سوره انعام آیه ۱۴۹ و ۱۵۰ | جلسه ۹۳
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره انعام آیه ۱۴۹ و ۱۵۰ | چهارشنبه ۱۳۹۳/۰۷/۲۳ | جلسه ۹۳ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره انعام
قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّهُ الْبالِغَهُ فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أجْمَعینَ
بگو: دلیل رسا از آن خداست. اگر مىخواست همهى شما را هدایت مىکرد.(149)
قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ الَّذینَ یَشْهَدُونَ أنَّ اللهَ حَرَّمَ هذا فَإنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أهْواءَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذینَ لا یُوْمِنُونَ بِاْلآخِرَهِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ
بگو: شاهدان خود را که گواهى مىدهند خدا اینها را حرام کرده، بیاورید! پس اگر گواهى دادند، تو با آنان گواهى مده و از خواستههاى کسانى که آیات ما را تکذیب کردند و آنان که به آخرت ایمان ندارند و براى پروردگارشان همتا قرار مىدهند، پیروى مکن!(150)
قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّهُ الْبالِغَهُ؛ این آیه، پاسخ به مغالطهى کسانى است که مىگفتند: «اگر خدا مىخواست، ما گمراه نمىشدیم.»
خداى تعالى درون همهى انسانها «فطرت» قرار داده است. فطرت، میزان تشخیص حق و باطل است و انسان را به خدا، قیامت و حقیقت رهنمون مىسازد و هر کس از تبعیت آن سر باز زند، خویش را به گمراهى انداخته است.
بىشک فطرت انسان دعوت به شرک نمىکند و او را از این کار باز مىدارد؛ پس چرا مىگویند: اگر خدا مىخواست ما مشرک نمىشدیم؟ خداى تعالى چگونه از شرک نهى کند که آنان بفهمند؟ علاوه بر این، حجت بیرونى (انبیا) هم از جانب خداى تعالى آمدند و بشر را از شرک باز داشتند.
فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أجْمَعینَ؛ اگر قرار بر جبر باشد، خداوند مىتواند به اجبار همه را هدایت کند یا بلاهاى جمعى بفرستد تا همه از سر اضطرار رو به او کنند. در لحظات سخت، حتّى کافران هم از درون خدا را مىخوانند، ولى بناى خدا بر اجبار نیست. سنّت او بر هدایت اختیارى است.
یکى از مصادیق «حجت بالغه» ائمه اطهار علیهم السلام هستند. علم، قدرت و سایر صفات ایشان، همه خداگونه و اسما و صفات خداى تعالى در ایشان ظاهر است.
بناى خداوند بر این است که مردم با اختیار خود از ایشان تبعیت کنند و با مطالعه و تحقیق پى به فضایل آنان ببرند و به ولایتشان تن دهند. یکى از دوستان امام باقر علیه السلام از ایشان پرسید: شما چه سمتى دارید؟ حضرت فرمود :
«نَحْنُ خُزَّانُ عِلْمِ اللَّهِ وَ نَحْنُ تَرَاجِمَهُ وَحْیِ اللَّهِ وَ نَحْنُ الْحُجَّهُ الْبَالِغَهُ عَلَى مَنْ دُونَ السَّمَاءِ وَ مَنْ فَوْقَ الأرْضِ»
«ما خزانهدار علم خدا هستیم؛ ما مترجم وحى خداییم؛ ما حجت رسائیم بر هر که در زیر آسمان و روى زمین است.»
خزینههاى علم یعنى هر چه از ایشان بپرسید، پاسخ مىدهند. هر کس تا روز قیامت قدم بر این دنیا بگذارد، معصومین علیهم السلام براى او حجت کامل هستند.
از امام صادق علیه السلام درباره این آیه سؤال شد، حضرت فرمودند: «چون قیامت شود خداى متعال به بنده گوید: تو مىدانستى (یا نه)؟ پس اگر بگوید: آرى، مىفرماید: چرا به دانستهات عمل نکردى؟ و اگر گوید: جاهل بودم: مىفرماید: چرا نیاموختى؟ بنابراین او را محکوم مىکند و حجّت رساى خداى عزّ و جلّ بر بندگان همین است.»
وقتى راه آموختن باز باشد، ندانستن عذر محسوب نمىشود؛ به همین جهت امام صادق علیه السلام مىفرمایند :
«تَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ فَاِنَّهُ مَنْ لَمْ یَتَفَقَّهْ مِنْکُمْ فِی الدِّینِ فَهُوَ أعْرَابِیٌّ اِنَّ اللَّهَ یَقُولُ فِی کِتَابِهِ- (لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ )
«دین را خوب بفهمید زیرا هر که دین را خوب نفهمد، مانند صحراگرد است. خداوند در کتابش مىفرماید: تا در امر دین دانش اندوزند و چون بازگشتند قوم خود را بیم دهند شاید آنها بترسند.»
«فقه» به معناى فهم است؛ هم در مسائل دینى، هم در مسائل روز و هم در شناخت حجت خدا. «اعراب» کنایه از افراد نادانى است که کارى به دین ندارند.
در روایت دیگرى مىفرماید :
«لَوَدِدْتُ أنَّ أصْحَابِی ضُرِبَتْ رُؤسُهُمْ بِالسِّیَاطِ حَتَّى یَتَفَقَّهُوا»
«دوست مىدارم با تازیانه بر سر اصحابم بزنند تا دین را خوب بفهمند.»
کنایه از این که هر کس توانایى آموختن علم دین را دارد و نیاموزد، شایستهى تنبیه است.
قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ الَّذینَ یَشْهَدُونَ أنَّ اللهَ حَرَّمَ هذا؛ ظاهر آیات خطاب به مشرکان است، ولى اگر منحصر به آنها باشد، به تعبیر روایت، قرآن تعطیل مىشود و از اثر مىافتد؛ پس این کتاب براى همیشه و همه افراد سودمند و سازنده است.
با توجّه به آیات گذشته که به عقاید مشرکان درباره حرمت بعضى چیزها اشاره شد، خداى تعالى در اینجا مىفرماید: شاهدان خود را که شهادت دهند خداوند این چیزها را حرام کرده، بیاورید.
مشرکان خدا را قبول داشتند، ولى مىگفتند: بتها میان ما و خدا واسطهاند. تفاوت ما که اهل بیت را واسطهى میان خود و خدا قرار مىدهیم، با آنها این است که ما معتقدیم خداوند از رگ گردن به ما نزدیکتر است و خود او ایشان را به عنوان واسطه قرار داده، فرموده به آنان تمسّک جویید؛
(وَ ابْتَغُوا اِلَیْهِ الْوَسیلَهَ )
«وسیلهاى براى تقرّب به او بجویید.»
حضرات معصومین علیهم السلام صفات خدایى دارند و این صفات را ظاهر کردند.
از نظر ما، اهل تسنّن مسلمانند و احکام اسلام بر آنان بار مىشود؛ ذبیحهى آنان پاک؛ بدنشان طاهر و ازدواج با زنانشان جایز است و اگر ترس فساد عقیده در بین نباشد، مىتوان دختر به آنها داد. آنان به تعبیر روایت، با ما در اسلام شریک، ولى در ایمان شریک ما نیستند. با استناد به این آیه به اهل تسنّن مىگوییم :
چرا شما مولا على علیه السلام را از مقام خلافت محروم کردید؟ دلیل شما براى تأخیر بیست و پنج ساله از خلافت و خانهنشینى ایشان چیست؟
شاید بگویند: از پیامبر روایت شده: «امّت بر خطا جمع نمىشوند». امّا مىدانیم که در سقیفهى بنى صاعده، همهى امّت جمع نشدند، بلکه تعداد بسیار اندکى بودند.
شاید بگویند: اهل حلّ و عقد، ابوبکر را به عنوان خلیفه تعیین کردند، امّا مگر مولا على علیه السلام، سلمان، ابوذر و مقداد اهل حلّ و عقد نبودند؟ از این گذشته آن همه سفارشهاى پیامبر درباره وصایت مولا على علیه السلام کجا رفت؟ قضیهى غدیر خم چه شد؟
مطلبى به طنز رایج شده بود که دو نفر شیعه و سنّى با هم دوست بودند. روزى مرد سنّى راهى سفر شد. در بین راه بود که رفیق شیعهاش با او تماس گرفت و گفت: هر کجا هستى زود خودت را به من برسان که کار خیلى مهمى با تو دارم. او هم از بین راه برگشت و سریع نزد دوستش آمد. وقتى رسید، دوست شیعه گفت: خواستم بگویم تو را خیلى دوست مىدارم. رفیق سنّى مذهب با شنیدن این حرف خشمگین شده، بر سر او فریاد کشید که کار مهمت همین بود؟ مرا از سفرم باز داشتى که فقط بگویى دوستت دارم؟
دوست شیعه در پاسخ گفت: چه اشکالى دارد؟ مگر شما نمىگویید پیامبر در روز غدیر، صد و بیست هزار نفر را مدتی نگه داشت و دستور داد رفتهگان بازگردند تا مطلب مهمى بگوید و سپس دست على علیه السلام را گرفت و گفت: «مَنْ کُنْتُ مَولاه فَهذا عَلى مَولاه» یعنى هر کس مرا دوست مىدارد، على علیه السلام را هم دوست بدارد.
بنابراین اهل تسنّن باید براى ادعاى خود شاهد بیاورند، آن هم شاهدى از غیر خود؛ چون شاهد باید غیر از مدعى باشد؛ یعنى از مولا على علیه السلام یا از سلمان یا ابوذر یا مقداد.
خطاب آیه شامل فقهاى شیعه هم مىشود. ایشان نیز باید درباره فتاواى فقهى خود دلیل محکم از قرآن و سنّت داشته باشند. هیچ کس حق ندارد از پیش خود فتوایى صادر کند.
وَ لا تَتَّبِعْ أهْواءَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا؛ مصداق کامل آیات پروردگار، ائمه اطهار علیهم السلام هستند. پس نباید از تکذیب کنندگان ایشان اطاعت نمود.
تحصیل رضاى خدا
همهى ما دوست مىداریم خداى تعالى و اولیاى او از ما راضى باشند، امّا راه تحصیل این رضایت چیست؟ اگر از رسول خدا، على مرتضى و یا سایر ائمه اطهار علیهم السلام بپرسیم که شما چه مىکردید تا خدا از شما راضى باشد و ما چه باید بکنیم، ایشان چه پاسخى مىدهند؟
شخصى از رسول خدا صلّى الله علیه و آله پرسید: راه تحصیل رضاى خدا چیست؟ فرمود: دشمنی با نفس.
قدم اول در نارضایتى و ناخشنودى نفس، انجام واجبات و ترک محرّمات است. به تبع انجام واجب، فرض کنید وقتى قصد نماز مىکنید، از ابتدایى که آماده مىشوید؛ وضو مىگیرید؛ به سمت مسجد و جماعت مىآیید، باید از کلامتان کم کنید. همین کم حرف زدن، مبارزه با نفس و ناخرسندى او است.
نمونهاى دیگر؛ گذشتن از خواب شیرین سحرگاه، بسیار سخت است. مىتوان قید نماز شب را زد؛ مىتوان نماز صبح را با تأخیر و پس از روشن شدن هوا خواند و در عوض بیشتر خوابید، امّا این مبارزه با نفس نیست. آن که رضاى خدا و ائمه اطهار علیهم السلام را مىخواهد باید بتواند در این اوقات خلاف رضاى نفس عمل کند.
نمونهاى دیگر؛ وقتى سر سفره، غذاى خوشمزهاى آماده است و هیچ مانعى هم در کار نیست، اگر آن قدر بخورید که شکمتان کاملا پر شود، نفس بسیار خرسند مىشود. این کار حرام نیست، امّا یادتان باشد که مطابق خواست نفس عمل کردید، نه رضاى خدا!
نمونهاى دیگر؛ نفس بسیار دوست مىدارد همه مطیعش باشند و هیچ کس در مقابلش قد عَلَم نکند و صدایى از کسى در نیاید، ولى این توقع براى فقیهى که باید «صائنآ لنفسه، حافظآ لدینه و مخالفآ على هواه» باشد، بسیار نفسآلود است. وقتى همه مرید و چاکر باشند، نفس حتّى اگر نفس فقیه و مجتهد باشد، خرسند و خشنود مىشود و اتفاقآ او باید بیشتر از دیگران از این رضاى نفس فرار کند، حتّى اگر مرتکب حرامى نشود! این منحصر به فقیه نیست؛ هر کس در صدد است خلاف نفس عمل کند، باید از این ارادتمندان و چاکران فرار کند و به آنها دل نبندد.
امام صادق علیه السلام وارد مسجدى شدند و دیدند جمعیتى دور یک نفر جمع شدهاند. پرسیدند چه خبر است؟ گفتند انسان عجیبى است و کارهاى خیلى فوق العادهاى انجام مىدهد و مردم او را تماشا مىکنند.
حضرت جلو رفت تا ببیند او چه کار مىکند. هر کسى هر چه در دستش مىگرفت و به آن شخص نشان مىداد، مىگفت در دستش چیست. حضرت دستشان را بستند و جلو آوردند و گفتند: در دست من چیست؟ او فکرى کرد و در صورت حضرت نگاه کرد. دوباره نگاه کرد. امام پرسیدند: چرا نمىگویى؟ نمىدانى؟ گفت مىدانم؛ تعجب مىکنم که شما چگونه به این دسترسى پیدا کردهاید؟ گفتند: چه مىبینى؟
گفت: آنچه در عالم بوده است، همه چیز سرجاى خودش است. در جزیرهاى پرندهاى یک جفت تخم گذاشته بود که یکى از آنها نیست. حتمآ در دست شما همان تخم پرنده است و من تعجب مىکنم شما با آن جزیره چه ارتباطى داشتید و چگونه توانستید آن تخم را از آنجا بردارید.
حضرت دستشان را باز کردند و مردم دیدند درست است. بعد حضرت به او فرمود: چه کار کردى که این قدرت را پیدا کردى؟ گفت : بنا گذاشتم آنچه دلم مىخواهد، مخالفت کنم و من هر چه دلم خواست، مخالفت کردم.
امام فرمودند: دلت مىخواهد مسلمان شوى؟ گفت: نه. فرمودند : بنا شد هر چه دلت نمىخواهد عمل کنى. آن شخص محکوم شد و اسلام را به او عرضه کردند و مسلمان شد. بعد که مسلمان شد، دیگر نتوانست آن کارهاى عجیب را انجام دهد. گفت: عجب کارى کردیم! آمدیم دین حقّى را پذیرفتیم و خداپرست شدیم، آنچه را هم که داشتیم، از دست دادیم.
حضرت فرمودند: بله، تا به حال مزد زحمتهایى را که کشیده بودى خدا در همین دنیا مىداد؛ از این به بعد هر چه زحمت بکشى، براى آخرتت ذخیره مىشود و نتیجه ابدى خواهد داشت. آیا به این راضى هستى؟ گفت: اگر اینگونه است، راضى هستم.
کسى توقع نداشته باشد که با مخالفت نفس، چیزهاى عجیب ببیند و از غیب خبر دهد! این چیزها هیچ فایدهاى ندارد. ثمرهى واقعى مخالفت با نفس، این است که انسان متوجّه توحید پروردگار شود و بفهمد فقط او همه کاره است و غیر او، همه هیچ کارهاند. این فهم اگر در این عالم نصیب نشود، در عالم برزخ زمان زیادى مىبرد و گاه صدها سال طول مىکشد، امّا در اینجا اگر کسى بخواهد و استقامت کند، به یارى خدا در طول بیست، سى یا پنجاه سال موفق مىشود.
این فهم به ادعا هم نیست. همهى مؤمنین و دوستان اهل بیت، اهل نجاتند و در بهشت جا خواهند داشت، امّا سخن ما در این است که هر کس مىخواهد خداوند کاملا از او راضى باشد، باید در صدد مخالفت جدى با هواى نفس خود باشد. فراموش نکنیم که «رضا الله فى السخط النفس».