سالهاى به نام کربلائى محمد کاظم کریمى ساروقى (ساروق از توابع فراهان اراک است) که هیچ سوادى نداشته، تمام قرآن مجید به او افاضه شده به طورى که تمام قرآن را حافظ شده به طرز عجیبى که ذکر مىشود.
عصر پنجشنبه، کربلایى محمد کاظم به زیارت امامزادهاى که در آن محل مدفون است مىرود، هنگام ورود، دو نفر سید بزرگوار را مىبیند و به او مىفرمایند: کتیبهاى که در اطراف حرم نوشته شده بخوان.
مىگوید آقایان! من سواد ندارم و قرآن را نمىتوانم بخوانم. مىفرمایند: بلى مىتوانى. پس از التفات و فرمایش آقایان حالت بى خودى عارضش مىگردد و همانجا مىافتد تا فردا عصر که اهالى ده براى زیارت امامزاده مىآیند او را افتاده مىبینند، پس او را بلند کرده به خود مىآورند. به کتیبه مىنگرد مىبیند سوره جمعه است، تمام آن را مىخواند و بعد خودش را حافظ تمام قرآن مىبیند و هر سوره از قرآن مجید را که از او مىخواستند، از حفظ به طور صحیح مىخوانده و از جناب آقاى میرزا حسن نواده مرحوم میرزاى حجه الاسلام شیرازى شنیدم فرمود مکرر او را امتحان کردم هر آیهاى را که از او مىپرسیدم فورى مىگفت از فلان سوره است و عجیبتر آنکه هر سورهاى را مىتوانست به قهقرا بخواند؛ یعنى از آخر سوره تا اول آن را مىخواند.
و نیز فرمود: کتاب تفسیر صافى در دست داشتم برایش باز کرده گفتم این قرآن است و از روى خط آن بخوان، کتاب را گرفت چون در آن نظر کرد گفت آقا! تمام این صفحه قرآن نیست و روى آیه شریفه دست مىگذاشت و مىگفت تنها این سطر قرآن است یا این نیم سطر قرآن است و هکذا و مابقى قرآن نیست.
گفتم از کجا مىگویى تو که سواد عربى و فارسى ندارى؟ گفت: آقا! کلام خدا نور است، این قسمت نورانى است و قسمت دیگرش تاریک است (نسبت به نورانیت قرآن) و چند نفر دیگر از علماى اعلام را ملاقات کردم که مىفرمودند همه ما او را امتحان کردیم و یقین کردیم امر او خارق عادت است و از مبداء فیاض جلّ و علا به او چنین افاضه شده است.[4]
این لطف خداى تعالى به این شخص است که به وسیله حضرت ولى عصر عجّل الله تعالى فرجه به او عطا شده است. این خود نشانهاى از قدرت خدایى امام معصوم و توحید کامل او و انسان کامل شدن ایشان است.
این حکایت را هم از ایشان بخوانید :
در تاریخ شنبه، آخر جمادى الثانیه 94 جناب حاج ملا على بن حسن کازرونى – که داستان 54 از ایشان نقل گردید – از کویت به شیراز آمدند و بیمار بودند و براى درمان به بیمارستان نمازى مراجعه کردند. کتاب مفاتیح الجنان و قرآن مجید همراه آورده و فرمود که به قصد شما آوردهام و این دو هدیه را داستانى است.
امّا مفاتیح: شما که با سابقهاید که من در کودکى بى پدر و مادر شدم و کسى مرا به مکتب نفرستاد و بىسواد بودم تا سالى که به عزم درک زیارت عرفه، کربلا مشرف شدم. روز عرفه برخاستم مشرف شوم از کثرت جمعیت راه عبور مسدود بود به طورى که نمى توانستم حرم مشرف شوم و هرچه فحص کردم یک نفر باسواد را که مرا زیارت دهد و با او زیارت وارده را بخوانم کسى را ندیدم شکسته و نالان حضرت سیدالشهداء را خطاب کردم :
آقا! آرزوى زیارتت مرا اینجا آورده، سوادى ندارم، کسى هم نیست مرا زیارت دهد. ناگاه سید جلیلى دست مرا گرفت فرمود: با من بیا پس از وسط انبوه جمعیت راه باز شد پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شدیم زیارت وارث را با من خواند و پس از زیارت به من فرمود: پس از این زیارت وارث و امین اللّه را مىتوانى بخوانى و آنها را ترک مکن و کتاب مفاتیح تماما صحیح است و یک نسخه آن را از کتابفروشى شیخ مهدى درب صحن بگیر.
حاج على مزبور گوید در آن حال متذکر شدم لطف الهى و مرحمت حضرت سیدالشهداء را که چطور این آقا را براى من رسانید و در چنین ازدحامى موفق شدم پس سجده شکرى بجا آوردم چون سر برداشتم آن آقا را ندیدم هرطرف که رفتم او را ندیدم از کفشدارى پرسیدم گفت آن آقا را نشناختم.
خلاصه چون از صحن خارج شدم و شیخ مهدى کتابفروش را دیدم، پیش از آنکه از او مطالبه کتاب کنم، این مفاتیح را به من داد و گفت نشانه صفحه زیارت وارث و امین اللّه را گذاشتهام. خواستم قیمت آن را بدهم، گفت پرداخته شده است و به من سفارش کرد این مطلب را فاش نکن؛ چون به منزل رفتم متذکر شدم کاش از شیخ مهدى پرسیده بودم از کسى که حواله مفاتیح براى من به او داده است.
از خانه بیرون آمدم که از او بپرسم فراموش کردم و از پى کار دیگرى رفتم، مرتبه دیگر به قصد این پرسش از خانه بیرون شدم باز فراموش کردم خلاصه تا وقتى که در کربلا بودم موفق نشدم.
سفرهاى دیگر که مشرف مىشدم در نظر داشتم این پرسش را بکنم تا سه سال هیچ موفق نشدم، پس از سه سال که موفق به زیارت شدم شیخ مهدى مرحوم شده بود (رحمه اللّه علیه).
و اما قرآن مجید: پس از عنایت مزبور به حضرت سیدالشهداء علیه السّلام متوسل شدم که چون چنین عنایتى فرمودید خوب است توانایى قرآن خواندن را مرحمت فرمایید تا اینکه شبى آن حضرت را در خواب دیدم پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمود و من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نیست و فرمود مىتوانى تمام قرآن را بخوانى.
پس از آن این قرآن مجید را شخصى از مصر برایم هدیه آورد و من مرتب از آن مىخواندم و سپس هر کتاب حدیث عربى را مىتوانم بخوانم.[5]
تذکّر یک نکته
در اصول کافى، بابى وجود دارد درباره مشترک بودن اسلام و ایمان و جدا شدن آنها از هم. روایات زیادى در آن باب آمده، مبنى بر این که اسلام و ایمان در سه اصل توحید، نبوت و معاد با هم مشترکند و در دو اصل عدل و امامت از هم جدا مىشوند؛ پس هر کس فقط سه اصل اول را بپذیرد، در ظاهر مسلمان است و هر کس دو اصل دیگر را هم بپذیرد، مؤمن محسوب مىشود.
طبق روایات متعدّد و فتواى اکثر قریب به اتفاق علماى شیعه، هر کس این سه اصل را بپذیرد، مشمول تمام احکام اسلام مىشود؛ از جمله حلیّت نکاح، ذبیحه، طهارت بدن، جواز دفن در قبرستان مسلمانان و…، به شرط آن که ناصبى؛ یعنى دشمن اهل بیت نباشد، همچنین در زمره خوارج؛ یعنى کسانى که بر امام معصوم خروج مىکنند هم نباشد.
عموم اهل تسنّن که به فرموده قرآن، در آیه مودّت، دوستدار اهل بیت پیامبر هستند، از جهت اسلام، برادران ما محسوب مىشوند، البتّه خلفاى اموى و عباسى که دست خود را به خون ائمه اطهار علیهم السلام آلوده کردند، دشمنان ایشان محسوب مىشوند و مانند آنان، امروز هم هستند، امّا در اقلیتند.
روایاتى بدین مضمون هم داریم که هر کس دشمن شیعیان ما باشد، دشمن ماست؛ چراکه این خود نوعى دشمنى با اهل بیت است، امّا گاهى بعضى اهل تسنّن، به خاطر آن که بعضى شیعیان به خلفاى سه گانه آنان دشنام مىدهند، با آنها دشمن مىشوند و دشنامشان مىدهند؛ این دشمنى نشانهى دشمنى با اهل بیت نیست.
این حکم فقهى مسئله است و اگر چیزى غیر از این از بنده نقل شده، صحیح نیست.
مطلب دیگرى که باید به آن اشاره کرد این است که جناب کلینى در کتاب روضه، روایتى از امام باقر علیه السلام بدین مضمون نقل مىکند که مردم همه اولاد «بغایا» هستند جز شیعیان ما. «بغایا» در اصطلاح به معناى حرامزادگى است.
این روایت از نظر سند ضعیف است و قابل طرح نیست. از جهت دیگر با روایات متعدّد دیگرى در تعارض است. به همین دلیل باید آن را رها و یا توجیه کرد. آن روایات دیگر مىفرماید: «لِکُلِّ قومٍ نِکاحٌ» یعنى هر قومى نکاحى دارند.
یکى از دوستان امام علیه السلام غلامى داشت. روزى غلام او جایى رفت و کمى دیر کرد، وقتى بازگشت آن شخص او را زنازاده خواند. حضرت با خشم به او نگاه کرد و فرمود: این چه حرفى است که مىزنى؟ گفت: پدر و مادر او کافر بودند و از کشورهاى دیگر آمده است. حضرت فرمود: مگر تو نمىدانى که هر قومى براى خود ازدواجى دارد؟
لذا از نظر اسلام، هیچ کس در هیچ فرقه و دینى، حتّى اگر بتپرست باشد، زنازاده خوانده نمىشود، مگر آن که از راه غیر ازدواج مرسوم خودشان به دنیا آمده باشد.
شاید روایت روضه را بدین شکل بتوان توجیه کرد که چون آنها خمس را که متعلّق به امام معصوم است به ایشان نمىپرداختند و به خلفا مىدادند، اموالشان و به تبع نطفههایشان با لقمه حرام عمل آمدهاند. هرگز بناى ائمه اطهار این نبود که اهل تسنّن را زنازاده بخوانند بلکه برعکس، سفارشات بسیارى درباره حسن سلوک و رفتار مناسب با آنان داشتهاند.
السلام علیک یا اباالحسن یا موسى بن جعفر ایها الکاظم یابن رسول الله
[1] ـ سبأ، 28.
[2] ـ وسائل الشیعه، 4، 38. [3] ـ عنکبوت، 45. [4] ـ داستانهاى شگفت، حکایت 32. [5] ـ داستانهاى شگفت، حکایت 116.