سوره یوسف آیه ۱۱۱ | جلسه ۳۲
دوستان عزیز بسیار مراقب باشند. سادهترین جوابی که میشود به این افراد داد، این است که آخوند هم ممکن است اشتباه کند یا بد شود، پیامبر و امام نیست که معصوم باشد.
در زمان رضاخان افراد هرزه و لاابالی را میآوردند و عمامه بر سرشان میگذاشتند و آنها را میفرستادند در جامعه تا کارهای خلاف انجام دهند و مردم از دین و علما بیزار شوند. حالا هم بعضی اینطور هستند.
امّا خداوند همین افراد را هم به شکلهای مختلف متنبّه میکند. همین جوانها و نوجوانهایی که سعی میکنند عدهای را گمراه کنند، خدا رهایشان نمیکند، ولی اگر حاضر نشدند زیرِبار روند و فکر کردند از دست دین و علما راحت شدند، گاه مبتلا به گرفتاریهایی میشوند که صدای نالهشان بلند میشود، البته خدا نکند این امر جنبۀ عمومی پیدا کند!
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
تفسیر سوره یوسف آیه ۱۱۱ | یکشنبه ۱۳۹۸/۱۱/۱۳ | جلسه ۳۲
فقیه کامل
قال امیرالمؤمنین علیهالسلام:
«الْفَقِیهُ کُلُّ الْفَقِیهِ مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ وَ لَمْ یُؤْیِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّه»[1]
«فقیه کامل آن است که مردم را از رحمت خدا ناامید نکند و از یاری خدا دلسرد نسازد.»
در کلام دیگر میفرماید:
«أَلَا إِنَّ الْفَقِیهَ کُلَ الْفَقِیهِ هُوَ الَّذِی لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ تَعَالَى وَ لَا یُؤْمِنُهُمْ مِنْ عَذَابِهِ وَ لَا یُرَخِّصُ لَهُمْ فِی مَعْصِیَتِه»[2]
«بدانید فقیه کامل کسى است که مردم را از رحمت خدا نا امید نکند و از عذاب او ایمن نگرداند و در معصیت او رخصت ندهد.»
فقیه کامل کسی است که هم مردم را از رحمت و لطف پروردگار ناامید نکند و هم با حرفهایش راه معصیت را باز نکند که فکر کنند هر گناهی انجام دهند، حسابی ندارند.
در عصر حضرات معصومین علهیمالسلام فقه به معنای امروزی متداول نبود. امروزه به کسی فقیه گفته میشود که با صرف و نحو و لغت عرب آشنا باشد؛ اصول فقه بداند؛ علم رجال و درایه داشته باشد و بتواند اسناد روایات را بررسی کند، همچنین از ظاهر روایات نظر معصوم را استنباط نماید و نظرش با اجماع فقها که کاشف از رأی امام است، مخالفت نداشته باشد.
فقیه شدن در دین نیازمند ذهن باز و سعی و کوشش فراوان و تمرین و ممارست بسیار است. اینطور نیست که کسی با پنج یا ده سال طلبگی یا روزی دو یا سه ساعت درس و تدریس فقیه شود. باید عمری را در این راه صرف کرد.
خدای تعالی در سورۀ توبه میفرماید:
﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِم﴾[3]
«پس چرا از هر فرقهای، گروهی کوچ نمیکنند تا در دین فقیه شوند و هنگامی که بازگشتند، قومِ خود را بترسانند.»
یکی از معانی فقه در اینجا فهم احکام است.
منظور حضرت امیرالمؤمنین در روایت فوق عالمانی است که به قرآن و سنّت آگاهاند؛ مثل اصحاب ائمه که در اثر رفت و آمد با ایشان معانی و تفاسیر آیات قرآن را میدانستند و احکام شرع را از خود حضرات میپرسیدند و مینوشتند. امروزه ایشان را روات حدیث میخوانند و سلسلهبندی شدهاند.
به هر حال با جمعبندی دو روایت فوق یکی از کارهای فقیه این است که از یک سو مردم را از رحمت خدا ناامید نکند و از سوی دیگر آنان را به انجام معاصی الهی گستاخ نسازد.
استفاده از نعمت در معصیت
«أَقَلُ مَا یَلْزَمُکُمْ لِلَّهِ تَعَالَى أَنْ لَا تَسْتَعِینُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِیه»[4]
«کمتر چیزی که برای خداوند بر شما لازم است، این است که نعمتهای خدا را در معصیت او صرف نکنید.»
سر تا پای انسان نعمت خداست. چشم و گوش و زبان نعمت خداست. خوراکهایی که میخوریم و نیرو میگیریم، نعمت اوست. کمتر چیزی که بر عهدۀ ماست از جانب خدای تعالی این است که نعمتهای او را در نافرمانیاش صرف نکنیم.
وقتی کسی احسانی به کسی میکند، اگر بهجای تشکر، سیلی به صورت او بزند چگونه است؟ قطعاً شخص عاقل این کار را نمیکند. کسی هم که بانعمتهای الهی گناه میکند، اول به خودش سیلی میزند و بعد هم خلاف انصاف و عقل عمل میکند.
سورۀ یوسف آیۀ ۱۱۱
لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ ما کانَ حَدیثاً یُفْتَرى وَ لکِنْ تَصْدیقَ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَهً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (111)
در سرگذشت آنان برای خردمندان عبرت است. این سخن دروغین نبود، بلکه تصدیق کنندۀ چیزی است که پیش از خود بود و بیانگر همه چیز است و هدایت و رحمت برای مؤمنان است.
«لَقَدْ کانَ» به راستی بوده است «فی قَصَصِهِمْ» در سرگذشت آنان «عِبْرَهٌ» عبرتی «لِأُولِی الْأَلْبابِ» برای خردمندان. «ما کانَ» نبود «حَدیثاً» سخنی «یُفْتَرى» دروغین «وَ لکِنْ تَصْدیقَ الَّذی» لکن تصدیق کننده چیزی است که «بَیْنَ یَدَیْهِ» پیش از خود بوده (کتابهای آسمانی گذشته) «وَ تَفْصیلَ کُلِّ شَیْءٍ» و بیانگر همهچیز است «وَ هُدىً وَ رَحْمَهً» و هدایت و رحمت است «لِقَوْمٍ یُؤْمِنُون» برای گروه مؤمنان.
لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ؛ «قصصهم» اشاره به سرگذشت حضرت یوسف است؛ یعنی در این قصهای که گفته شد، برای خردمندان و صاحبان عقل و اندیشه عبرت است.
عبرت در لغت یعنی عبور کردن. یعنی با دیدن دیگران از کثافات درون و از فریب شیطان عبور کند. وقتی انسان کسی را میبیند که بهخاطرِ گناهانش گرفتار شده، عبرت میگیرد و به خود و دیگران هشدار میدهد که گناه با انسان چنین میکند؛ مثلاً اگر مال مردم را ببرد، اینطور گرفتار میشود!
«اولی الألباب» یعنی صاحبان عقل. الباب جمع لُبّ به معنای عقل است.
ما کانَ حَدیثاً یُفْتَرىٰ؛ این قرآن سخنی نیست که به دروغ آن را بافته باشند و به خدا نسبت دهند. پیامبر گرامی اسلام صلّیاللّهعلیهوآله دروغ نمیگوید و از خودش چیزی نگفته است.
﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویلِ ۞ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ ۞ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتین﴾[5]
«اگر سخنانی به دروغ بر ما میبست، ما با دست قدرت او را میگرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع میکردیم.»
خداوند در پاسخ کفّار میفرماید: مگر نمیگویید پیامبر بشر است و قرآن را از خودش بافته، شما هم مثل او عرب و همه اهل فصاحت و بلاغت هستید، اگر راست میگویید، شما هم یک آیه مثل قرآن بیاورید.
﴿وَ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ ۞ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرین﴾[6]
«و اگر در آنچه بر بندۀ خود فرستادیم شک دارید؛ پس سورهاى مانند آن بیاورید و غیر از خدا گواهان خود را فرا بخوانید، اگر راست مىگویید.پس اگر این کار را نکردید، که هرگز نمىکنید، از آتشى بترسید که هیزمش مردم و سنگهایند و براى کافران آماده شده است!»
﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾[7]
«بلکه میگویند: آن را بهدروغ به خدا نسبت میدهد. بگو: اگر راست میگویید ده سورۀ ساختگی مثل آن بیاورید و جز خدا هرکه را میتوانید فرابخوانید.»
﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً﴾[8]
«بگو اگر جنّ و انس جمع شوند تا مثل این قرآن بیاورند، نمیتوانند مانند آن را بیاورند، هرچند پشتیبان یکدیگر باشند.»
﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین﴾[9]
«بلکه آنها میگویند: آن را بهدروغ به خدا نسبت میدهد. بگو: اگر راست میگویید سورهای مانند آن بیاورید و جز خدا هرکه را میتوانید فرابخوانید.»
این آیات نه برای آن وقت، بلکه برای همۀ زمانهاست. یقیناً تا امروز اگر دشمنان اسلام و قرآن توانسته بودند آیهای مثل آن بیاورند، جار و جنجالشان عالم را پر میکرد.
وَ لکِنْ تَصْدیقَ الَّذی بَیْنَ یَدَیْه؛ قرآن کریم کتابهای آسمانی پیش از خود یعنی تورات و انجیل را تصدیق میکند، البته آنچه از دام تحریف در امان مانده است. خود قرآن تأیید میکند که علمای یهود و نصارا تورات و انجیل را تحریف کردند و نشانههای ظهور پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآله را مخفی نمودند و به تأویل بردند.
یهودیان بهخاطرِ نشانههای پیامبر اکرم در تورات به مدینه و اطراف آن کوچ کردند تا به محض ظهورِ ایشان ایمان آورند، امّا علمای یهود دیدند در صورت پیروی از رسول خدا ریاست و ثروت خود را از دست میدهند؛ لذا در تورات دست بردند و نبوت پیامبر را انکار کردند.
امام رضا علیهالسلام در مناظره با علمای یهود و نصارا این مسأله را تذکر دادند و از تورات و انجیل آن را اثبات کردند.
وَ تَفْصیلَ کُلِّ شَیْءٍ؛ «تفصیل» یعنی جدا کردن. قرآن حق را از باطل جدا میکند. دربارۀ تورات و انجیل، حق و باطل را میگوید، امّا به رمز و اشاره.
آنچه کافران میگویند حق و باطل است، صحیح نیست. در واقع خدای تعالی حق و باطل را از هم جدا میکند.
در قرآن همهچیز گنجانده شده، لکن مفسر قرآن پیامبر و ائمۀ اطهار علیهمالسلام هستند. به همین دلیل رسول خدا صلّیاللّهعلیهوآله فرمود:
«إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی»
«من دو چیز گرانبها در بین شما باقی میگذارم: کتب خدا و اهلبیتم.»
اهلبیت را هم یک به یک نام بردند، از علی علیهالسلام تا امام زمان همه را به اسم و رسم و خصوصیات نام بردند و هر امام، امام بعد از خود را معرفی کرد. به علاوه هر کدام از ائمه نشانه و معجزه داشتند.
وَ هُدىً وَ رَحْمَهً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُون؛ قرآن هدایت و رحمت است برای آنان که ایمان آوردند و بیان و دلیل و حجت قاطع است برای کسانی که ایمان نمیآورند. یعنی برای هر صنف کفّار، اعم از بتپرست، بیدین، اهل کتاب و غیره، قرآن حجت را تمام میکند و برهان قاطع پروردگار است.
در سورۀ آلعمران میفرماید:
﴿هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَهٌ لِلْمُتَّقین﴾[10]
«این قرآن برای مردم بیان (دلیل) است و برای متقین، هدایت و اندرز.»
تأمل بر قرآن برای کسانی که در پی حقاند، راهنما و برای مؤمنان هدایت است.
در ابتدای سورۀ بقره میخوانیم:
﴿ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقین﴾[11]
«این کتاب که هیچ شکی در آن نیست، هدایت کنندۀ متقین است.»
برای کسی که رو به خدا حرکت میکند، قرآن هدایت است.
منظور از «یؤمنون» آنهایند که خدا را قبول دارند؛ حقانیت پیامبر اکرم و ائمۀ اطهار علیهمالسلام را با جان و دل پذیرفته؛ معاد را باور دارند و معتقد به عدل الهی هستند.
هدایت یعنی کورهراهها را بهوسیلۀ قرآن نشان میدهد و میفرماید این راه و این چاه است. این کار را بکن و آن کار را نکن.
قرآن چطور مایۀ هدایت است؟
بیشک خواندن قرآن بسیار خوب است و در روایات تأکید فراوانی بر آن شده. قرآن را بخوانید و آن را فقط در تاقچه نگذارید که خاک بخورد. در برخی روایات میفرمایند مؤمنان در هر یک ماه یا چهل روز قرآن را ختم کنند. البته نباید آن را تندتند خواند.
رعایت نکات تجوید و صوت بد نیست، ولی لازم نیست همۀ فکر و ذکر انسان در تجوید باشد. مهمتر از این تفکر بر آیات قرآن است.
﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾[12]
«آیا در قرآن تدبّر و اندیشه نمیکنند یا بر دلهایشان قفلهاست؟»
این آیه در واقع تهدید الهی است که چرا در این کتاب با عظمت تدبّر نمیکنید!
همین که دربارۀ قرآن با هم حرف میزنید و تفسیر قرآن گوش میدهید و مطالعه میکنید، تدبّر است
معضلات نوجوانی
دوستی طی نامهای نوشته بود:
یکی از مشکلاتی که گریبانگیر نسل نوجوان امروزی است، رابطه با جنس مخالف است که به دلیل بلوغ زودرس این موضوع در سنین ۱۲، ۱۳ سالگی مشهود است. اگر بخواهیم علل این مشکل را بشماریم میتوان به برنامههای صدا و سیما اشاره کرد؛ زیرا داستان غالب فیلمها و سریالهای پر مخاطب صدا و سیما حول محور ارتباط با جنس مخالف یا به عبارت عامیانه عشق و عاشقی است. در این سریالها از چشم و ابروهای آنچنانی استفاده میشود که خواه ناخواه موجب تهییج و ترغیب مخاطب به سمت چنین رابطهای میگردد.
از دیگر علل رواج چنین مشکلی ساعات طولانی در طول روز است که نوجوان در کلاس درس مدرسه با همکلاسیهای خود میگذراند، بدون اینکه متولیان آموزش و پرورش دغدغهای برای کنترل این مشکل داشته باشند. دیگر اینکه هرچه نوجوان در صدا و سیما و مدرسه نمییابد، در فضای مجازی به سهولت در دسترس دارد.
با توجه به آنچه گفته شد، از شما تقاضامندیم اولاً: راههای پیشگری را که خودِ شخص و خانوداه باید انجام دهند، بیان کنید و بگویید درمان چنین معظلی چه رفتار مناسب و مشروعی از نوجوان و جوان و خانواده و دلسوزان را میطلبد؟
آنچه به نظر میرسد این است که تلوزیون در اختیار ما نیست که بگوییم و اصلاح کنند. دربارۀ مدرسه هم همینطور. البته برخی مدارس خوب و مربیان قابل اعتماد وجود دارند، امّا از دسترس عموم مردم بیروناند. ما در این مسجد طلبههای موثق و قابل اعتمادی را برای پر کردن اوقات فراغت نوجوانان معیّن کردهایم.
امّا در پاسخ به این سؤال باید گفت اولین وظیفه متوجه والدین است. پدر و مادر مسؤلاند. نباید به این بهانه که من کار دارم و وقت ندارم، فرزند را به حال خود رها کرد.
نوجوان از مدرسه تعطیل میشود و به خانه میآید و مشغول موبایل میشود تا شب. پدر و مادر هم خوشحال هستند که سرش به کار خودش است و آنان را اذیت نمیکند، ولی این درست نیست!
چنین فرزندی وقتی بزرگ شد، همین میشود که میبینید. درست است که باطن هر بشری خوب وبد را میفهمد و حتی وقتی کودکِ شش ساله باشد و بخواهد کار بدی بکند، پنهانی انجام میدهد، ولی اگر تربیتِ صحیح نباشد، باطنِ خوب کنار میرود.
پس پدر و مادر مسؤلاند و نباید فرزند خود را رها کنند. خیلی مهم است با او حرف بزنند؛ وقتی از مدرسه میآید از اوضاع و احوال کلاس و درسش سؤال کنند و در همین گفتگوها مطالب صحیح و مفید یادش بدهند تا فطرت درونش بارور شود. در این صورت وقتی به نوجوانی میرسد خیلی چیزها را میفهمد و خود را نگه میدارد.
همانطور که والدین مراقب سلامت جسمانی فرزند خود هستند، باید مراقب سلامت دین و اخلاقش هم باشند. مبادا غفلت کنند و دیگران آنها را بدزدند! معضلات اجتماعی منحصر به امروز نیست، زمان شاه هم بود، لکن هر کس بیشتر مواظب فرزندش بود، بچههای خوبی تربیت میکرد و هر کس کوتاهی میکرد، خیر. حتی برادر و خواهر هم باید مراقب هم باشند.
دوست دیگری میگفت فرزندان ما وقتی به مدرسه میروند، وضعشان خیلی عوض میشود. چیزهایی یاد میگیرند و معاشرتهایی دارند که ما را نگران میکند. سپس پیشنهاد کرده بود:
فرزند خود را به کارهای مفید مشغول کنیم؛ از جمله کاردستی به او یاد بدهیم یا او را در کلاسهای هنری، فنی، ورزشی و غیره بگذاریم. همچنین فیلمهای مفید برایش تهیه کنیم تا اوقات فراغتش را پر کند.
خوب است اگر امکان دارد، پدر فرزند خود را سرِ کار یا مغازه ببرد و شغل خود را به او بیاموزد تا هم کمککار پدر باشد و هم چیزی بیاموزد. اگر هم نمیشود، چنانچه کسی را میشناسد و از او اطمینان دارد، فرزندش را نزد او بفرستد. این کار برای آینده بچه خیلی مهم است. امروزه بسیارند جوانانی که مدرک دارند، ولی هیچ کاری بلد نیستند. فقط درس خوانده و منتظر است کار اداری پیدا کند که آن هم بسیار سخت است.
باید به کودکان و نوجوانان خود بیاموزیم شرافت و ارزش انسان به چیست! باید به آنها یاد بدهیم چطور در جامعه رفتار شرافتمندانه داشته باشند؛ راست بگویند؛ با افراد خوب و مؤمن رفیق شوند.
باید آنها را به نماز ترغیب کنیم و در این راه صبور باشیم. در روایت است از هفت سالگی نماز را به پسران خود بیاموزید و از حدود یازده سالگی آن را از آنها بخواهید.
لازم است به آنها قرآن بیاموزیم. اگر صدای خوبی دارند، به قرائت قرآن با صوت خوش تشویقشان کنیم. برنامهریزی برای زندگی و هدفدار بودن برای کارها را به آنان یاد بدهیم. اینها مسؤلیتهای پدر و مادر است.
[1] ـ غررالحکم، باب فقه و فقاهت، حدیث اول.
[2] ـ بحارالأنوار، ۷۵، ۷۴.
[3] ـ توبه، ۱۲۲.
[4] ـ غررالحکم، باب ذم معصیت الهی، حدیث پانزدهم.
[5] ـ حاقه، ۴۴ تا ۴۶.
[6] ـ بقره، ۲۳ و ۲۴.
[7] ـ هود، ۱۳.
[8] ـ اِسراء، ۸۸.
[9] ـ یونس، ۳۸.
[10] ـ آلعمران، ۱۳۸.
[11] ـ بقره، ۲.
[12] ـ محمّد، ۲۴.