سوره اعراف آیه ۱۳۱ تا ۱۳۵ | جلسه ۶۲ | ۱۷ رمضان ۱۴۳۶
کوچکترین چیزها را هم باید از خدا و اولیاى او بخواهیم. بگویید خدایا هم معرفت تو را مىخواهیم و هم مىخواهیم در دنیا محتاج کسى نباشیم. اگر هم چیزى خواستید و کمى دیر شد، ناامید نشوید! یقینآ در ندادنش هم حکمتى نهفته است.
دانلود فایل های صوتی رمضان ۱۳۹۴
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۱۳۱ تا ۱۳۵ جلسه ۶۲ | شنبه ۱۳۹۴/۰۴/۱۳ | ۱۷ رمضان ۱۴۳۶ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
عَنْ أبِی عَبْدِ اَللَّهِ علیه السلام قَالَ: «اِنَّ اَلرَّجُلَ یُذْنِبُ اَلذَّنْبَ فَیُحْرَمُ صَلاَهَ اَللَّیْلِ وَ اِنَّ اَلْعَمَلَ اَلسَّیِّئَ أسْرَعُ فِی صَاحِبِهِ مِنَ اَلسِّکِّینِ فِی اَللَّحْمِ»
امام صادق علیه السّلام فرمود: «شخص، گناهى مرتکب مىشود و بر اثر آن از نماز شب محروم مىشود و تأثیر کار بد در صاحبش، از تأثیر کارد در گوشت زودتر است.»
یُونُسُ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: «اِنَّ مِنَ اَلْکَبَائِرِ عُقُوقَ اَلْوَالِدَیْنِ وَ الْیَأسَ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَ اَلأمْنَ لِمَکْرِ اللَّهِ وَ قَدْ رُوِیَ أنَّ أکْبَرَ الْکَبَائِرِ اَلشِّرْکُ بِاللَّهِ»
عبد اللّه بن سنان گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام مىفرمود: «از جمله گناهان کبیره، عاق والدین و نومیدى از رحمت خدا و ایمنى از مکر خداست و روایت شده که بزرگترین گناهان کبیره، شرک به خداست.»
«عاق والدین» یعنى اذیت کردن و رنجاندن پدر و مادر. «الأمن لمکر الله» یعنى ایمن بودن از عذاب خدا هنگام معصیت.
فَإذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَهُ قالُوا لَنا هذِه وَ اِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ ألا اِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللهِ وَ لکِنَّ أکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ(131)
پس چون خوبى به آنها رو مىآورد، مىگفتند: این از خود ماست و چون بدى به آنان مىرسید، به موسى و همراهانش فال بد مىزدند. آگاه باشید که فال (سرنوشت) آنها نزد خداست، ولى بیشترشان نمىدانند.
وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آیَهٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَکَ بِمُوْمِنینَ(132)
گفتند: هر معجزهاى براى ما بیاورى که با آن ما را سحر کنى، ما به تو ایمان نمىآوریم.
فَأرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْمآ مُجْرِمینَ(133)
پس بر آنها طوفان، ملخ، شپش، غورباقه و خون را که نشانههایى جدا از هم بودند، فرستادیم، ولى آنها تکبّر کردند و قوم بدکارى بودند.
وَ لَمّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا یا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّکَ بِما عَهِدَ عِنْدَکَ لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُوْمِنَنَّ لَکَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنی اِسْرائیلَ(134)
و هر گاه بلا بر آنان نازل مىشد، مىگفتند: اى موسى! پروردگارت را به عهدى که با تو دارد، بخوان! اگر این بلا را از ما بردارى، حتمآ به تو ایمان مىآوریم و بنى اسرائیل را با تو مىفرستیم.
فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ اِلى أجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ اِذا هُمْ یَنْکُثُونَ(135)
پس چون بلا را در زمان معیّنى که باید به آن مىرسیدند، از آنها برمىداشتیم، پیمانشکنى مىکردند.
ألا اِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللهِ وَ لکِنَّ أکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ؛ خداى تعالى در سوره نساء مىفرماید:
(أیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فی بُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ وَ اِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَهٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللهِ وَ اِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللهِ فَما لِهوُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدیثآ * ما أصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللهِ وَ ما أصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَ أرْسَلْناکَ لِلنّاسِ رَسُولا وَ کَفى بِاللهِ شَهیدآ )
«هر کجا باشید، مرگ شما را درمىیابد؛ گرچه در برجهاى مستحکم باشید. اگر خیرى به آنها رسد، گویند: این از جانب خداست و اگر بدى به آنها رسد، گویند: از طرف تو است. بگو: همه از جانب خداست. این قوم را چه شده که نمىخواهند سخنى را درک کنند. * هر خیرى به تو رسد، از خداوند است و هر بدى دامن تو را گیرد، از خود تو است و ما تو را به عنوان رسول به سوى مردم فرستادیم و (بر این حقیقت) گواهى خدا کافى است.»
مشرکان مکه به بدى فرعونیان نبودند. آنها خالقیت خداى یکتا را قبول داشتند، امّا ربوبیت را به بتها نسبت مىدادند. در این آیه از سوره نساء، خداى تعالى به مکیان مىفرماید: (کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللهِ ) یعنى هر اتّفاق خوب و بدى از خداست؛ مسبّب الاسباب او است و جز او مؤثرى در عالم وجود نیست. بعد از این مىفرماید: (ما أصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللهِ ) یعنى هر خوبى و نعمتى به کسى مىرسد، از خداست و جاى شکر دارد. (وَ ما أصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ ) یعنى هر بدى و شرّى مىرسد، از خود انسان است. این درست که مسبب الاسباب خداست، ولى خداى تعالى براى کسى بد نمىخواهد، باعث هر اتّفاق بدى، خود انسان است؛ چون بد کرد، گرفتار بد شد و این سنّت خداست؛ لذا از این نظر فرمود: (کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللهِ ) اکنون اگر به خود آید و استغفار کند، نقمت تبدیل به نعمت مىشود؛ اگر پشت کرد و رفت، بر نقمتش افزوده مىشود و اگر معرفتش بیش از اینها باشد، مىگوید: «بوسه و دشنام را یک یک بده».
همین توضیح درباره «اِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللهِ» هم صادق است.
طیره، تفأل و استخاره
همان طور که گفتیم طیره (فال بد زدن) صحیح نیست و در روایات اهل بیت، از آن نهى شده است. اگر در قرآن مىفرماید : «یوم نحس» یا «ایام نَحِسات» به معناى نحس بودن زمان نیست؛ چراکه هنگام نزول بلا بر قوم عاد ـ که آیه مربوط به آن است ـ حضرت صالح خطى به دور خود و مؤمنان کشید و طوفان، وقتى به آنها مىرسید، تبدیل به نسیم خنک مىشد؛ یعنى زمان نحس نیست؛ باد نحس نیست. همان باد در آن روز، براى مؤمنان خوب و مبارک بود؛ زیرا هم از خنکاى نسیم استفاده مىکردند و هم از شرّ اذیتهاى کافران خلاص شدند.
در واقع باید دید این بلا به چه کسى مىخورد و آن شخص چگونه با آن برخورد مىکند؛ اگر متنبّه شد، برایش نعمت است؛ اگر نشد، هم به عذاب دنیا مبتلا شده و هم آخرت؛ مثل نسیمى که مىوزد؛ اگر از روى گُل عبور کند، بوى عطر آن را پراکنده مىسازد، ولى اگر از روى نجاست بگذرد، بوى تعفن همه جا را پر مىکند. قطعآ در این صورت کسى نسیم را مذمت نمىکند، بلکه نجاست را علّت آن مىداند.
بنابراین آنچه از جانب خدا مىآید، همه خوب است، لکن این که ما آن را خوب بدانیم یا بد، بسته به فهم و معرفت خودمان دارد؛ کسى که در درجات بالاست، خوبى و بدى را از خدا و مایه پیشرفت خود مىداند؛ کسى که ایمان پایینترى دارد، متوجّه مىشود این بلا به خاطر گناهى است که کرده و توبه مىکند، و این برایش خوب است، امّا کسى که خیلى پایین است، فرعونیتش بیشتر مىشود.
نقطه مقابل طیره، «تفأل» است؛ یعنى فال نیک زدن. این کار بسیار پسندیده و سنّت معصومین علیهم السلام است. مثلا در جریان برخورد مسلمانان با کفّار مکه در سرزمین حدیبیّه، هنگامى که سهیل بن عمرو به عنوان نماینده کفّار مکه نزد پیامبر صلّى الله علیه و آله آمد و حضرت از نام او آگاه شد، فرمود: «قد سهل علیکم و امرکم» یعنى از نام سهیل من تفأل مىزنم که کار بر شما سهل و آسان مىگردد.[4]
تفأل به قرآن، به دو شکل ممکن است انجام شود؛ گاه انسان اتفاقات آینده یا وضع خود را به قرآن رجوع مىدهد؛ مثلا با این نیّت که ببینم فردا چه اتفاقى مىافتد یا آیا من آدم خوبى هستم یا خیر، قرآن را باز مىکند. این صحیح نیست و کراهت دارد. قرآن وسیلهى فالگیرى نیست، امّا استخاره با قرآن، که آن هم شکل دیگر تفأل است، اشکالى ندارد، بلکه روایات زیادى در صحت این کار وارد شده است، لکن باید به این نکته توجّه داشت که استخاره یعنى طلب خیر از خدا کردن. این خیر، گاه با آنچه ما توقع داریم، فرق مىکند؛ یعنى ممکن است خیرى که مقصود خداست، با ضرر و زحمت ظاهرى تحقق یابد؛ مثلا براى کارى استخاره مىکند و خوب مىآید، امّا زیان مىبیند یا به هدفش نمىرسد؛ همین ضرر براى او خیر بوده است. نباید توقع داشت استخاره مطابق خواست و هدف ما باشد، بلکه مطابق خواست و رضاى خداست و مؤمن باید در هر حال شاکر خدا باشد.
وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آیَهٍ…؛ فرعونیان از همان ابتدا موضع خود را مشخص کرده، به موسى گفتند: تو هر نشانهاى براى ما بیاورى، ما ایمان نمىآوریم. استفاده از عبارت «آیه» توسط آنان، ممکن است به خاطر استهزاء جناب موسی بوده باشد.
این لجبازى و دشمنى منحصر به آنان نیست؛ وقتى انسان بناى سرکشى مىگذارد و با خدا درمىافتد، این طور مىشود. تا آخر دنیا این افراد هستند. فقط زمان ظهور حضرت مهدى عجّل الله تعالى فرجه نورانیت قلب و روح افراد، نفس را کنترل مىکند، ولى این طور نیست که آن زمان نفس نباشد و مجاهده با نفس لازم نباشد، لکن فهم مردم بالا مىرود و خصوصیات نفس را مىفهمند؛ به همین دلیل پیشرفت بیشترى دارند.
فرعون برخى از بنى اسرئیل را گروگان گرفته بود تا بر جناب موسى فشار بیاورد. موسى به او پیغام داد که آنها را آزاد کند، امّا هامان، وزیر فرعون، او را از این کار برحذر مىداشت. خداى تعالى هر بار بلایى مىفرستاد تا آنان را متنبه کند، امّا هر گاه فرعون دچار تزلزل مىشد و مىخواست زندانیان را آزاد کند، هامان اجازه نمىداد و مىگفت: این سحر به زودى رفع خواهد شد.
فَأرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ؛ در این آیه پنج نشانه یا بلا ذکر شده است که خشکسالى و کمبود محصولات نیز که در آیات قبل به آن اشاره شد، باید به آن افزود. برخى گفتهاند فاصلهى هر بلا، یک ماه و بعضى معتقدند یک سال بود.
«طوفان» از «طوف» به معناى گردنده است. طواف هم از همین ریشه و به همین معناست. چون بادهاى تند، به دور خانهها، درختان و مردم مىچرخند، طوفان خوانده مىشوند. طبق نظریه دیگر، فرعونیان همواره به رود نیل، تفاخر و تکبّر مىکردند، امّا در اثر طوفان، موجهاى نیل بر شهر و خانههایشان مىریخت و مجبور شدند شهر را ترک کرده، به بیابان پناه ببرند. چند روزى که در بیابان، سرگردان و گرسنه ماندند، از سر ناچارى به حضرت موسى گفتند: از پروردگارت بخواه طوفان را رفع کند تا هم ایمان بیاوریم و هم بنى اسرائیل را رها کنیم.
بعضى هم گفتهاند هر گاه موسى با عصا به نیل اشاره مىکرد، موجها بلند مىشدند و نیل طغیان مىکرد. به هر حال طوفان برطرف شد، ولى هامان نگذاشت فرعون، بنى اسرائیل را آزاد کند.
مدّتى بعد ملخ آمد. اصل «جَراد» از «جرد» است؛ یعنى مکانى که از هر نوع گیاهى خالى است. هنگامى که ملخ به جایى حمله مىکند، همهى گیاهان را مىخورد؛ به همین دلیل آن را جراد مىنامند.
ملخ، علاوه بر آنکه محصولات قبطیان را نابود کرد، در خانههایشان هم نفوذ کرد و موجب آزار و اذیت خودشان هم شد. دوباره دست به دامان موسى شدند و قول دادند، امّا بعد از رفع بلا، هامان جلو آمد و مانع عمل کردن آنها به قولشان شد.
پس از آن «شپش» آمد. بعضى گفتهاند «قُمَل» بدون تشدید به معناى شپش است و با تشدید میم، به معناى شپشک (موجودى ریزتر و موذىتر از شپش). تمام بدن، درون بینى و زیر پلکها، حتّى در آب و غذاى فرعونیان پر از شپش شد، در حالى که بنى اسرائیل هیچ گزندى از این عذابها نمىدیدند. دوباره نزد موسى آمدند و قول دادند، امّا باز با تلاشهاى هامان، نقض عهد کردند.
«ضفادع» یعنى قورباغه. ناگهان همه جا را قورباغه فرا گرفت؛ کوچهها و خانهها پر از قورباغه شد؛ هنگام نشستن و برخاستن اطرافشان قورباغه بود، حتّى در رختخوابشان قورباغه بود و روى آنها مىخوابیدند.
بلاى دیگر، خون بود. بعضى مىگویند فرعونیان خون دماغ مىشدند، ولى ظاهرآ این طور بوده که همهى آبهایشان تبدیل به خون شد. از نیل، آب برمىداشتند، امّا همین که مىخواستند بخورند، خون مىشد. کاسه آب در دست بنى اسرائیل، سالم و زلال بود، ولى همین که به دست قبطیان مىدادند، خون مىشد. طبق روایت مولوى، به بنى اسرائیل مىگفتند شما آب در دهان کنید و سپس به دهان مابریزید، امّا همین که وارد دهان آنان مىشد، خون مىشد.
یکى از آنها به یکى از پیروان موسى گفت: من تشنهام و نمىتوانم خون بخورم، بگو چه کنم؟ گفت: ایمان بیاور! او هم از سر صدق ایمان آورد و از آن پس توانست آب بنوشد.
وَ لَمّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا یا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّکَ بِما عَهِدَ عِنْدَکَ؛ هر بار که بلا مىآمد، به موسى مىگفتند: پروردگارت را به عهدى که با تو دارد، براى ما بخوان! اگر این عذاب رفع شود، ما ایمان مىآوریم و بنى اسرائیل را آزاد مىکنیم. این را مىگفتند، ولى چون عذاب رفع مىشد، عهد خود را مىشکستند. حتّى حاضر نبودند کمى به سوى خدا بیایند و او را ربّ العالمین یاد کنند؛ از این رو به موسى مىگفتند: «ادْعُ لَنا رَبَّکَ» یعنى پروردگارت را براى ما بخوان! عاقبت فرعون پذیرفت که آن گروه از بنى اسرائیل را آزاد کند و همین کار را کرد.
معجزاتى از امامان عسکریین
سیدنا المعظم ابوالفضل و المعالى، جناب آقاى سید محمّد هادى مدرس موسوى که سالیان متمادى در سامرا ساکن و در حرم حضرت عسکریین علیهما السلام امام جماعت بودند و در جریان اخیر اخراج ایرانیان مقیم عراق بازگشتهاند، قضایاى عجیبى از معجزه امامین همامین عسکریین علیهما السلام نقل نمودند که در اینجا دو داستان آن به نظر خوانندگان مىرسد.
جوانى از اهل تسنّن به نام مهدى، کُنیه ابن عباس که خود و پدرش از خدمه حرم مطهر مىباشند، با چند نفر از دوستانش لب رود دجله در سامرا مىروند و مشغول لهو و لعب و نوشیدن عرق مىشوند. پس از این که آخر شب برمىگردند، مهدى براى این که راه خود را نزدیکتر کند، داخل صحن مطهر مىشود تا از در دیگر خارج شود و به منزل خود برود. به مجرد داخل شدن به صحن مطهر عسکریین علیهما السّلام به زمین مىخورد و دیگر بلند نمىشود.
وقتى که مردم مى آیند، معلوم مىشود که سکته کرده و از او بوى عرق مىآید. او را برداشته و از صحن مطهر خارج مىکنند و همان آخر شب این خبر در تمام سامرا منتشر شد و مردم سامرا براى آگاه شدن از موضوع از منازل خود بیرون آمده و به صحن مطهر داخل مىشدند و هر کس که خبر را مىشنید به حرم وارد شده و با عادت مخصوص خود دعا و زیارت مىکردند.
مهدى بعد از چند روز در بیمارستان به هوش آمد در حالى که نصف بدنش مشلول بود و بعد از مدّتى از بیمارستان سامرا به بغداد منتقل شده براى معالجه. مدّت هشت ماه معالجه و رفت و آمد بین سامرا و بغداد و متوسل شدن به ابوحنیفه، امام حنفىها در جهان اهل تسنّن و به دراویش معروف اهل تسنّن در عراق، نتیجه حاصل نگردید.
تا این که یک روز مادر و اقوام و خویشان او پیشنهاد مىکنند که خوب است شفا را از خود حضرات عسکریین دریابیم؛ لهذا و چون پدر و برادر بزرگ مهدى از خدمه بودند، بنا شد چند شب در حرم مطهر بیتوته کنند و تا صبح آنجا باشند تا آنکه شب سوم که شب مبعث پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله 27 ماه رجب سال 1386 هجرى (درست همان شبى که ضریح حضرت ابوالفضل علیه السلام وارد عراق شد) ساعت دو بعد از نصف شب، مهدى که گردنش با خزفى به ضریح حضرت عسکریین بسته شده بود، در خواب مىبیند که شخصى با عمامه سبز بالاى سر او ایستاده به او مىگوید بلند شو! گفت: من شلل دارم نمىتوانم بایستم. باز هم تکرار کرده و مىرود.
مهدى مىگوید: از خواب بیدار شدم دستم را به ضریح گرفتم و بلند شدم؛ باور نمىکردم. ضریح را گرفتم و با دستهایم تکان دادم چندین مرتبه تا آنکه یقین کردم که خواب نیستم و من به حالت اول برگشتم. این بود که بنا کردم به فریاد زدن تا آنکه برادرم خضیر که در ایوان حرم مطهر حضرت عسکریین خواب بود، بیدار شد و او هم وقتى برادر عاجز خود را دید که بر پاى خود ایستاده، دور ضریح مى گردد و چنان با هر دو دستش تکان مىدهد که ضریح به لرزش درآمده به او هم حالت بخصوص دست مى دهد تا آنکه بعد از مدّتى یک نفر دیگر از خدمه که موظف در باز کردن صحن بود، مىآید و این دو برادر را در چنین وضعى مىبیند، مىرود به آقاى شیخ مهدى حکیم، اذان گوى جعفرىهاى سامرا مىگوید و از وى مىطلبد که بیاید روى گلدسته اعلان کند. ایشان این کار را مىکند.
وقت اذان صبح، تمام اهل سامرا در حرم مطهر حضرت عسکریین جمع شده و باز براى مرتبه دوم، صحن و حرم مطهر پر از اهل سامرا مىشود. گوسفندهاى زیادى کشته و شیرینى و شربت مىدهند و زنها هلهله کنان وارد مىشدند و دعا و نیایش مىکردند.[5]
شفاى کور به برکت حضرت عسکریین
حاج میرزا سید باقرخان تهرانى، مشهور به حاج ساعد السلطان در سال 1323 قمرى به قصد زیارت ائمه عراق حرکت مىکند، چون به کاظمین مىرسد، فرزند یگانه چهارسالهاش به نام «سید محمّد» به چشم درد سختى مبتلا مىشود. چند روزى مشغول معالجه مىشود فایده نمىبخشد.
پس به سمت سامرا حرکت مىکند، به قصد این که ده روز آنجا بماند و در راه به واسطه شدت گرما و غبار راه و حرکت عربانه، درد چشم بچه سختتر و چند برابر مىشود. پس از ورود به سامرا بچه را نزد قدس الحکما که معروف به حافظ الصحه و افلاطون زمانش بود مىبرد، مشغول معالجه مىشود ثمرى نمىبخشد و مىگوید حتما باید بچه را به زودى برسانى به بغداد نزد فلان که متخصص بیمارى چشم است و مسامحه مکن که خطرناک است.
پدر بچه از شنیدن این مطلب سخت پریشان و نالان و حیران مىگردد چون فرزند منحصر او بوده لکن چون تصمیم داشته ده روز بمانند حرکت نمىکند و مشغول دعا و زیارت مىشود تا هفت روز، پس درد چشم بچه سختتر شده به طورى که یک لحظه از گریه و ناله آرام نداشت.
اهل خانه و همسایهها تا صبح خواب نرفتند، چون صبح شد حافظ الصحه را مىآورند. چون چشم بچه را باز مىکند و در آن به دقت نظر مىکند حالش تغییر مىکند و دست بر دست مىزند و ناله مىکند و به پدر بچه اعتراض مىنماید و مىگوید چشم بچه را کور کردى. من به شما سفارش کردم، تأکید نمودم زود او را به بغداد برسانید و چند مرتبه تأکید و سفارش کردم و شما به حرف من اعتنا نکردید تا چشم بچه کور شد و دیگر رفتن بغداد ثمربخش نیست و این درد و ناراحتى که فعلا دارد به واسطه قرحه و زخمى است که در چشم اوست و بینایى چشمش را از بین برده است.
پدر بچه از شنیدن این مطلب سخت پریشان و بمانند بدن بىجان مىشود، سپس حافظ الصحه براى معالجه قرحه که بمانند دو دانه بادام از چشم بیرون بود، مشغول مىشود تا از درد آرام گیرد و کورى با درد نباشد، پس به سختى دو چشم او را که بیرون شده بود بر گردانید به داخل چشم و بچه از شدت درد غش کرد و این مطلب به محضر آیت اللّه میرزا محمد تقى شیرازى و سایر علما رسید، همه ناراحت و غصهدار شدند.
چون مدّت اقامت که ده روز بود تمام شد، عربانه کرایه مىکند و عازم بر حرکت مىشود و براى زیارت وداع به حرم مطهر مشرف و پس از زیارت، نزد ضریح امامین علیهما السلام مى نشیند مشغول خواندن زیارت عاشورا مىشود، پس در آن حال خادم ایشان حاج فرهاد بچه را بغل کرده به حرم مشرف مىشود و سپس چشم بچه را که با پارچهاى بسته بود به ضریح مىمالد و پس از زیارت از حرم بیرون مىرود.
پدر بچه که منظره بچهاش را مىبیند و متذکر مىشود که بچه با چشم سالم به عراق آمد و حال با چشم کور برگردد، پس بىاختیار گریان و نالان مىشود، فریاد مى زند، مىلرزد، خواندن تتمه زیارت عاشورا را فراموش مىکند و خود را به ضریح مىچسباند و در سخن با امام رعایت ادب نمىکند و مىگوید آیا سزاوار است بچهام را با این حالت کورى برگردانم؟ پس بىحال شده گوشهاى مىنشیند. ناگاه بچه در حالى که دایى او به دنبالش بوده وارد حرم مىشود و بر دامن پدرش مىنشیند و مىگوید پدر جان! خوب شدم، چشمم روشن شده دردى هم ندارد. پدر حیران شده دست در چشمان بچه کشیده مىبیند هیچ اثرى از قرحه نیست و حتّى قرمزى هم ندارد. از دایى بچه مىپرسد: این بچه ربع ساعت پیش در حرم بود، چشمان کور و بسته شده چه پیش آمد شده؟
دایى بچه مى گوید: بلى هنگامى که از حرم بیرون شدیم بچه بر شانه من بود و در صحن راه مىرفتم و منتظر آمدن شما بودم، ناگاه بچه سر از شانه من برداشت و با دستش پارچهاى که بر چشمش بود برداشت و گفت ببین آقا دایى! چشمم خوب شده است و براى بشارت به شما زود او را به حرم فرستادم که شما شاد شوید. پدر سجده شکر مىکند و از امامین همامین علیهما السلام عذرخواهى و شکرگزارى مىنماید و با شادى و فرح از حرم بیرون مىشود و مىآید نزد حافظ الصحه و بچه را در بیرون خانه نزد دایى او مىسپارد و به حافظ الصحه مىگوید: مىخواهم حرکت کنیم براى بغداد، دوایى بدهید براى چشم بچه که در راه به آن مداوا کنیم.
طبیب مىگوید که چرا مرا مسخره مىکنى براى چشم کور شده دوایى نیست. شما در اثر مسامحه او را کور کردید. پس پدر صداى بچه مىزند، دائى او را مىآورد. چون طبیب چشم او را گشوده و روشن مىبیند بهت زده و حیران مىگردد. چشمان بچه را مىبوسد، اطرافش مىگردد و سخت گریان مىشود و مىگوید: کجا شد دو غده چشم تو؟ چطور شد کورى تو؟ پس جریان شفا را برایش مىگوید و صلوات بر اهل بیت مىفرستند.
سپس به منزل میرزاى شیرازى مىروند، میرزا هم که با سابقه بود گریه شوق مىکند، چشمان بچه را مىبوسد و مىفرماید سزاوار است بمانید تا شهر را چراغانى کنیم. پدر عذر مى آورد و در همان روز براى کاظمین حرکت مىکند.
شهید آیت الله دستغیب کسى نبود که بخواهد فقط حکایت جمع کند. ایشان تا از کسى مطمئن نمىشد، حکایتش را نقل نمىکرد. عیبى ندارد که دنیا و آخرت خود را از معصومین علیهم السلام بخواهیم. خداوند به حضرت موسى فرمود: نمک طعامت را هم از من بخواه!
کوچکترین چیزها را هم باید از خدا و اولیاى او بخواهیم. بگویید خدایا هم معرفت تو را مىخواهیم و هم مىخواهیم در دنیا محتاج کسى نباشیم. اگر هم چیزى خواستید و کمى دیر شد، ناامید نشوید! یقینآ در ندادنش هم حکمتى نهفته است.
السلام علیک یا ابا محمّد یا حسن بن على ایها الزکى العسکرى
5.