سوره انعام آیه ۶۶ تا ۶۸ | جلسه ۴۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۶۶ تا ۶۸ | یکشنبه ۱۳۹۳/۰۳/۱۸ | جلسه ۴۳ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ
و قوم تو این قرآن را تکذیب کردند در حالى که آن حق است. بگو: «من وکیل شما نیستم.»(66)
لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ
و براى هر خبرى، وقتى معیّن است و به زودى خواهید دانست.(67)
وَ اِذا رَأیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فی آیاتِنا فَأعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فی حَدیثٍ غَیْرِهِ وَ اِمّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ
و چون کسانى را مشاهده کردى که (به قصد خرده گرفتن) در آیات ما فرو مىروند، از آنان رو بگردان تا به سخن دیگرى بپردازند پس اگر شیطان تو را به فراموشى انداخت، بعد از یادآورى با گروه ستمکاران منشین!(68)
وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَ هُوَ الْحَقُّ؛ حقّانیّت دین، قرآن و توحید پروردگار با تکذیب کافران، خدشهدار نمىشود و حق، با تکذیب منکران، پنهان نمىماند. آنان گفتند و رفتند و به حقیقتى که همراهشان بود و دروغش مىپنداشتند، رسیدند. آن حقیقت؛ خداى تعالى، معاد و اعمال آنهاست.
در جنگ بدر، پیامبر خطاب به کشتگان کفّار فرمود: من آنچه را پروردگارم وعدهام داده بود، حق یافتم. آیا شما هم به وعدهى حقّ پروردگارتان رسیدید؟ عمر گفت: یا رسول الله چگونه با مردگان سخن مىگویى؟ فرمود: ساکت شو اى پسر خطاب! به خدا سوگند که تو شنواتر از ایشان نیستى!
قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ؛ قرار نیست پیامبر کسى را به زور و با قدرت الهى مجبور به پذیرش حق کند. هر کس اگر به درون خود رجوع کند، تا حدودى حق را متوجّه مىشود و مىفهمد که وجود، اعضا و جوارح و حواس پنجگانهاش دست خودش نیست.
بشر، جوهرهاى الهى است که با خداى تعالى مرتبط است، امّا این ارتباط، حسى نیست بلکه معنوى و درکى است؛ یعنى باید آن را فهمید؛ قابل دیدن یا شنیدن نیست. هر کس این جوهره را بشناسد و بفهمد که شعاع وجودش از خداى تعالى است، مىتواند ارتباط خود با او را درک کند و بفهمد. در غیر این صورت به مهلکه مىافتد و همواره کاسه چه کنم دست مىگیرد؛ چراکه گمان مىکند خودش یا دیگران، همه کارهاند و مؤثریت تامّ خداى تعالى را درک نمىکند. این جبر نیست، بلکه فهم است. فهم این که وجود، روح، علم، قدرت و همهى آثار و خصوصیات بشر از خداست. همین فهم هم از خداست و اگر نصیب شود، نفس، دست از سرکشى بر مىدارد و آدم مىشود؛ دیگر کسى را اذیت نمىکند؛ از کبر و کینه و حسد و دیگر صفات ناپسند پاک و خلقیاتش اصلاح مىشود. تا آدمى هنوز نفهیمده هیچ و هیچ کاره است، از صفات بد خلاصى ندارد. باید بفهمیم که مولا و آقایى داریم که همهى کارهاى ما را تدبیر مىکند؛ همان طور که رزقمان مىدهد و روزى ما را از این جهان به عالم دیگر مىبرد، همچنان که روزى آوردمان. او به معناى واقعى آقاست؛ (اللهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا )[1]
ما همان طور که وظیفه داریم درس بخوانیم؛ کار کنیم؛ تشکیل خانواده بدهیم و… باید متوجّه این آقا نیز باشیم و بدانیم که او از رگ گردن به ما نزدیکتر است. اگر چنین شود، زندگى راحتى از جهت مادّى و معنوى خواهیم داشت.
لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ؛ هر خبرى که از عالم برزخ و قیامت مىرسد، حق است و بى شک در زمان خود محقق خواهد شد. این که اگر جامعه رو به کفر و شرک و گناه آورد و به پروردگار و دستورهاى او بىاعتنایى کند، مستحق عذاب مىشود، حق است و اگر چنین شود، مردم باید انتظار عذاب الهى کشند که در زمان خود محقق خواهد شد، امّا این زمان، دست هیچ کس نیست و خدا هر وقت اراده کند، عذاب مىفرستد.
وعدههاى نعمت نیز دست انسان نیست و براى آن هم زمان مشخصى وجود دارد که قطعآ تحقق خواهد یافت و همگان به زودى این را خواهند فهمید؛ «وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ»
وَ اِذا رَأیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فی آیاتِنا؛ «خوض» یعنى فرو رفتن به قصد اشکالتراشى، شبهه اندازى و مسخره کردن. خداى تعالى به پیامبر مىفرماید اگر دیدى کفّار با چنین اهدافى درباره آیات ما گفتگو مىکنند، از آنان رو بگردان.
از مصادیق آیات پروردگار، قرآن است. خوض در قرآن این است که کسى از سر نادانى آن را تخطئه کند؛ بر آن ایراد بگیرد؛ بر نادانى خود پافشارى کند و حاضر به پذیرش هیچ دلیل منطقى نباشد.
مصداق دیگر آیات پروردگار، پیامبران و مخصوصآ پیامبر گرامى اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام هستند. اشکالتراشى بر ایشان و توجّه نکردن به پاسخهایى که بر اشکالات داده مىشود و نیز مسخره کردن ایشان، خوض در این آیات بزرگ خداوند است.
یکى دیگر از آیات پروردگار، احکام اسلام است. هر کس این احکام را استهزا کند یا بگوید این مسائل مربوط به هزار سال پیش است و امروز کارآیى ندارد، در این آیات خوض کرده است.
رشد بشر در گرو پیشرفتهاى معنوى، شناخت بیشتر پروردگار و کشف واقعیات است، نه صرف کشف و اختراعات مادّى. قرآن، کلام خداست و هرگز کهنه نمىشود و کارآیى خود را از دست نمىدهد. خداوند بشر را براى بارور کردن استعدادهاى درونىاش خلق کرده است و این مهم هرگز کهنه نمىشود و زمان و مکان ندارد، بلکه امروز بهتر مىتوان قرآن و حقایق آن را درک کرد و فردا بهتر از امروز مىتوان به چنین فهم و درکى رسید.
از دیگر آیات پروردگار، افراد مؤمنى هستند که اسما و صفات خداوند را در خود ظاهر کرده، به تهذیب نفس مىپردازند. علم خدا، در معرفت مؤمن نسبت به پروردگار آشکار مىشود و قدرت او در اراده مؤمن مبنى بر مهار نفس، ظهور مىیابد. غیبت این مؤمنان و یاوهگویى درباره آنان، خوض در آیات خداست و مطابق روایت، نشستن در مجلسى که به غیبت و تهمت مؤمن دیگر پرداخته مىشود، جایز نیست، مگر براى دفاع از او.
وَ اِمّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ؛ همهى افراد در معرض وسوسه و فریب شیطان هستند. اگر کسى فریب شیطان را خورد و به دستور هواى نفس، در مجالسى که آیات پروردگار تخطئه مىشود، نشست، باید بعد از یادآورى فورآ آن مجلس را ترک کند و دست از آن کار بردارد.
فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ؛ «ظالم» مطابق آیه، کسى است که آیات پروردگار را تخطئه، استهزا و انکار مىکند، امّا هیچ منافاتى ندارد که ظالم را به معناى عام آن حمل کرد و از همنشینى با هر ستمگرى، طبق این آیه، پرهیز نمود، مگر آنجا که پاى تقیه پیش مىآید و جان انسان در خطر مىافتد.
عمومیت شمول آیه به همهى مسلمانان
خداى تعالى شبیه این آیه، در سوره نسا مىفرماید :
(وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أنْ اِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فی حَدیثٍ غَیْرِهِ اِنَّکُمْ اِذآ مِثْلُهُمْ اِنَّ اللهَ جامِعُ الْمُنافِقینَ وَ الْکافِرینَ فی جَهَنَّمَ جَمیعآ )[2]
«خدا در این کتاب بر شما نازل کرده است هر گاه شنیدید آیات خدا انکار و استهزا مىشود، با آنان منشینید تا به سخن دیگرى بپردازند وگرنه شما هم مانند آنان خواهید بود. خدا منافقان و کافران را در جهنّم جمع خواهد کرد.»
سوره نسا، مدنى و بعد از سورهى مکى انعام نازل شده است و همین دو آیه درباره ممنوعیت همنشینى با کسانى که آیات پروردگار را استهزا و تخطئه مىکنند نازل شده است. بنابراین منظور از (وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ ) در آنجا، همین آیه از سوره انعام است. خطاب آیه، با قرینهى ضمائر جمع که در سوره نسا آمده، متوجّه همهى مسلمانان است، نه پیامبر اسلام. اصولا رسول خدا هرگز در جلساتى که کفّار به استهزا و تخطئه قرآن مىپرداختند، شرکت نمىکرد تا مورد خطاب پروردگار قرار گیرد. گذشته از این، خداوند در ادامه آیه 68 سوره انعام مىفرماید: «وَ اِمّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ…» در حالى که شیطان هیچ راه نفوذى در رسول گرامى اسلام ندارد تا ایشان را به فراموشى بیندازد. آن پلید، به فرموده خداوند در سوره ص سوگند یاد کرده که همهى بندگان خدا را گمراه کند، جز بندگان «مخلَص» را؛
(قالَ فَبِعِزَّتِکَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ أجْمَعینَ * اِلّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ )[3]
«گفت: به عزّتت سوگند که همهى آنان را گمراه مىکنم، جز بندگان مخلَص از میان آنان را.»
در سوره یوسف، خداوند، حضرت یوسف را جزء بندگان مخلَص شمرده و روشن است که رسول گرامى اسلام، حضرت محمّد صلّى اللهعلیه وآله سر سلسلهى مخلَصین است.
شیطان وقتى مىتواند بر انسان مسلط شود و او را فریب دهد که آدمى در عالم خیال باشد، امّا چون از خیال گذشت و قدم در عالم روحانیت گذاشت، شیطان راهى به او ندارد. دایرهى نفوذ او فقط آسمان اول است و اگر کسى از آسمان اول که همان عالم خیال است، بگذرد و به عوالم بالا و آسمانهاى معنوى عروج کند، از کمند شیطان رهیده است.
پیامبر اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام نه فقط خود از این عوالم گذشتهاند، بلکه دیگران را هم سیر مىدهند و به اذن الله آنان را از عوالم روحانیت بالاتر مىبرند. البتّه همهى افراد بشر، بدون استثناء، تا هنگامى که در این عالم هستند، در معرض خطر قرار دارند و باید مراقب باشند، حتّى پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام. ایشان هر چه باشند، بندهى خدایند و خداوند هیچ احتیاجى به هیچ کس ندارد. حضرت آیت الله العظمى نجابت مىفرمود: «ایشان معصومند و یک میلى متر از یاد خدا غافل نمىشوند.» امّا با این حال دنیا، دار اختیار و دار کثرت است؛ به همین دلیل حضرات معصومین دائم خود را به خدا مىسپردند و همواره مىگفتند :
«الهى لا تکلنى الى نفسى طرفه عین ابدا»
«خدایا چشم برهمزدنى مرا به خود وامگذار.»
چند روایت درباره معاشرت
امام صادق علیه السلام مىفرماید :
«لا تَصْحَبُوا أهْلَ الْبِدَعِ وَ لا تُجَالِسُوهُمْ فَتَصِیرُوا عِنْدَ النَّاسِ کَوَاحِدٍ مِنْهُمْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى اللهعلیه وآله الْمَرْءُ عَلَى دِینِ خَلِیلِهِ وَ قَرِینِهِ.[4] »
«با اهل بدعت رفاقت و همنشینى نکنید چراکه نزد مردم چون یکى از آنها محسوب مىشوید. رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله فرمود: انسان بر آیین دوست و رفیق خویش است.»
بدعت؛ یعنى جزء دین شمردن آنچه در دین نیست و از دین بیرون کردن آنچه در دین است. به تعبیر دیگر هر کس حلال خدا را حرام یا حرام خدا را حلال کند، اهل بدعت است. هر واجب و حرامى باید با دلیل قطعى از قرآن و سنّت باشد و نمىتوان چیزى را بدون دلیل شرعى، حرام یا واجب شمرد.
در روایت دیگرى از آن حضرت وارد شده است :
«مَنْ قَعَدَ عِنْدَ سَبَّابٍ لأِولِیَاءِ اللَّهِ فَقَدْ عَصَى اللَّهَ»[5]
«هر که نزد دشنامگوى به اولیاى خدا بنشیند، خداى تعالى را نافرمانى کرده است.»
اولیاى خدا، در مرتبهى اول، پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام هستند. در مرتبه بعد، مؤمنین خاص و پس از آنان، همهى مؤمنین به طور عام هستند. هر مؤمنى به گونهاى یکى از دوستان خدا محسوب مىشود؛ زیرا دوست امیرالمؤمنین است.
در روایت دیگرى مىخوانیم :
«إیَّاکُمْ وَ صُحْبَهَ الْعَاصِینَ وَ مَعُونَهَ الظَّالِمِینَ وَ مُجَاوَرَهَ الْفَاسِقِینَ احْذَرُوا فِتْنَتَهُمُ وَ تَبَاعَدُوا مِنْ سَاحَتِهِمْ»[6]
«بپرهیز از همنشینى با گناهکاران و یارى ستمگران و همسایگى فاسقان. از فتنههاى آنها پروا کنید و از اطراف آنان دور شوید!»
«لا یَنْبَغِی لِلْمُوْمِنِ أنْ یَجْلِسَ مَجْلِساً یُعْصَى اللَّهُ فِیهِ وَ لَا یَقْدِرُ عَلَى تَغْیِیرِهِ»[7]
«براى مومن سزاوار نیست در مجلسى بنشیند که خدا در آن نافرمانى مىشود و او هم نمىتواند آن را تغییر دهد.»
«سَأَلْتُ أبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ(وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أنْ اِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ ) إِلَى آخَرِ الآْیَهِ فَقَالَ إِنَّمَا عَنَى بِهَذَا الرَّجُلَ یَجْحَدُ الْحَقَّ وَ یُکَذِّبُ بِهِ وَ یَقَعُ فِی الأئِمَّهِ- فَقُمْ مِنْ عِنْدِهِ وَ لَا تُقَاعِدْهُ کَائِناً مَنْ کَانَ[8] »
«شعیب عقرقوفى گوید: پرسیدم از حضرت صادق علیه السلام از سخن خداى عزّ و جل که فرماید : (وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أنْ اِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ )تا آخر آیه.
حضرت فرمود: مقصود این است که هر گاه شنیدید مردى حق را انکار مىکند و دروغ مىپندارد و در باره امامان علیهم السلام بد مىگوید، از نزد او برخیز و همنشین با او مشو، هر که خواهد باشد.»
در روایت هشتم این کتاب، شبیه همین روایت آمده با این تفاوت که در آن «غیبت مؤمن» هم اضافه شده است. در ادامه این باب 22 روایت در این باره نقل شده است.
[1] ـ بقره، 257.
[2] ـ نساء، 140.
[3] ـ ص، 82 و 83.
[4] ـ وسائل الشیعه، 16، 260.
[5] ـ همان.
[6] ـ همان.
[7] ـ همان.
[8] ـ وسائل الشیعه، 16، 261.