طلبه شهید مصطفی اسداللّهی زوج
رندان تشنه لب
شهید مصطفی اسداللّهی زوج
مصطفی اسداللّهی زوج در یکی از روزهای تیر ماه 1346 به دنیا آمد. هنوز چند سالی از عمر کوتاهش نگذشته بود که مادرش دار فانی را وداع گفت. تحصیلات ابتدایی را گذراند و از همان اوایل زندگی، عشق به خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام)در وجودش شعلهور بود و به همراه دیگر برادرانش به صف عزاداران اباعبداللّه الحسین (علیه السلام) میشتافت و با حضور خود در مجالس دعا و وعظ و با شرکت در جلسات مذهبی، فعّالیتهای محدود خود را در مسجد محل آغاز نمود. در دورهی راهنمایی بود که انقلاب اسلامیدر حال شکل گرفتن بود و مصطفی در حالی که در غم از دست دادن پدر دومین همراه زندگیش، غمگین و در اندوه بود، لکن در اکثر راهپیماییها و مجالسی که بر علیه رژیم طاغوت برقرار میشد شرکت مینمود.
با اوج گیری مبارزات امّت مسلمان ایران و پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری زعیم عالی قدر حضرت امام خمینی (ره) ، فعّالیتهای مصطفی نیز روز به روز بیشتر شد به طوری که در کنار دیگر برادران مسجد محل، خصوصاً شهید حکمت خواه، شهید تابنده و برادر شهیدش محسن، به کارهای تبلیغی در محل و در سطح شهر میپرداختند. زمان فعّالیت منافقین کور دل، مصطفی در پیشاپیش صفوف حزب اللّه به مبارزهی گستردهای در رویارویی با این گروهک میپرداخت.
با شروع جنگ تحمیلی، مصطفی همانند دیگر فرزندان انقلاب در تب حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل میسوخت و چندین بار جهت اعزام به بسیج مراجعه نمود، ولی به دلیل کمی سن از اعزام او جلوگیری شد تا آن که در عملیات فتح المبین، برادرش محسن به شهادت رسید و او با تألّمیدیگر در زندگی همراه شد.
شهید مصطفی اسداللّهی زوج در تاریخ 20 تیر ماه سال 1364 در عملیات قدس 3 در منطقهای از خاک عراق،پس ارمدتی گم شدن در منطقه عملیاتی و تحمل تشنگی و گرمای شدید، دعوت حق را لبّیک گفته و جسد مطهّرشان در کربلای منطقه بر جای ماند.
شهید رضا پور خسروانی در باره شهادت او چنین میگوید:
«..در این جا رو به سوی خدا کرده و خداوند رحیم را قسم دادیم که خدایا حالا همان طور که واقعهی صحرای کربلا را به ما نشان دادهای، همان تحمّل و صبر عاشورایی را نیز به ما عطا بنما، میگفتیم خدایا راضی نشو که ما تحمّل خود را از دست بدهیم، مبادا بیصبری و ناتوانی سبب آن شود که تن به اسارت دشمن بدهیم، از خدا میخواستیم به ما قدرت تحمّل و بردباری عطا کند. به هر ترتیبی بود تب و لرز ما قطع شد، امّا همه چیز ناگهان از نظرم محو شد.
نیمههای شب بود که به هوش آمدم، برادران دیگر را نیز بیهوش یافتم. سرم را به طرف آسمان بلند کردم، ماه را دیدم که در پهنهی آسمان خودنمایی میکرد. لرزهی بدنم داشت باز هم شروع میشد، برادران را صدا کردم، آقا مهدی، آقا محسن و حاج رسول یکی پس از دیگری به هوش آمدند. هوا کم کم خنکتر میشد، من و آقا رسول به سمت برادر شهید مصطفی اسداللّهی رفتیم. چون قدرت بلند کردن ایشان را نداشتیم، جسم شهید را به گوشهای از شیار کشیدیم، روی او را به سوی خانهی محبوبش برگرداندیم و برانکارد را روی آن گذاشتیم. با سعی زیاد مقداری خاک روی او ریختیم و اندوهگین با عزیز خودمان وداع کردیم.»
آخرین کلام شهید:
«من این راه را که راه انبیاء الهی، راه سرور شهیدان حسین (علیه السلام) است را آگاهانه انتخاب کردهام، به خدا قسم میدانم کجا میروم، اگر نمیدانستم هیچ گاه حاضر نبودم به خاطر این راه جانم را فدا کنم. در شهادت من خم به ابرو نیاورید، چنان چه زینب صبر کرد صبر کنید، برای من گریه نکنید، به یاد اباعبداللّه الحسین، به یاد علی اصغر حسین (علیه السلام) باشید…اگر مقدور بود مرا سیّد علیمحمّد دستغیب در قبر بگذارند و خود آقای دستغیب تلقین را بخواند.»
روحش شاد