سوره انعام آیه ۲۲ تا ۲۴ | جلسه ۱۵
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۲۲ تا ۲۴ | چهارشنبه ۱۳۹۲/۱۱/۱۶ | جلسه ۱۵ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمیعآ ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذینَ أشْرَکُوا أیْنَ شُرَکاوُکُمُ الَّذینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ
و روزى که همهى آنها را جمع کنیم. سپس به مشرکان گوییم: کجایند شریکهایتان که براى ما مىپنداشتید؟(22)
ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ اِلّا أنْ قالُوا وَ اللهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکینَ
پس عذرشان جز این نیست که گویند: به خدا، پروردگارمان سوگند که ما مشرک نبودیم!(23)
انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ
بنگر چگونه به خود دروغ مىگویند و دروغى که مىبافتند، بر باد رفت.(24)
وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمیعآ…؛ این آیات ابتدا درباره مشرکان است؛ کسانى که غیر خدا را معبود و ربّ خود برگزیدهاند، یا خودسرانه، واسطههایى میان خود و خدا قرار مىدهند. خداى تعالى در قیامت همهى آنان را جمع کرده، مىفرماید: «أیْنَ شُرَکاؤُکُمُ» (کجایند شریکانتان؟) جالب آن که نمىفرماید «شریکان ما» زیرا آنها به راستى شریک خدا نبودند و هرگز خداوند شراکت آنها را قبول نداشت.
ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ اِلّا أنْ قالُوا وَ اللهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکینَ؛ «فتنه» در اینجا به معناى عذر و بهانه است. مشرکان در قیامت هیچ بهانهاى ندارند، مگر آن که بگویند: «به خدا سوگند ما مشرک نبودیم». امّا چگونه آنها شرک خود را انکار مىکنند؟
در واقع حال آنان، حال کسى است که خواب آشفتهاى دیده و در خواب کارهاى عجیبى کرده است، امّا چون بیدار مىشود، چیزى به یاد نمىآورد. در قیامت، به خاطر قطع شدن همهى اسباب، همگان متوجّه ظهور پروردگار مىشوند و مىفهمند جز خداوند یکتا، کارى از کسى بر نمىآید و ربّى جز او نیست. در این وضعیت، چون حقیقت آشکار مىشود، مشرکین و کافران و گناهکاران منکر گذشته های خود می شوند، هرچند شاهدان آن ها را با گفتن و نشان دادن اعمال و رفتارشان رسوا می کنند.
انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أنْفُسِهِمْ؛ خداى تعالى بهانهتراشى مشرکان را رد مىکند و مىفرماید: دروغ بستن آنان به خود، در آن صحنه، دیدنى است. آنچه آنان شریک خدا مىپنداشتند، بر باد رفت و دستشان از همه جا کوتاه شد؛ «وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ»
توضیح بیشتر آیات
وقتى یک جوان و نوجوان بتپرست، در جامعهى شرک آلود، به سن رشد مىرسد و قدرت فکر کردن مىیابد، اگر کمى تأمّل کند، مىفهمد که این بتها، همان سنگ و چوبى است که تا دیروز هیچ ارزشى نداشت و با تراشیده شدن و نقش گرفتن، نمىتواند تبدیل به خدا شود و تأثیرى در عالم داشته باشد، ولى از طرف دیگر مىبیند که همهى مردم به این بتها سجده مىکنند و آنها را بزرگ مىشمارند و مىپرستند، بدون آن که احدى در این باره مناقشه کند. از این رو آن فهم وجدانى و فطرى، به ناچار در تاریکىهاى اجتماع محو مىشود و نه تنها پرسشها و شبهات رنگ مىبازند، بلکه به تدریج بىاعتنایى به فطرت تبدیل به عادت مىشود.
در جوامعى که گناه و آلودگى شیوع یافته نیز همین طور است؛ یعنى فطرت پاک انسانها در ابتدا و در دوران نوجوانى درک مىکند که بعضى کارها؛ مثل بىبند و بارىهاى جنسى و فسادهاى اخلاقى، زشت و ناپسند است، ولى به خاطر شیوع زشتى، قبح آن از بین مىرود و تبدیل به یک کار معمولى یا یک عادت مىشود.
وقتى انسان به گناهى عادت کرد، تصوّر ترک آن برایش غیر ممکن مىشود و گمان مىکند هر کس آن را انجام نمىدهد، یا ناتوان است یا دیوانه؛ مثلا وقتى گفته مىشود: چرا اینقدر دروغ مىگویى؟ پاسخ مىدهد: «مگر بدون دروغ هم مىتوان زندگى کرد؛ همه دروغ مىگویند». یا وقتى گفته مىشود: چرا کلاه سر دیگران مىگذارى؟ مىگوید: «همه همین طورند». جورى حرف مىزنند که انگار قرار زندگى همین است. این مختص مشرکان نیست و بعضا مردم این گونهاند. البتّه اگر با خود خلوت کنند و بدون تعصّب، کمى فکر کنند، پى به غلط بودن کار و عقیدهى خود مىبرند، ولى اعتنا نمىکنند.
وقتى انسان مىمیرد، از عالم مادّه جدا و وارد برزخ مىشود. چون برزخ، عالم ارواح است و جسم و اسباب مادّى در آنجا وجود ندارد، شخص مشرک خود را در تاریکىهاى عمیق گرفتار مىبیند؛ تاریکىهایى که بعضى فوق بعضى دیگر هستند؛ مانند کسى که در میان درّههاى عمیق و در محاصرهى صخرهها و کوههاى بسیار بلند گرفتار شده است. در این حال فریاد مىزند و یارى مىطلبد، ولى کسى نیست که یارىاش کند و خود نیز راه به جایى ندارد. اینجاست که فطرت الهى، از اعماق وجودش، مورد خطاب قرارش مىدهد که کجایند معبودانى که به جاى خدا مىپرستیدى؟ این ندا، نداى خدایى است که همیشه همراه او بود، امّا نمىدیدش. در آنجا و در آن حال، متوجّه پروردگارش مىشود و چون اکنون دستش از همه جا کوتاه شده و حقیقت را فهمیده است، مىگوید: «رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکینَ». چون مىفهمد که ربّ و پروردگارى جز خداوند یکتا نیست، از اعتقاد شرک آلودش عدول مىکند. البتّه همین شخص اگر فرصت دیگرى پیدا کند و دوباره به دنیا باز گردد، مىگوید: «عجب خواب هولناکى دیدم!» و باز راه خود را مىرود و همان اعتقادات و اعمال ناپسند را ادامه مىدهد؛ (وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ)[1]
به همین دلیل وقتى مشرکان مکّه، معجزات پیامبر را مىدیدند، ایمان نمىآوردند و نسبت سحر به حضرت مىدادند. این کبر و غرور و منیّت آنان بود که نمىگذاشت حق را بپذیرند، گرچه با فطرت خویش حقّانیتش را درک مىکردند. آنها چون همهى اعتقاداتشان بر واهمه و تخیل بنا شده بود، حقایق را نیز خیال و سحر مىپنداشتند. کسانى هم که مىخواهند راه حق را بر دیگران ببندند، معنویات را تصوّرات ذهنى و خیال معرفى مىکنند و چون خود بر خیال هستند، همه چیز را خیال مىدانند.
تشخیص وجود شرک خفى و ازالهى آن
اسلام دین سختگیر و خشنى نیست، برعکس بناى آن بر ملایمت و آسان گرفتن است. هر کس اصول دین را بپذیرد و دستورات خدا را اطاعت کند و از گناه دورى نماید، یقینآ اهل نجات خواهد بود، هرچند از معنویات چیزى سر در نیاورد و در اعتقادات، به فهم و یقین کامل نرسد. البتّه از آنچه هدف خلقت بوده، باز مانده، دسترسى به درجات عالى نخواهد داشت. اگر خدا عنایتى کند و در عالم برزخ فهمى نصیبش شود، حرف دیگرى است.
سخن ما درباره زدودن شرک خفى و ظاهر کردن فهم جدیدى، با عنایت خداى تعالى است. درون همهى ما صفات و خلقیات ناپسندى مثل کبر، کینه، حسد و… وجود دارد که شاید به خاطر ایمان و خوددارى از معصیت پروردگار، از بروز و ظهور آنها جلوگیرى نماییم، امّا به هر حال این صفات وجود دارند. اکنون مىخواهیم با کمک خداى تعالى ریشهى این آلودگىها را بر کَنیم تا به انسان کاملى که هیچ صورت حیوانى ندارد، نزدیک و نزدیکتر شویم. بهشت و بهشت برزخى درجات مختلفى دارد که هر کسى نمىتواند آزادانه و بدون هیچ محدودیتى در همهى درجات آن گردش کند، هدف ما این است که به این مهم دست یابیم و به حضرات معصومین نزدیک شویم.
نخستین گام در راه زدودن شرک خفى «طلب» است. طلب؛ یعنى اولا: از خدا بخواهیم که بفهمیم آیا واقعآ براى خدا شریک قائل هستیم یا خیر. منظور از شریک، چیزى مثل بتهاى بتپرستان نیست، بلکه منظور، مؤثر دانستن افراد و اسباب مختلف است. منظور، افتخار دانستن و مباهات کردن به چیزهایى است که مردم دنیابین، آنها را مهم مىشمارند و ما را به خاطر آنها تعریف و تمجید مىکنند. این افتخارات و مباهات، مانع جدّى انسان در پیشرفتهاى معنوى است. ثانیآ: از خدا بخواهیم که راه برونرفت از این آلودگى و روش معالجهى آن را به ما نشان دهد. تا وقتى که طلبى نباشد، عنایتى حاصل نخواهد شد.
پیرو همین طلب، خداى تعالى امتحاناتى را فراهم مىآورد و از راههاى مختلف، درون انسان را نشانش مىدهد و به او مىفهماند که تا چه حد اسیر شرک است. البتّه امتحانات هم متناسب با توان و ظرفیت افراد است و هرگز افراد ضعیف را در سختىهاى بزرگى که قدرت تحمّل ندارند، نمىاندازد.
بعضى افراد ریاضتهاى سخت مىکشند و در قبر مىخوابند. این کارها هیچ لزومى ندارد. هر کسى مىتواند صادقانه به درون خود بنگرد و رفتار و گفتار خویش را به دقت بررسى کند و موقع امتحانات الهى به هوش باشد تا بتواند عیار خود را بسنجد؛ به عنوان مثال اگر حقوق ماهیانهى انسان کم یا قطع شد، یا راه درآمدش مسدود گشت، چه حالى پیدا مىکند؟ اگر خدا را رازق و مدبّر خود بداند و ناامید نشود، خوب است، ولى اگر به زمین و زمان ناسزا بگوید و به خدا سوءظنّ ببرد و از رحمت او ناامید شود، نشانهى وجود شرک خفى در نهاد او است.
گام بعدى، پذیرفتن نقایص خویش و عذر خواهى به درگاه پروردگار است؛ یعنى به محض آن که متوجّه شد اسیر شرک است؛ وقتى که دید دیگرى را رازق خود دانسته، یا به سببى غیر از خداى تعالى تمسّک جسته و یا نسبت به خداى تعالى بدبین شده، باید فورآ استغفار کند و به رازقیت و مدبّریت خداى تعالى اقرار کند. گاهى ممکن است نانآور خانهاى بمیرد، نباید افراد خانواده گمان کنند خدایشان مرده است. یا ممکن است دخترى از سن ازدواجش گذشته و خواستگارى برایش پیدا نشده یا پسرى هنوز دختر مورد پسندش را پیدا نکرده باشد، در هیچ یک از این موارد نباید به خدا قهر و غضب کرد و صفاتى را به او نسبت داد که او از آنها مبرّاست؛ چراکه این کار، نه تنها نشانهى شرک خفى، بلکه ستم در حق خداوند است. باید به او اعتماد کرد و آنچه را او تدبیر نموده، پذیرفت.
وقتى بناى زندگى انسان بر راضى بودن به مشیت الهى باشد و در همه حال به او حسن ظنّ داشته، شکرگذار باشد، به تدریج یاد خدا در دلش قرار مىگیرد و از شرک خارج مىشود و اگر همین راه را ادامه دهد، با عنایت پروردگار مقام «علم الیقین» نصیبش مىشود.
گفتگو پیرامون این مسائل و تفکر بر آن، نقش مهمى در ازالهى شرک از انسان دارد.
علم الیقین، بنا به فرمودهى آیت الله العظمى نجابت، چیزى است که در همه جا به کار انسان مىآید؛ هم در دنیا، هم در برزخ و هم در قیامت. ایشان مىفرمودند: این علم در عالم برزخ هم انسان را پله پله بالا مىبرد و تا قیامت پیشرفتش ادامه پیدا مىکند.
آیت الله شیخ عباس قوچانى، وصى آیت الله قاضى، در سفرى به شیراز، به آیت الله العظمى نجابت گفته بود :
«خداوند علمى به من عطا کرده که به طور یقین مىفهمم که او مدبّر و رازق و همه کارهام است. اگر هر چه فلان عالم ـ یکى از علماى سرشناس آن زمان ـ از دنیا و آخرت دارد، به من بدهند، حاضر نیستم دست از این علم بردارم.»
آیت الله قوچانى زمانى این حرف را مىزد که در اواسط راه بود و هنوز به مراحل نهایى خود نرسیده بود.
اگر کسى به این معنا از شرک بیرون آید و به علم برسد، دیگر در عالم برزخ تنها نیست؛ چون در اینجا خود را تنها نمىدید و همیشه متوجّه کسى بود که در همه حال همراه او و مدبّر همهى امورش بود؛ همان که تمام عالم را به سرپنجهى علم و قدرت خود مىچرخاند. چنین کسى هر کجا باشد، خوش است؛ چه در قعر چاه؛ چه در تخت پادشاهى؛ چه در میان مردم و چه در حصر خانگى.
امیدواریم خداى تعالى هر چه زودتر آقاى میر حسین موسوى و همسرشان و آقاى کروبى و همهى زندانیان سیاسى را آزاد کند. به راستى قرار گرفتن در حصر خیلى سخت است، حتّى سختتر از زندان. درست است که به ایشان ظلم شده، ولى این وضع فرصت خوبى است که متوجّه خداى تعالى شوند و همراهى او با خود را بفهمند. سخت است، ولى مىتواند موجب اُنس شود؛ مثل اُنسى که در قبر حاصل مىشود. در قبر هر کس با عمل خودش تنهاست. این حصر مىتواند براى آنان مثل قبر و عالم برزخ باشد.