بیست و سوم رمضان ۱۳۹۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دختر و پسری که میخواهند ازدواج کنند، بهخاطرِ خیالاتِ بیهوده و رودربایستی با مردم، به خودشان سخت نمیگیرند. بهخاطرِ تجملات، ازدواجشان را به تأخیر نمیاندازد. چه اشکالی دارد اگر آسان بگیرند؛ مجلس ساده برگزار کنند و زندگیشان را زودتر آغاز کنند؟ اگر والدین کمی کوتاه بیایند و اگر بزرگترها جلو بیفتند، کار انجام میشود.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۶
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
بیست و سوم رمضان ۱۳۹۶ – ۱۴۳۸ | تفسیر سوره حدید جلسه ۱۴ – آیه ۷ | یکشنبه ۱۳۹۶/۰۳/۲۸
حدیث روز
وَ سُئِلَ ع عَنِ الْإِیمَانِ فَقَالَ الْإِیمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الصَّبْرِ وَ الْیَقِینِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهَادِ وَ الصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الشَّوْقِ وَ الشَّفَقِ وَ الزُّهْدِ وَ التَّرَقُّبِ فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّهِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ وَ مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ مَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِیبَاتِ وَ مَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ [فِی] إِلَى الْخَیْرَاتِ (حکمت 31 نهجالبلاغه)
از حضرتش در رابطه با ایمان سؤال شد، پاسخ داد: ایمان استوار بر چهار پایه است:
صبر، یقین، عدالت، جهاد.
صبر را چهار شعبه است: اشتیاق، ترس، زهد، انتظار. آن که مشتاق بهشت است دل از شهوات گرداند. آن که در ترس از آتش است از محرمات دورى کرد. آن که بىرغبت به دنیاست مصائب را آسان شمرد. و آن که در انتظار مرگ است به سوى خیرات شتافت.
تفسیر سوره حدید جلسه ۱۴ – آیه ۷
آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمّٰا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ فَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ کَبِیرٌ(۷)
به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید و از آنچه شما را در آن جانشین خود کرده، انفاق کنید. پس کسانی از شما که ایمان آورند و انفاق کنند، پاداش بزرگی دارند.
آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ؛ خدای تعالی در آیات قبل، از صفاتِ خود و از قدرت، مِلک، مُلک، ظهور و باطنِ خود صحبت کرد. در اینجا میفرماید: به خدایی که چنین خصوصیاتی دارد ایمان بیاورید.
امام صادق علیهالسلام در تعریف ایمان میفرمایند:
«الْإیمَانُ هُوَ الْإقْرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقْدٌ فِی الْقَلْبِ وَ عَمَلٌ بِالْأرْکَانِ» (کافی، 2، 27)
«ایمان، اقرار با زبان و تصمیم قلبی و عمل کردن با اعضاء و جوارح است.»
«عقدٌ فی القلب» یعنی گرایشِ دل. معنای گرایش – یا گروش – این است که انسان کسی را چنان دوست بدارد که حاضر باشد قربانش رود؛ مثل مادر نسبت به فرزندش که میخواهد خودش نباشد، امّا فرزندش سالم باشد. این گروش است؛ یعنی دل محبّتِ او را گرفته است. ایمان به خدا یعنی داشتنِ چنین محبّتی. واژه عقد به معنای گره است؛ یعنی قلب به کسی گره بخورد و عشق او را در دل داشته باشد؛ شبانه روز در یادش باشد و اگر هم بخواهد، نتواند او را از دل بیرون کند؛ این گره است. ایمان، گره خوردنِ دل به خدایی است که چنان صفاتی دارد.
امّا او کجاست؟ او همراهِ ما و همهکارۀ ماست؛ خالق و صاحب اختیارِ اعضاء و جوارح و روح و خلاصه همه چیز ماست.
وَ رَسُولِهِ؛ وقتی خدای تعالی کسی را بهعنوان پیامبرِ خود میفرستد، مردم باید به او ایمان بیاورند و دستوراتش را اطاعت کنند (عمل بالارکان). طبقِ روایتِ منصور بن حازم که پیش از این گفته شد، کسىکه مىداند پروردگارى دارد، باید بداند که این پروردگار، خشنودى و خشمى دارد و خشنودى و خشمِ او فهمیده نشود جز به وحى یا بهوسیلۀ رسول. هرکه به او وحى نرسد، باید جویاى رسولان گردد و چون به آنها برخورد کند و آنها را بشناسد، مىفهمد که آنها حجّت هستند و طاعتِ آنها بر دیگران فرض و لازم است. (اصول کافى، 1، 169)
راه شناختِ پیامبر و دلیلِ صدقِ ادعایش، معجزه است.
وَ أَنْفِقُوا مِمّٰا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیه؛ یکی از چیزهایی که ممکن است در دلِ انسان جا کند و حتی گاهی اوقات آن را بیشتر از خدا و پیامبر دوست بدارد و تمام وجودش دور او بچرخد «مال» است که باید محبّت آن را از دل بیرون کرد تا تمامِ دل را حبّ خدا و پیامبر فرابگیرد و جایی برای غیرِ خدا در آن نباشد. چارۀ حبّ مال، انفاق است.
خدای تعالی میفرماید شما جانشینِ خدای تعالی در اموالِ دنیا شدید؛ یعنی این مال، مالِ تو نیست؛ از آنِ خداست که بشر به نمایندگیِ او موقتاً از آن استفاده میکند. منظور از مال، هم اموال و داراییهای انسان است؛ هم اعضاء و جوارحِ او و هم علم و قدرت و صفات و اخلاق خوب که باید از همۀ اینها در راه خدا و خیر رساندن به بندگان او انفاق کرد.
فَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ کَبِیر؛ با وجود آنکه خدای تعالی، خالقِ همۀ موجودات و اظهرمنالشمس است و در عین ظهور، باطن هم هست، عدهای او را قبول ندارند؛ انکارش میکنند و بتپرست یا مالپرست میشوند. خدای تعالی میفرماید: کسانی از شما که ایمان آوردند و از آنچه خدا به آنها داده؛ از علم، مال، قدرتِ بدن، ریاست و… انفاق میکنند، پاداش بزرگی نزد خدا دارند.
شهید آیتاللّه دستغیب در معارفی از قرآن میفرماید:
هرکدامتان اهل ایمان و انفاق شدید (از آنچه که خدا به شما عاریه داده، در راه خدا خرج کردید) براى آنهاست پاداش بزرگ.
خدا مىفرماید: «بزرگ است تمام کرۀ خاک». و عالم دنیا را تعبیر کرده به لهو و لعب. تعبیر به «قلیل» فرموده؛ هفت اقلیم کم است؛ تمام خوشیهاى روى کرۀ خاک، کم است، امّا اگر براى خدا انفاق کردى، پاداش خدا بزرگ است؛ «لَهُمْ أَجْرٌ کَبِیرٌ». بزرگى همین بس که نهایت ندارد؛ یعنىاگر با خدا معامله کردى، خدا جزاى باقى به تو مىدهد.
هرچه در دنیاست، فانى است. هرچه در دنیا خدا به تو مىدهد، این پاداش خدایى نیست؛ چون دنیا دارِ جزا نیست. ممکن است مکافات باشد، چنانچه گذشت؛ چون مال و جاه و اسم و رسم و ریاست و شهرت، تمامش از بینرفتنى است، امّا اعطاى خدایى، باقى و در آخرت است. (معارفی از قرآن)
قرآن کریم، دنیا را «مَتاع» یعنی بهرۀ ناچیز میخواند. نزد خدای تعالی و اولیای او، دنیا هیچ ارزش و اعتباری ندارد؛ امیرالمؤمنین علیهالسلام آن را کمتر از عطسۀ بزِ سرماخورده یا کفشِ کهنه میداند و آن را به پارچۀ کهنه تشبیه میکند، امّا خدای تعالی جزای انفاقِ آن را، پاداشِ بزرگ توصیف میکند.
حدیث عنوان بصری
به مناسبتِ آیه که صحبت از انفاق شد، بد نیست اشارهای به حدیثِ عنوانِ بصری کنیم. بنده این حدیث طولانی را بارها خواندهام و هربار طراوتِ تازهای از آن مییابم. آیتاللّه قاضی میگفتند این حدیث را زیاد بخوانید که برای سلوکتان خوب است، البته خواندن باید مقدمۀ عمل کردن باشد.
امام صادق علیهالسلام مطالبی در این حدیث بیان میفرمایند که به نوعی تشریح این آیه نیز هست.
«عنوان بصرى» نود و چهار سال از عمرش مىگذشت و با مالک بن انس رفت و آمد داشت. پسازآنکه امام صادق علیهالسلام در مدینه به نشر علم و فضیلت مشغول شد، در خدمت آن جناب حاضر مىشد و از محضر پرفیضش بهرهمند مىگردید.
عنوان گوید: من دوست داشتم از وى علم بیاموزم، همانگونه که از مالک بن انس یاد مىگرفتم. یکى از روزها جعفر بن محمّد علیهماالسلام به من گفت: من از طرف حکومت تحت مراقبت هستم و اوراد و اذکارى دارم که به آن مشغولم؛ شما بار دیگر نزد مالک بن انس بروید و از وى فرابگیرید!
من از این سخن بسیار غمگین شدم و با خود گفتم او در چهرۀ من خیرى ندیده، ازاینرو مرا بار دیگر تحویل مالک مىدهد. بار دیگر وارد مسجد رسولاللّه صلّیاللّهعلیهوآله شدم و بر او سلام کردم؛ وارد روضه حضرت رسول شدم و در آنجا دو رکعت نماز خواندم و از خدا خواستم دل جعفرعلیهالسلام را به من مایل کند تا بتوانم راه درست را از وى یاد بگیرم. بعد با غم و اندوه به طرف خانهام رفتم و چون محبّت جعفر در دلم جاى گرفته بود، دیگر نزد مالک هم نرفتم. از آن به بعد از منزلم خارج نشدم مگر براى خواندن نماز واجب، تا آنکه صبرم تمام شد و دلم سخت به تنگ آمد؛ کفش در پا کرده، ردا بر دوش انداختم و بعداز نماز عصر به طرف خانۀ جعفر علیهالسلام رفتم. چون به آنجا رسیدم، اجازۀ ورود خواستم؛ خادم ایشان بیرون آمد و گفت: چه مىخواهى؟
گفتم: خواستم خدمت آن بزرگوار برسم و سلامى بدهم.
گفت: ایشان نماز مىخوانند.
کنار در توقّف نمودم، بعداز مدّت کمى خادم بار دیگر آمد و گفت: بر برکت خدا وارد شو!
وارد شدم و سلام کردم.
ایشان پاسخم را داد و فرمود: بنشین؛ خدا تو را رحمت کند! نشستم. بعداز احوالپرسى، سرش را بلند کرد و فرمود: کنیهات چیست؟
گفتم: ابوعبداللّه.
فرمود: خداوند این کنیه را براى شما نگه دارد و در آنچه رضاى او است، موفّقت بدارد!
با خود گفتم: اگر از این ملاقات جز این دعا استفاده دیگرى نبرم، براى من کفایت مىکند.
سپس حضرت اندکى تأمّل نمود، آنگاه سرش را بلند کرد و فرمود: یا اباعبداللّه! چه مىخواهى؟
گفتم: دعا فرمایید خداوند مرا توفیق دهد از علم شما سود برم و هرچه از شما بپرسم، پاسخ بشنوم.
فرمود: یا اباعبداللّه! علم و دانش به یادگیرى نیست، بلکه نورى است در دل کسى که خداى تعالی مىخواهد او را هدایت کند. اگر طالب علم هستى، ابتدا حقیقت بندگى را در خود به وجود آور و علم را براى عمل کردن بیاموز و از خدا فهم بخواه تا تو را فهیم گرداند!
گفتم: اى شریف!
فرمود: بگو: یا اباعبداللّه.
گفتم: یا اباعبداللّه! حقیقت بندگى چیست؟
فرمود: به سه چیز است؛ اول: بنده آنچه را خدا به او بخشیده، مِلک خود نداند؛ زیرا بندگان مالک نیستند، بلکه مال را از آن خدا مىبینند و هرکجا خدا فرمان داده، مصرف مىکنند. دوم: بنده امور خود را تدبیر نمىکند. سوم: تمام وقت خود را صرف انجام اوامر خدا و ترک نواهى او میکند.
هرگاه بنده، چیزى را که خدا به او بخشیده ملک خود نداند، انفاقش در راه خدا بر وى آسان گردد؛ هرگاه تدبیر امورش را به دست مدبّر واقعى سپارد، سختیهاى دنیا برایش آسان شود و هرگاه به امر و نهى خدا گردن نهد، هرگز با مردم جدل نمىکند و به آنان فخر نمىفروشد.
هرگاه خداوند، بنده را به این سه خصلت گرامی داشت دنیا، شیطان و مردم در نظرش خوار مىشود؛ بهخاطر جمع کردن مال و فخر فروشى، به دنبال دنیا نمىرود؛ از مردم عزّت و مقام نمىطلبد و اوقاتش را هدر نمىدهد. این اولین درجۀ تقواست. خدای تعالی مىفرماید:
﴿تِلْکَ الدَّارُ الآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوَّاً فِی الْأرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِین﴾ (قصص، 83)
«این سرای آخرت را براى کسانى مهیّا نمودیم که در روى زمین دنبال مقامپرستى نرفته، مرتکب فساد نشده باشند و پایان نیک براى پرهیزگاران است.»
توضیح روایت
هرکس طالبِ حق و صادق باشد، سرانجام خدا هدایتش میکند، حتی اگر در سنین پیری باشد. حضرت ابتدا برای ترغیبِ بیشترِ او و زیاد شدن طلبش، او را راه ندادند، ولی او عصبانی نشد؛ به امام جسارت نکرد، بلکه به خودش سوءظن برد.
امام فرمود:
«لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یُبْدِیَهُ»
علم با خواندن، تحصیل نمیشود، البته خواندنِ بعضی علوم؛ ازجمله علم فقه مستحب و برای بعضی افراد واجبِ عینی است، ولی حضرت فرمودند علم حقیقی – که ما هم دنبال آن هستیم – با خواندن بهدست نمیآید. مطالعه و آموختن، وسیله و مقدمهای برای آن است، امّا آن علم، نوری است که خدای تعالی آن را در قلب کسی که ارادۀ هدایتش را داشته باشد، قرار میدهد. ناگفته نماند که خداوند ارادۀ هدایتِ کسی را دارد که خودش طالب باشد؛ هرچند نداند چنین طلبی دارد، امّا ناگهان ظاهر میشود. کسیکه طالبِ خدای تعالی است، خداوند هدایتش میکند.
سؤال میکنند چگونه طالب خدا شویم؟ راهش این است که شبانه روز بگویید: خدایا میخواهم تو را بشناسم؛ بفهمم تو چکارۀ من هستی؛ چه رابطهای با من داری؛ دوست دارم در قلبم فهم جدیدی ایجاد شود. وقتی گفتید و خواستید، بهتدریج خداوند میفهماند. اصلاً برای همین خلقمان کرده است.
حضرت در ادامه فرمودند
فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا مِنْ نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفَهِّمْکَ
«اگر طالبِ علم هستى، ابتدا حقیقتِ بندگى را در خود بهوجود آور و علم را براى عمل کردن بیاموز و از خدا فهم بخواه تا تو را فهیم گرداند!»
حضرت در توضیحِ معنای «حقیقت عبودیت» فرمودند: اولاً: «بنده آنچه را خدا به او بخشیده، مِلک خود نداند؛ زیرا بندگان مالک نیستند، بلکه مال را از آنِ خدا مىبینند و هرکجا خدا فرمان داده، مصرف مىکنند.»
عبد در اختیار مولاست و از خود هیچ ندارد. اسلام سفارشِ زیادی دربارۀ عبد و کنیز میکرد. حضرات معصومین علهیمالسلام بردگانشان را همردیف خود قرار میدادند؛ تربیتشان میکردند و آنها را آزاد میکردند، امّا ویژگی عبد این است که چیزی از خود ندارد. ما هم بندۀ خدا هستیم؛ یعنی چیزی از خود نداریم؛ هرچه هست، مال اوست؛ پس باید در راه او انفاق کنیم. «أَنْفِقُوا مِمّٰا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ». به اندازۀ مایجتاج خود صرف کند؛ نفقۀ خانوادهاش را بدهد و زیادی را انفاق کند.
ثانیاً:
«وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً»
«بنده امور خود را تدبیر نمىکند.»
وقتی انسان بداند مدبّرش خداست، میفهمد خودش کارهای نیست. نه اینکه مجبور است و باید یکجا بنشیند و هیچ حرکتی نکند، بلکه یعنی به وظیفۀ خود عمل میکند و نتیجه را به خدا میسپارد. هرکسی باید دنبالِ شغلِ صحیح و کسبِ روزی حلال باشد، امّا تدبیر رزق و معاش دست خداست.
ثالثاً:
«وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ»
«تمامِ وقتِ خود را صرفِ انجام اوامر خدا و ترک نواهى او میکند.»
رعایت این سه نکته، میشود «یاد خدا». حضرت در ادامه، آثار این سه را بیان میفرمایند:
«فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ»
وقتی بنده چیزى را که خدا به او بخشیده، ملک خود نداند، انفاق در راه خدا برایش آسان میشود؛ نه این که هرچه دارد به دیگران بدهد. او علی علیهالسلام بود و حسابش با همه فرق دارد. خودش فرمود شما نمیتوانید مثل من باشید امّا با رعایت تقوا مرا کمک کنید.
«وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا»
وقتی انسان بداند مدبرش خداست، مصیبتهای دنیا برایش آسان میشود؛ پس اگر با وجود مراقبتهایی که داشت اتفاق بدی افتاد؛ فرزندش از دست رفت یا بیمار شد یا تصادف کرد، تدبیرش را به خدا میسپارد و مصیبت در نظرش آسان میشود؛خدا را شکر میکند و راضی به رضای خدا میشود.
«وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاهِ مَعَ النَّاسِ»
نتیجۀ انجام دستورات خدای تعالی این است که دیگر به خودش افتخار نمیکند؛ دعوایی با کسی ندارد؛ مباهات و فخرفروشی نمیکند؛ مردم را اذیت نمیکند و به آنها احترام میگذارد، البته اگر لازم شد، امر به معروف و نهی از منکر میکند.
«فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثِ هَانَ عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ»
وقتی خدای تعالی بندهای را به این سه چیز گرامی داشت، دنیا در نظرش خوار میشود و میفهمد از شیطان کاری ساخته نیست. تا خودش نخواهد، شیطان جلو نمیآید. همچنین ملتفت میشود مردم هم کارهای نیستند. پس تکلیفِ خود را انجام میدهد و نمیترسد که فردا چه خواهد شد.
دختر و پسری که میخواهند ازدواج کنند، بهخاطرِ خیالاتِ بیهوده و رودربایستی با مردم، به خودشان سخت نمیگیرند. بهخاطرِ تجملات، ازدواجشان را به تأخیر نمیاندازد. چه اشکالی دارد اگر آسان بگیرند؛ مجلس ساده برگزار کنند و زندگیشان را زودتر آغاز کنند؟ اگر والدین کمی کوتاه بیایند و اگر بزرگترها جلو بیفتند، کار انجام میشود.