چهارم رمضان ۱۳۹۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
همانطور که گفتیم رو به قبله، با وضو و حواسِ جمع خوانده شود. طبق روایت بعضی گناهانی که با چشم انجام میشود، با نگاه کردن به قرآن محو میشود. بعضی گناهانِ زبانی با خواندن قرآن پاک میشود و کفّارۀ برخی گناهانِ گوش، شنیدنِ قرآن است.
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
چهارم رمضان ۱۳۹۷ – ۱۴۳۹ | یکشنبه ۱۳۹۷/۲/۳۰
روایت اول
از امام صادق علیهالسلام روایت شده:
«وَ الْبَیْتُ الَّذِی یُقْرَأُ فِیهِ الْقُرْآنُ وَ یُذْکَرُ اللَّهُ فِیهِ تَکْثُرُ بَرَکَتُهُ وَ تَحْضُرُهُ الْمَلَائِکَهُ وَ تَهْجُرُهُ الشَّیَاطِینُ وَ یُضِیءُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ کَمَا تُضِیءُ الْکَوَاکِبُ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ الْبَیْتُ الَّذِی لَا یُقْرَأُ فِیهِ الْقُرْآنُ وَ لَا یُذْکَرُ اللَّهُ فِیهِ تَقِلُّ بَرَکَتُهُ وَ تَهْجُرُهُ الْمَلَائِکَهُ وَ تَحْضُرُهُ الشَّیَاطِینُ»[1]
«خانهاى که در آن قرآن خوانده شود و یاد خدا گردد، برکتش زیاد مىشود و فرشتگان در آن جمع میشوند و شیاطین از آنجا کوچ میکنند. این خانه براى اهل آسمان مىدرخشد، چنانکه ستارگان براى اهل زمین مىدرخشند و خانهاى که در آن قرآن خوانده نشود و خداى تعالى یاد نگردد، برکتش کم میشود و ملائکه از آن کوچ میکنند و شیاطین حضور مییابند.»
منظور از جمع شدنِ ملائکه، روحانیتِ خاصی است که آن خانه دارد. درخشندگی آن نیز مثل نور چراغ نیست؛ این یک نورِ معنوی است که فقط در عالم برزخ برای شخص آشکار میشود و ملائکه از آن بهرهمند میشوند. منظور از آسمان هم لزوماً این آسمان نیست، آسمانِ معنوی و عالم ملکوت است.
از آنطرف خانهای که در آن قرآن خوانده نمیشود و یاد خدا در آن کم است، مخصوصاً اهل آن نمازخوان نیستند، برکتش کم است. ممکن است پولدار باشند، ولی برکتِ معنوی ندارند. معمولاً افراد ثروتمندِ غیرِ دیندار خود را محتاج میدانند و همیشه طالبِ بیشتر هستند. ملائکه یعنی اهلِ عالم معنا با چنین خانهای کاری ندارند. آنها از جهت معنوی همیشه در حال پایین رفتن هستند و زندگیِ حیوانی دارند؛ میخورند، میخوابند و برای خودشان خوشاند. این افراد با شیاطین و جنّیان محشور و با آنها خوش هستند. نه اینکه جنّ ببینند یا با آنها حرف بزنند یا اهل سحر و جادو باشند، بلکه مثل الاغ و گاو و گوسفند که با مگسها مأنوس هستند و دوروبرشان میآیند و با کثافاتِ خودشان مأنوس هستند، آنها هم با شیاطین و جنهایند.
روایت دوم
عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی أَحْفَظُ الْقُرْآنَ عَلَى ظَهْرِ قَلْبِی فَأَقْرَؤُهُ عَلَى ظَهْرِ قَلْبِی أَفْضَلُ أَوْ أَنْظُرُ فِی الْمُصْحَفِ؟ فَقَالَ لِی «بَلِ اقْرَأْهُ وَ انْظُرْ فِی الْمُصْحَفِ فَهُوَ أَفْضَلُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ النَّظَرَ فِی الْمُصْحَفِ عِبَادَهٌ»[2]
اسحاق بن عمار گوید: به حضرت صادق علیهالسلام عرض کردم: قربانت گردم من قرآن را حفظ دارم. آن را از حفظ بخوانم بهتر است یا از رو؟ فرمود: «آن را بخوان و به قرآن نگاه کن که این بهتر است. آیا ندانستهاى که نگاه کردن به قرآن عبادت است؟»
مستحب است قبلاز تلاوتِ قرآن دعای مخصوصِ آن خوانده شود:
«اَللّهُمَّ بِالحَقِّ اَنزَلتَهُ و بِالحَقِّ نَزَلَ اَللّهُمَّ عَظِّم رَغبَتی فیهِ وَ اجعَلهُ نُوراً لِبَصَری وَ شِفاءً لِصَدری وَ ذَهاباً لِهَمّی وَ غَمّی وَ حُزنی اَللّهُمَّ زَیِّن بِهِ لِسانی وَ جَمِّل بِهِ وَجهی وَ قَوِّ بِهِ جَسَدی وَ ثَقِّل بِهِ میزانی وَ ارزُقنی تِلاوَتَهُ عَلیٰ طاعَتِکَ ءاناءَ اللَّیلِ وَ اَطرافَ النَّهارِ وَ احشُرنی مَعَ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الاَخیار»
«بار خدایا قرآن را بهحق نازل کردی و بهدرستی نازل شده، بارالها میل و رغبت مرا به قرآن بزرگ گردان و آن را روشنایی بده و شفای دل و ازبین برندۀ غم و غصه و اندوهم قرار ده. خداوندا زبانم را به خواندن قرآن زینت ده و چهرهام را به سبب آن نیکویی بخش و پیکرم را به پیروی آن نیرومند فرما و میزان عملم را به تبعیت آن سنگین گردان و خواندن قرآن را شب و روز با توفیق فرمانبرداری روزیام فرما و مرا با پیغمبرت حضرت محمّد صلّیاللّهعلیهوآله و آل برگزیدهاش محشور گردان!»
همانطور که گفتیم رو به قبله، با وضو و حواسِ جمع خوانده شود. طبق روایت بعضی گناهانی که با چشم انجام میشود، با نگاه کردن به قرآن محو میشود. بعضی گناهانِ زبانی با خواندن قرآن پاک میشود و کفّارۀ برخی گناهانِ گوش، شنیدنِ قرآن است.
خطبه ۱۱۰
وَ إِیتَاءُ الزَّکَاهِ فَإِنَّهَا فَرِیضَهٌ وَاجِبَه؛ قرآن کریم به زکات هم مانند نماز اهمیت داده است و معمولاً بعداز «أَقیمُوا الصَّلاه» میفرماید «آتُوا الزَّکاه».
دربارۀ مصرفِ زکات در سورۀ توبه میفرماید:
﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاکِینِ وَ الْعَامِلِینَ عَلَیْهَا وَ الْمُؤَلَّفَهِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقَابِ وَ الْغَارِمِینَ وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَهً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ﴾[3]
«صدقات فقط برای فقرا و بیچارگان و جمع کنندگانِ آن و کسانی که باید دلهاشان را بهدست آورند [تا مسلمان شوند] و برای آزاد کردن بردگان و بدهکاران و در راه خدا و در راهماندگان است. این فریضهای الهی است و خداوند دانا و حکیم است.»
زکات به هشت طایفه تعلق میگیرد؛ اول و دوم: فقرا و مساکین. بعضی گفتهاند مساکین از فقرا ضعیفتر هستند. سوم: عاملینِ زکات؛ یعنی کسانی که از طرفِ امام یا حاکم مأمور جمعآوری زکات هستند. چهارم: کسانی که اگر پول به آنها بدهند و به معیشتشان رسیدگی کنند، به دین اسلام تمایل مییابند. پنجم: آزاد کردن عبد و کنیز که در گذشته بوده. ششم: بدهکاران و زندانیانِ دِین و دیه.این زندانیان در زمرۀ عبد و کنیز شمرده نمیشوند.هفتم: فی سبیل اللّه که بیشتر ناظر به جهاد در راه خداست. هشتم: ابنسبیل؛ یعنی کسی که در شهرِ خود بینیاز است، ولی در شهر غریب گیر افتاده و در راه مانده است.
زکات در نُه چیز واجب است؛
غلاتِ اربعه یعنی گندم، جو، خرما، کشمش یا مویز -از وقتی انگور شد، زکات به آنها تعلق میگیرد- نقدین یعنی طلا و نقرۀ مسکوک و انعام ثلاثه یعنی گاو و گوسفند و شتر.
نصاب اموالی که ذکر شد به شرح زیر است:
الف: زکات گندم، جو، خرما و کشمش وقتى واجب مىشود که به مقدار 847 کیلوگرم برسند. در این صورت اگر غالباً از آب باران یا نهر آبیاری شوند، یکدهم و اگر غالباً با آب چاه و مانند آن آبیاری شوند یکبیستم و چنانچه از هر دو بهطور مشترک استفاده شود، یکپانزدهم از آن محصول به عنوان زکات پرداخت میشود.
ب: شتر، نصاب مختلفی دارد، هنگامی که تعداد شتر به پنج برسد، زکات آن یک گوسفند است و تا شماره شتر به این مقدار نرسد زکات ندارد. پساز آن هر پنج شتر یک گوسفند اضافه میشود تا به 30 شتر برسد که زکات آن یک شتر است.
ج: نصاب گاو ۳۰ رأس است که در این صورت زکات آن گوسالهاى است که داخل سال دوم شده باشد و هنگامی که عدد آن به ۴۰ رسید، زکات آن گوساله مادهاى است که داخل سال سوم شده باشد و اگر به عدد شصت رسید، باید دو گوساله که داخل سال دوم شده است بدهد.
د: نصاب اول گوسفند ۴۰ رأس است و در این صورت زکات آن یک گوسفند است و تا تعداد گوسفندان به ۴۰ نرسد زکات ندارد. نصاب دوم آن 121 رأس است که زکات آن دو گوسفند است. نصاب سوم 201 رأس است که زکات آن سه گوسفند است. برای موارد بالاتر باید آنها را صدتا صدتا حساب کند و براى هر صدتا یک گوسفند بدهد.
و: نصاب طلا ۲۰ مثقال شرعی است که بنابر قول مشهور حدود ۷۰ گرم میشود و در این صورت زکات آن یکچهلم است و هر چهار مثقال شرعی که به آن زیاد شود یکچهلمِ تمام طلا را باید بهعنوان زکات بدهد.
ی: نصاب نقره ۱۰۵ مثقال معمولى است که بنابر قول مشهور حدود ۴۸۴ گرم میشود و اگر نقره به این مقدار برسد و شرایط دیگر را هم که گفته شد داشته باشد، انسان باید یکچهلمِ آن را بابت زکات بدهد. هر ۲۱ مثقال معمولی که به این مقدار زیاد شود یکچهلمِ تمام نقره را باید به عنوان زکات بدهد.
طلا و نقره اگر بهصورت سکۀ رایج باشد یعنی روی آن معامله شود، زکات دارد. به این معنا که برای خرید اجناس، از سکه طلا استفاده شود، درحالی که امروزه این کار انجام نمیشود. زیورآلاتِ زن زکات ندارد. اگر بیشاز حد معمولشان باشد، خمس دارد.
در روایات متعدد تصریح شده که اگر زکات داده شود، هیچ فقیری باقی نمیماند. در بعضی آیات و روایات، کسانی که مال دارند و نمیدهند، بهشدت تهدید شدهاند.
﴿الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّهَ وَ لاَ یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾[4]
«کسانی که طلا و نقره میاندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمیکنند، به عذاب دردناک بشارت ده.»
ازجمله کسانی که این کار را میکنند و خدای تعالی توبیخشان میکنند، یهود و نصارا و راهبان و کسانی هستند که برای خود اموالی جمع میکنند و در راه خدا انفاق نمیکنند. همچنین کسانی که پول در بانک میگذارند و نیازی به آن ندارند و صرفاً اندوختهای برایشان است.
امام صادق علیهالسلام به عمار ساباطى فرمود: اى عمار! آیا تو اموال بسیارى در اختیار دارى؟ عمار گفت: بلى فرمود: زکاتى را که خداوند براى تو واجب کرده است، مىپردازى؟ گفت: بلى. فرمود: «حق معلوم» را از مال خود پرداخت مىکنى؟ گفت: بلى. فرمود: به خویشاوندان خود نیز رسیدگى مىکنى؟ گفت: بلى. فرمود: به برادران دینى خود نیز رسیدگى مىکنى؟ گفت: بلى. آنگاه فرمود:
«یا عمّار إنّ المال یفنىٰ و البدن یبلىٰ و العمل یبقىٰ و الدّیان حىّ لا یموت»
«اى عمار! مال دنیا از بین مىرود و بدنها مىپوسد، درحالى که اعمال باقى مىماند و خداى دیّان، زندهاى است که مرگ در حضرتش راه ندارد.»
«یا عمّار أما إنّه ما قدّمت فلن یسبقک و ما أخّرت فلن یلحقک»
«اى عمار! آگاه باش که هرچه پیش فرستادى به دیگرى تعلق نخواهد گرفت و به تو خواهد رسید و آنچه پساز خود بهجا نهى، به تو نخواهد پیوست»[5]
در زمان پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله شخصی وصیت کرد که بعد از مردنِ من، پیامبر صلّیاللّهعلیهوآله انبار خرمای مرا که چهار خروار بود برای رد مظالم به هرکس مصلحت میداند تقسیم کند.
بعد از مرگش پیامبر فقرا را جمع کرد و دستور داد درِ انبار خرما را گشودند و همه را میان فقرا تقسیم کردند، حتی زمین انبار را هم جارو کردند. سپس پیامبر یک دانه خرمای پوسیده را که تهماندۀ انبار بود، برداشت و به مردم نشان داد و فرمود: اگر این شخص این دانۀ خرمای گندیده را بهدستِ خود میداد، برایش بهتر از این بود که منِ پیامبر این همه خرما را بهدست خود تقسیم کردم.
از امام صادق علیهالسلام روایت شده:
«إِنَّمَا وُضِعَتِ الزَّکَاهُ اخْتِبَاراً لِلْأَغْنِیَاءِ وَ مَعُونَهً لِلْفُقَرَاءِ وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَکَاهَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِیَ مُسْلِمٌ فَقِیراً مُحْتَاجاً وَ لَاسْتَغْنَى بِمَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ وَ إِنَّ النَّاسَ مَا افْتَقَرُوا وَ لَا احْتَاجُوا وَ لَا جَاعُوا وَ لَا عَرُوا إِلَّا بِذُنُوبِ الْأَغْنِیَاءِ وَ حَقِیقٌ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَمْنَعَ رَحْمَتَهُ مَنْ مَنَعَ حَقَّ اللَّهِ فِی مَالِهِ وَ أُقْسِمُ بِالَّذِی خَلَقَ الْخَلْقَ وَ بَسَطَ الرِّزْقَ أَنَّهُ مَا ضَاعَ مَالٌ فِی بَرٍّ وَ لَا بَحْرٍ إِلَّا بِتَرْکِ الزَّکَاهِ وَ مَا صِیدَ صَیْدٌ فِی بَرٍّ وَ لَا بَحْرٍ إِلَّا بِتَرْکِهِ التَّسْبِیحَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ وَ إِنَّ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَسْخَاهُمْ کَفّاً وَ أَسْخَى النَّاسِ مَنْ أَدَّى زَکَاهَ مَالِهِ وَ لَمْ یَبْخَلْ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ بِمَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمْ فِی مَالِهِ»[6]
«زکات براى آزمایش اغنیا و کمک به فقرا وضع شده است. اگر مردم زکات اموال خود را مىپرداختند، هیچ مسلمانى فقیر و محتاج نمىماند و با سهمى که خداى عزّ و جلّ براى او مقرّر فرموده، بینیاز میشد. مردم فقیر و محتاج و گرسنه و برهنه نشدهاند مگر به علت گناهان اغنیا. و خداى عزّوجلّ را سزاوار است که رحمت خود را از کسى که حقّ خدا در مال خود را بازداشته، بازدارد. به کسىکه خلق را آفریده و خوان رزق را گسترد قسم که هیچ مالى در خشکى یا دریا تباه نمیشود، مگر بهعلّت ترک زکات و هیچ صیدى در خشکى یا دریا شکار نمیشود، مگر بهخاطرِ ترک تسبیح در آن روز. محبوبترین مردم نزد خداى عزّوجلّ گشودهدستترینِ ایشان است و سخاوتمندترینِ مردم کسى است که زکات مالش را بپردازد و دربارۀ مؤمنان نسبت به حقّى که خداى عزّوجلّ براى ایشان در مال او مقرّر داشته، بخل نورزد.»
کسیکه مردم را محتاج و فقیر میبیند و میتواند به آنها کمک کند و نکند، گرفتاریهای سختی در دنیا و آخرت دارد. رفع گرفتاریهای مردم یعنی همان راهی که مولا علی علیهالسلام در ۵ سال حکومتش پیمود. وقتی حضرت به خلافت رسید، بیتالمال را عادلانه بین مردم تقسیم کرد و بالا و پایین غلام و آقا را مساوی داد. طلحه و زبیر از این کار ناراحت شدند و نزد حضرت به شکایت آمدند، امّا حضرت از روش خود دست بر نداشت. در نهایت هم قهر کردند و جنگ جمل را راه انداختند.
عثمان به اطرافیان خود پول زیادی میداد. در تاریخ است بعضی از آنها بعداز مرگشان اموالی را که از طلا اندوخته بودند، با تبر میشکستند و به وارثانشان میدادند.
معاویه، والی منصوب عمر در شام، دستگاه عجیبی برای خود درست کرده بود. ابوذر که از طرف عثمان به شام تبعید شده بود، مقابل قصر او میرفت و فریاد میزد که ای معاویه! تو خود را والی مسلمانان میدانی و این دستگاه را برای خود درست کردهای؟ معاویه به عثمان نامه نوشت که اگر شام را میخواهی، ابوذر را از اینجا ببر. گناه او این بود که برای مردم از سنّت پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله سخن میگفت.
عثمان هم دستور داد ابوذر را که صاحب نُه درجه ایمان و از اصحاب خاص پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله و امیرالمؤمنین بود، بر شتر بیجهاز نشاندند و سریع به مدینه بردند. وقتی به مدینه رسید، پاهایش زخم شده بود.
حکایت ابوذر و عثمان.
روزى ابوذر بر عثمان وارد شد، درحالى که از فرط ناتوانى تکیه بر عصا زده بود. در مقابل عثمان، صدهزار درهم گذاشته شده بود که از بعضى شهرها آورده بودند و یاران عثمان اطراف آن را گرفته، منتظر تقسیم بودند.
ابوذر گفت: اى عثمان! این مال، چیست؟
عثمان گفت: صدهزار درهم است که از بعضى نواحى آوردهاند، مىخواهم به اندازه این مال به آن اضافه کنم تا ببینم کجا به مصرف برسانم.
ابوذر گفت: اى عثمان! آیا صدهزار درهم بیشتر است یا چهار درهم؟
عثمان گفت: صدهزار درهم!
ابوذرگفت: آیا به یاد دارى که من و تو شبى از شبها خدمت رسول خدا صلّى الله علیه و آله رسیدیم و او را اندوهناک دیدیم؟ ما سلام کردیم و او توجّه چندانى نکرد. فردا صبح او را دیدیم که خندان و خوشحال بود. به او گفتیم: پدران و مادران ما به قربانت! دیشب شما را اندوهگین دیدیم و امروز مىبینیم که شاد و خندان هستید! فرمود: بله، از مال مسلمانان چهار درهم نزد من باقى بود که آن را قسمت نکرده بودم. ترسیدم مرگم برسد و آن مال نزد من مانده باشد، به همین دلیل غمگین بودم، ولى امروز آن را قسمت کردم؛ پس راحت شدم.[7]
روشِ رسول خدا و امیرالمؤمنین علیهماالسلام این بود که به مردم رسیدگی کنند. شاید کسی بگوید ما علی نمیشویم؛ لااقل کمی که میتوانید نزدیک شوید!
از پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله روایت شده که وقتی آیۀ «الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّهَ وَ لاَ یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»[8] نازل شد، سه مرتبه فرمود: «تبّا للذّهب، تبّا للفضّه» (مرگ بر زر، مرگ بر سیم). این سخن بر اصحاب گران آمد، پس عمر سؤال کرد: اى رسول خدا! کدام مال را نگاه داریم؟ فرمود:
«لساناً ذاکراً و قلباً شاکراً و زوجهً مؤمنهً تعین أحدکم على دینه»
«زبانى مشغول به ذکر خدا و دلى شکرگزار و همسرى با ایمان که شما را در دیندارى کمک کند.»[9]
این منحصر به طلا و نقره نیست، هرچیزی در هر زمان بین مردم رایج است، همینطور است. بعداز زکات واجب آنچه بسیار سفارش شده و آیات و روایاتِ فراوانی دربارۀ آن رسیده، خیراتی است که به دست انسان انجام میشود. در کتاب «دعا و توسل» برخی روایات این باب را آوردهایم و نوشتهایم که صدقه دادن چه ثوابها دارد؛ بلاها را دور میکند؛ جلوی پیشامدهای ناگوار را میگیرد و برای شفای بیماریها رفع گرفتاریها مفید است. صدقه بعضی اوقات حکم وجوب دارد؛ وقتی انسان برادر دینی خود را میبیند که وضع خوبی ندارد، اگر میتواند باید کمکش کند.
صاحب ابن عبّاد از وزرای دیلمیان و شخصی متدین و شیعه بود و علما بسیار دوستش میداشتند. شیخ صدوق به احترامش عیون اخبار رضا را برای او تألیف کرد و به او هدیه داد. حسین بن محمّد قمی نیز تاریخ قم را به اسم ایشان نوشت و به وی هدیه داد. روش او این بود که به فقرا رسیدگی میکرد، مخصوصاً در ماه رمضان. اگر کسی قبل از افطار وارد خانهاش میشد، او را برای صرفِ افطار نگه میداشت و گاه به هزار نفر افطاری میداد.
در آغاز کودکی که برای درس خواندن به مسجد میرفت، هرروز صبح مادرش یک دینار به او میداد و میگفت: این پول را به اولین مستمندی که برخورد کردی صدقه بده. این کار برای او از همان ابتدا یک سنت حسنهای شده بود و هیچگاه سفارش مادرش را فراموش نمیکرد. از آنجا که انسان فراموشکار است و ممکن است چیزی یادش برود، خادم خود را بهعنوان مسئول این کار انتخاب کرد و به او سپرد که هرشب یک دینار زیر تشک خواب من بگذرا.
خادم فرمان صاحب را اجرا می کرد تا اینکه شبی او هم فراموش کرد این کار را انجام دهد. صاحب از خواب بیدار شد، دید پول زیرِ تشک نیست. این کار را به فال بد گرفت و با خود گفت شاید مرگم فرا رسیده که خادم از گذاشتن دینار و درهم غفلت کرده است. دستور داد آنچه در اتاقِ خوابش بود همه را به جبران فراموشی، به اولین فقیری که ملاقات کنند صدقه بدهند.
وسائل خواب و آسایش او همه از پارچههای دیبا بود. خادم تشک، رختخواب، پشتی، بالش و همهچیز را جمع کرد و از خانه بیرون برد. در راه دید خانمی دست شوهرِ کور خود را گرفته و میبرد.
خادم پیش رفت و گفت: مقداری وسایل آسایشِ خواب نزد من است، شما آن را قبول میکنید؟
مرد فقیر پرسید: آنهاچیست؟
خادم گفت: تشک دیبا، لحاف دیبا، بالش دیبا، پشتیهای دیبا. با شنیدن این حرف مرد فقیر بیهوش بر زمین افتاد. صاحب را خبر کردند که چنین مشکلی پیش آمده. او فوراً خود را رساند و دستور داد آب بر سر و صورت فقیر بریزند تا بههوش آید. بعداز دقایقی حالش خوب شد و بههوش آمد.
پرسید: چرا اینطور شدی، مگر قبلاً بیمار و مریض بودی؟
گفت: خیر. من مردی آبرومندم، ولی مدتی است تهیدست شدم. از این زن، دختری دارم که به حد بلوغ رسیده، کسی او را خواستگاری کرده و ما برای جهیزیۀ او دو سال است که مشکل داریم. در این مدت هرچه توانستم در خوراک و لباس و غیره صرفهجویی نمودم و مقداری اسباب و جهیزیه تهیه کردم، امّا شب گذشته زنم گفت باید برای دخترم رختخواب و تشک و بالش دیبا بخری. هرچه او را نصیحت کردم که این نابینا از کجا بیاورد، نپذیرفت. بالاخره بر سرِ همین مسئله بین او و من جدال و نزاع پیدا شد. به او گفتم: فردا صبح دست مرا بگیر و از منزل بیرون ببر تا من از اینجا بروم. به مجرد بیرون آمدن از خانه به خادم شما برخوردم و این سخن را که گفت، ناگهان بیهوش شدم.
صاحب ابن عبّاد چنان تحت تأثیر این پیشامد قرار گرفت که اشک از دیدگانش جاری شد و دستور داد نهتنها رختخواب و تشک دیبا، بلکه همۀ زندگی او آراسته و تکمیل گردد، بدون هیچ نقصی. سرمایه نسبتاً خوبی هم برای همسرش داد تا بتواند شغل مناسبی انتخاب کند و محتاج کسی نشود.
شعری از فیض کاشانی
ذرۀ درد بر آن مایهٔ درمان بردن
به ز کوه حسناتست به میزان بردن
ایستادن نفسی نزد مسیحا نفسی
به ز صد ساله نمازست به پایان بردن
یک طوافی به سر کوی ولی اللّهی
به ز صد حج قبولست به دیوان بردن
تا توانی ز کسی بار گرانی برهان
به ز صد ناقه حمراء به قربان بردن
بردن غم ز دل خسته دلی در میزان
به ز صوم رمضانست به شعبان بردن
یک جو از دوش مَدینِ دینی اگر برداری
به ز صد خرمن طاعات به دیان بردن
به ز آزادی صد بندۀ فرمان بردار
حاجت مؤمن محتاج به احسان بردن
دست افتاده بگیری ز زمین برخیزد
به ز شبخیزی و شاباش ز یاران بردن
نفْس خود را شکنی تا که اسیر تو شود
به ز اشکستن کفّار و اسیران بردن
خواهی ار جان به سلامت ببری تن در ره
خدمتش را ندهی تن نتوان جان بردن
سر تسلیم بنه هرچه بگوید بشنو
از خداوند اشارت ز تو فرمان بردن
دل بهدست آر ز صاحبدل و جان از جانبخش
گل و تن را نتوان فیض به جانان بردن
السلام علیک یا امیرالمؤمنین یا اباالحسن یا علی بن ابیطالب یا وصی الرسول
[1] ـ عدّهالداعی، ۲۴۸.
[2] ـ کافی، ۲، ۶۱۳.
[3] ـ توبه، ۶۰.
[4] ـ توبه، ۳۴.
[5] ـ من لا یحضره الفقیه، ۲، ۷.
[6] ـ من لا یحضره الفقیه، ۲، ۷.
[7] ـ تفسیر نورالثقلین، ۱، ۹۵.
[8] ـ توبه، ۳۴.
[9] ـ تفسیر نورالثقلین، ۲، ۲۱۳.