سوره اعراف آیه ۱۸۰ و ۱۸۱ | جلسه ۹۷
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۱۸۰ و ۱۸۱ | چهارشنبه ۱۳۹۴/۰۸/۲۰ | جلسه ۹۷ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف
وَ لِلّهِ الاْسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی أسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ(180)
و براى خدا نامهاى نیک است پس به آن نامها او را بخوانید و کسانى را که در نامهاى او به انحراف مىروند رها کنید! به زودى به آنچه کردهاند جزا داده مىشوند.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ(181)
و از میان کسانى که آفریدهایم، گروهى به حق هدایت مىکنند و به حق داورى مىکنند.
فَادْعُوهُ بِها؛ خواندن خدا بوسیله اسماء و صفات حسنایش در تطبیق بر ائمه اطهار علیهم السلام به دو صورت حاصل مىشود : اول: خدا را به حقّ ایشان قسم مىدهیم و جوائج خود را از او مىخواهیم. دوم: خود ایشان را به عنوان مظاهر صفات خداى تعالى مىخوانیم و درخواستهایمان را از آنان مىطلبیم تا به اذن الله حاجات ما را روا کنند؛ چراکه خداوند ایشان را میان خود و بندگانش وسیله قرار داده، فرموده است :
(وَ ابْتَغُوا اِلَیْهِ الْوَسیلَهَ )
«وسیلهاى براى تقرّب به او بجویید!»
بنابراین اگر مثلا به حضرت ابالفضل العباس علیه السلام متوسل مىشویم و ایشان را به عنوان «کاشف الکرب» یا «باب الحوائج» مىخوانیم، باید متوجّه باشیم که کاشف الکرب و باب الحوائج خود خداى تعالى است و او این صفت را به آقا ابالفضل العباس علیه السلام داده است، همچنان که به حضرات معصومین علیهم السلام نیز عنایت فرمود است.
وَ ذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی أسْمائِهِ؛ «الحاد» به معناى انحراف، افراط و تفریط است. «لحد» را از این جهت بدین نام مىخوانند که در گذشته، پایین قبر را به سمت قبله منحرف کرده، میّت را در آن می گذاشتند؛ پشت او را مىبستند و سپس قبر را پر مىکردند.
افراط و تفریط در اسماء پروردگار یعنى قرار دادن آنها بر کسانى که شایستهى آن نیستند؛ مثل این که بت را ربّ بنامند یا حیوانات یا انسانهاى دیگر را که هیچ خاصیتى ندارند، مدبّر خود بخوانند. بعضى اسماء و صفات، مخصوص خداست و احدى، حتّى ائمه اطهار علیهم السلام را نمىتوان با آنها خواند؛ مثلا نمىتوان ایشان را واجب الوجود خواند یا قائل شد همان طور که خدا ازلى و ابدى است، ایشان هم هستند.
وجه دیگر الحاد درباره خدا این است که چیزهایى را به خدا نسبت دهند که شایسته او نیست؛ مثل مشاهده او با چشم، چه در دنیا و چه در آخرت.
مصداق دیگر الحاد در اسماء و صفات خدا این است که کسانى چون ائمه اطهار علیهم السلام را که خلیفهى واقعى پروردگارند رها کنند و دیگران را که به هیچ وجه چنین لیاقتى ندارند، خلیفه خدا و جانشین رسول خدا بدانند. کسى که خلیفه پیامبر مىشود، باید داراى خصوصیات او ـ منهاى نبوت ـ باشد و هیچ یک از خلفاى بنى امیه و بنى عباس چنین نبودند.
الحاد دیگر، نفى خدا و مؤثر دانستن طبیعت، در خلق و تدبیر عالم است، در حالى که طبیعت خود مجموعهاى از اسباب، مثل باد، آب، آفتاب، زمین و غیره است که وجود و سببیت آنها همه از خداست؛
(أمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أمْ هُمُ الْخالِقُونَ )
«آیا آنها از هیچ خلق شدهاند یا خود خالق خویشند؟»
سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ؛ خصوصیت، جایگاه و وضع برزخى هر کس، متناسب با اعمال، اعتقادات و معرفتى است که به خداى تعالى دارد؛ به عبارت دیگر، برزخ هر کس، همان بهرهاى است که از خداى تعالى گرفته و علمى است که با روح خود درک کرده و درونش قرار گرفته است؛ به عنوان مثال نماز که طاعت پروردگار است، خصوصیتى در روح انسان ایجاد مىکند که این خصوصیت، داراى صورت برزخى است؛ یعنى نماز وسیلهى تزکیه نفس و مصداق یاد و ذکر خداست که موجب مىشود خدا نیز انسان را یاد کند و او را از حیوانیت بیرون آورد. حال باید دید پس از سالها نماز خواندن، آیا صفات حیوانى شخص کمتر شده یا خیر؟ اگر این نماز، صفات بد او را زائل و صفات خوب الهى جایگزین کرده باشد، وى در عالم برزخ صورت انسان دارد، ولى اگر صفت بدى در خود مىیابد که هنوز رفع نشده یا در حال رفع شدن نیست، صورت همان صفت را در عالم برزخ خواهد داشت.
هر کس متناسب با عملى که انجام داده جزا مىبیند و طبق صورت عمل خود محشور مىشود.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ؛ هدایتگران بسوى خدا، بطور کلى بر سه دستهاند؛ دسته اول کسانى هستند که دیگران را دعوت به خوبىها مىکنند، امّا خود اهل خوبى نیستند؛ به آنچه مىگویند عمل نمىکنند؛ فعل و قولشان یکى نیست و مصداق «عالم بى عمل» هستند. دیگران بخاطر عمل کردن به آنچه از ایشان آموختهاند، بهشتى مىشوند، امّا خودشان اهل دوزخند.
دسته دوم کسانى هستند که بسوى خدا دعوت مىکنند و خود داراى اسماء کامل پروردگارند؛ یعنى بر «حق» قرار گرفته، مصداق حق گشتهاند؛
«عمّار مع الحق و الحق مع عمّار»
حق شدن یعنى شرک از درون انسان ریشهکن شده، هرگز نه در ظاهر و نه در باطن رو به باطل نکند؛ نه خود و نه غیر خدا را مؤثر نداند و حتّى ائمه اطهار علیهم السلام را هم از طرف پروردگار و بنده او بداند. چنین کسى به معناى واقعى به سوى حق دعوت مىکند؛ «أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ»؛ هیچ اثرى از شرک و صفات بد در او پیدا نمىشود و خلیفه تامّ پروردگار مىگردد؛ لذا در روایت است که این آیه متعلّق به ائمه اطهار است و فقط ایشان سزاوار هدایتگرى و اطاعت شدن هستند. در سوره «یونس» مىفرماید :
(اَفَمَنْ یَهْدی اِلَى الْحَقِّ أحَقُّ أنْ یُتَّبَعَ أمَّنْ لا یَهِدّی اِلّا أنْ یُهْدى )
«آیا کسى که به سوى حق هدایت مىکند سزاوارتر است اطاعت شود یا کسى که هرگز هدایت نشود جز آنکه هدایتش کنند؟»
هادى به حق کسانى هستند که خداوند براى هدایتگرى انتخابشان کرده است؛ یعنى پیامبران و ائمه اطهار علیهم السلام.
دسته سوم آنهایند که در تبعیت کامل امام معصوم و تحت تربیت ایشان هستند؛ یعنى از جهت اعمال و صفاتشان به معصومین چسبیدهاند و بوسیله آنان بلند شدهاند؛ لذا با کمک معصومین و به اذن الله هدایت گشتهاند.
این افراد بسیار شبیه معصومند، امّا معصوم نیستند؛ چراکه معصومین فقط چهارده نفرند و هر کس به هر درجهاى از بزرگى برسد، مصون از اشتباه و گناه نیست. هیچ یک از علما ادّعاى عصمت نداشتند و کسى برایشان چنین ادعایى نکرده است.
عصمت ائمه اطهار نیز منّتى است از خداى تعالى بر بندگان تا آنها را هدایت کند. از قبَل این عصمت است که هر چه ایشان مىگویند، از جانب خدا تلقّى مىشود، امّا فقها اگر مرتکب سهو و اشتباه شوند، مقلدینشان برىء الذمّه هستند. خودشان هم اگر کوتاهى نکرده باشند معذورند.
هر فقیه و عارفى به هر درجه از علم و معرفت رسیده باشد، نمىتواند حکمى بر خلاف آنچه مورد اجماع مسلمین و جزء ضروریات اسلام است بدهد؛ به عنوان مثال هیچ کس نمىتواند در تعداد رکعات نماز تغییرى ایجاد کند یا فعل حرام را حلال بشمارد و مثلا بگوید سرقت یا قتل بغیر حق جایز است.
وَ بِهِ یَعْدِلُون؛ «یَعدِلون» در اینجا به معناى عمل کردن مطابق عدالت و پرهیز از افراط و تفریط است. کسانى که به سوى حق هدایت مىکنند، مطابق حق نیز حکم مىکنند. چون خداى تعالى عادل است، ایشان نیز جز به عدالت راه نمىروند؛ یعنى در کار، معاشرت، عبادت و همهى زندگى از افراط و تفریط دورى مىکنند؛ نه تنها هرگز قدمى از صراط مستقیم عدول نمىکنند، بلکه خود، صراط مستقیمند. در روایات متعدّد وارد شده که على علیه السلام صراط مستقیم است.
در روایت است که صراط بر دو قسم است؛ یکى صراط قیامت که مؤمنان از آن مىگذرند و به بهشت مىروند و دیگر، صراط دنیاست که امام معصوم است. هر کس در صراط دنیا نلغزد، بر صراط قیامت نیز نخواهد لغزید. محال است کسى بدون نظر عنایت معصومین علیهم السلام به جایى برسد.
این بسیار مهم است که انسان ابتدا حق را بشناسد، سپس افراد را مطابق حق بسنجد و مقایسه کند. شناخت حق، براى نوجوانى که هنوز به سن تکلیف نرسیده یا ابتداى راه است یا براى کسى که در ابتداى جوانى است و تازه مىخواهد راه را تشخیص دهد، منوط به آن است که الگویى براى خود قرار دهد. کسى چون شهید آیت الله دستغیب الگوى جوانان بود. ایشان به آنچه مىگفت، عمل مىکرد. وقتى به قلب خود نگاه مىکردند، حرف و عمل ایشان را یکى مىدیدند و مىدانستند کسى نیست که در پى ریاست باشد؛ اخلاص در دعاها و نمازهایش ظاهر بود. اگر انسان در تشخیص الگو اشتباه نکرده باشد، هر روز آن را با حق درون خود بیشتر منطبق مىبیند.
اگر کسى را به عنوان الگو انتخاب کردید و بعد متوجّه شدید اشتباه کردید، این اشتباه قابل جبران است، امّا گاهى خود شخص دچار اشتباه مىشود و الگویش صحیح بوده است؛ در هر صورت و تحت هیچ شرایطى نباید خطاى دیگران، هر چند مورد اعتماد بوده باشند، موجب شود انسان قید همه چیز را بزند و از دین و اعتقاداتش برگردد! هر کس طالب هدایت باشد، محال است خداوند رهایش کند و هدایتش نکند. بارها قرآن کریم فرموده است: «هرکس را بخواهد هدایت مىکند.»