سوره اعراف آیه ۷۵ تا ۷۹ | جلسه ۴۱
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره اعراف آیه ۷۵ تا ۷۹ | چهارشنبه ۱۳۹۴/۲/۳۰ | جلسه ۴۱ | آیت الله سید علی محمد دستغیب
دانلود فایل صوتی تمام جلسات تفسیر سوره اعراف
قالَ الْمَلأُ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أ تَعْلَمُونَ أنَّ صالِحآ مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا اِنّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُوْمِنُونَ ۷۵
اشراف قومش که سرکشى مىکردند، به مستضعفانى که ایمان آورده بودند، گفتند: آیا یقین دارید که صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟ گفتند: ما به آنچه او بدان فرستاده شده، ایمان داریم.
قالَ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا اِنّا بِالَّذی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ ۷۶
مستکبران گفتند: ما به آنچه شما به آن ایمان آوردهاید، کافریم.
فَعَقَرُوا النّاقَهَ وَ عَتَوْا عَنْ أمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا یا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا اِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلینَ ۷۷
پس شتر را کشتند و از فرمان خدا سرپیچى کردند و گفتند: اى صالح اگر از فرستادگان خدایى، آنچه را به ما وعده مىدهى، بیاور!
فَأخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ فَأصْبَحُوا فی دارِهِمْ جاثِمینَ ۷۸
پس زلزله آنان را گرفت و در خانههایشان از پا درآمدند.
فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أبْلَغْتُکُمْ رِسالَهَ رَبّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحینَ ۷۹
صالح از آنان رو برگرداند و گفت: اى قوم من! من پیام پروردگارم را به شما رساندم و براى شما خیرخواهى کردم، امّا شما خیرخواهان را دوست ندارید.
قالَ الْمَلأُ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ…؛ مستکبران و اشراف قوم صالح، به مؤمنان گفتند: آیا شما واقعآ به سخنان صالح ایمان آوردید و نبوت او را تأیید مىکنید؟
قالُوا اِنّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُوْمِنُونَ؛ مؤمنان گفتند: آرى ما نه تنها به او ایمان داریم، به دستورهاى او نیز عمل مىکنیم.
گفتند: با آنکه مىدانیم شما افراد جبار و متکبرى هستید و اموال و آبروى ما را مىبرید، امّا باز ما جناب صالح را که یقین داریم فرستاده خداست، رها نمىکنیم. آنان در واقع به خداى خویش ایمان داشتند و مىدانستند تنها راه سعادتشان، پیروى دین خداست؛ از این رو آخرت را بر دنیا ترجیح دادند و پس از مدّتى، با هلاکت فاسدان، گرفتارىهاى آنان رفع شد و نفس راحتى کشیدند.
گاه افرادى به قصد ایجاد شبهه، به جوانان و نوجوانان مىگویند : آیا تو نماز مىخوانى؟ معتقد به دین هستى؟ آیا درباره دینت تحقیق کردهاى؟
بگویید: بله معتقد و مطمئنّیم. بهترین تحقیق همین است که روح انسان مؤمن، آرام است؛ از نماز احساس آرامش مىکند؛ از قرآن و کارهاى خوب لذّت مىبرد؛ وقتى گناه مىکند، وجدانش ناراحت مىشود. اینها تلقینات نیست، واقعیاتى است که هر کس درون خود حس مىکند.
بهترین سند حقّانیّت اسلام، قرآن است که بعد از قرنها، هنوز هیچ کس نتوانسته سورهاى مانند آن بیاورد، علاوه بر آن، معجزات فراوانى از رسول گرامى اسلام، در کتب تاریخى و روایى نقل شده است.
اعتقاد ما به سایر ادیان هم به خاطر قرآن و اسلام است. امام رضا علیه السلام فرمود: ما به آن موسى و عیسایى اعتقاد داریم که بشارت آمدن پیامبر اسلام را دادهاند.
از نکات مهمى که قرآن مجید، تلویحآ عنوان مىکند، این است که گمان نکنید هر شخص، گروه، قبیله یا سلسلهاى که مطاع و حاکم است، از هر لحاظ سعادتمند است. اگر قدرت در راه دین خرج نشود، قدرتمندان در صدد برمىآیند خود را سرور و آقاى دیگران کنند. این واقعیتى است که همواره در طول تاریخ مشاهده شده است. امروز آمریکا مىخواهد آقا باشد؛ پیش از این انگلیس مىخواست آقا باشد و شاید در آینده چین بخواهد آقاى دنیا باشد.
«آقا باشد» یعنى بگوید هیچ کس نباید روى حرف ما حرف بزند؛ غلط مىکنید! هر کس براى خود استقلال دارد. پیش از این روسیه مىگفت: من آقاى دنیا هستم و در زمان قاجار قفقاز و آذربایجان را از ما گرفت.
قالَ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا اِنّا بِالَّذی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ؛ بعد از آنکه مؤمنان قوم ثمود، با اطمینان خاطر گفتند: ما به حضرت صالح ایمان آوردیم، مستکبران گفتند: ما به صالح و خداى او کافریم و هرگز ایمان نمىآوریم. بعید نیست این مستکبران کافر، دست به آزار و اذیت مؤمنان هم مىزدند، على الخصوص که مؤمنان از طبقه ضعیف جامعه بودند و یار و مددکارى در برابر آنها نداشتند.
از ابتداى خلقت بشر، خداوند دو جنبهى خیر و شرّ در او قرار داد؛ هر کسى، هم مىتواند به راه خیر رود و هم به راه شرّ. انتخاب دست خود انسان است؛ هم مىتواند متکبّر و جاهطلب باشد و بگوید: همه باید حرف مرا گوش دهند و از من اطاعت کنند، و هم مىتواند بنده خدا شود؛ براى بندگان خدا خاضع باشد و در پى برترى بر کسى نباشد.
ممکن است بعضى بگویند ما مىخواهیم خوش باشیم؛ آزاد باشیم.
سؤال: چقدر مىخواهید خوش باشید؟ تا کى مىخواهید آزاد باشید؟ نهایت این که تا آخر عمر، امّا آخر عمر شما چه وقت است و چند سال مىخواهید زندگى کنید؟ هفتاد سال؟ هشتاد سال؟ شاید هم بیست، سى یا چهل سال. هیچ کس از مدّت عمر خود خبر ندارد و نمىداند مرگش کى فرا مىرسد. حال آیا حیف نیست براى خوشى چند روزهى دنیا، نعمتهاى ابدى آخرت و پاداش بزرگ پروردگار را از دست بدهید؟ به هر حال هیچ وجدانى نمىتواند آخرت را انکار کند.
آیا خدا، چشم به بشر داده تا زیبایىها را ببیند و در شهوت بیفتد؟ گوش داده که هر چه شد بشنود؟ زبان داده تا هر چه خواست بگوید؟ این مخالف عقل، تقوا و فهم خدایى انسان است.
همان طور که مؤمنان بر اثر اعتقادات صحیح، استوار ایستادهاند، کافران و گناهکاران هم محکم بر روش ناپسند خود مستقرند و مىگویند: اگر دو روز دیگر هم از عمرمان مانده باشد، مىخواهیم خوش باشیم و بعد از آن هر چه شد، شد. وقتى کسى بر نادانى خود اصرار داشته باشد، خداوند به خود واگذارش مىکند.
فَعَقَرُوا النّاقَهَ وَ عَتَوْا عَنْ أمْرِ رَبِّهِمْ؛ «عَقْر» یعنى پى کردن و کشتن شتر؛ یعنى ابتدا پاى شتر و بعد، سرش را مىبرند. «عَتَوا» یعنى سرکشى کردند.
سرانجام قوم ثمود، ناقه را کشتند و به حضرت صالح گفتند : عذابى را که وعده داده بودى، بر ما نازل کن؛ اگر راست مىگویى!
ناقه صالح را یک نفر بیشتر نکشت، امّا همهى قوم، به کار او راضى بودند و از گوشت آن خوردند؛ از همین رو همگى به عذاب خدا گرفتار شدند.
هنگامى که انسان مىفهمد اشتباه کرده است، باید فورآ عذرخواهى کند! نه آنکه اشتباهات دیگرى پشت سر هم مرتکب شود. اگر بین خود و خدا، گناه و خطایى انجام دادید، با روى توبه و عذرخواهى، برگردید و از او طلب آمرزش نمایید. اگر هم حق الناس بر عهده دارید، ادا نمایید! اصرار بر نادانى، سرانجام خسارتبارى خواهد داشت.
قوم صالح، وقتى نشانههاى عذاب را دیدند، به جاى عذرخواهى و توبه، لجاجت کردند و به عذاب گرفتار شدند.
هنگامى که بلاها و گرفتارىها به انسان رو مىآورند، قهرکردن با خدا و غضب کردن به او نشانهى جهالت است و وضع را پیچیدهتر و بدتر مىکند. آدمى نمىتواند به جنگ خدا برود و بر او خشم گیرد؛ خداوند تحت تأثیر حوادث و عوامل قرار نمىگیرد و بر همه چیز احاطهى کامل دارد.
لذّت عمر در این است که او را که همراه همه و همه کارهى عالم است، بشناسیم. اولین ثمره «معرفت خدا» این است که نفس مهار شده، دست از سرکشى و برترىجویى برمىدارد و انسان، خاضعانه به درگاه پروردگار عرض مىکند: «انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین».
در رهگذر معرفت، انسان چنان بزرگوار مىشود که هر چه از خدا بخواهد، برایش فراهم مىکند؛ با این حال فقط رضاى خدا را مىطلبد و جز آن چیزى نمىخواهد؛ در نتیجه به حدى از خداى تعالى راضى مىشود و صبر پیدا مىکند که هیچ نفرینى به کسى نمىکند؛ مانند مولا على علیه السلام که بیست و پنج سال خانهنشین شد، امّا هیچ شکایتى نکرد، بلکه کمکشان هم مىکرد. تابعان ایشان هم همین طور بودند.
در ایّامى که زیاد بن ابیه در طلب رُشِید هَجَرى بود، رشید خود را پنهان کرده، مخفى مىزیست. روزى ابواراکه ـ یکى از بزرگان شیعه ـ با جماعتى از اصحابش بر در خانه خود نشسته بود، دید رشید آمد و داخل منزل او شد.
ابواراکه از این کار رشید ترسید. برخاست به دنبال او رفت و به او گفت: واى بر تو اى رشید! با این کار مرا به کشتن دادى و بچههایم را یتیم کردى!
گفت: مگر چه شده؟ گفت: زیاد در طلب تو است و تو، روز روشن به منزل من آمدى. کسانى که نزد من بودند، تو را دیدند. گفت: هیچیک از ایشان مرا ندید. ابواراکه گفت: مرا مسخره مىکنى؟ پس رشید را گرفت و محکم بست و درها را به روى او بست. سپس نزد اصحاب خود برگشت و گفت: به نظر من آمد که شیخى داخل منزل من شد. آیا به نظر شما هم آمد؟
گفتند: ما احدى را ندیدیم. ابواراکه براى احتیاط، مکرر از ایشان همین را پرسید و آنها همان جواب را دادند. ابواراکه ساکت شد، امّا ترسید که غیر ایشان او را دیده باشند. پس به مجلس زیاد رفت تا تجسس نماید که اگر متوجّه شده، او را خبر دهد که رشید نزد او است.
بر زیاد وارد شد و سلام کرد و نشست. بین او و زیاد دوستى بود. در این حال که با هم صحبت مىکردند، ابواراکه دید رشید، سوار بر استر او، به مجلس زیاد مىآید. او که از دیدن رشید رنگش تغییر کرد و متحیّر و سرگشته ماند، یقین به هلاکت خویش نمود، امّا دید رشید از استر پیاده شد و نزد زیاد آمد و بر او سلام کرد.
زیاد برخاست و دست بر گردن او انداخت و او را بوسید و شروع کرد از او احوال پرسیدن، که چگونه آمدى؛ با کى آمدى؛ در راه بر تو چه گذشت و گرفت ریش او را. پس رشید زمانى مکث کرد. آن گاه برخاست و رفت. ابواراکه از زیاد پرسید این شیخ که بود؟ زیاد گفت: یکى از برادران ما از اهل شام بود که براى زیارت ما آمده بود.
ابواراکه از مجلس برخاست و به منزل خویش رفت. رشید را دید که به همان حال است، که او را گذاشته و رفته بود. پس به او گفت : اکنون که نزد تو چنین علم و توانایى است، پس هر کار که خواهى بکن و هر وقت خواستى، به منزل من بیا!
لذّتى که اولیاى خدا و اصحاب خاص ائمه، از معرفت خدا مىبرند، قابل توصیف نیست. ماه شعبان فرصت خوبى است. هر چقدر از این ماه را بتوانید، روزه بگیرید؛ چه مستحبى؛ چه قضا و چه استیجارى، لذّت فراوانى نصیبتان مىشود، امتحان کنید، ببینید روزه گرفتن لذّت بیشترى دارد یا غذا خوردن!
سعى کنید و از خدا بخواهید تا در نماز خیالتان کم شود، آن وقت ببینید در این چند دقیقه، چه لذّتى مىبرید و چگونه احساس آزادى مىکنید؛ گویى همهى بندها را پاره کردهاید. لذّت واقعى همین است؛ نه پول و قدرت زیاد؛ اینها همه موجب اضطراب و تشویش است.
فَأخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ فَأصْبَحُوا فی دارِهِمْ جاثِمینَ؛ قوم ثمود بعد از سه روز، در حالى که در خانههایشان بودند، صیحهاى از آسمان برآمد و لرزه بر جانشان انداخت؛ نفسهایشان را قطع کرد و مانند صاعقه آنها را خشک کرد.
«رَجفِه» به معناى لرزش و با اراجیف همخانواده است. «جاثِمین» یعنى دمِ رو افتادگان.
فَتَوَلّى عَنْهُمْ…؛ هنگامى که موعد عذاب فرا رسید، حضرت صالح به اتّفاق مؤمنان از شهر خارج شدند؛ زیرا اگر پیامبر، امام یا بندهى صالحى در میان قومى باشد، خداوند عذاب نمىفرستد.
هنگامى که صالح بازگشت، به قوم هلاک شده خود گفت: من پیام خدا را به شما رساندم و شما را نصیحت کردم، امّا شما نصیحت کنندگان را دوست نمىداشتید.
به جوانان و نو جوانان عزیز سفارش مىکنیم اگر خطایى کردید و پدر و مادر، شما را نصیحت کردند، گوش کنید، حتّى اگر به شما تندى کردند، عذرخواهى کنید! مبادا از آنان خشمگین شوید یا قهر کنید. پدر و مادر، عزیز هستند؛ واسطهى وجود انسانند و خداوند دستور داده با آنان خوشرفتارى و نیکى کنید. حتّى اگر به شما ظلم کردند، شما براى خدا به آنان احترام بگذارید؛ برایشان دعا و استغفار کنید! این براى خودتان خوب است و در راه کسب صفات خوب، توفیق مىیابید.
کسب صفات خوب، منوط به تمرین بر آنهاست و پس از آن خداوند معرفت خود را نصیب مىفرماید.
یکى دیگر از اعمال ماه شعبان، روزى هفتاد مرتبه استغفار است که گفتن آن بسیار خوب است. همچنین از ابتدا تا انتهاى این ماه، هزار بار بگویید :
«لا اله الّا الله و لا نَعبُدُ الّا اِیّاه مُخلِصینَ لَه الدین وَ لو کَرِهَ المُشرِکون»