سوره هود آیه ۷ | جلسه ۸
امروز هم میدانِ جنگِ شماست؛ چقدر میتوانید با نفس خود مبارزه کنید؟ وقتی تلوزیون را روشن میکنی، بخصوص وقتی ماهواره باشد و آن صحنههای ناجور، چقدر حاضری چشمت را ببندی؛ تلوزیون را خاموش کنی یا آنجا را ترک کنی؟
جوانی که همسر ندارد و در اوج شهوت است، چقدر حاضر است در مقابل نامحرم چشمش را ببندد؟ شهدا جان دادند، شما چقدر حاضرید چشم و زبان و گوش و شهوتت را کنترل کنید؟ این هم یک نوع میدانِ جنگ است؛ یک نوع شهادت است؛ شهادتی که هر روز تکرار میشود. چقدر حاضری خود را برای این شهادت آماده کنی!
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره هود آیه ۷ | چهارشنبه ۱۳۹۷/۱۱/۰۳ | جلسه ۸
وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّهِ أَیَّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَیَقُولَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبینٌ (۷)
اوست که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید و عرش او بر آب بود تا شما را امتحان کند که کدامتان بهترین عمل را دارید و اگر بگویی شما بعد از مرگ، برانگیخته میشوید، کافران میگویند این جز سحری آشکار نیست.
«وَ هُوَ الَّذی» و او کسی است که «خَلَقَ» خلق کرد «السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» آسمانها و زمین را «فی سِتَّهِ أَیَّامٍ» در شش روز «وَ کانَ» و بود «عَرْشُهُ» عرش او «عَلَى الْماءِ» بر آب «لِیَبْلُوَکُمْ» تا شما را امتحان کند «أَیُّکُمْ» که کدامتان «أَحْسَنُ عَمَلاً» بهترین عمل را دارید؛ نیکوکارترید «وَ لَئِنْ» و اگر «قُلْتَ» بگویی «إِنَّکُمْ» قطعاً شما «مَبْعُوثُونَ» برانگیخته میشوید «مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ» بعد از مرگ «لَیَقُولَنَّ» مسلماً خواهند گفت «الَّذینَ کَفَرُوا» کسانی که کافر شدند «إِنْ» نیست «هذا» این «إِلاَّ سِحْرٌ» جز سحری «مُبینٌ» آشکار.
وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّهِ أَیَّامٍ؛ در قرآن حدود ۱۹۰ مرتبه کلمۀ «السماوات» و «سماوات» آمده است. در هفت سوره نیز به خلقتِ آسمانها و زمین در شش روز اشاره شده است؛ یعنی در سورههای اعراف آیۀ ۵۴، یونس آیۀ ۳، فرقان آیۀ ۵۹، هود آیۀ ۷، سجده آیۀ ۴، ق آیۀ ۳۸ و حدید آیۀ ۴.
تعبیرِ «سِتَّهِ ایّام» (شش روز) معانی مختلفی دارد و یقیناً منظور شش شبانهروزِ زمینی نیست؛ چون این شبانهروز از حرکت زمین به دور خورشید به وجود میآید، در حالی که خلقتِ آسمانها پیش از خلقت زمین و خورشید بوده است.
یوم گاهی به معنای دوران است. مولا علی علیهالسلام در نهجالبلاغه میفرماید:
«الدَّهْرُ یَوْمَانِ یَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ فَإِذَا کَانَ لَکَ فَلَا تَبْطَرْ وَ إِذَا کَانَ عَلَیْکَ فَاصْبِرْ»[1]
«روزگار دو روز است؛ روزى به سود تو و روزى به زیان تو. هرگاه به سود تو بود، گردنکشى مکن، و هرگاه به زیان تو بود، شکیبا باش!»
بیشتر مفسران معتقدند منظور از روز در آیه «دوره» است؛ یعنی پروردگار عالم در شش دوره آسمان و زمین را خلق کرد. در اینکه اصل این آسمان و زمین چه بود، اختلاف نظر وجود دارد؛ بعضی میگویند بخار آب بود و بعضی معتقدند دود بود. در بعضی سورهها عبارت «دخان» آمده که ظاهراً معنای دود میدهد. امّا در اینکه قبل از آن چه بوده، همۀ اهل ایمان به دل معتقدند که هیچ نبود، مگر خدا؛ خدا بود و لاغیر. نه انسانی، نه جنبندهای، نه نباتی و نه حتی جمادی وجود داشت.
«اللّه» تبارک و تعالی واجبالوجود است؛ یعنی وجودش ذاتی خود اوست. صاحب اسماء و صفات حسناست و جسم و جا و زمان ندارد. به قول امام صادق علیهالسلام قبل از خدا، خدا بوده؛ او قبلی نداشته و بعدی ندارد؛ همیشه بوده و خواهد بود.
شما چیزهایی را میتوانید در ذهن و مغزتان بیاورید که جسم باشند؛ مثلاً میتوانید فلان شهر یا فلان عمارت یا فلان شخص را در ذهن بیاورید؛ اینها همه جسم هستند. اگر آن را دیده باشید که همان را تصور میکنید، اگر هم ندیده باشید، شبیه آن را در ذهن خود میسازید و میگویید این مثل آن است. امّا چیزهایی که جسمیت ندارند، در مغز نمیآیند. فقط آثار آنها را میتوان درک کرد؛ مثلاً عقل. همۀ ما عقل داریم. این عقل را نمیتوان در ذهن آورد؛ چون جسم نیست و شکل ندارد، ولی آثاری دارد که با آن شناخته میشود. صفات هم همینطور؛ کسی نمیتواند کَرَم، شجاعت، بردباری و… را ببیند، ولی از آثار میتوان به وجود آنها پی برد. علم هم همینطور است.
دربارۀ وجود هم همین را میگوییم. شما وجود دارید، امّا نمیتوانید وجودتان را نشان بدهید؛ زیرا وجود، مجرد و معنوی است. این بدن غیر از وجود است. بدن، جسم و از آثار وجود است؛ مشتپرکن است و در چشم میآید، ولی وجود به چشم نمیآید، درعینِحال نمیتوان بودنش را انکار کرد؛ چراکه میگویید اگر وجود نداشتم ، نبودم.
وجود بر دو قسم است؛ واجب و ممکن. واجبالوجود یعنی آنکه باید باشد و نمیشود نباشد؛ یعنی آنکه وجودش را از جایی نگرفته. ما وجودمان را از واجبالوجود گرفتهایم؛ لذا ممکنالوجود هستیم. هرچه در این عالم به وجود میآید، علتی دارد. این علت باید به جایی برسد که به دیگری تکیه نداشته باشد و به جایی مربوط نباشد؛ او واجبالوجود است که سابقه عدم ندارد و هرگز از بین نمیروورد.
حال چگونه خودمان را بشناسیم و بفهمیم به جایی متصلیم که اول ندارد و آخر هم ندارد؟ فهمِ این مطلب وقتی برای انسان میسّر میشود که از خدا طلب کند. همۀ خلقت انسان برای این است که افرادی پیدا شوند و به این فهم برسند.
﴿اللَّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْما﴾[2]
«خدا آن کسى است که هفت آسمان را آفرید و زمین را نیز مانند آنها خلق کرد. فرمانِ او در میانِ آنها پیوسته فرود مىآید تا بدانید خدا بر همهچیز تواناست و علمِ خدا بر همهچیز احاطه دارد.»
باید به این علم برسید و مثل آفتاب برایتان روشن شود آنکه اول و آخر ندارد و همه چیز را میداند و بر هر چیز قادر است، خدای تعالی است. او بندهای را بیشتر دوست میدارد که بیش از دیگران از او چیز بخواهد و چیزهای بزرگ از او بخواهد، و بزرگتر از خودش نیست؛ پس بگو خدایا من خودت را میخواهم. میخواهم بفهمم چگونه هستی؛ رابطهات با من چگونه است و من با تو چه رابطهای دارم!
«فهمیدن» غیر از ایمان و اعتقاد است. ما ایمان داریم که از خدا هستیم؛ با او رابطهای تنگاتنگ داریم؛ او از رگ گردن به ما نزدیکتر است و هرجا باشیم، با ماست، لکن فهمِ این مطلب مشکل است.
قرآن میفرماید و ما هم ایمان داریم که به خداوند وصل هستیم. ایمان را نمیشود نشان داد، ولی از آثار آن میتوان به وجودش پی برد. آثار ایمان یعنی نماز، روزه، عبادت، انجام واجبات و ترک حرام. از اینکه در وقت سختی آهی میکشیم و میگوییم «یا اللّه». این همان ایمان و فطرت و عقیده است، ولی این کم است؛ باید بیشتر از این بخواهیم و بفهمیم! از اول خلقت تا قیامت افرادی بودهاند که خواستند و رسیدند، امّا کم بودند؛چرا که خلاف نفس کردن و تنها محبت خدا و اولیاء را داشتن میخواهد.
نفس چیزهای مادّی میخواهد؛ میخواهد زندگی خوبی داشته باشد؛ خوب بخورد؛ راحت باشد؛ عدهای زیر دستش باشند؛ امر و نهی کند و هر روز بالاتر رود. اگر همۀ دنیا را هم بگیرد، باز بیشتر میخواهد. این وضع بشر است. به یک حد قانع نیست. این خصوصیتی است که از خدای تعالی دارد.
امّا کسی که در پی معرفت خداست، باید قید بعضی چیزها را بزند. شرایطی پیش میآید که باید خواستههای دنیایاش را کم کند. کمکم باید به جایی برسد که اگر میلیونها نفر در مقابلش تعظیم کنند و فردا همۀ آنها دشنامش دهند، فرقی برایش نداشته باشد. امام باقر علیهالسلام به جابر فرمودند: «ای جابر بدان ولىّ ما نمىشوى، مگر زمانى که اگر تمام مردم شهر بگویند مردِ بدى هستى، ناراحت نشوى و اگر همه بگویند مردِ خوبى هستى، دلخوش نگردى، امّا خود را به کتاب خدا عرضه نمایى»[3]
«ولیّ» در اینجا یعنی انسان کامل. رسیدن به این مرتبه باید به عنایت خدای تعالی باشد و شرطِ اولِ آن، خواستن از اوست. بعد، انجام واجبات و ترک محرمات و تا حد امکان التزام به مستحبات و مکروهات، آنهم فقط برای رضای خدا و نه حتی برای رسیدن به مقامات معنوی. پس از آن نیز باید با خواهشهای نفس مخالفت کرد!
نفس چیزی مثل روح است، با این فرق که شیطان بهوسیلۀ نفس به انسان شبهه القا میکند، امّا به روح دسترسی ندارد. خدای تعالی در سورۀ ق میفرماید:
﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾[4]
«ما انسان را خلق کردیم و میدانیم نفس او چه وسوسهای به او میکند و ما از رگِ گردن به او نزدیکتریم.»
نفس وقتی کامل میشود که با آن مخالفت کنند. البته شاید بعضی جوانها و نوجوانها متوجه نشوند؛ لذا میگوییم انجام واجبات و ترک محرمات، ولی اگر از خدا طلب کنند، بهتدریج در راه میافتند.
ذکر این نکته نیز لازم است که مخالفت با نفس منافاتی با شغل و تحصیل و کمک به مردم و ریاستی که از فساد دور باشد، ندارد، ولی برای کسی که طالب است، مسائلی برایش پیش میآید که خیلی باید مراقب باشد و این را خودش هم میفهمد و البته خدا هم کمک میکند.
هنگامى که حضرت یوسف به آن جوان زندانى گفت: نزد سلطان راجعبه من صحبت کن، جبرئیل نازل شد و پاى خود را بر زمین زد و اعماق زمین تا طبقه هفتم براى یوسف آشکار شد. به یوسف گفت چه مىبینى؟ یوسف گفت سنگ کوچکى را مىبینم. جبرئیل آن سنگ را شکافت و گفت چه مىبینى؟ گفت کرم و حشره بسیار کوچکى مىبینم. جبرئیل گفت روزىدهندۀ او کیست؟ یوسف گفت البته خداوند.
جبرئیل گفت خداوند میفرماید من این کرم کوچک را در دلِ این سنگ در طبقه هفتمِ زمین فراموش نکردهام و نیاز او را تأمین نمودهام، تو گمان کردهاى تو را فراموش کردهام که به آن جوان میگویى «اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ»؟ به جرم این سخن باید چندین سال در زندان بمانى![5]
حضرت یوسف چون میخواهد بیشتر از اینکه هست، خدا را بشناسد، باید بیشتر مراقب باشد.
امام صادق علیهالسلام فرمودند: هنگامى که یعقوب علیهالسلام بر یوسف وارد شد، عزت پادشاهى موجب شد از تخت پایین نیاید و پدر را احترام نکند. در این هنگام جبرئیل نازل شد و گفت: اى یوسف دستت را باز کن! هنگامى که دستش را باز کرد، نورى از آن خارج شد و بهطرف آسمان رفت.
یوسف گفت: این نور چه بود؟جبرئیل گفت: آن نورِ نبوت بود؛ چون براى یعقوب از تخت پایین نیامدى، از صُلبِ تو بیرون آمد و از فرزندان تو کسى به نبوت نمیرسد.[6]
خدای تعالی به او ظهور جمال و قدرت داد و خودش اینهمه سختی کشیده بود، امّا باید بیشتر مراقب میبود!
وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ؛ عرش خدا چیست؟ خدای تعالی جسم نیست که بخواهد بر چیزی بنشییند؛ پس باید «عرش او بر آب بود» را به تأویل برد. طبق روایاتی که از حضرات معصومین علهیمالسلام رسیده، عرش یعنی قدرتِ خدای تعالی.
عرش در قرآن کریم در معانی مختلفی بهکار رفته است؛ ازجمله سقفِ خانه؛
﴿أَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلى قَرْیَهٍ وَ هِیَ خاوِیَهٌ عَلى عُرُوشِها﴾[7]
«یا مانند آنکه بر دهکدهاى گذر کرد که سقفهایش فرو ریخته بود.»
همچنین تختی که روی آن مینشیند؛
﴿إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَهً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِ شَیْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظیمٌ﴾[8]
«من زنی را دیدم که بر آنها حکومت میکرد و از همهچیز برخوردار بود و تختی بزرگ داشت.»
به معنای داربستِ انگور هم آمده است؛
﴿وَ هُوَ الَّذی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ﴾[9]
«و او خدایى است که باغهایى با داربست و بدون داربست پدید آورد.»
عرش به معنای احاطۀ علمی پروردگار نیز آمده است که در اینجا همین معنا مراد است.
«ماء» چیست؟ مولا علی علیهالسلام در خطبۀ اول نهجالبلاغه دربارۀ آغاز خلقت توضیحات مفصلی فرمودهاند و در آنجا معنی آب هم بیان کردهاند.
منظور از ماء در اینجا آبی که از هیدروژن و اکسیژن ترکیب شده، نیست، بلکه به معنای ظهور علم پروردگار است.
علم و حیات از ظهورات ذات پروردگار است و چون آب مایه حیات است، به این معنا اشاره دارد؛ یعنی عرشِ خدای تعالی که علمِ اوست، همراه حیات است و او خود عین حیات است و به موجودات حیات میدهد، البته به هر موجودی به انداز خودش.
علم و حیات و قدرت، صفاتِ ذات پروردگار است، نه اینکه ترکیب شده باشد، بلکه میگویم «هو العلم کله هو الحیاه کله و هو القدره کله».
لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا؛ عمل بر دو قسم است؛ یکی آن که از اعضاء و جوارح صادر میشود و یکی آن که در نیّت و قلب انسان است؛ یعنی چه معاملهای با خدا دارید و میخواهید چکار کنید؟ یکی ارادهای برای مقاماتِ عالی معنوی ندارد؛ میگوید همینکه گوشهای از بهشت راهمان بدهند و نهر و خوراکهای خوشمزه و چند حوری داشته باشیم و خوش باشیم و خسته نشویم، کافی است. خدای تعالی به او میدهد. امّا یکی بیش از اینها میخواهد و همتش بالاتر است. «همت بلند دار که مردان روزگار با همت بلند به جایی رسیدهاند».
مردان خدا چگونهاند؟
معروف است که ابن سکّیت معلّم مخصوص پسران متوکّل (معتز و مؤیّد) بود. روزى متوکّل از او پرسید: پسران من نزد تو محبوبترند یا حسن و حسین علیهماالسلام؟
ابن سکّیت از این سؤال بسیار ناراحت شد و برآشفت و با نهایت شجاعت پاسخ داد: به خدا سوگند قنبر غلام على بن ابى طالب نزد من از تو و دو پسرت برتر است!
متوکّل با شنیدن این پاسخ از شیعه بودن او مطمئن شد و دستور داد زبان او را از پسِ گردنش بیرون آورند و این دانشمند شجاع را به شهادت رساندند.[10]
ابن سکّیت میتوانست تقیه کند، ولی خواست مردانگی خود را نشان بدهد؛ لذا خود را فدای علی و اولاد علی کرد. دید اینجا جایی است که باید به متوکلِ خونخوار و اطرافیانِ چاپلوسش بفهماند حق چیست. آری، میتوانست تقیه کند، ولی خواست بالاتر رود و پرده از حقیقت بردارد.
شهیدان ما هم مردان خدا بودند. آنها همهچیزشان را رها کردند و برای خدا تمام وجودشان را در طبق اخلاص گذاشتند. مثل روز برایمان روشن است که آنها گول نخوردند؛ دنبال حق بودند و نمیخواستند بیش از این در دنیا بمانند؛ به همین جهت دنیا را فدای آخرت کردند و از آسایش و خوشیهای آن چشم پوشیدند و خود را فدای خدا و دین خدا کردند. بعضی نمیخواستند جلوی تلوزیون هم ظاهر شوند. چنین جوانانی ما داشتیم.
امروز هم میدانِ جنگِ شماست؛ چقدر میتوانید با نفس خود مبارزه کنید؟ وقتی تلوزیون را روشن میکنی، بخصوص وقتی ماهواره باشد و آن صحنههای ناجور، چقدر حاضری چشمت را ببندی؛ تلوزیون را خاموش کنی یا آنجا را ترک کنی؟
جوانی که همسر ندارد و در اوج شهوت است، چقدر حاضر است در مقابل نامحرم چشمش را ببندد؟ شهدا جان دادند، شما چقدر حاضرید چشم و زبان و گوش و شهوتت را کنترل کنید؟ این هم یک نوع میدانِ جنگ است؛ یک نوع شهادت است؛ شهادتی که هر روز تکرار میشود. چقدر حاضری خود را برای این شهادت آماده کنی!
[1] ـ نهجالبلاغه، حکمت ۳۹۶.
[2]ـ طلاق، 12.
[4] ـ ق، ۱۶.
[5] ـ بحارالأنوار، ۶۸، ۱۵۰.
[6] ـ بحارالأنوار، ۷۰، ۲۲۳.
[7] ـ بقره، ۲۵۹.
[8] ـ نمل، ۲۳.
[9] ـ انعام، ۱۴۱.
[10] ـ ترجمه قصص الأنبیاء جزائرى، ۸۳۶.